اتفاقاتی که در همه انیمیشنهای پیکسار رخ میدهند
پیکسار، کمپانی شناخته شدهای که سهم زیادی در بزرگترین انیمیشنهای ساخته شده دارد و دلیل آن مشخص است. تمام کارکنان استودیو نزدیک پنج سال تا اخرین لحظه برای این اثار زحمت میکشند. در بین این ...
بسیاری از این فیلمها دنیاهای پنهانی پر از موجودات عجیب وغریب دارند که مانند انسانهای مدرن رفتار میکنند. از خصوصیات بارز آنها میتوان به سقوط پروتاگونیست و بهدنبال آن جست وجو برای رستگاری اشاره کرد. همچنین موضوع مرگ و از دست دادن، در اغلب این اثار به چشم میخورد .
البته دلیل اینکه پیکسار همچنان با همین سبک داستانسرایی میکند این است که اثارش موفقیتامیز هستند و شاید آنها برای همیشه به همین شکل به خلق اثار بپردازند، پس شاید در سال 2050 بتوانیم انتظار انیمیشنهایی مثل: جانوران تک سلولی که یاد میگیرند چگونه با یکدیگر ارتباط برقرارکنند، یا هنگامی که دو سیاره در حال گذر، عاشق یکدیگر میشوند یا حتی زمانی که یک ژاکت افسرده با شلوار جین آبی دوست میشود را داشته باشیم.
- 1 چه اتفاقی می افتد اگر " " احساسات داشته باشد؟
- 2 قهرمان های پیکسار بی عیب و نقص نیستند
- 3 سفر به دنیایی جدید
- 4 کاراکتر بدخلق همدلی را یاد می گیرد
- 5 حضور جان راتزنبرگر
- 6 ابرشرورها تفاوت چندانی با قهرمانان ندارند
- 7 همیشه یک وزش مرگ وجود دارد
- 8 اشک در چشمانمان جمع می شود
- 9 ایستراگ از پروژه های بعدی
- 10 دنباله "بیدارتر" از قسمت های قبلی خواهد بود
چه اتفاقی می افتد اگر " " احساسات داشته باشد؟
به نظر میرسد فرمول پیکسار برای گزینش سوژه به گونهای است که ابتدا کاراکتری که معمولا نمیتوان آن را یک شخص تصور کرد را انتخاب میکند و سپس با آن به نوعی رفتار میکند که گویا یک انسان است و دارای طیف کاملی از احساسات پیچیده و نامنظم است. اگر اسباب بازیها احساسات داشته باشند چه میشود؟ اگر حشرات احساسات داشته باشند چه اتفاقی میافتد؟ اگر هیولاها احساسات داشته باشند چه میشود؟ می خواهد ماهی باشد یا دایناسور، روبات باشد یا جسد، فرقی نمیکند. همچنان سوال چه می شود اگر "جای خالی را خودتان پرکنید" احساسات داشته باشد در قلب اکثر فیلمهای پیکسار نهفته است.
این روش استودیو پیکسار کاملا با طرز تهیه اثار دیزنی در تضاد است. یعنی روایت یک افسانه قدیمی همراه با موسیقی، حذف هرکدام از خصوصیات غیرعادی و در آخر پایانی خوش. درحالی که پیکسار به جای انتخاب یک داستان عام کلاسیک، تمایل دارد هرچیزی که برای آن ارزش داستان سرایی قائل نمیشویم را سوژه قراردهد تا به همگان گوشزد کند" اگر میدانستید یک داستان را چگونه شرح دهید، هر داستانی ارزش تعریف کردن دارد."
این خط فکری خاص سرانجام با Inside Out در سال 2015 به نتیجه منطقی خود رسید که در نهایت جرات پرسیدن این سؤال را داشت: "اگر احساسات نیز احساساتی داشتند ، چه اتفاقی میافتاد؟"
قهرمان های پیکسار بی عیب و نقص نیستند
مارلین و پسرش نمو آشکارا یکدیگر را دوست دارند، اما مارلین در حفظ امنیت نمو وسواس شدیدی به همراه دارد. جوی برای حفظ سلامتی رایلی تلاش میکند، اما او نمیتواند تحمل کند رایلی هیچ احساسی به جز خوشبختی داشته باشد. وودی رهبر خوبی برای اسباب بازیها است، اما از روزی که اسباب بازی دیگری را با او جایگزین کنند وحشت میکند. نیاز کارل به خاطرات الی باعث میشود به مردی آسیب برساند. تمایل فلیک برای رونمایی از اختراعات خود باعث میشود مواد غذایی ملخ ها را از بین ببرد. نفس عظیم و ضعف آقای شگفتانگیز در ارتباط برقرارکردن باعث میشود او به دوستانش بگوید: "من تنها کار میکنم". این اشتباه در نهایت پروتاگونیست را در جهنم خودساخته به دام میاندازد. هرچند در آخر این مشکل برطرف میشود، اما تقصیر آن به گردن قهرمان داستان ما است.
سفر به دنیایی جدید
دیو مالینز انیماتور پیکسار لیستی از مواد تشکیلدهنده اثار پیکسار ارائه داد که به عقیده وی عامل اصلی موفقیتهای چشمگیر آنها است. یکی از مواردی که از ان نام بردهشد "تنظیم" بود:
" فیلم ملزم است، تماشاگران را به مکانی هیجانانگیز و جدید منتقل کند."
عنصر دیگری که دیو به آن اشاره کرد "انیمیشن" بود. او اظهار داشت:
" یک انیمیشن باید خواستار انیمیشن شدن باشد و از پتانسیل کامل آن بهره ببرد."
این دو ویژگی موجب میشوند تا پیکسار داستان های خود را در دنیایی تعریف کند که مخاطبان تا به حال ندیدهاند و اگر پیکساری وجود نداشت هیچ وقت نمیتوانستند آن را تصور کنند.
معمولا این دنیاها برای ما جدید هستند اما فارغ از آن پیکسار دنیاهای پنهان را حفظ میکند و آنها را برای اولین بار به ما نشان میدهد. در دوره مدرن، جایی که تقریبا هر اینچ زمین توسط ماهواره ها نقشه برداری شده است، مکانهای جدید زیادی برای داستانسرایی باقی نمیگذارند. شاید به همین دلیل است که دنیاهای پیکسار شامل ذهن یک نوجوان، کف اقیانوس، دنیایی که دایناسورها هیچوقت از بین نرفتند، و دنیایی که هیولاها در آن زندگی میکنند هستند. پیکسار سعی میکند تجربه های جدیدی را به نمایش بگذارد که هیچ گاه لایو اکشن نمیتواند شما را به انجا برساند.
کاراکتر بدخلق همدلی را یاد می گیرد
در دقایق ابتدایی، سرشت قهرمان داستان ما کم و بیش نامشخص است، چون هیچکس او را به چالش نمیکشد، سپس این شخصیت مرموز با کاراکتر دیگری روبهرو میشود که در نگاه اول بنظر نمیآید به همان اندازه متبحر باشد. مانند: باز لایتیر، دوری راسل، ملکه الینور، غم، شهروندان رادیاتور اسپرینگس و خانواده اقای شگفتانگیز.
همانطور که تصور میکنید، تا پایان فیلم، بعد از اینکه آنها بارها شکست میخورند، سرانجام قهرمان ما راه سختی را میآموزد که آنها نمیتوانند خودشان این کار را انجام دهند. با این حال، این یک ضرر نیست، زیرا یاد میگیرند به شخص دیگری اعتماد کنند و این بار قهرمان ما میتواند کارهای بیشتری به کمک دوستان خود انجام دهد.
حضور جان راتزنبرگر
جان پیش از همکاری با پیکسار، بیشتر به خاطر هنرنمایی در سریال Cheers شناخته شدهبود، با این حال پس از درخشش بینظیر او در داستان اسباب بازیها ( به عنوان Hamm) وی سریعا به افسون خوششانسی پیکسار بدل شد.
احتمالا پیکسار از سال 1995 او را در اتاقک ضبط زندانی کردهاست. جان به کاراکترهای زیادی در طول این 21 فیلم از جمله P.T. Flea ، Mack،Underminer و ... صدا بخشیده است.
اندرو استنتون، کارگردان در جست وجو نمو و وال ای درباره جان راتزنبرگر فرمودهاست:
" جان یکی از برجستهترین صداپیشههای ما است و به همراه داشتن او برای هر فیلم مانند ردپای هیچکاک در فیلمهایش است"
ما همگی عاشق گوش دادن به صدای دلنشین راتزنبرگر در هر فیلم جدیدی از این کمپانی هستیم اما امیدواریم پیکسار به او اجازه دهد هرچند وقت یکبار از استودیو خارج شود تا حداقل بتواند نور خورشید را ببیند.
ابرشرورها تفاوت چندانی با قهرمانان ندارند
شخصیتهای شرور پیکسار همانند قهرمانهای آن، شکافی در شخصیت خود دارند. با این تفاوت که آنها حقیقت را مدتها پیش کنار گذاشتهاند و در عوض نقص کشنده خود را درآغوش گرفتهاند.سندرم پس از رد شدن توسط اقای شگفتانگیز برای انتقام قدم برداشت.ارنستودلاکروز ارزش موسیقی را بالاتر از خانواده خودش میدانست. چارلز مونتز به ماجراجویی های خویش ادامه داد اما هیچگاه یاد نگرفت "چیزهای خسته کننده" را دوست داشته باشد، لاتسو نیز باور "عشق بین کودکان و اسباب بازیها واقعی است" را درون خود از بین برد.
خصوصیتی که این افراد شرور را بسیار به یاد ماندنی میکند این است که، آنان تا آخرین لحظه همانند شخصیتهای خوب بنظر میرسند و در عین حال با آنها فاصله بسیار زیادی دارند. معمولا این افراد بد ذات در گذشته خود زندانی شدهاند و رویایی آنها با پروتاگونیست فیلم، مانند زنگ بیداری است. هشداری برای قهرمان داستان که باید راه خود را تغییردهد.
همیشه یک وزش مرگ وجود دارد
شخصیتهای پیکسار به طور دائم همه چیزهایی را که دوست دارند از دست میدهند و باید یاد بگیرند که آن ضرر را بپذیرند و به زندگی خود ادامه دهند برای مثال، آقای شگفتانگیز مدتی فکر میکند که خانواده وی توسط سندروم کشته شدهاند. مارلین در ابتدا همسر و همه فرزندان خود را از دست می دهد و به نظر می رسد که نمو نیز درگذشته است. همچنین سالی نیز برای لحظه ای فکر میکند بو را از دست داده است.اگر پروتاگونیست پیکسار هستید، معمولاً باید حداقل یک عضو خانواده یا دوستان خود را فراموش کنید تا به پایان خوش خود برسید. روحت شاد بینگ بانگ !
بلک اسنایدر ، نویسنده و فیلمنامه نویس امریکایی درباره این مقوله میگوید:
زمانی است که قهرمان داستان در پایینترین نقطه خود قرار میگیرد، می توان ان را لحظه "فقدان" نامید. این لحظه درست قبل از اوج داستان رخ میدهد ، هنگامی که قهرمان معتقد است که همه چیز را برای همیشه از دست داده است. در این لحظه اسنایدر میگوید اگر نمیخواهید کاراکتر بمیرد، باید حداقل گونهای از تصوراتی داشته باشید که مرگ را برانگیخته کند. به قول خودش "وزش مرگ". اسنایدر به پیکسار افتخار میکند ، زیرا فیلم های آنها به این موضوع توجه بسیاری دارند.
اشک در چشمانمان جمع می شود
ایستراگ از پروژه های بعدی
دفعه بعدی، هنگام تماشا اثر جدیدی از پیکسار، به خوبی گوشه و کنار فیلم را چشم بیندازید. شاید نشانهای از پروژههای بعدی این استودیو پیدا کردید.
دنباله "بیدارتر" از قسمت های قبلی خواهد بود
اما اخیراً پیکسار در این زمینه بهتر شدهاست. شخصیتهای اصلی انیمیشنهای درون و بیرون و دلیر مونث هستند و حتی کوکو یک شخصیت لاتین دارد. این نشان میدهد که نویسندگان رفتهرفته به دستههای بیشتری توجه میکنند.
هنگام نوشتن فیلم نامه دانشگاه هیولاها زمانی وجود داشت که نویسندگان به بنبست رسیدند. داستان قرار بود درباره مایک باشد اما او در قسمت اول شخصیت اصلی داستان نبود. در نهایت نویسندگان دست از مشاجره برداشتند و فیلم به طرز چشمگیری بهبود یافت. از آن زمان تا به حال فرمول پیکسار برای دنبالههای بعدی نیز همین بودهاست. یک شخصیت کم اهمیت قسمت اول را انتخاب میکنند و این بار او را به ستاره تبدیل میکنند. فیلمهایی همچون شگفتانگیزان 2، در جست و جوی دوری و داستان اسباببازیهای 4، شخصیتهای فرعی سابق را از جمله، Be Peep، Dory،Elastie Girl را به تصویر میکشند و داستان آنها را تعریف میکنند.
خوشبختانه، به نظر میرسد که پیکسار مانند پروتاگونیستهای آثارش یک لحظه "رستگاری" داشتهاست و نقص غمانگیز خود را برطرف کرده است. این اتفاق زمانی افتاد که نویسندگان استودیو از خودشان پرسیدند: اگر شخصی غیر از یک سفید پوست احساسات داشته باشد، چه اتفاقی میافتد؟
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
چه مطلب به درد بخوری، واقعا یک کلاس درس بود
ماشالله هرچی کارتون معروف بود اینا ساختن