نقد فیلم تومان – روایتی از شهوت و قدرت در قمارخانه
آندره بازن در نظریه واقع گرایی فیلم و کتاب معروفش «سینما چیست» به بیان تلمذ فیلمساز در روایت، فارغ از هر گونه برداشتی جهت دار میپردازد و بیش از هر چیز، مثالی از «نانوک شمال» ...
آندره بازن در نظریه واقع گرایی فیلم و کتاب معروفش «سینما چیست» به بیان تلمذ فیلمساز در روایت، فارغ از هر گونه برداشتی جهت دار میپردازد و بیش از هر چیز، مثالی از «نانوک شمال» رابرت فلاهرتی میآورد. آنگونه که او میگوید سینما به مثابه خود بازنمایی واقعیت است و فیلمساز و دوربینش تنها راویتگر این واقعیت.
«تومان» فرشباف اما با درک درست این مفهوم روایتی ساختار شکنانه دارد. آنگونه که کارگردانانی چون گاسپار نوئه یا فاتح آکیندر قاب تصویرشان به بازنمایی فراواقع یک روایت ملال آور میپردازند و با تکنیک دوربین، بازی های گاه اغراقآمیز و تدوین کِشدار و کنش آور، سعی در ایجاد برزخی که انسان معاصر امروز گرفتار آن است میکنند. در چنین دست روایتی، مخاطب، نقش یک بیننده صرف ندارد، مخاطب در دل داستان است. با واقعیتهای فیلم به بُهت فرو رفته و بیش از هر چیز تصویری تکان دهنده از انسان امروز را با خود به خارج از سالن میبرد و به دریافت دقیقتری از برزخ زندگی خود و همنوعانش میرسد.
در تحلیلی دقیقتر، تومان، روایت انسانهای سرگشته و سرخوشی است که زندگی خود را صرف شرطبندی و قمار کرده اند و در این قمارِ نابرابر، عشق، شهوت و ثروتی را تجربه میکنند که پیش از این آرزویش را داشتند. نظیر سکانسِ خراب کردن و نابود کردن پراید، در کلبه قدیمی که عقده و عقنه های یک نسل را با خود یدک میکشد. نکته قابل تحسین فیلم برایم اما، بازیهای درخشان بازیگران ناآشناییست که پیشتر در سریالهای تلویزیون یا آثار سینمایی، نقشهای کمرنگی داشتند. میر سعید مولویان در نقش "داوود" در اولین تجربه حرفهای سینماییاش درخشان است. مجتبی پیرزاده در نقش"عزیز" که پیش از این پای ثابت آثار برادران محمودی بود و یکی از بهترین نقشهای دوران بازیاش، بازی در"شکستن همزمان بیست استخوان"، فراتر از انتظار است و ایمان صیاد برهانی در نقش"یونس" سوارکار جوانی که آینده درخشانش دست خوش مرگ و ناکامی میشود. این ترکیب در کنار پردیس احمدیه که عشقِ جذاب داوودِ فیلم است، ترکیبی گمنام هستندکه البته بهترینها در جای خود و در مکان مناسب فیلم قرار دارند.
داستان روایتی اپیزودیک دارد. در چهار فصلِ بهار،تابستان،پاییز و زمستان. با فاصله گذاریهای مناسب فیلمنامهنویس که ظاهرا کار خود فرشباف است، روایتی حدود یکسال از زندگی کاراکترها را در بیش از 2 ساعتِ فیلم بیان میکند. قدرت فیلمنامه فرشباف، بیش از هرچیز پرداخت بیزاویه به روایت است. کارگردان قرار نیست چیزی را به ما دیکته کند.
داوود یک قمار باز معمولیست که طی یکی از قمارهای عجیبش درحالیکه فصل انتخابات مجلس هم در راه است، برنده 100 میلیون تومان میشود و تصمیم میگیرد رای خود را هم سفید به صندوق بیاندازد. و شاید این تنها نگرش سیاسی فرشباف باشد در طول فیلم. پس از این بُردهای پیاپی و شرط بندیهای فوتبالی داوود با همراهی عزیز و یونس و در حال و هوای جام جهانی 2018 روسیه، یکی پس از دیگری درست از آب درآمده و او را غرق در شهوت و مستی و ثروت میکند.
فیلم در چیزی حدود دو ساعت و بیست دقیقه، به قول خود فرشباف، نه اگزوتیگ کارت پستالی، شبه کیارستمی میشود و نه صرفا نگاهی از بالا به پایین به مردم روستا و شهرستان، شبیه همه نمونه های دهه هفتادی سینمای ایراناش.
فیلمنامه با ساختاری پلیفونیک در چند لایه، با دیالوگهای مقهور کننده و دوربینی جسور (فیلمبرداری مرتضی نجفی) به پیش میرود و با تدوین ویران کننده ی "مهدی سعدی" که کمتر نمونه چنین ضرباهنگی را در سینمای ایران به شخصه دیدهام به پیش میراند یا بهتر است بگویم به پیش میتازد. یک هارمونیِ شگَرف شبیه به یک ارکسترِ هماهنگ که گاهی یک ساز بیش از بقیه بداهه مینوازد و گاهی دیگری.گاهی یک خط قصه در یک فصل از فیلم برجسته میشود و گاهی خط قصهای دیگر در فصلی دیگر. از فیلمنامه که بگذریم سخن دوربین فیلم خوشتر است. عجیب دوربین فیلم مرا یاد آثار گاسپار نوئه با داچ آنگلهای عجیبش خصوصا متاخرترین فیلمش"به اوج رسیدن" میاندازد. صحنه آسیب دیدنِ "یونس" و افتادنش از اسب یک پلان ویرانگر است. میزانسنی درست دارد و بازی جذاب ایمان صیاد برهانی در این نقش تا پایان فیلم و خودکشی غریب الوقوعش، حسرتهای یک سوارکار سقوط کرده و رو به افول رفته، را به نمایش میگذارد. او پس از مصدومیت و از دست دادن توان حرکتش، در صحنه ی فریاد زدن روی قایق تفریحی لاکچری داوود، بیش از اثرگذاری حسی و عاطفی، ویرانمان میکند و عمقِ درکی تازه از درد را به نمایش میگذارد. همچنان که پس از دیدن ورود عزیز با دختری غریبه به خانه و رابطه جنسیاش با دختر، تمام ساختههای ذهنیاش از عزیز به یکباره فرو میریزد و تصمیم به خودکشی میگیرد.
بگذارید فقط راوی چند صحنه از فیلم باشم که به درستی و رادیکالترین شکل ممکن، دوربین در جایگاه یک عنصر ناظر میماند و زاویه خلاقی را برای ما به نمایش میگذارد که کمتر در سینمای ایران همجنس آن را دیدهایم. در اپیزود زمستان، عزیز که گویا مدتهای فراوانی ست از داوود دور شده به کلبه چوبی(قمارخانه) داوود برمیگردد. داوود را در آغوش میکشد و با هم به دنبال مزار یونس میگردند. در دل شب با چراغ قوه با قاب بندی جذاب نجفی. عزیزی که خود مقصر مرگ یونس است و دلش نمیخواهد مزار یونس را به داوود نشان دهد و بر مزار یونس اشک میریزد و از او عذرخواهی میکند چون بخوبی فهمیده که مقصر اصلی مرگ یونس بده است. و البته داوودی که خود در یک فصل پیش ازین، در اپیزودِ پاییزِ فیلم، در یک روز بارانی در صحنه ای بسیار دهشتناک با بیرحمی تمام اسب یونس را میکُشد یا بهتر است بگویم به قتل میرساند تا بلکه بتواند غم از دست دادنِ یونس را به خاطره ها بسپرد.
پس از این صحنه یک صحنه کابوس وار در ماشین در هوای بارانی و مردمی که به ماشین داوود فشار میآورند و داوود در ماشین گران قیمتش در هجوم آدمهای پیرامون، در حال خفه شدن است، با شدت هرچه تمام فریاد میزند. و تمام. فصل پاییزِ فیلم به درستی در جایی دقیق تمام میشود. یکی از بهترین پایانها در بین اپیزودهای فیلم. یا در همین فصل زمستان، چرخش 360 درجه دوربین در صحنه جذاب سوارکاری در پیست گنبد، که شدیدا مغز ما را درگیر سایکورامی خاص از ذهن داوود میکند. کسی که کل زندگی اش را قمار کرده و شرط بندیهای فوتبالی همه هستی اش شده تا جایی که زندگی مشترکش هم در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. داوودی که حالا، بعد از فوت یونس، سعی دارد با خلیفه (مافیای شرط بندی گنبد روی اسبها) درافتاده و روی اسب خود خلیفه قمار کند. او که حالا، بیش از همیشه خود را مهم میداند تمام زندگی اش را قمارِ اسب خلیفه میکند. او پیروز میشود، اما برادر، هم پیمان و رفیقش "عزیز" کشته میشود. توسط آدمهای خلیفه و برای پس گرفتن پولی که داوود سر شرط بندی مسابقات سوارکاری برنده شده بود. در صحنه ی تعقیب و گریزی خلاقانه و در نمایی بسته و هنرمندانه در دکوپاژ.
داوود که به پیشنهاد عزیز اسمش را عوض کرده و حالا آرمین است. در فصل اختتامیه فیلم، در ترمینال اتوبوسرانی، روی یک بازی از لیگ نیوزیلند شرط میبندد با یک غریبه. خودش زیر نیمکت ترمینال مسافربری گنبد سعی دارد بخوابد. با کوله ای که بیش از ششصد میلیون پولِ کثیف در آن است. کوله و شرط بندی اش روی تیم نیوزیلندی برنده میشود و او حالا بیش از همیشه، چیزی حدود 13 میلیارد تومان شرط را بُرده و پیروز شده است. اما غریبهی مسافر، کوله و اکانت شرط بندی اش را به سرقت میبرد. اما چه توفیری به حال داوودی دارد که عزیز،یونس و عشق زندگیاش را از دست داده. حال او مانده و چیزی که دیگر ندارد.
"یک جای خالی در میان مسافران پایانه مسافربری گنبد و یک شرط باخته بنام زندگی".
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
اخرش زياد خوب تموم نشد
ممنون از نقدتون، ی کاری کرد واقعا واسه فیلم مشتاق شدم!