بررسی قسمت چهارم از فصل دوم خاندان اژدها
سرانجام وقت تماشای جنگ اژدها فرا رسید!
قسمت چهارم از فصل دوم خاندان اژدها با عنوان «The Red Dragon and the Gold» به تردیدها پایان میدهد و رقص اژدهایان را پیش روی چشم مخاطب به نمایش میگذارد. خیلی از مخاطبان از این رویارویی، انتظار نبردی در مقیاس نبرد حرامزادهها در بازی تاج و تخت را داشتند؛ اما آیا سازندگان موفق به پیاده سازی آن شدند؟! برای رسیدن به پاسخ با بررسی قسمت چهارم از فصل دوم خاندان اژدها همراه ویجیاتو باشید.
از همان ابتدای شروع فصل دوم سریال به نظر میرسید که بعد از مرگ لوسریس، هر لحظه جنگ بیم دو خاندان شروع شود، اما هم اکنون ما به وسط فصل دوم رسیدیم و تازه رقص اژدها شروع شده است. این یعنی ما پس از چند اپیزود انتظار در داستان سریال خاندان اژدها، در نهایت وارد یک درگیری گسترده میشویم. اما این اپیزود از داستان قسمتی است که رقص اژدها را به طور جدی آغاز میکند و نشان میدهد که این جانوران بالدار چقدر کشنده هستند.
از زمان پخش این اپیزود مقایسههای زیادی از سوی مخاطبان این قسمت سریال را با اپیزود ماندگار Battle of the Bastards از بازی تاج و تخت مقایسه کردهاند. از همین رو من در بررسی این اپیزود تصمیم گرفتم بررسی کنم که آیا سازندگان انتظارات خود را در حد و اندازه آن اپیزود بزرگ برآورده کردند یا خیر.
نکته اول در این اپیزود آن بود که جنگ همیشه جنگ است؛ این یعنی از اساس داستان جنگ تراژدی مرگباری است. جنگ و مدل نتایج آن هرگز تغییر نمیکند. با این حال، نحوه انجام آن در حال تغییر است. برای مثال این بار اژدها در یک جنگ حرف اول و آخر را میزند. چیزی که هواداران بیصبرانه منتظر آن بودند.
با این حال، خود من زمانی که معلوم شد این رویداد کلیدی تنها پانزده دقیقه طول خواهد کشید، کمی ناامید شدم. همین نکته و واقعیت به تنهایی مقایسه آخرین قسمت خاندان اژدها را با نبرد حرامزادهها یا نبرد بلکواتر دشوار میکند. سریال بازی تاج و تخت زمان بیشتری را به نبردهای خود اختصاص میداد (حتی گاهی کل یک قسمت) و بودجه کمتری داشت. با این حال، سازندگان خاندان اژدها نظر دیگری در مورد نمایش جنگ دارند. برای مثال در این اپیزود بازهم صحنههای زیادی به ما داده میشود که حضورشان پیش از نمایش جنگ قابل توجیه و درک است.
اما من شخصا نقدهایی نیز به برخی از این سکانسها دارم. برای مثال: به نظر من رایان کندال و تیم تولیدش با چیزی که در این اپیزود دیدیم، هیچ ایدهای روشنی پیرامون مت اسمیت و شخصیت دیمون تارگرین او ندارند. این شاهزاده یکی از جالب ترین شخصیتهای فصل اول بود. حضور او همیشه خبر از یک ماجرای هیجانانگیز میداد. اما در این فصل، دیمون رویدادهای طولانی دردناکی را دنبال میکند که تنها آشفتگی روان و ذهن او را برای ما نشان میدهد.
البته در قسمت قبلی، صحنههای هارنهالِ تسخیر شده تأثیرگذار بود و ضعفهای شاهزاده نترس را نشان میداد که با احساس گناه، اشتیاق و شهوت قدرت خود روبرو میشد. و همین کافی است! ولی متأسفانه، در این اپیزود با حضور تکراری رینیرا جوان که او را عذاب میدهد و به دنبال آن او تصمیم به گردن زدن سر رینیرا میکند، ما با کابوس دیگری مواجه میشویم. علاوه بر این، تصوراتی از بازگشت همسر سابقش لانا یا تعقیب ایموند در اطراف قلعه نیز در افکار او وجود دارد که که به سرانجام روشنی نمیرسد.
هرچندن لازم میدانم بگویم که نمایش چنین صحنههایی مرا آزار نمیداد، زیرا روشی جالب برای خواندن افکار دیمون بود. اما زمان زیادی برای آن صرف شد که نکته در چنین اپیزودی یک ایراد آشکار است. در سمت دیگر داستان نیز پس از صحبت با رینیرا، آلیسنت تلاش میکند تا دریابد که آیا شوهر سابقش واقعاً میخواست تاجگذاری اگان را او یادآوری کند یا خیر. من نمایش این موضوع را نیز در چنین اپیزودی غیرضروری، طولانی و به کل چیز جالبی نمیدانم (حداقل در حال حاضر). شاید نمایش این دست سکانسها نتیجه تصمیمات ضعیف فصل اول و پایان بندی آن باشد.
لازم به ذکر است که صحنههای آلیسنت در این اپیزود جذاب نیستند، اگرچه الیویا کوک تمام تلاشش را در جهت جذابت برای مخاطب میکند. برای مثال ما میبینیم که او یک چای خاص مینوشد (ما آن را از فصل اول میدانیم). این میتواند به این معنی باشد که او بچهای را از شخص کول باردار است، اما نمی خواهد زایمان کند. اما سوال من در این لحظه این است که آیا نمایش این موضوع در این لحظات سریال یک عنوان ضروری است؟ من این تصور را دارم که سازندگان میخواستند این شخصیت را با چنین سناریویی به چیزی وادار کنند تا بیشتر پیش روی مخاطب منفی به نظر برسد.
البته در میان سکانسهای کوتا آلیسنت، صحنه همراهی او با لاریس بسیار جالبتر بود، زیرا او به آلیسنت ثابت کرد که بیشتر از آنچه او میخواهد، میداند. این یعنی در هنر گفتگو، افراد کمی با او برابری میکنند. تا این لحظه از سریال به سختی میتوان شخصیت لاریس را ریشه یابی کرد، اما باید اعتراف کرد که او در کسب اطلاعات و پیچیدن افراد به دور انگشتش در رتبه بالایی قرار دارد.
اما در آن سوی میدان و در جبهه سیاه داستان، رینیرا پس از درک افکار آلیسنت به خانه بازگشت. خود من این صحنه بازگشت او را دوست داشتم؛ اما چرا؟ چون گویی قهرمان در این صحنه یک نوجوان سرکش بود که دیرتر از دستور والدینش به خانه آمده است. از سوی دیگر صحنه جلسه نظامی شورای رینیرا، در حالی که ملکه هنوز غایب بود، حکایت از جنگ قدرت داخلی داشت.
این لحظات اپیزود چهارم نکتهای را به مخاطب یادآوری میکند که به نظر خط داستانی رینیرا که اکنون مطمئن شده حق تاج و تخت را دارد هرچند طولانی شده، اما بالاخره به پایان رسید. این یعنی ملکه در نهایت نبرد اژدهایام را انتخاب کرد. همچنین این تصمیم او این تصور را برای من مخاطب ایجاد میکند که اکنون رینیرا قاطعتر و مصممتر از گذشته است. این نکات در نوع خودش یک فال نیک برای قسمتهای بعدی است، زیرا سیاهان در حال ورود جدی به میدان بازی جنگ هستند.
البته داستان در این اپیزود تنها به دیمون رینیرا مربوط نبود؛ این یعنی ماجرا و درگیریهای سیاسی برای سبزها هم جالب بود. برای مثال اگان بار دیگر ناتوانی خود را نشان داد. اما این رفتار توجیه ناپذیر تا حد زیادی تقصیر تربیت ضعیف آلیسنت است. این زن هرگز آنقدر که لازم بود به این فرزند خود توجه نکرد. در واقع مهمترین هدف آلیسنت و پدرش این بود که او را به تخت سلطنت برسانند، نه اینکه او را برای این نقش دشوار آماده کنند.
در ابتدای این فصل نشانههایی وجود داشت که او میخواست حاکم خوبی باشد. البته نمیتوانیم خطاهایی را که او در فصل اول با سایر افراد کرد یا در فصل دوم رفتار ناپسندش با برادرش را فراموش کنیم. با این حال، شما میتوانید برای او متاسف شوید زیرا او جدی گرفته نمیشود. این را میتوان در مذاکرات شورای سبزها به سادگی مشاهده کرد.
اما در این اپیزود دو صحنه مهم و کمر شکن پیرامون اگان به نمایش درآمد. یکی با ایموند و دیگری با آلیسنت. اولی نشان داد که اگان از یک تارگرین واقعی دور است. او حتی نمیتواند والریایی را روان صحبت کند. در سمت مقابل ایموند در هر مرحله ثابت میکند که شایستگی بهتری در تصمیم گیریهای خود دارد. اما صحبت از تصمیمات شد! کل مکالمه اگان با آلیسنت چیزی بود که در نهایت او را وادار کرد تا خودش سوار اژدها شود و به میدان جنگ برود! این صحنه برای من مخاطب بسیار غم انگیز بود.
اما چرا میگویم غمانگیز بود؟ چون در این سکانس اگان همچون یک قهرمان پریشان تصمیم گرفت ثابت کند که به طور تصادفی پادشاه نشده است و هنوز هم میتواند یک حاکم خوب باشد. مخصوص زمانی که مادرش به اشتباهات و عیوب او اشاره کرد و استدلالهای معتبری پیرامون خودش به او ارائه کرد. اما نکته اینجا بود که آلیست به عنوان مادر آنچه را که پسرش بیشتر از همه به آن نیاز داشت (پشتیبانی) ارائه نکرد.
با همه این تفاسیر، در پایان این اپیزود نبردی که همه منتظرش بودند بالاخره فرا رسید. نبردی که از بسیاری جهات انتظارات را برآورده کرد، اما با Battle of the Bastards از بازی تاج و تخت فاصله زیادی داشت. نه از نظر مقیاس، نه از نظر اکشن و نه حتی از نگاه اجرا، این اپیزود به گرد آن قسمت بازی تاج و تخت نمیرسد. ولی چرا؟ چون ما با جنگ بین دو ارتش روبرو نبودیم، بلکه با حمله یک طرفه سبزها به یک قلعه روبرو بودیم.
خود من در ابتدا متعجب از این نکته بودم که کول چرا قصد داشت در طول روز به قلعه حمله کند؛ آن هم زیر نظر اژدهایان رینیرا! خوشبختانه من در این مورد اشتباه و عجله کردم و ایده او کاملاً خوب بود. در واقع کول میخواست اژدهایان را فریب دهد تا آنها را با ویگار عظیم الجثه روبرو کند. در نتیجه اگر اگان و جاهطلبی هایش نبود، احتمالا همه چیز به آرامی پیش میرفت.
اما نمیتوان از این واقعیت گذشت که دوئل اژدها در این اپیزود چشمگیر بود. سازندگان این جانوران جذاب را در تاریکی پنهان نکردند، بنابراین همه چیز به وضوح قابل مشاهده بود؛ و جلوههای ویژه این کار را به بهترین شکل مورد نظر انجام دادند. همچنین در این نبرد شخصیت رینیس روی اژدهای خودش ملیس ثابت کرد که تجربه سوارکار مهمتر از اندازه موجود است.
این یعنی او بدون هیچ مشکلی با اگان و اژدهایش برخورد کرد. و سپس ایموند و هیولای مخوفش ظاهر شدند. خود من به سادگی دیدن چنین صحنههایی را دوست داشیتم. اما نکته جالب فراتر از دیدن چند اژدها برای من این بود که رینیس با وجود آن که میتوانست فرار کند، اما تصمیم گرفت تا پایان برای ملکهاش بجنگد. از همین جهت درگیری او با ویگار وحشیانه بود. البته قابل ستایش است که سازندگان مقیاس این جانوران را حفظ کردند.
این امر به ویژه زمانی قابل مشاهده بود که سونامی خون از یک زخم روی بدن اژدها بر روی زمین جاری شد. در نهایت، رینیس شکست خورد، اگرچه او سریال را با عزت و غرور ترک کرد، به عنوان یک جنگجوی بی باک! همچنین من این تصور را دارم که در آخرین صحنه اپیزود، ایموند آماده بود تا مطمئن شود که برادرش زنده از این نبرد بیرون نمیآید، زیرا با شمشیر به سمت او میآمد. فقط حضور کول او را متوقف کرد. بدون شک همه مخاطبان دیدند که چگونه ایموند به اژدهای خود دستور داد تا نه تنها بر روی رینیس، بلکه بر برادرش نیز آتش بدمد.
اما شاید برای طرفداران بازی تاج و تخت، عواقب درگیری اژدهایان به خوبی شناخته شده بود، ولی با این وجود صحنههای پیرامون این موجودات هیولایی همچنان چشمگیر بودند. همچنین نشان دادن میدان نبرد از دیدگاه کول پس از هوشیار شدن او یک حرکت قدرتمند از کارگردان بود. همچنین یکی از زیباترین و بهترین صحنههای فیلمبرداری شده نیز همین صحنه مذکور بود. علت این کیفیت و زیبایی این بود که به طور کامل وحشت آنچه را که اتفاق افتاد نشان میداد. این سکانس در عمل ثابت کرد که چرا رینیرا نمیخواست به اژدهایان اجازه مبارزه بدهد. بالاخره اینها بمبهای هستهای پرنده هستند.
در پایان باید گفت این قسمت ثابت کرد که خاندان اژدها هنوز هم از نظر مقیاس کیفی با بازی تاج و تخت فاصله دارد. هرچند این اپیزود نسبت به قسمتهای قبلی بهتر بود، اگرچه بازهم چیزی کم داشت. با این تفاسیر اپیزود چهارم خاندان اژدها از نظر نمایش یک جنگ بزرگ با اپیزودی چون نبرد حرمزادهها فاصله زیادی دارد، اما مطمئناً این قسمت اشتهای مخاطبان را برای نمایش رقص اژدها باز کرد. ما این شروع رقص اژدها را با شکوه تمام، با جلوههای ویژه خوب و البته لحظات دردناک دیدیم.
برای مثال، رینیرا مطمئناً از دست دادن رینیس را که صدای عقل و خرد سیاهان در بسیاری از مسائل و بزرگترین حامی او در شورا بود، احساس خواهد کرد. من نمیدانم که قسمتهای بعدی چه چیزی برای ما به ارمغان خواهد آورد، ولی به نظر نیمه پر هیجان این سریال کماکان در حال خودنمایی است.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.