نگاه کلی به فصل سوم سریال وستورلد: بدیع و زیبا، مملو از حقههای آشنا
«تمام اینها سازه است. هیچچیز واقعی نیست و ما در اینجا حضور نداریم، پس دقیقاً کجا هستیم؟» یک شخصیت در طی یکی از چهار قسمت اولیه فصل سوم سریال وستورلد دیالوگ بالا را ادا میکند. ...
«تمام اینها سازه است. هیچچیز واقعی نیست و ما در اینجا حضور نداریم، پس دقیقاً کجا هستیم؟»
یک شخصیت در طی یکی از چهار قسمت اولیه فصل سوم سریال وستورلد دیالوگ بالا را ادا میکند. اینکه من حتی حوصله آوردن نام شخصیتی که این جمله را گفته ندارم چه برسد به توضیح معنای پشت آن، نشان میدهد که این جمله خلاصهای کاملاً دقیق از تجربه کامل داستان وستورلد است. این فصل، وستورلد با ساختار درهمریختهاش، به لطف خالقان آن جاناتان نولان و لیسا جوی که همچنان به بنا و شکل دادن به روایتهای پیچیده وفادارمانده اند، بازگشت.
مجموعهای که لایهای اسرار روی لایه دیگری از اسرار سوار میکند، و به طور همزمان تعمق وجودی، تکنولوژیکی و اجتماعی بهراستی شگرف را در مقابل روایتهایی که باهم همپوشانی دارند قرار میدهد و سپس تمام این موارد را در خطوط زمانی متغیر در هم میتند. فصل دوم وستورلد موفق شد بهپایانی تمیز و مناسب دست یابد که به فصل جدید اجازه آغازی بدیع و نو را میداد.
با افشای هویتها، با کشته شدن اکثر شخصیتهای مکمل سرگردان و بخش اعظم شخصیتهای اصلی که وستورلد را بهسوی دنیای واقعی ترک کردند، مجموعه علمی تخیلی شبکه اچ بی او که گاهی شگفتانگیز و گاهی سردرگم کننده است زمینه را برای ریبوتی نه چندان وسیع در فصل سوم آماده کرد. بهطور خلاصه بخواهم وقایع رخداده تا قبل از این فصل را برای دنبالکنندگان سریال شرح دهم دلورس (ایوان ریچل وود) کُد تدی (جیمز مارسدن) را دستکاری کرد تا با اعمال خشونتآمیز دلورس همسو باشد به همین دلیل او خودکشی کرد؛ برنارد (جفری رایت) دچار یک بحران هویتی دیگر شد و با روح فورد در ماشین دستبهگریبان شد.
هیل(تسا تامپسون) السی (شنون وودوارد) را کشت، سپس دلورس هیل را اما نه پیش از آنکه بدنی روباتیک برای او بسازد. لی (سیمون کوارترمن)، هکتور (خودودریگو سانتورو) و آرمیستیک (اینگری بولسه بردال) خود را فدای میو (تندی نیوتون) کردند. ضمیر عده ای از میزبانها(ازجمله تدی و دختر میو و آکچتا) بر روی یک بهشت مصنوعی به نام فورج آپلود شد و مرد سیاهپوش (اد هریس) دخترش را بر باور اشتباه آنکه او نیز یک میزبان است کشت، درنتیجه این عمل، کمی به سرش زد و دوباره با دلورس به تقابل رفت که این بار دلورس او را رها کرد تا بمیرد. استابز (لوک همسورث) تقریباً تأیید کرد که او هم یک میزبان است آنهم درستی زمانی که به دلورس اجازه داد در بدن رباتیک هیل از جزیره خارج شود.
اما وستورلد بدون معما، وستورلد نیست. در لحظات پایانی قسمت آخر فصل دوم مشخص شد که دلورس بهتنهایی از جزیره خارج نشده است. او هستههای ذهن پنج میزبان را نیز با خود برده است. یکی از آنها متعلق به برنارد بود که او یک بدن جدید برایش میسازد و در دنیای واقعی رها میکند، او همچنین یک بدن جدید برای خود میسازد و یک ذهن نامشخص دیگر را در بدن هیل قرار میدهد. در سکانس پس از تیتراژ پایانی میبینیم که ویلیام احتمالاً زنده است. یا شاید در نوعی شبیه ساز قرار دارد یا حتی یک میزبان در آیندهای داست بول مانند، جایی که ممکن است وفاداریاش توسط دختر احتمالاً مردهاش مورد آزمایش قرار گیرد.
وستورلد شاید بالاخره موفق شود از پارک خارج شود و به ما جامعهای که ساخت آن را انجام داده معرفی کند، اما چیزی که بهسرعت مشخص میشود این است که زندگی در بیرون پارک چندان وضعیت بهتری از زندگی در داخل آن ندارد. در حقیقت، هر دو تقریباً وضعیت یکسانی دارند. در پنل وستورلد در کمیک کان سندیهگو سال گذشته، نولان درباره علاقه و ترسش به جبرگرایی الگوریتمی صحبت کرد. بهطور کوتاه، جبرگرایی الگوریتمی بدین معناست که همهچیز در زندگی معاصر به طرز فزایندهای توسط الگوریتمها معین و مقدر میشود، ازآنچه میبینیم و میشنویم گرفته تا چگونگی حل جرائم و تشخیص بیماریها.
با استنتاج بیشتر در انتها بهجایی میرسیم که الگوریتمها به شما دیکته خواهند کرد چطور رأی بدهید، زندگی کنید و چه باورهایی داشته باشید. و در یک بازه خاص، این الگوریتمها تبدیل به رسالتی خودکام بخش میشوند. آیا موسیقیهایی که بیشتر از سایرین به آنها در اسپاتیفای گوشدادهاید به خاطر علاقه شما به آنها در این جایگاه قرارگرفتهاند یا به این دلیل است که الگوریتمها مدام آنان را به شما پیشنهاد میکنند؟ در فصل سوم وستورلد، نولان و جوی این سؤالات را به جامعه تعمیم میدهند و فرهنگی کاملاً برانگیختهشده و تشویق شده توسط اطلاعات را نشانمان میدهند..
شبیه میزبانهای درون پارک دلوس، مردمی هستند که در آینده وستورلد زندگی میکنند و در مسیرهای مختلفی قدم میگذارند که توسط افرادی در جایگاه قدرت برنامه برای آنها تعیینشده است. این مسئله افرادی مانند کیلب (آرون پال) را برجای میگذارد که به دنبال خردهای پول در دنیایی که جایی برایشان ندارد در تقلا هستند. یا همانطور که کاراکتر کیلب وصف میکند «آنها دنیایی ساختند که برایشان مانند بازی باشد و سپس با شیادی آن را دستکاری کردند تا پیروزی خودشان تضمین شود.» این جملات برایتان آشناست؟
سربازی جنگدیده که شاهد مرگ همقطارانش بوده، کیلب سفره دلش را برای صدایی مرموز در آنسوی تلفن باز میکند و به نظر میرسد در پیدا کردن کار ناموفق است. در حال حاضر، او کارگر ساختمانی است و در "شیفت های شبانه" اش خودش را با برنامهای به نام ریکو (Ri¢o) سرگرم میکند. «پول دربیار لعنتی!» جمله ایست که هر بار با باز کردن برنامه به گوشش میرسد و به دنبال آن کارهایی نه چندان قانونی از جرائم کوچک تا «بازپخش عدالت» (به معنای ربودن پول از ثروتمندان) تا «رد رام» به او پیشنهاد میشود. یک شب، یکی از این کارها او را به دلورس میرساند و ازآنجا، کیلب درگیر جدالهای او برای تحولی میشود که حتی درک اندکی از آن ندارد.
بهجز چند معمای دنبالهدار در تقابل با دلورس، داستان او و کیلب یکی از سرراستترین و جذابترین خطوط داستانی مشمول شده در نیمه اولیه سریال است. دلورس به لطف بحرانهای هویتی متناوبش و جابهجایی بین وضعیت زنی درخطر و شخصیت شروری کاملاً بیاحساس، همواره شخصیتی دشوار برای درک و کالبدشکافی بوده است اما در فصل سوم، به نظر میرسد که او بالاخره به حد میانهای مناسب و پایدار دستیافته است.
ما هنوز بهطور کامل از برنامهها و اهداف دلورس مطلع نیستیم اما با بیرحمی که او در تعقیب اهدافش از خود نشان میدهد و تواناییهای قابلتوجهی که در به مقصود رسیدن به او کمک میکند به خوبی آشنایی داریم. او خودش را در کیلب میبیند، درست مانند آنکه او نیز در چرخهای کوچک گرفتارشده است، در گردانهای که ساخته فردی دیگر است و رابطه میان این دو شخصیت، دلورس را در موقعیتی برای دستیابی به جالبترین تحول او تابهحال قرار میدهد. بهطور همزمان، تفحص در این دنیای پیش روی زیبا اما ترسناک، شگفتآور است و به وستورلد اجازه میدهد که بهگونهای جدید از داستان علمی تخیلی تغییر شکل دهد.
فصلهای گذشته اغلب اوقات تکنولوژی پیشرفته پشت بستر وسترن یا سامورایی خود را پنهان میکردند و به همان اندازه که ساختار وجودی علمی تخیلی آنها را بررسی میکرد با آن استعارههای ژانری بازی نیز میکرد. اکنون وستورلد قدم به مضامین سنتیتر ژانر علمی تخیلی میگذارد، سطوح درخشان صیقلی و نورهای نئونی بهمراتب بیشتر دیده میشود و همین مسئله، ضربآهنگ و نوع خطوط داستانی که مجموعه میتواند ارائه دهد را تغییر میدهد. باید معترف شوم که فصل سوم، سکانسهای اکشن پر انرژی را به مخاطب عرضه میکند و بهتر است باور داشته باشید که آن بودجه چشمگیر اچ بی او در هر ثانیه آن به خوبی به چشم میآید.
بااینحال، در اینجا با وستورلد طرف هستیم بنابراین همهچیز سرراست و واضح نیست. برنارد سعی دارد در دنیای واقعی توجه کسی را به خود جلب نکند و درعینحال سعی میکند نقشه اصلی دلورس را کشف کند و نژاد انسان را نجات دهد. میو هنوز در پارک گیر افتاده و همانطور که تریلرها نشان دادند، بخشی از سفرش او را به دنیای جنگ جهانی میبرد، جایی که او باید راهش را از میان نسخه به تسخیر درآمده وستورلد بهدست نازیها باز کند. در همین حین، هرکسی در بدن هیل قرار دارد تقلا میکند دلوس را در پی قتلعام رخداده سرپا نگه دارد و با زندگی در بدن فردی دیگر کنار بیاید.
صحبت کردن درباره هر یک از داستانهای آنها بدون لوث کردن آن بسیار دشوار است اما همینقدر بگویم که تقریباً هر بار که مجموعه به حقههای تحریف واقعیتی که با آن آشنایی داریم بازمیگردد، تنش کمتر حس میشود و سرعت وقوع رویدادها کاهش پیدا میکند. بااینحال، فصل سوم قطعاً از مشکلات عدیده ثقیل بودن و پیچیدگی بیشازحد فصل دوم رنج نمیبرد و در عوض پیشی گرفتن از بیننده تا جایی که مخاطب توانایی دنبال کردن داستان را از دست میدهد را سرلوحه هدفش قرار میدهد. سریال هنوز کمی بیشازحد روی ساخت معما تمرکز دارد در عوض ساخت و پردازش شخصیتها اما شما دوباره میتوانید حس کنید که پیچ و تابها و غافلگیریها در خدمت روایت داستان هستند نه برعکس.
در انتها، باید گفت وستورلد همچنان مجموعه ایست که مصمم است مخاطبان را بهسوی پرسوجو درباره ماهیت واقعیتی که در آن زندگی میکنیم سوق دهد، خوب و بد این هدف به کنار. گاهی اوقات این مسئله باعث میشود حس کنید که مجموعه دارد از بینندگان رو شناختی میکند اما گاهی اوقات به طرز شگفتانگیزی هیجانآور و غافلگیرکننده است. بااینکه به نظر میرسد فصل سوم چنتهای کاملاً جدید خواهد بود که مملو از حقههای آشناست، شما احتمالاً بهسرعت متوجه خواهید شد که آیا این روند باب میلتان است یا خیر؛ و اگر چنین است که شمارا به خاطر طبع گیرا و بلندپروازانه تان تحسین میکنیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
فصل یک فوق العاده بود و فکر میکردم یه سریال عظیم دیگه از اچ بی او ...
فصل ۳ دورتر از تخیل امکان پذیر از آینده و اختلاف هیجانی بالا از فصل ۱ به نوعی نا امید کننده تموم شد
برنامه کودک شده دیگه کاملا تکراری از فصل یک دو اصلا چیز جدیدی نداشت فصل بعد آگه بخاد تکرار کنه باز امتیازش میره زیر 7
به نظرم میشه از دو جهت به این فصل نگاه کرد. اول جنبه سرگرمی و دوم عمق دیالوگ ها و اینکه این فصل چه حرف هایی برای گفتن داشت. در خصوص سرگرمی، شاید اون طور که باید نتونست مخاطب رو با خودش همراه کنه ( البته نظر شخصی من این که سرگرم کننده هم بود، ولی خب بازخورد خیلی مثبتی از سمت طرفداران دریافت نکرد ). اما مسئله مهمی که برای من بیننده خیلی قابل تفکر بود، نکات ریزی بود که داخل گفتگو ها بین شخصیت ها شکل می گرفت. نکاتی که بیشتر به عقل گرایی و منطق اشاره می کرد و ضعف بشر امروزی رو داشت خیلی قابل فهم تشریح می کرد. برای مثال، اشاره شد به اعتقاد به یک معبود که به نوعی با قسمتی از مغز ما در ارتباط هست. مثال های زیادی هست که در قالب یک نظر نمیشه اشاره کرد. میشه خیلی راحت از یک فیلم اکشن که سراسر هیجان رو برای بیننده به ارمغان میاره لذت برد، همینطور میشه از یک فیلم برای تفکر منطقی و حرف تازه هم لذت برد.
همه این موارد به پیچیدگی ذهن مخاطب بستگی داره، که برای اون شخص لذت رو به همراه داشته باشه یا نه.
در آخر باید بگم، از نظر من عالی بود.
کل فیلم مربوط به تصمیم گیری چی نگاه کردی تو میخاست بگه انسان ها قدرت تصمیم ندارن
ولی داریم بینهایت قدرت تصمیم داریم که خدا به خودمون این قدرت داده و خدا نمیدونه ما چه تصمیم هایی داریم اینطور فکر میکنم چون خدا همیشه امید داره
ما در دنیایی محدود هستیم و هیچ انسانی در زمین با خصوصیات مشابه نیست این یعنی کسی ما رو خلق کرده قدرت تصمیم هم به خودمون داده بحث های فلسفی زیباست ولی علم منطق و مذهبی و علمی باید با هم داشته باشیم و کار هر کسی نیست
لوح محفوظ، گنجینهی علم خدا و آیینه صفت عالمیت اوست و چون علم خدا عین ذات اوست، سزاوار نیست که در این لوح تغییری حاصل شود و لذا هیچ وقت در آن تغییر و تبدیلی رخ نمیدهد و محتوای آن همواره ثابت و استوار است و میتوانیم بگوییم که لوح محفوظ ظرف علم الهی است؛ البته علم خدا نامحدود است و اینکه این لوح را ظرف آن یا گنجینهی آن قلمداد میکنیم نسبت به معلومات است که مجموع پدیدههای جهان هستی است و به هر حال محدود است.
https://wikifeqh.ir/%D9%84%D9%88%D8%AD_%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%88%D8%B8 فقط کافیه قبل از حرف زدن بیشتر مطالعه کنیم
یاد خیلی سال پیش افتادم. یه معلم دینی داشتیم این مدلی استدلال می کرد. اون درخت رو می بینید؟ پس خدا هست. اون برگ که افتاد، به اذن خدا بود. اون کفتر که ماشین رو بمبارون کرد، پس خدا هست. الان این حرف های شما منو به اون سال ها برد. بعد از خوندن نظرات شما دانشمندان، ناخودآگاه خندیدم. بعد چند دقیقه خندم نگرفت و فقط داشتم به این فکر می کردم، دیگه امیدی به خیلی ها نیست. امیدوارم با چیزی که دیر یا زود قرار که اتفاق بیفته، تکلیف دنیا روشن بشه که باید دنیای احمق ها باشه یا عصر جدیدی برای بشر.
ممنونم از شما که باعث شدید به چندین سال پیش برگردم و یکم بخندم. موفق باشید
یکم مطالعه کن رو پدیدها ببین چجور میتونن اتفاقی باشن البته نا محتمل میدونم در ادمی که همه رو احمق میدونه خودش عاقل بخواد چیز جدیدی یاد بگیره اینجور ادما مضر هستند برای جامعه نتیجش میشه پراید ۱۰۰ میلیونی دلار ۱۷ تومنی بورس و غیره که خیلی راحت مورد حمایت سود جویان قرار میگیرن چون فکر میکنن خیلی میدونن
جهان سوم یعنی همین جایی که افرادی که فکر مکینن خیلی میدونن میشن مسول کسانی که واقعت میدونن
خوش باشید
این فصل یه زباله به تمام معنا بود. انقدر مشکل داستان و فرم و صحنه های اکشن و ... داره که یه تنه گند زد به کل خاطرات خوب فصل 1. پایانشک که اصن ولش کن.