نقد فیلم The Grudge – کینه ابدی!
تاکنون فیلمهای زیادی از دنیای سینما توسط کارگردانان مختلف چه تازه کار و چه حرفهای ریبوت شده است.فیلم کینه محصول سال 2020 به کارگردانی نیکلاس پس ، ریبوت تقریبا ناموفقی از فیلم کینه 2004 به ...
تاکنون فیلمهای زیادی از دنیای سینما توسط کارگردانان مختلف چه تازه کار و چه حرفهای ریبوت شده است.فیلم کینه محصول سال 2020 به کارگردانی نیکلاس پس ، ریبوت تقریبا ناموفقی از فیلم کینه 2004 به کارگردانی تاکاشی شیمیزو است. گرچه فیلم اصلی توانست نظر مخاطبان را به خوبی جلب کند، اما ریبوت این فیلم نتوانست در دل مخاطبان جا شود و از منتقدان نقد مثبتی بگیرد. با ویجیاتو برای نقد فیلم The Grudge همراه باشید.
عنصر ترس در این فیلم به شدت ضعیف عمل کرده به گونهای که با اکراه این فیلم را ترسناک مینامیم. کارگردان این فیلم به درستی و در جای مناسب عنصر ترس را به فیلم تزریق نکرده و بسیاری از این صحنههای ترسناک تصنعی به نظر میرسند. مثل تکان خوردن کیسه زباله و بیرون آمدن یک دست از داخل آن یا پیدا شدن انگشتان ترسناک از داخل مو و بسیاری از صحنههای دیگر که کاملا ساختگی و مصنوعی به نظر میرسند و حتی یه چیزی فراتر از کلیشه شبیه هستند.
ترس و اندوه دو حس مکمل همدیگر هستند. گاهی ترس اندوه را به همراه میآورد و گاهی اندوه ترس را. به همین خاطر بیشتر فیلمهای ترسناک با خودشان نوعی تراژدی حمل میکنند و در جایی از فیلمنامه آن را به نقطه اوج میرسانند. فیلم The Grudge تا حدودی از عنصر اندوه به شکل مناسب استفاده کرده و در برخی صحنه اندوه و شومی، تا حدودی زیبا نشان داده میشود. اما باز هم نویسنده و دست اندرکاران فیلم نتوانستند این زیبایی را حفظ کنند و تعادلی بین این دو عنصر برقرار کنند. مثل صحنه کشته شدن یکی از شخصیتها توسط شوهرش. این صحنه همه زمینههای مناسب را برای تبدیل شدن به یک تراژدی ترسناک را داشت، اما کارگردانی ضعیف این صحنه به شدت تو ذوق آدم میزند و همان امید کوچک برای رضایت از فیلم را نابود میسازد.
شخصیتهای این فیلم سطحی و کلیشهای هستند. مثل شخصیت دمیان بیچیر که به شدت شخصیتی مقوایی دارد، اما بازی خوب بازیگران این فیلم تاحدودی توانسته شخصیتهای ضعیف این فیلم را قوی جلوه دهد و آنها را عمق ببخشد. شخصیت اصلی فیلم کارگاه ملدون (آندرهآ ریسبرو) تا حدودی در جنگ علیه کلیشه موفق واقع شده و توانسته بعد سطحی شخصیت را کمی عمیقتر کند؛ با این حال هنوز کلی با عمق و زیبایی آرمانی فاصله دارد. عنصر جالب توجه این شخصیت مسئولیت پذیری و کنجکاوی او است اما ضعف داستان و پایانبندی نامناسب فیلم مانع گرهگشایی مناسب این عناصر شدند و باز هم بدجوری تو ذوق تماشاگر میزند.
به طور کلی این شخصیت و شخصیتهای دیگر این فیلم تک بعدی هستند. دو عنصر مهمی که در شخصیت پردازی ضروری است، طرز برخورد و دیدگاه شخصیت است. شخصیت با موضعگیریهای مختلف در صحنههای مختلف عمق بیشتری میگیرد و از بند کلیشه و تک بعدی بودن تا حدودی رها میشود. دیدگاه هستی شناسانه و معرفت شناسانه شخصیتها میتواند هم در فیلم و هم در شخصیت کارآمد باشد و عمق زیادی به اثر ببخشد. اما شخصیتهای این فیلم فاقد دیدگاه شخصی هستند.ناگفته نماند که دیدگاه شخصیت پیرمرد درباره خانه نفرین شده و کسانی که وارد آن میشوند، دیدگاه جذابی است و صحنه ای که پیرمرد در این باره دیالوگ میگوید، صحنه کارآمدی واقع شده و در میان این شومی بیش از حد، عنصر امید را به فیلم تزریغ میکند؛ اما برش ناگهانیای که ما را به صحنه بعدی میبرد، همه چیز را خراب میکند. در قسمتی از اوایل فیلم، دیالوگ جالبی درباره کارآگاه ملدون از شخصیت گودمن میشنویم. گودمن میگوید: «میدونم میخواهی حواستو پرت کنی اما بهتره سراغ این پرونده نری» این دیالوگ به مرگ همسر شخصیت اصلی اشاره دارد. اگر معنای این دیالوگ به صورت نمایشی در طول فیلم تکرار میشد، قطعا شخصیت غنیتر میشد و از تک بُعدی بودن تا حدودی فارق میشد.
داستان فیلم، یک داستان جذاب و آشنا (لااقل برای طرفداران این سری) با روایتی بیمعنا است. به علاوه این داستان یک کلیشه ثابت در بسیاری از فیلمهای ترسناک شده اما در واقع باید گفت کلیشه بودن آن مشکلی نیست، بلکه نحوه غلط روایت داستان است که تبدیل به پاشنه آشیل فیلمنامه است. داستان فیلم The Grudge حول ماجرای یک نفرین زنجیره ای میچرخد؛ نفرینی که به هر کس که وارد یک خانه شوم شود وصل میشود و هرجا که برود او را همراه میکند تا درنهایت به نحوی او را بکشد. روی کاغذ این یک داستان گیرا است؛ اما بعضی اوقات نحوه روایت گیراترین داستان را به مزخرفترین داستان تبدیل میکند. برعکس گاهی داستانهای بی سر و ته، دست یک راوی حرفهای میافتد و بدون تغییری در آن صرفا با نحوه روایت مناسبش، آن داستان را جذاب جلوه میدهد.
به علاوه شخصیتها هم در زیبا و عمیق شدن داستان نقش به سزایی دارند. درواقع رابطه شخصیت و پیرنگ، یک رابطه دو سویه است. شخصیت و پیرنگ به کمک یکدیگر داستان را غنی میکنند. به عنوان مثال، یک حادثه واقعی و کارآمد در داستان، باید بتواند شخصیت را تعریف کند و او را تحت فشار قرار دهد. از سوی دیگر یک شخصیت واقعی، باید به گونهای جذاب با حادثه برخورد کند تا حادثه را به حرکت در آورد و در جایی مناسب این حادثه را گرهگشایی و حل و فصل کند. بر میگردیم به داستان؛ برخلاف آنچه که گفته شد، در این فیلم، نه حادثه به درستی شخصیت را تعریف میکند و نه شخصیت به درستی با حادثه برخورد میکند. شخصیت و پیرنگ در این فیلم، تعادل کافی را ندارند و همین، عامل اصلی نارضایتی مخاطبان و منتقدان از این فیلم است.
فلشبک در این فیلم برای پیشبرد داستان، ایده خوبی است اما عدم رعایت تعادل در این فلشبکها باعث شده که تمرکز روی شخصیت اصلی از بین برود و زمان کافی برای آشنایی بیشتر با جنبههای مختلف شخصیت اصلی را نداشته باشیم. در واقع پیازداغ این بخش بسیار زیاد است و استفاده بیرویه از آن کار را خراب کرده است.
عنصر جذاب و گیرای فیلم بعد از بازیگری، موسیقیمتن آن است. موسیقی پس زمینه این اثر بسیار زیبا و به جا است، چه در صحنههای غمانگیز و چه در صحنههای (مثلا) ترسناک، این موسیقیها کارآمد و زیبا جلوه میکنند. صداهای پس زمینه هم تا حدودی با کیفیت و هماهنگ است، اما در نهایت مجموعه تمام اینها برای ترساندن مخاطب، ناکام میمانند.
پایانبندی فیلم The Grudge، گرچه به خوبی پیام فیلم را انتقال میدهد، اما به شدت ضعیف است. صحنه ماقبل آخر فیلم، که یک پایان ظاهری است، جذاب است و بعد از این همه شومی و ناامیدی، ذره ای امید در دل تماشاگر ایجاد میکند؛ اما صحنه پایانی این امید را نقشه برآب میکند.
در صحنه ماقبل آخر که انصافا یکی از زیباترین صحنههای فیلم است، شخصیت اصلی دست به عمل عجیبی میزند. محرک او فرزند پسرش است؛ او بعد از همه تلاشها و روبه روییها، برای تمام کردن همه چیز بالاخره وارد آن خانه شوم میشود. او با وقایع غمانگیز و ترسناکی که در آن خانه روی داده روبه رو میشود و همزمان با گالن بنزینی به تمام جاهای خانه بنزین میپاشد و در نهایت خانه را آتش میزند. ارزش این صحنه امید در برابر ناامیدی است و درنهایت با آتش گرفتن خانه و صحنه در آغوش کشیدن فرزند، امیدی در دل تماشاگر ایجاد میشود و باعث یک راضیت خاطر اندک بعد از این همه رویت ضعف میشود! اما صحنه بعدی مجدد این امید را میگیرد و بیش از پیش اثر را به کلیشه فیلمهای دهه نود نزدیک میسازد. این فیلم با پایانبندی ضعیفش به مخاطب میگوید که هیچ راه برگشتی نیست؛ میگوید کنجکاوی و مسئولیت پذیری و تلاش برای روبه راه کردن چیزها، عاقبت خوبی ندارد.
در کل باید گفت اگر دنبال یک فیلم ترسناک خفن میگردید که با دوستان خود تماشا کنید و حسابی بترسید، سراغ این یک مورد نروید. اما اگر احساس ناراحتی یا افسردگی کردید و حوصله هیچ کاری را ندارید، این فیلم میتواند سر شما را گرم کند و شما را از حالت ناخوشایندتان در بیآورد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
با سلام به نظر من نگارنده این مقاله هیچ دانشی درباره این سبک ژانر فیلم های سینمایی ندارد و احتمالا بیشتر از انگشتان یک دست هم فیلم ترسناک ندیده ، این فیلم نقاط قوت بسیاری دارد و بسیاری از مواردی که در این مقاله ضعیف به عنوان ضعف عنوان شده برعکس نقطه قوت و یکی از ویژگی های این سبک فیلم ها می باشد که افرادی مثل من که خوره فیلم ترسناک هستند دقیقا دنبال دیدن تجربه کردن همین کلیشه ها هستند ، فراموش نکنید که این فیلم ها برای پرده های بزرگ سینما ساخته میشوند و تماشای آن در صفحات کوچک لپ تاپ یا مانیتور تمام لذت و هیجان را منتقل نمیکند ، من تماشای این فیلم را به همه افرادی که ژانر وحشت را می پسندند پیشنهاد میکنم.
با سلام
عیدتان مبارک . مقاله خوبی بود ولی به نظر من این فیلم ریبوت نبود بلکه ادامه قسمتهای قبل بود . چون در یک صحنه از فیلم کاراگاه یک پرونده را نشان می دهد که در آن شخصیتهای قسمت اول بودند و اتفاقات آن را در توکیو با اتفاقاتی که رخ داده بررسی می کند . من هم اولش فکر می کردم ریبوته ولی این سکانس ریبوت بودنش را کمی زیر سوال می برد .
امیدوارم درست گفته باشم .
سال قشنگی برای همه آرزومندم . سالم باشید . خسته هم هیچ وقت نباشید .