نقد فیلم Subservience | سایبورگ خرابکار
ترکیبی از تنش جنسی و پیامدهای خشونت آمیز همراهی هوش مصنوعی با انسان!
فیلم Subservience غافلگیرم کرد. چیز زیادی از فیلم نمیدانستم و همان مقدار کم هم حاکی از روبرو شدن با فیلمی ضعیف بود. اما فیلم محکم شروع میشود، همان ریتم را پیش میبرد، و من همچنان منتظر بودم جایی در اواسط یا یک سوم پایانی، چیزی خراب شود و به هم بخورد، اما در کمال تعجب چنین اتفاقی نیافتاد و کیفیت فیلم و پیوستگی ریتم و اتمسفرش، از ابتدا تا انتها بدون افت حفظ شد. تماشای فیلم Subservience تجربهی لذتبخشی بود و اگر با اقبال عمومی روبرو شود، احتمالاً نوید یک فرنچایز موفق جدید را میدهد. ابتدا از شرح داستان فیلم شروع کنیم تا به مسائل تکنیکی برسیم. با نقد فیلم Subservience از ویجیاتو همراه باشید.
تکنولوژی هوش مصنوعی به حدی رسیده که رباتهای انساننما، میتوانند از پس کارهای خانه همچون مرتب کردن لوازم، تمیز کردن خانه و جارو کشیدن برآیند. جدیدترین مدل آنها، حتی میتواند از فرزندان شما هم مواظبت کند. مکس که همسرش به خاطر انتظار برای پیدا شدن قلب برای عمل پیوند، مدتی است که در بیمارستان بستری است، مجبور میشود به تنهایی به فرزندانش برسد و با توجه به کار ساختمانیاش، وقت و توان آن را ندارد که از پس این کار برآید. به همین خاطر او به همراه دو فرزندش، به نمایشگاه رباتهای انساننما میرود تا یکی از آنها را برای کمک به نیازهای روزمرهاش، بخرد.
در نمایشگاه برای لحظاتی کودکش گم میشود و بعد، توسط جدیدترین مدل هوش مصنوعی پیدا شده و به پدر برگردانده میشود. کودک اصرار میکند که همین ربات را برای امور خانه بخرند. آنها همین کار را میکنند و نام آن را آلیس میگذارند. بدین ترتیب راه آلیس(با بازی مگان فاکس) به داخل خانهی مکس و مسائل شخصی او باز میشود. مکس در چند جبههی مختلف باید با مشکلات دست و پنجه نرم کند. یکی از آنها غم و استرس پیوند قلب همسرش است، دیگری امور سرپرستی مربوط به فرزندان، یکی نیازمندیهای خودش به عنوان یک مرد... حتی قرار است کارگران ساختمان هم، با همین رباتها جایگزین شود. همهی اینها برای مکس زیادی است.
یکی از شبها که مکس طبق معمول برای فرار از مشکلات به الکل پناه میبرد، فیلم کازابلانکا را برای تماشا میگذارد. او به آلیس میگوید این فیلم را دیدی؟ و او بر طبق دیتای ذخیرهشدهاش داستان کازابلانکا را برای او شرح میدهد. مکس میگوید فقط دانستن داستان کفایت نمیکند، بلکه تو باید فیلم رو حسش کنی، باید تجربهاش کنی، تازه اونوقت هست که میفهمی که چیه.. به همین دلیل مکس به آلیس دستور میدهد دیتاهای مربوط به کازابلانکا را از حافظهاش پاک کند... و او برای اولین بار به تماشای این فیلم عاشقانه مینشیند... چه بر سر هوش مصنوعیای که کازابلانکا ببیند میآید؟ بله او میخواهد همانطور که مکس گفت، عشق را تجربه و احساس کند... آلیس، به سرزمین عجایب انسانیت پرت و از اینجا، سودای عشق آلیس شروع میشود.
در سناریوهای سینمای مدرن، دیگر هیچوقت انتظار نداریم که یک ربات، در حد همان برنامهریزی اولیهاش باقی بماند. با توجه به پیشرفت علم، امروزه دیگر برای مردم پذیرفتنی است که یک هوش مصنوعی میتواند خودش را آپگرید کند، به همین دلیل اگر چنین اتفاقی در طول فیلمهای علمی-تخیلی مدرن نیافتد، کمی احمقانه خواهد بود. البته که چنین موضوعی را در سال ۱۹۶۸ با فیلم ادیسه فضایی کوبریک داشتیم، که در آن یک هوش مصنوعی به سطحی از آگاهی میرسد که میتوان نقشه بچیند، دروغ بگوید و برای رسیدن به اهدافش انسانها را گول بزند، اما آن فیلم برای زمانهی خودش چیز جدید و نامتعارفی بود و حتی تا دههها بعد هم چنین چیزی را در سینما مشاهده نکردیم.
در سینمای مدرن اما، مخاطب در همان ابتدای فیلم کاملاً میداند که آلیس قرار نیست هوشمندی و آگاهیاش در همین سطحی که هست باقی بماند. حالا که مکس به او گفته که باید احساس کند و تجربه کند و تنها دانستن کفایت نمیکند، او شکلی جنونوار و روانپریشانه تمام هدفش این میشود که بتواند شبیه به انسانها، احساس و تجربه کند... و هیچوقت نمیتوانید راه در مسیر انسان شدن بگذارید، اگر به احساساتی شبیه به دروغ و حسادت برای پیشبرد اهداف خود تن ندهید. و این اتفاق در فیلم برای آلیس میافتد.
در ابتدا آلیس تصمیماتی میگیرد که هرچند برای یک هوش مصنوعی نامتعارف به حساب میآید، اما به هر حال در حیطهی برنامهنویسیشدهاش عمل میکند و برای همین باعث تعجب زیادی نمیشود. بعد از پیشروی قصه، این تصمیمات آگاهانه و خودسر تا حدی پیشرفت میکند که در انتهای فیلم آلیسی را داریم که تصمیاتش کاملاً بر پایهی خودش است و از تمام کارهایش فقط یک هدف دارد... چه دروغ بگوید، چه آدم بکشد، و چه تبدیل به شروی مثل فیلمهای ترمیناتور شود، قصدش فقط یک چیز است، محافظت از صاحبش، و تصاحب عشق او...
آلیس میخواهد از مکس، هم درمقابل دنیای بیرون، و هم در مقابل صدماتی که او به خودش میزد، شبیه غم و اندوعه و استرس و ... محافظت کند. اما روش محافظت آلیس چگونه است؟ بر اساس دیتاها. او توسط ضربان بض و قلب و فشار خون مکس، میزان استرس او را اندازه میگیرد و تشخیص میدهد که اگر مکس اکنون آمیزش جنسی داشته باشد، استرسش به طرز قابل توجهی کاهش مییابد... و او چنین کاری با مکس میکند، چشمان او را میبندد، صدای همسرش را تقلید میکند و سپس بعد از این کار به عنوان یک فکت، نتیجهی کاهش استرسش را به او تحویل میدهد.
مکس در ابتدا جلوی این فکتها حرفی برای گفتن ندارد، اما در ادامه حسهای پیچیده و عمیقی از زبان او شروع به جاری شدن میکند، احساساتی نظیر مسئولیتپذیری، وفاداری، عشق و خانواده... چیزی که ربات هوش مصنوعی از آن سر در نمیآورد... آخر هوش مصنوعی با دیتا برنامهنویسی شده است... پس وقتی دیتا نشان میدهد خانوادهی مکس کاملاً باعث عذاب و ناراحتی او هستند، چرا او آن قدر به آنها پایبند است؟ آیا چسبیدن به درد، خودش نوعی از لذت است؟ این احتمالاً همان پیچیدگی قلب آدم زنده است که آلیس از آن سر در نمیآورد... او در صحنهی قبلتر به مکس میگوید صدای ضربان قلبش مصنوعی است و پیچیدگی احساس کردن گسترهی متنوع احساسات را مثل او ندارد. یا با توجه به پایان، باید شاهد کسب کردن چنین احساسات پیچیدهای توسط آلیس در دنبالههای این فیلم باشیم؟
سناریویی که برای آلیس نوشته شده و به طور کلی بستری که این شخصیت در آن معرفی شده و رشد میکند، به همراه نقشپردازی نیمهربات و نیمهانسانوار مگان فاکس شبیه به شرور فیلمهای ترمیناتور، راه را برای تبدیل شدن او به شرور اصلی یک فرنچایز فراهم میکند. باید در ادامه ببینیم که استقبال مردم و گیشهها از این فیلم در چه حد خواهد بود و دنبالههای باکیفیتی از آن در دستور کار قرار میگیرد یا نه... من که امیدوارم اینطور باشد، چون جهان Subservience و ذات شخصیتهایی که این جهان حضور آنها را در خود پذیرفته است، پتانسیل این را دارد که در دنبالههایش بیشتر روند دغدغههای زندگی انسانها و روابط انسانی در عصر تکنولوژیک در کنار هوش مصنوعی را نشان دهد و بیان کند مسائلی همچون خانواده و مسئولیتپذیری و عشق و وفاداری، حتی در پیشفرتهترین اعصار هم از بیننرفتنی است.
شاید با نقد من فکر کنید با یک فیلم فلسفی طرفید! البته که من خودم هم انتظارش را نداشتم و شوکه شدم. اما نترسید، فیلم بسیار سرگرمکننده و هیجانانگیز است. فیلم تقربباً هیچ لحظهای و بین هیچ پرش سکانسی، ریتم خود را از دست نمیدهد. ساختار فیلم بر اساس پشت سر هم قرار سکانسیهایی شکل گرفته که نه بر پایهی دیالوگ و کار دوربین(که اکثراً ثابت و کند است)، بلکه بر پایهی «اتفاقی» است که در هر سکانس میافتد. در هر سکانس، اتفاق جدیدی میافتد که آن اتفاق، بر شحصیتها و روابطشان و پیشبرد داستان تأثیر میگذارد، به همین دلیل هر سکانس جلویی از سکانس پیشین، دارای اطلاعات، تنش و هیجان بیشتری است. سرعت تدوین فیلم یکسان و کند بوده که به علت سنگینی اتفاقات در هر سکانس، این کندی کمک میکند تا مبادا اطلاعات به صورت تمام و کمال توسط مخاطب دریافت نشود و این که اتمسفر سنگین و سرد آن، از بین برود... نماهای ثابت فیلم، کاملاً در خدمت موارد ذکر شده است.
خرده شخصیتهای فیلم هم داستان مربوط به خود را دارند و از پیچیدگیهای شخصیتی برخوردارند، نه این که تنها ابزاری برای پیشبرد داستان باشند. مثلاً رییس مکس، با این که تنها در چند صحنه حضور و دیالوگ کمی دارد، اما فیلم موفق شده با همین مقدار زمان حضور کم او، احساسات، قضاوتها و جهانبینی او را نشان بدهد. شما میدانید او برای مکس ارزش قائل است، ولی اگر موضوع بیخ پیدا کند میتواند شر او را کم کند... میفهمید که او پشیمان از جایگزینی کارگران با رباتهاست اما ناگزیر بودن از مسیر پیشرفت جهان را هم میفهمد. حالا همین را برای همکار و رفیق مکس، چند برابر کنید... شخصیت جانبی جالبی که نمایندهی تمام آدمهای عادی است که از پیشرفت هوش مصنوعی در شک و هراس هستند.
فیلم از همان ابتدا به شما نشان نمیدهد که در جهانی پر از ربات هوش مصنوعی قرار دارید. درست است که در ابتدای فیلم، خانوادهها برای خرید به نمایشگاه هوش مصنوعی میروند، اما هیچ حسی از ازدیاد رباتها نمیگیرید و این جمعیت غالب انسانهاست که برای خرید به این جا آمدهاند. فیلم عمداً ازدیاد رباتها را پنهان میکند تا به اتمسفر خلوت و سرد آن خدشهای وارد نشود، اما از چیرگی تکنولوژی و رباتها طوری رفتهرفته پرده برمیدارد که به استرس و هیجان سناریو کمک کند. با روند پیشروی داستان، ما کمکم رباتها را در پارکها و در حال مراقبت از فرزندان، در بارها، در ساختمانها و مهمتر از همه در بیمارستانها میبینیم.
حتی عمل پیوند قلب همسر مکس، توسط رباتهای هوش مصنوعی صورت میپذیرد، پس فیلم نمیخواهد فقط بیانگر تهدیدهای هوش مصنوعی باشد. اگر آلیس پتانسیل آدمکشی دارد، در آن سمت رباتها با عمل پیوند قلب، درست برخلاف آلیس که مرگآور است، زندگیبخش هستند. اما مسیر ما با هوش مصنوعی به نظرتان به کدام سمت میرود؟ به نظرتان میتوانیم تعادلی در این مبحث مهم پیدا کنیم یا این که تمام این هراسها بیمورد است و قرار نیست اتفاق هولناکی با پیشرفت هوش مصنوعی برایمان بیافتد؟
تنها ایرادی که میتوانم از فیلم بگیرم، نه از خود اکشن آن که به خوبی جا افتاده، بلکه روشهایی است که شخصیتها از مخصمه نجات مییابند... اگر از این یک مورد چشمپوشی کنم، دیگر نمیتوانم اشکال خاصی از فیلم بگیرم و تقریباً کارگردان موفق شده هر چه از قبل در ذهنش برای ارائه به مخاطب در نظر داشته را به خوبی روی پردههای سینما بیاورد به طوری که مخاطب بتواند حس کار را بگیرد. من البته کارگردان را نه به خاطر مسائل مفهمومی فیلم، بلکه بیشتر به خاطر مسائل تکنیکال و بافتن مسائل مفهومی به یک سناریو هیجانانگیز تحسین میکنم.
فیلم Subservience بیشتر از آن چیزی که انتظارش را دارید، شگفتزدهتان میکند. کارگردان به ریتم و اتمسفر اثرش واقف بوده و دغدغههای هوش مصنوعی و آیندهی اجتنابناپذیر همزیستی با آنها را، با سناریویی مهیج، دلهرهآور و البته سرگرمکننده، روایت میکند و از مگان فاکس در حدی بازی میگیرد که میتواند به شرور اصلی یک فرنچایز موفق جدید تبدیل شود.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.