داستانسرایی تعاملی: چرا و چگونه داستان میگوییم؟
یکی از فعالیتهای اصلی بشر، داستان تعریف کردن است. همه ما قصه میگوییم. وقتی روزمان را برای همسر یا دوستمان تعریف میکنیم، در حال داستان گفتنیم. وقتی در کافه نشستهایم و مشکلاتمان را به دوستان ...
یکی از فعالیتهای اصلی بشر، داستان تعریف کردن است. همه ما قصه میگوییم. وقتی روزمان را برای همسر یا دوستمان تعریف میکنیم، در حال داستان گفتنیم. وقتی در کافه نشستهایم و مشکلاتمان را به دوستان میگوییم، داستان میگوییم.
و هر روز ما شنوندگان داستان نیز هستیم. وقتی کتاب میخوانیم، نویسنده به ما داستان میگوید. حتی وقتی یک تبلیغات تلویزیونی میبینیم، آگاهیدهنده به ما یک داستان میگوید. وقتی به یک موزیک گوش میدهیم، خواننده در حال داستان گفتن است.
اگر به این موضوع فکر کنید، ما هر روز در حال ساختن و گوش دادن به داستانها هستیم. در تمام دنیا شاهد ترکیب شدن داستانها و منتقل شدن آن از فردی به فرد دیگر هستیم. و این حکایت تا ابد ادامه دارد.
تمام این داستانها در حال گفته و شنیده شدن هستند؛ چرا که قصه گفتن یک نیاز است. این نیاز همیشه بوده است. از پیدایش بشریت ما در حال داستانسرایی بودهایم. حتی این کار را قبل از اختراع زبان و نوشتار انجام میدادیم. اما هدف ما از این فعالیت چیست؟ و چگونه این اطلاعات در ساخت یک بازی ویدیویی به کارمان میآید؟
در سری مقالات داستانسرایی تعاملی به نحوه روایت داستانهای کلاسیک و مدرن میپردازیم. سپس با ابزارهایی برای استفاده در بازی آشنا خواهیم شد.
چرا داستان میگوییم؟
داستان گفتن میتواند اهداف و معانی متفاوتی داشته باشد. بعضی اوقات از آن برای گفتن یک حقیقت استفاده میکنیم. گاهی برای ترساندن و در بسیاری از موارد صرفا برای سرگرم شدن. قصه سرایی روشی برای بیان شخصیتمان است. برای نشان دادن جنبههایی از زندگی و فکرمان که در حالت دیگر نمیتوانستیم مفهوم را به خوبی منتقل کنیم.
البته، قصهگویی و انتقال حقایق دو موضوع کاملا متفاوت هستند. وقتی ما در حال ارتباط با همدیگر و ارائه حقایق هستیم، صرفا یک سری رویدادهای مربوط را به نمایش میگذاریم. این همان کاری است که خبرنگارها انجام میدهند. آن ها از داستان استفاده میکنند تا یک سری حقایق را به نمایش بگذارند و بگویند چه اتفاقی افتاده است. این داستان بدون جزییات شخصی، دیدگاه و احساسات است.
اما وقتی داستان میگوییم، روایت شخصی میشود: دیدگاه خود را به آن اضافه میکنیم، حتی به صورت غیر مستقیم، با یک نگاه یا تغییر لحن و گویش. ما بر جزییاتی که برایمان مهم است تاکید میکنیم و در کل حقایق را بر اساس دیدگاهمان و حتی پیش زمینه فکری و فرهنگی فیلتر میکنیم.
در قصهسرایی، ما فقط رویدادها را لیست نمیکنیم؛ داستان را به گونهای تغییر میدهیم که پیغام مورد نظرمان را به مخاطب منتقل کنیم. معمولا نمیخواهیم که مخاطب با دید خودش به نتیجه برسد، بلکه دیدگاه خودمان را به آنها منتقل کنیم. تمام این کارها را انجام میدهیم چون میخواهیم داستانسرایی ما یک واکنش مشخص به همراه داشته باشد.
ما میخواهیم مخاطب با گوش دادن به داستان سرگرم شود یا تحت تاثیر قرار گیرد. یا حتی با ما حس همدردی کند، عصبانی شود یا آرام شود. وقتی خودمان موضوع داستان نیستیم، میخواهیم یک واکنش احساسی در خواننده پدید آوریم.
بگذارید یک مثال بیاورم
مورد اول: شما در یک رستوران نشستهاید و تلویزیون میبینید. خبرنگار گزارشی از فساد یک کارآفرین مهم میگوید و توضیح میدهد که چطور این اتفاق موجب بیکاری عده زیادی از کارگران خواهد شد.
واکنش: اطلاعات گفته شده حالتی بیطرفانه دارد و شما باتوجه به پیشینه خودتان آن را پردازش کرده و واکنش نشان میدهید. اگر یک کارگر باشید ابتدا همدردی کرده و سپس عصبانی میشوید. اگر نویسنده باشید کنجکاو میشوید و حتی میخواهید یک مقاله راجع به این موضوع بنویسید. اگر یک کار آفرین باشید به موقعیتهایی که برای شما باز شده فکر میکنید. شاید بتوانید کسب و کار آن فرد مجرم را ارزانتر بخرید. در کل واکنش کاملا بستگی به شما دارد.
مورد دوم: چند دقیقه بعد یک نفر وارد رستوران میشود و نزدیکی شما مینشیند. او به شما میگوید چقدر از این اتفاق ناراحت است. چرا که او یکی از کارگرانی است که قرار است شغلش را از دست بدهد. او همچنین از دخترش میگوید که دبیرستانی است و هزینهی مدرسه و اجاره خانه نگرانش کرده.
واکنش: اکنون اطلاعات به نحوی به شما داده شده است که آن کارگر میخواست. داستان وی سراسر از غم و خشم است. شما آن را با توجه به شرایط خودتان پردازش میکنید؛ اما حالا توسط نوع روایت تحت تاثیر قرار گرفتهاید. واکنش شما میتواند همچنان مانند یکی از موارد بالا باشد اما ممکن است کاملا متفاوت هم باشد. چرا که تحت تاثیر مردی که این داستان را گفته است قرار گرفتهاید.
هر چقدر راوی داستان قصه را بهتر بگوید میتواند مخاطب را بیشتر تحت تاثیر قرار دهد. برای جمعبندی میتوان گفت ما داستان میگوییم تا پیغامی را با هدف برانگیختن یک واکنش منتقل کنیم.
چگونه داستان میگوییم
ابزارهای انتقال
ما از ابزارها برای بیان داستان استفاده میکنیم. این ابزارها صرفا شامل خودکار و کاغذ یا میکروفون نیستند. همانطور که در ادامه توضیح خواهیم داد ابزارهایی وجود دارند که ما بدون دانستن از آنها استفاده میکنیم.
برای مثال، تغییر صدا هنگام گفتن داستان یک ابزار است. تاکید بر یک کلمه یا سریع و کند کردن روایت، وسایلی هستند برای واکنش نشان دادن مخاطبان، آنطور که ما میخواهیم. به عنوان راوی، ما قدرت این را داریم که واکنش کاربران را به سمت هدفی که میخواهیم هدایت کنیم. و ما باید این کار را بکنیم.
ما نمیتوانیم بدون دانستن این که بازیکن را میخواهیم کجا ببریم یا به چه واکنشی تحریکش کنیم داستان بنویسیم. در غیر این صورت روایت ما بسیار ضعیف خواهد بود. برای انجام این کار باید بر ابزارهایی که داریم مهارت پیدا کنیم.
تجارب بین رشتهای
اولین گروه ابزارها، تجربههای بین رشتهای هستند. به عنوان راوی یک بازی کارهای زیادی برای داستان گفتن میتوانیم انجام دهیم. برای مثال، موزیک بکگراند. یا نورپردازی یک صحنه؛ یا حتی تغییر اتفاقی دوربین.
اما برای استفاده از این ابزارها باید آنها را بشناسیم. اولین نصحیت من این است که یک دانش سطحی از هر کدام از این ابزارها به دست آورید. درست است که شما یک گیمدیزاینر هستید و شاید نه آرتیست یا طراح صدا. اما میتوانید دانش کمی نسبت به آن ها داشته باشید. بهره نبردن از قوانین اولیه کارگردانی باعث میشود کات-سینی بسازید که ریتم ندارد. یا از زاویهای استفاده کنید که برای انتقال پیامتان مناسب نیست.
برای مثال، اگر بخواهید ترس، استرس یا ناراحتی را بیان کنید باید از یک سری صدای بکگراند خاص استفاده کنید یا زاویهای متفاوت به دوربین بدهید. برای این کار باید بدانید که تعیین کردن زاویه دوربین چه واکنشی در بازیکن برمیانگیزد. همهی اینها قسمتی از ابزارهای داستانسرایی هستند: دوربین، موزیک، صداها و رنگ ها. پس هر چقدر راجع به این موارد بیشتر بدانید بهتر است.
تجارب زندگی
دومین گروه از ابزارها، تجارب زندگی است. وقتی گیمدیزاین آموزش میدهیم یکی از اولین نکاتی که متوجه میشویم این است: بسیاری از دانش آموزان فکر میکنند آنها قرار است گیم دیزاینر خوبی شوند. چرا که بازیهای زیادی انجام میدهند. کاملا واضح است که بازی کردن و دانستن بازار خیلی مهم است، اما بازی کردن به تنهایی شما را تبدیل به یک راوی ضعیف میکند. چراکه فقط میتوانید کارهایی که دیگران کردهاند را تکرار کنید.
در عوض، کارهایی غیر از بازی کردن میتواند دانش و فرهنگ شما را گسترش دهد.
یکی از رازهای داستانسرایی خوب، شناختن مخاطب است. با شناخت خواننده داستان را باید طوری تغییر داد که بیشترین تاثیرگذاری را بر آنها داشته باشد. برای مثال اگر مخاطبان شما شامل افرادی باشد که نسبت به اوپرا مشتاق هستند، پس باید چندینبار به دیدن اوپرا بروید.
چرا؟
چون شما ابزارهای جدید و متفاوتی را یاد میگیرید. و راههایی میآموزید تا روایت را بهتر هدایت کنید. هر چقدر بیشتر بدانید، بخوانید یا تلاش کنید، در داستانسرایی بهتر خواهید شد.
انسان و حیوان
خیال پردازی
یکی از تفاوتهای بنیادین انسان و حیوان در گفتن داستان است. بسیاری از حیوانات میتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و پیغامهایی مثل محل غذا یا وجود خطر را منتقل کنند. همچنین حیوانات میتوانند مثل ما به خودشان قصه بگویند. یک حیوان با خواب دیدن به خودش داستان میگوید. برای مثال یک بار دیدم گربهام هنگام خواب صداهایی در میآورد که موقع شکار سوسک در خانه ایجاد میکند. با کمی تحقیق متوجه شدم گربهها میتوانند خوابهایی ببینند که تا حالا اتفاق نیفتاده است.
اما تفاوت مهم ما در این است که حیوانات نمیتوانند در خواب با استفاده از قوهی تخیل چیزهای جدید ایجاد کنند. خواب آنها، حتی اگر تا حالا اتفاق نیفتاده است، بر اساس حقایق شکل میگیرد. اما ما در خواب چیزهایی میسازیم که نه تنها اتفاق نیفتاده، بلکه امکان اتفاق افتادن آن نیز وجود ندارد.
بنابراین، سومین ابزار قابل استفاده ما تخیل است. ما میتوانیم داستان بسازیم و آن را قابل باور کنیم. حتی گاهی اوقات به قدری قابل باور نشانش دهیم که خواننده تصور کند داستان ما عین حقیقت است.
همکاری
تفاوت دیگر ما و حیوانات، قابلیت پرداخت به یک ایده با استفاده از ایده دیگران است. برای مثال: یک مورچه میتواند به مورچه دیگری بگوید «در ادامهی این مسیر غذا وجود دارد». اما مورچه سومی که در حال تماشای این گفتوگو است نمیتواند اضافه کند که «و اگر بیشتر جلو بروید، آب نیز پیدا میشود». مورچه سوم برای انتقال پیغامش باید از اول یک مکالمه ایجاد کند.
شاید این محدودیت کوچک به نظر بیاید، اما همین قابلیت، دلیل پیشرفت علمی بشر به این سرعت است. چرا که وقتی مطالعه میکنیم، ایدههای دیگران را متوجه میشویم و بر اساس گفتههایشان، آن مفهوم را گسترش میدهیم. ما نیازی به شروع کردن از اول نداریم و میتوانیم روی گام بعدی تمرکز کنیم.
این روش داستانسرایی به صورت همکاری است که چهارمین ابزار ما محسوب میشود. همکاری نوعی از تعامل است. تعامل را میتوانیم اینگونه تعریف کنیم: انتقال متقابل اطلاعات بین دو گروه از طریق یک مدیوم.
داستانسرایی در بازیهای ویدیویی
بالاخره، بعد از این مقدمه طولانی میتوانیم راجع به موضوع اصلی مقاله صحبت کنیم: چرا و چگونه در بازی ویدیویی داستان بگوییم. تا اینجا مشخص کردیم داستانسرایی چه معنایی دارد، هدفش چیست و از چه ابزارهایی میتوان استفاده کرد. همچنین تعریفی برای تعامل ارایه کردیم که بسیار مهم است. با تولد بازیهای ویدیویی، فرمی از روایت که قبلا تجربهگرا در نظر گرفته میشد به یکی از مشهورترین روایتهای معاصر تبدیل شده است: داستانسرایی تعاملی.
روشی که در بازیهای ویدیویی میتوان داستان گفت یکتا است و با دیگر مدیومها کاملا متفاوت. دلیل این تفاوت در تعاملی بودن داستان است. در حقیقت، بازیهای ویدیویی به شما امکانی میدهند که بتوانید پیغامها و واکنشهای کاملا پیچیده را ساختاربندی کنید. این ساختار باعث میشود روایت بازیهای ویدیویی کاملا بدیع باشد و از خیلی جهات یک تجربه جدید باشد.
بشر همیشه در حال روایت داستان بوده. اما فقط با خلق بازیهای ویدیویی بوده است که نسل جدیدی از روایت آغاز شده. اما روایت کلاسیک چیست؟ چگونه روایت بازی از نوع کلاسیک آن متفاوت است؟ چند مدل داستان سرایی تعاملی وجود دارد؟ مقاله بعدی به این سوالات و موارد بیشتری پاسخ خواهد داد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به به عالی بود مقاله
مثل همیشه