داستان کامل بازی Death Stranding
در این چند وقت زیاد در مورد بازی تازه هیدئو کوجیما برایتان گفتیم. اول کمی در مورد شروع داستان Death Stranding صحبت کردیم، بعد به سراغ مفاهیم گنجانده شده در آن رفتیم و در آخر ...
بلکه در این مقاله میخواهیم داستان بازی را به طور کامل بشکافیم و از ابتدا تا انتهای آن را مختصر و مفید برایتان تعریف کنیم. فقط به این نکته توجه داشته باشید که در این مقاله داستان Death Stranding به صورت کامل فاش میشود و اگر بازی توسعه یافته توسط کوجیما پروداکشنز را هنوز بازی نکردید یا قصد بازی کردن آن را دارید، بهتر است همین حالا این صفحه را بوکمارک کنید و بعدا به سراغش بیایید. در کنار توجه به این موضوع، حتما ویدیوی بدون اسپویل زیر را تماشا کنید تا اصطلاحات به کار رفته در متن برایتان گنگ نباشد.
آخرین مرحله آخرالزمان
با این حال، مهمترین تغییری که Death Stranding ایجاد کرد، باز کردن دروازه انسانها به روی بیتیهایی بود که میتوانستند با جذب بدن مردگان، تکثیر شوند. البته تکثیر بیتیها یک رشد جمعیت ساده از آنها نبود. با به وجود آمدن هر بیتی، وید اوتی دیگری به وقوع میپیوست که خود این یعنی کشتههای بیشتر و به تبع وید اوتهای بیشتر. همین موضوع ظاهر زمین را بیشتر تغییر داد. مسیرها از بین رفتند و ارتباط میان انسانهایی که دیگر کنار هم به صورت منسجم زندگی نمیکردند سختتر شد. برای همین، شغل پورترها بیشتر از هر زمان دیگری اهمیت پیدا کرد. پورترهایی مثل سم (شخصیت اصلی بازی) که بارها و محمولههای مختلف را از یک شهر به شهر دیگر میبرند و سعی دارند جوامع کوچکی که انسانها بعد از Death Stranding شکل دادهاند را سر پا نگه دارند.
سم با مابقی پورترهای ارزشمند دنیای Death Stranding فرق دارد. او مبتلا به دومز درجه دو است و میتواند بیتیها را حس کند. برای همین هم هست که در همان ابتدای بازی، واحد دفع جسد سراغش میآیند و از او میخواهند که به خاطر تواناییهایش ریسک رساندن یک جسد به خارج شهر و سوزاندنش را به جان بخرد. دلیل موجهی هم برای قبول کردن این درخواست توسط سم وجود دارد. اگر جسدی روی زمین بماند، تبدیل به بیتی میشود و وید اوت اتفاق میافتد و انقراض انسانها سرعت میگیرد. ولی اگر جسد سوزانده شود، دیگر نه خبری از بیتی شدن است و نه وید اوتی اتفاق میافتد.
البته مسئله اینجاست که با سوزاندن اجساد، کایرالیوم آزاد میشود که این هم به هیچ وجه برای محیط زیست دنیای رو به زوال بازی خوب نیست. برای همین دولت فعلی آمریکا که شرکت بریجز تنها بازوی اجرایی آن است، جایگاههایی به نام اینسینریتور را در خارج از شهرها ساخته که به کمک آنها میتوان بدون دردسر از شر اجساد خلاص شد. پس مقصد سم نزدیکترین اینسینریتور ممکن است. سفر او به همراه دو تن از اعضای واحد دفع جسد که یکی از آنها یک بیبی با خود به همراه دارد شروع میشود اما همانطور که انتظار میرفت هیچ چیز طبق برنامه پیش نمیرود.
وقتی سم دوباره به زندگی برمیگردد، نه خبری از بیتیهاست و نه لباسهای مخصوصش را به تن دارد. بلکه فردی به نام ددمن، بدن بیجان سم را پیدا کرده و به یکی از استراحتگاههای سنترالنات سیتی برده. البته ددمن، صرفا یک ناجی ساده نیست. او برای سم پیامی آورده. مادرخوانده سم و آخرین رئیس جمهور آمریکا که روزهای پایانی زندگیش را به خاطر ابتلا به سرطان پشت سر میگذارد، میخواهد هر طور که شده فرزندش را قبل از مرگ ببیند.
سم هم همین کار را میکند و به سراغ بریجت میرود. بریجت که آخرین ساعتهایش را تجربه میکند، در آخرین خواستهاش از سم میخواهد که با اتصال شهرهای آمریکا به شبکه کایرال، مقدمات ساخت دوباره ایالات متحده را فراهم کند. اما قبل از اینکه بریجت بتواند حرفهایش را تمام کند از دنیا میرود و وظیفه توضیحات بیشتر به گردن دست راست رئیس جمهور یعنی دایهاردمن میافتد. سم موافق این ایده نیست و قصد ندارد پا در چنین مسیری بگذارد. در نهایت او قبول میکند که جسد بریجت و بیبی را که به عقیده ددمن کاراییش را از دست داده به اینسینریتور ببرد و آنها را بسوزاند.
معجزه یک کوچولوی دوست داشتنی
در سنترال نات سیتی دایهاردمن منتظر سم است. او میخواهد از چیزی بگوید که برای سم اهمیت دارد: آملی، خواهر ناتنی سم و دختر بریجت. آملی در دوران کودکی بهترین دوست سم بوده و رابطه عاطفی عمیقی میانشان برقرار است. بر اساس گفتههای دایهاردمن، آملی برای متصل کردن نقاط مختلف آمریکا و تحقق رویای مادرش خیلی وقت پیش به سمت غرب کشور سفر کرده و طبق آخرین اطلاعات در اج نات سیتی توسط هومو دیمنها و تحت رهبری هیگز (همان شخص مرموزی که نقاب اسکلت بر چهره داشت) محاصره شده.
خوشبختانه هنوز ارتباطات اندکی با آملی برقرار است و سم و دایهاردمن از طریق کایراگرام میتوانند با او تماس بگیرند. این بار، آملی از سم میخواهد که باور کند هنوز میشود آمریکا و بشر را نجات داد و او هم با پیش کشیدن ایدههای بریجت از برادرش میخواهد که شهرهای باقی مانده را به کایرال نتورک متصل کند. سم که دیگر چارهای برایش باقی نمانده به ناچار قبول میکند اما نه به خاطر آمریکا بلکه به خاطر احساس قدرتمندی که به آملی دارد.
سفر طولانی سم همینجا شروع میشود. از دل دشتهای مختلف، کوهستانهای مرتفع و سرزمین پر از بیتی و میول میگذرد و در این مسیر، بر اساس برنامه آملی شهرهای مختلف را با استفاده از Q-pid به شبکه کایرال متصل میکند. با این حال، پورتنات سیتی با همه شهرهایی که سم به آنها سفر کرده فرق میکند. پورتنات یک بندر است و سم برای عبور از دریا به کمک کشتیهای فرجایل اکسپرس نیاز دارد. فرجایل اکسپرس که توسط شخصی به نام فرجایل اداره میشود یک شرکت فیریلنس است و بیشتر محموله اشخاصی که به بریجز اعتماد ندارند را جا به جا میکند.
اوضاع که آرام میگیرد، سر و کله فرجایل بالاخره پیدا میشود. فرجایل برای سم از هیگز و تنفری که نسبت به او دارد میگوید. با این حال، دلیل این موضوع را برای سم شرح نمیدهد و مسیر آنها بعد از رسیدن به آن سوی دریا از هم جدا میشود. این جدایی دیری نمیپاید. چون به سم در یکی از سفرهایش، ماموریت انتقال یک محموله فوق خطرناک داده میشود. گیرنده محموله هم فرجایل است اما وقتی که سم به صاحب بسته میرسد، میفهمد که کل قضیه دامی بیش نبوده و آن محموله چیزی نیست جز یک بمب اتمی.
سم سریع دست به کار میشود و بمب را به سمت دریا میبرد و با فرستادن آن به اعماق آب، شهرهای بسیاری را از مرگ حتمی نجات میدهد. اینجاست که فرجایل هم بالاخره به حرف میآید. اینطور که فرجایل برای سم تعریف میکند، او و هیگز قبلا همکار بودهاند. اما از یک جایی به بعد هیگز مسیر متفاوتی را در پیش میگیرد و فرجایل تبدیل به یکی از قربانیان تفکر خطرناک تازه او میشود. هیگز که حالا تبدیل به رئیس هومو دیمنها شده، در جریان یکی از حملات تروریستیش فرجایل را اسیر میکند و از او میخواهد که میان نجات شهرها و سلامتیش یکی را انتخاب کند.
برای همین او را تقریبا برهنه میکند، یک بمب اتمی مقابلش میگذارد و ازش میخواهد که یا زیر بارش سنگین تایمفال برود و بمب را درون دریا بیندازد یا بیخیال قضیه شود و در ازای حفظ جوانی بدنش، بگذارد که شهرها در آتش بسوزند. انتخاب فرجایل اما گزینه اول است. او حاضر میشود به صورت برهنه زیر تایمفال برود و زیبایی و جوانی بدنش را از دست بدهد اما آخرین سکنه زمین نابود نشوند. ولی هیگز به او اجازه میدهد که صورتش را بپوشاند تا جوانی چهرهاش از دست نرود. البته هیگز با این کار در حق فرجایل محبت نمیکند، بلکه باعث میشود تا مردم هیچ وقت چهره واقعی فرجایل را نشناسند و فکر کنند که او هم با تروریستها هم دست است.
ناگهان سر و کله کلیف آنگر هم پیدا میشود. یک نظامی خبره که سم فقط او را در فلشبکهای بیبی دیده. او به دنبال بیبیاش میگردد و فکر میکند که بیبی سم برای اوست. پس از کلی کش مکش، بالاخره سم با شکست دادن کلیف مسیر بازگشت به دنیای خودش را پیدا میکند. البته وقتی که برمیگردد متوجه این میشود که هیچکدام از آن اتفاقات واقعا رخ نداده و هیچکس چیزهایی که سم با آنها دست و پنجه نرم کرده را ندیده. به عبارتی، همه اینها فقط در ذهن سم اتفاق افتادهاند. با این حال، سم فرصتی برای وقت تلف کردن ندارد و آملی در آنسوی آمریکا منتظر اوست.
البته شبکه کایرال توسط هیگز دچار مشکل شده و سم قبل از حرکت به سمت غربیترین نقطه ایالات متحده، باید سری به ماما بزند. یک زن نخبه که تقریبا نیمی از پروسه توسعه کایرال نتورک توسط او صورت گرفته. وقتی سم پایش را به پایگاه تحت کنترل ماما میگذارد، چیزی را مشاهده میکند که انتظارش را نمیکشید. با ورود به پایگاه ماما، ناگهان سنسور لباس سم شروع به چشمک زدن میکند و او متوجه میشود که یک بیتی در نزدیکیش حضور دارد. اما ماما خیلی سریع جلو میآید و به سم میگوید که جای نگرانی نیست.
این بیتی کوچک در اصل نوزاد ماماست. ماما موقع حمله تروریستها و وقوع یک سری از وید اوتها، زیر تیغ جراحی بوده و داشته فرزندش را به دنیا میآورده. بیمارستان بعد از انفجارهایی بزرگ، تبدیل به ویرانه میشود و ماما را زیر آوارهای خود مدفون میکند. فرزندش هم به دنیا نیامده میمیرد و در جا تبدیل به بیتی میشود. اما همین بیتی کوچک است که با شیونهایش تیم نجات را از محل ماما با خبر میکند و مادرش را نجات میدهد. فرزند ماما با مابقی بیتیهای دنیای دث استرندینگ فرق میکند. او به مادرش متصل است و به همین دلیل، ماما به خاطر او نمیتواند از پایگاهش خارج شود. پایگاهی که وظیفه توسعه تکنولوژیهای تازه برای بریجز را به عهده دارد و دلیل آمدن سم به آن هم دقیقا به همین خاطر است.
بعد از کلی مشقت سم بالاخره به پایگاهی که ماما برایش تعریف کرده بود میرسد، متوجه میشود که لاکنه خواهر دوقلوی ماماست و اصلا به اعضای بریجز اعتماد ندارد. پس به همین خاطر هم قبول نمیکند که پایگاهش به شبکه کایرال متصل شود و طبیعتا خبری هم از برطرف کردن مشکلات نرمافزاری شبکه کایرال نیست. برای همین سم مجبور میشود پیش ماما برگردد و از او خواهش کند که برای متقاعد کردن خواهرش به کوهستان بیاید. اینجاست که نیمه دوم قصه ماما روایت میشود. سم متوجه میشود که فرزند مرده ماما در اصل فرزندی است که این دو خواهر میخواستند سرپرستی آن را به عهده بگیرند. اما از آنجایی که در جریان حملات تروریستی هومو دیمنها فرزند ماما سقط میشود، او تنهایی را انتخاب و سعی میکند با مخفی نگه داشتن حقیقت، از لاکنه دوری کند.
اما دیگر وقت بازگشت دو خواهر پیش هم رسیده. برای همین ماما از سم میخواهد که با استفاده از ابزار تازهاش اتصال میان خود و فرزندش را قطع کند. با این کار، ماما دیگر آزاد است و آماده سفر. با این حال، قرار نیست که دیدار دوباره دو خواهر سرانجام خوشی داشته باشد. چون ماما به محض اینکه به پایگاه لاکنه میرسد، جان خود را از دست میدهد اما این به معنی پایان ماما نیست. ارتباط میان دو خواهر آنقدر قدرتمند است که لاکنه اجازه میدهد روح ماما به بدنش متصل شود و به نوعی هر دو خواهر در یک بدن به حیات خود ادامه دهند. جالب اینجاست که در جسد ماما اثری از فرآیند نکروز دیده نمیشود و انگار اتصال دو خواهر به یکدیگر از بیتی شدن ماما جلوگیری میکند. بعد از تمامی این اتفاقات لاکنه دیگر متقاعد میشود که با اتصال به شبکه کایرال به UCA بپیوندد و مشکلات نرمافزاری پیش آمده را هم برطرف کند.
اما تا سم میآید از شر یک مشکل خلاص شود، مشکل دیگری برایش پیش میآید. حالا بیبی که سم اسمش را گذاشته «لو» به مشکل خورده و به جای اینکه در حد فاصل دنیای زندهها و بیچ بماند، هر روز دارد به دنیای زندهها نزدیکتر میشود. ددمن از این موضوع با خبر میشود و آمده که او را برای تعمیر ببرد. به عقیده ددمن بیبیها فقط یک سری ابزارند و نباید به آنها وابسته شد اما سم لو را به چشم یک نوزاد میبیند و همین حالا هم به او وابسته شده. با این حال، ددمن دلایل قانع کنندهای برای حرفهایش دارد و بر خلاف نظر سم، بیبی را با خود میبرد. بعد از گذر از مناطق کوهستانی پر از بیتی آن هم بدون بیبی، ددمن بالاخره با سم تماس میگیرد و میگوید که مشکلات بیبی برطرف شده.
با این حال، به خاطر تغییر شرایط جوی، ددمن قرار ملاقات خود با سم را در کابینی واقع در کوهستان میگذارد. زمانی که سم به این کابین میرسد متوجه میشود شرایط جوی به خصوصی که ددمن از آن میگفته، همان طوفانی است که یک بار او را به درون خودش کشیده بود. این اتفاق دوباره رخ میدهد اما این بار سم تنها نیست و طوفان ددمن را هم به درون خودش میکشد. اتفاقات مثل گذشتهاند. سم به منطقه جنگی باز میگردد ولی نه به جنگ جهانی اول. نبردی که سم پا در آن میگذارد حالا یک پله مدرنتر شده و کلیف آنگر هم برای ملاقات دوباره با سم، تجهیزات نظامی پیشرفتهتری با خود به جنگ جهانی دوم آورده.
سم دوباره به همان شکل گذشته، مسیر بازگشت به خانه را برای خودش و ددمن پیدا میکند. ددمنی که حالا بعد از مدتی وقت گذرانی با لو، حالا نظرش در مورد بیبیها تغییر کرده و دیگر آنها را صرفا به چشم یک ابزار نمیبیند. خوشبختانه این بار سم دست خالی هم از میدان جنگ باز نمیگردد. در آخرین لحظه رویارویی با کلیف، سم پلاک نظامی او را از گردنش جدا میکند و با خود به جهان عادی میآورد. همین کار، پرده از اسرار بسیاری بر میدارد.
رویارویی با حقایق
او یک انسان مصنوعی است و در آزمایشگاه متولد شده. بخیههایی هم که دور سرش زده شده به خاطر همین است. برای همین ددمن در اصل نه گذشتهای دارد و نه قوم و خویشی. او تنهاست و خیلی از مسائل و عواطف انسانی را درک نمیکند. برای همین هم بود که او هیچ وقت نمیتوانست لو را به عنوان یک نوزاد ببینید. با این حال، ددمن پیش سم نیامده تا برایش قصه بگوید. او میخواهد سم را با جسد ماما که هنوز هیچ اثری از فرآیند نکروز در آن دیده نشده، پیش هارتمن بفرستند که اطلاعات زیادی در مورد بیچ و ماهیت دث استرندینگ دارد.
پس سم، جسد ماما را برمیدارد و به سمت پناهگاه هارتمن میرود. زمانی که به پناهگاه میرسد، هارتمن را روی تخت و بیجان میبیند. سم اول فکر میکند که او مرده اما پس از گذشت چند لحظه یک شوک الکتریکی به هارتمن وارد میشود و او را به زندگی برمیگرداند. قضیه از این قرار است که هارتمن رابطه نزدیکی با بیچها دارد. او کاری کرده که برای پیدا کردن بیچ همسر و فرزند از دست رفتهاش، هر ۲۱ دقیقه یک بار به حالت کما برود و بعد از چند دقیقه به زندگی طبیعی بگردد. با این کار، او توانایی سفر به ۶۰ بیچ مختلف در هر روز را پیدا کرده و زمانی که سم به هارتمن میرسد، او به دو هزار و هشتصد و پنجاه و نهمین بیچ سفر کرده. پس طبیعتا هارتمن حرفهای زیادی برای گفتن دارد. وقتی او به زندگی عادی برمیگردد و سم را در کنار خودش میبیند، همین اتفاق هم میافتد و شروع به صحبت درباره بیچها میکند.
اینطور که هارتمن توضیح میدهد، هر انسانی بیچ خودش را دارد که پس از مرگ، روح باید برای رسیدن به جهان مردگان از آن عبور کند. هارتمن در ادامه میگوید که بیچ هر فرد با دیگری فرق میکند اما اگر چند نفر به صورت همزمان و در یک منطقه بمیرند، بیچهای آنها به هم میپیوندد و پدیدهای به نام استرند فیلد اتفاق میافتد که نمونهاش میشود همان اتفاقات جنگ جهانی اول و دومی که سم در آنها گرفتار شده بود. با این حال، هارتمن با پدیده نادری رو به رو شده. ماما بعد از گذشت چند روز هنوز تبدیل به بیتی نشده و در اصل جسد او برای همین، سمت هارتمن فرستاده شد تا تحقیقات لازم روی آن انجام شود.
با دانش به این موضوع، سم راهی مقصد نهاییش میشود، از دریاچهای قیر مانند میگذرد و تمام ناتهای سراسر آمریکا را به شبکه کایرال متصل میکند. حالا شهرهای آمریکا دوباره متحد شدهاند و کایرال نتورک همه آنها را به هم متصل کرده. اینجاست که هیگز وارد میشود اما این بار تنها نیست و آملی را با خود آورده. حالا که کایرال نتورک تمام انسانها را به هم متصل کرده، بهترین فرصت برای هیگز فراهم شده تا به کمک آملی، بیچ تمام انسانها را به هم متصل کند و با خلق یک بیچ واحد، انقراض بشریت را کلید بزند. سم سعی میکند که جلوی هیگز را بگیرد اما این بار رهبر هومو دیمنها با استفاده از قدرتهایش بیتی قدرتمند و بزرگی را به جان سم میاندازد که مقابله با آن واقعا کار آسانی نیست.
خوشبختانه خون سم دوباره کارساز میشود و او میتواند با سلاحهایی که بریجز تولید کرده از پس از این غول بیشاخ و دم برآید. هیگز که شکست خورده، آملی را برمیدارد و با او به بیچ فرار میکند. سم هم با کمک قدرت تلهپورت فرجایل خودش را به بیچ میرساند و برای آخرین بار مقابل هیگز میایستد. مبارزه کمی به درازا میانجامد و در نهایت سم با شکست هیگز، آملی را پیش از شروع آخرین دث استرندینگ نجات میدهد. سرنوشت هیگز هم همانطور که سم قول داده بود به دست فرجایل میافتد و او فرصت این را پیدا میکند تا حسابش را با کشیدن ماشه صاف کند. خب برای یک لحظه همه چیز به حالت عادی خودش برمیگردد و سم از این بابت که آملی را سالم نجات داده خوشحال است.
اما در همین موقع آملی به حرف میآید و درباره چیزهایی میگوید که از سم مخفی کرده. کلیف و دایهاردمن هم به طرز غیرمنتظرهای پا به بیچ میگذارند و در مقابلشان کسی ایستاده که سم انتظارش را ندارد: بریجت استرند. مشخص میشود که کلیف هر دوی آنها را میشناسد و از بریجت میخواهد که بیبیاش را برگرداند. اما بریجت به سم اشاره میکند تا کلیف نشانه سلاحش را به سمت او برگرداند. اما تا کلیف بخواهد نزدیک سم شود، آملی برادر ناتنیش را به درون آب میاندازد و او را از بیچ خارج میکند.
مهر پدری
با این حال، سم که دیگر به این جریانات عادت کرده، خیلی سریع خودش را به کلیف میرساند، او را شکست میدهد و بالاخره حقیقت را در موردش میفهمد. حقیقت این است که کلیف برخلاف ظاهرش، انسان بدی نیست. او یک قهرمان جنگ، پدر سم و همسری است که در سوگ زن مردهاش نشسته. بعد از مرگ مغزی همسر باردارش، او پیشنهاد بریجت را قبول کرده تا فرزندش در محفظه بیبیها قرار بگیرد و برای ادامه حیات در آن بماند. اینجاست که دیگر سم بیدار میشود و مسیرش تا رسیدن به سنترالنات سیتی را ادامه میدهد. زمانی که بالاخره سم از غربیترین نقطه آمریکا، خودش را به نقطهای که از آن سفرش را شروع کرده بود میرساند حقایق بیشتری را درباره آملی از دوستانش میشنود.
آملی در اصل هیچوقت وجود فیزیکی نداشته. به عبارتی بریجت استرند اصلا نمیتوانسته باردار شود؛ چه برسد به داشتن دختری که در حقیقت یک اکستینکشن انتیتی است و قصد نابودی بشر را دارد. برای همین، اینجا رابطه عمیق سم با آملی حکم کلیدی برای رسیدن به بیچ آملی - جایی که او هیچوقت نتوانسته پایش را از آن بیرون بگذارد - پیدا میکند. سم به بیچ میرود تا برای آخرین بار آملی را ببیند. آملی هم هر چه تا آن زمان برای سم نگفته بود را بازگو میکند. راز بزرگ بالاخره فاش میشود. در اصل آملی و بریجت، یک نفر هستند. بریجت Ha (جسم) و آملی Ka یا همان روح بریجت است که در بیچ زندگی میکند و به خاطر وجود کایرالیوم در ساختار بیچ، هیچوقت پیر نمیشود. همین ویژگیهای بریجت و آملی، آنها را به یک اکستینکشن انتیتی تبدیل کرده؛ کسی که دنیا را به پایان میرساند.
دلیل وابستگی سم به آملی، زخمهای روی شکمش و ریپتریت بودن او هم اینجا مشخص میشود. همانطور که گفتم کلیف برای زنده ماندن فرزند بدون مادرش پیشنهاد بریجت برای ادامه حیات او در محفظه بیبیها را پذیرفته بود. اما چون بریجت برعکس کلیف به بیبیها به عنوان یک نمونه تحقیقاتی و ابزاری برای ارتباط با دنیای مردگان میدید، تلاش کرد بیبی کلیف را از او بگیرد. در آخرین مقاومتهای کلیف برای حفظ فرزندش در مقابل نیروی نظامی بریجز که توسط دایهاردمن رهبری میشد، او جانش را از دست میدهد و شکم سم نیز گلوله میخورد. با این حال، آملی در بیچ بدن بیجان سم را پیدا میکند و با التیام زخم گلوله، جان دوبارهای به او میبخشد. سم تبدیل به یک ریپتریت میشود و به جهان زندهها باز میگردد، بریجت او را به فرزندی قبول میکند و آملی از نظر عاطفی وابستهاش میشود.
جایی که همه چیز به حالت عادی خود برگشته و دایهاردمن قرار است رئیس جمهور بعدی آمریکا باشد. بعد از سوگند ریاست جمهوری، دایهاردمن پیش سم میآید و از اتفاقی که برای کلیف افتاده میگوید. در اصل کلیف آنگر کاپیتانِ دایهاردمن بوده و بارها و بارها جان او را در عملیاتهای مختلف نجات داده. پس کلیف دین سنگینیی به گردن دایهاردمن داشته و او هم به همین خاطر سعی کرده راهی پیدا کند تا کلیف و فرزندش از بیمارستان خارج شوند. اما هیچ چیز درست پیش نمیرود و بریجت در آخر با کشیدن ماشه سلاح دایهاردمن، جان کلیف را میگیرد. با این حال، تمامی این خاطرات به دردناکی چیزی که سم از ددمن میشنود نیست. لو مرده و کاری از دست هیچکس برایش برنمیآید.
برای همین، مثل همه مردهها باید جسد لو هم به اینسینریتور برده شود و در کوره سوزانده شود. سم با ناراحتی به سمت اینسینریتور به راه میافتد اما قبل از خارج شدن از سنترالنات سیتی فرجایل را میبیند که شرکتش حالا به یکی از نزدیکترین شرکتها به دولت شهرهای متحده آمریکا تبدیل شده. او از سم میخواهد که به فرجایل اکسپرس بپیوندد و با هم کار کنند اما سم قبول نمیکند و رهسپار آخرین ماموریتش میشود. در آخر سم به اینسینریتور میرسد، کوره را روشن میکند و لو را روی پلتفرم آن میگذارد. اما در آخرین لحظات سم محفظه لو را برمیدارد و آخرین تلاشها را برای احیایش انجام میدهد. در کمال نابوری ناگهان لو زنده میشود و از آنجایی که او مثل خود سم کسی را ندارد، سرپرستیش به گردن ناجی آمریکا میافتد.
این هم از داستان Death Stranding. نظر شما در مورد آن چیست؟ به نظرتان جدیدترین قصه کوجیما ارزش بیش از ۴۰ - ۵۰ ساعت بازی کردن را دارد؟ شاید بد نباشد نگاهی به بررسی ویجیاتو از بازی بیندازید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
مغزم داره دود میکنه?
خوب بود ولی خیلی کلی بود کلیت داستانو ( بازی واقعا خاص و بی نظیر ) من به شخصه با انگلیسی دست پا شکستم متوجه شدم افرادی مثل من بیشتر دنبال جزییاتن.
گیم پلی عالی ولی وقت تلف کن همه چی عالی فقط واقعا میتونست تو فقط چند ساعت خلاصه بشه داستان نیازی به این همه رفت و آمد کردن نبود. از اینکه کلی از ساعات عمرم رو صرف این کردم که قصه رو پیش ببرم واقعا پشیمونم. قصه عالی ولی خیلی اذیت کننده
البته ناگفته نمونه که ویدیوی آشنایی با مفاهیم این بازی تو همین وبسایت ویجیاتو هم خیلی درک دنیا و کرکتر ها و اتفاق هایی که می افته کمک کرد خیلی ممنون???
واقعا بازش شاهکار بود فقط یه ذره تو بخش مبارزات ضعیف تو بقیه موارد فراشاهکار بود صحنه ای که متوجه میشی کلیف پدر سم هستش چقدر عالی و گریه دار بود حقیقتا استاد برازنده کوجیما هستش
بازی فرا افتضاح بود
یک داستان و یک دنیای کاملا جدید که حتی مردن هم توش فرق داره
گرافیک فوق العاده و داستانی که از تیراندازی تا درگیری فیزیکی تا رابطه خواهر و برادری همه چی رو داره
ادمایی که هم خوبی کردن و هم بدی مثل دنیای واقعی
و پیاده رویهای فوقالعاده زیاد ?
در نهایت یک بازی جذاب
رابطه خواهر و برادری؟! آمیلی خواهر سم نیست اون خود مادر سم هست که مادر سم هم مادر سم نیست یکم عجیبه اما اشتباه گفتی
سلام من استوری این بازی رو بعد از 60 ساغت تموم کردم هیچ اثر هنری از هر هفتگانش چه فیلم چه موسیقی چه نقاشی و.....اینقدر من رو تحت تاثیر قار نداده بود بهترین بازی زندگیم بود
گیم پلیش چند ساعته
واقعا باید سر تعظیم فرود بیارم برای این بازی شاهکار
بی نظیر ترین گیمی بود که تا الان داستان سرایی شده و من بخاطرش کلی اشک ریختم و داستان پر پیچ و خم یه زندگی رو نشون میده تمام کسایی که پاش وقت گذاشتنو ازش لذت بردن میفهن چی میگم زندگی منو این ساخت خلاقیت ذهن کوجیما رو باید تحسین کنیم یه دنیا تشکر به کوجیما بدهکارم❤❤❤❤???
چرت و پرت .بازی خسته کننده و خواب اور ..این چه داستانای چرتیه اخه بازبش درست کردن .هرچی تو ذهن این کوجیما بوده بازیش کرده.حیف این همه منتظر بازی بودم چقد ذوق داشتم .گیم پلی خیلی خسته کننده و تکراری
دیگه واقعا نوبی داستان قشنگ برنامه ریزی شده و پر پیچ و خم و احساسی داستان سرایی شده خب معلومه نوبی دیگه به دث استرندینگ بگی خسته کننده دیگه باید بری ساپورت بپوشی
یعنی چی الان که شما به ایشون گفتی بهتره بره ساپورت بپوشه؟؟ به نظر شما همه گیمرای دختر نوبن و شما فقط میدونی گیم چیه؟؟ من خودم عاشق بازی دث استرندیگ شدم ولی بهتره همه رو باهم جمع نبندین! باورم نمیشه تو این مملکت هیچکی اصلا دخترا رو تو هیچی آدم حساب نمیکنه!! با این طرز فکرتون...بعد گیمرم هستین...خدا بخیر کنه...
شما الان خودتون که جمع بستین خودت داری میگی هیچکس نیس تو این مملکت و این حرفا گناه منو و امثال من چیه که مثه این دوستمون فکر نمیکنیم
این یعنی چی ؟
چون نظرشون طبق نظر شما نبوده شما باید بهش توهین کنید .
چون یه دختره باید بهش بگید نوب .
داداش شما اول برو بجای گیم یزره افکار و رفتارتو درست کن وگرنه خیلی از دخترا هستن که گیمشون از ما پسرا بهتره .
نباید به کسی توهین کنی. صلیقش اینه، گناه که نکرده
عاقبت جنس گرفتن از موتوری چیزی بیشتر از این نمیشه! بهترین اثر کوچیما همون متال گیر 1 بود! دیگه از اون به بعد گیم ها رو انقدر تخیلی درست کرد که فقط به درد همون ژاپنی های انیمه باز می خورد!
شما که نه میدونی انیمه چیه و نه میدونی بازی چیه بهتره اصلا وارد بحث نشی!
ترانه جان شما که خودت از قضاوت ناراحت بودی نباید توهین کنی.من طرفدار ادبیاتت شدم و اینکه گیمر هستی ولی خودتم که توهین کردی الان.از وایییی
برو جی تی ای باز کن دادا
مخت نمیکشه این بازیا رو
الان یه سوال اخرش که اومد زیر بارون و هیچیش نشد (تایم فال از بین رفت) بعد صدای پرنده و رنگین کمون اومد یعنی BT هام از دنیا رفتن به همون دنیای خودشون ؟؟
مرسی از توضیح عالی و بی نقضتون ♥ البته باز من خیلی سوال دارم ، میگن کوجیما خودشم تو بعضی از قسمت های بازی خودشم موضوع نفهمیده XD
silent poets asylums for the feeling موزیک عالی بود
ممنون بابت تشریح و توضیحتون.هم بازی عالی بود هم توضیح شما
من متوجه یه چیز نشدم اگه سم پسر کلیفه پس لو کیه؟ یعنی اکه سم همون بی بی کلیفه پس چرا هم سم وجود خارجی داره هم لو؟
لو یه بیبی دیگست، سم هم یه بیبی دیگه. سم تقریبا جزو اولین بیبیهایی بوده که تولید شده و در واقع پسر کلیفه. اما بیبی سم خیلی بعد تولید شده و اصلا دختره. پس این دوتا هیچ ربطی به هم ندارن.
من متوجه یه چیز نشدم اگه سم پسر کلیفه پس لو کیه؟ اگه اون بی بی همون سم بوده پس الان چرا هم سم وجود خارجی داره هم لو؟
به نظرم داستان خیلی خوبی نبود اما اجرای بصری آن به عنوان یک بازی کمک کرده تا قابل قبول بشه و از خاک خوردن در ذهن نویسنده نجات پیدا کنه.
واقعا عجب داستانی بود... تا ته خوندم و واقعا حالا فهمیدم قضیه از چه قراره... دستت درد نکنه واقعا
منتظرشم شدید برای pc
مخلصیم رضا جان
البته اینم عالیه که زحمتشو کشیدین ??
سلام
کاشکی یکی بود کل فیلم بازی حالت یک فیلم میکرد با زیرنویس
عالی میشد??
خیلی سخته ولی اگه بتونیم چشم.
فیلمش با زیرنویس موجوده، سایت
Bazitube
اکثر بازی های روز رو با زیرنویس داره