نقد فیلم Greenland – رستاخیز در سیاره زمین
از قرنطینه کرونایی گرفته تا تغییرات آب و هوایی و انواع بدبختی سال 2020 را خود به خود به یک فاجعه آخرالزمانی تبدیل کرده است. حالا دیدن فیلمی چون گرینلند که همین فضا را تداعی ...
از قرنطینه کرونایی گرفته تا تغییرات آب و هوایی و انواع بدبختی سال 2020 را خود به خود به یک فاجعه آخرالزمانی تبدیل کرده است. حالا دیدن فیلمی چون گرینلند که همین فضا را تداعی میکند خارج از لطف نیست.
گرینلند یک فیلم فاجعهای و پُر از تنش است که جنبههای شریف و تاریک طبیعتِ انسان را به نمایش میگذارد، آنهم در زمانی که همه میدانند پایان جهان نزدیک است. با توجه به این واقعیت که مردم این روزها هوسِ فیلمهای دارای ویروس یا توطئههای همهگیر مانند میکنند، میشود تصور کرد یک فیلم فاجعهمحور دقیقاً همان چیزی است که مردم اکنون میخواهند.
در دورهای از دهه 90 میلادی، آثار فاجعهای و بقا محور با تصاویر انفجاری و ستارههای اکشن کاریزماتیک گیشه را اداره میکردند. حالا فیلم گرینلند با وجود شباهت به آثاری چون آرماگدون و روز استقلال، با تمرکز بر داستان کوچکتر در مقابل پس زمینه فاجعه بار سرنوشتساز جهان، مسیر خود را رقم میزند.
در واقع این فیلم فقط در مورد زنده ماندن در آخرالزمان یا یک واقعه دیگر در سطح نابودی زمین نیست، بلکه در مورد مبارزات و بالا و پایینهای یک ازدواج به ظاهر بد است. همچنین این فیلم به ظاهر دارای یک هسته احساسی است و البته بسیار سرگرمکننده است.
در این فیلم یک شهابسنگ یا یک ستاره دنبالهدار عظیم به نام کلارک در حال آمدن به سمت زمین است، اما کارشناسان گفتهاند که این جِرم آسمانی از کنار کره خاکی عبور میکند. ولی با برخورد اولین قطعه کوچک این دنبالهدار به سطح زمین، آخرالزمانی قریب الوقوع شروع به خودنمایی میکند.
این حادثه به معنای واقعی یک فاجعه و بزرگترین ویرانی جمعی از زمان انقراض دایناسورها است. در طول فیلم گفته میشود این شئ آسمانی از یک منطومه شمسی کاملاً جدید است، بنابراین دانشمندان در مورد آن موارد زیادی نمیدانند.
با این اوصاف در فیلمی که جرارد باتلر شخصیت اصلی آن است، هیچگاه خط داستانی خیلی مهم نیست. به همین دلیل داستان این فیلم نیز در همین چند جمله خلاصه میشود. البته ماندگاری جرارد باتلر در سینمای اکشنی که خیلی وفادار نیست، خود یک امتیاز محسوب میشود.
چرا که سن ماندگاری برای آقایان، به خصوص در ژانر اکشن، حداقل یک یا دو دهه به طول میانجامد. مخاطبان بالاخره از جایی به بعد از دیدن یک ستاره اکشن خسته میشوند. و همین دلیلی است که برای هر وندام، یک استاتهام وجود دارد. برای هر استالونه، یک دیزل وجود دارد. برای هر شوارتزنگر یک دواین جانسون وجود دارد. و برای هر نیسون، یک باتلر وجود دارد.
اما، جدا از بحث ماندگاری یک ستاره اکشن باید گفت: ظاهراً در این داستان یک پناهگاه در گرینلند تنها مکانی است که بعد از بروز این فاجعه، احتمال زنده ماندن در آن وجود دارد. بنابراین با این ایده معلوم میشود که چرا ترامپ چند وقتی است که به دنبال خریدن گرینلند است. او احتمالاً درباره این نقشه شنیده و فکر کرده بهتر است از اینکه متأسف باشد در امان باشد.
اما ستاره واقعی فیلم گرینلند کارگردانی Ric Roman Waugh در آن است. چرا که او توانسته راهی برای تبدیل این بلاکباستر سطح دوم به یک لذت پاپکورنی پیدا کند. ایده درون فیلم گرینلند چیز خوبی است. چرا که شخصاً بعد از تماشای تریلر آن تصور داشتم با اثری فاجعهای در ابعاد "San Andreas" روبرو شوم، اما این چیزی نیست که این اثر ارائه میدهد. در واقع از ابتدای فیلم ما با یک راز روبرو هستیم که طبقات مختلف مردم را درگیر خودش میکند.
ریشه این راز از آنجا شروع میشود که قبل از وقوع فاجعه بعضی افراد مثل شخصیت اصلی فیلم که مهندس است - هشدارِ ریاست جمهوری را دریافت میکنند. این کار برای افرادی که مهارتهای کلیدی دارند و به طور بالقوه میتوانند جهان را در صورت بروز فاجعه بازسازی کنند، ساخته شده است.
تصویری باورپذیر از طبیعت انسان
آنچه گرینلند موفق به ارائه آن میشود، تصویری بسیار معتبر از طبیعت بشر در برابر خطر است. همانطور که در ابتدای همهگیری کرونا در جهان و ایالات متحده دیده شد. خیلیها بعد از چنین خطراتی شروع به احتکار اجناس و غارت لوازم مورد نیاز از فروشگاهها میکردند.
حالا این فیلم نیز به درستی به سمت نمایش این واقعیات رفته است. خوب، آنها به طور خاص دنبال دزدی کاغذ توالت مثل روزهای کرونایی نرفتند. یا شاید آنها این کار را کردند. ما واقعاً نمیتوانیم مشخصات آن را ببینیم. اما هرچه هست هرج و مرج به درستی به نمایش درآمده است.
چیزی که ما در گرینلند میبینیم تمرکز بیشتری روی نمایش وقایع خانوادگی و احساسات بزرگ دارد. از ثانیهای که به ما اطلاع داده میشود که شخصیت جرارد باتلر در حال بازگشت به سمت همسر جدا شده خود است، ما متوجه میشویم که داستان در این قسمت است.
و وقتی میفهمیم پسر 7 ساله آنها دیابتی است، میدانیم این یک مانع بزرگ برای این جدایی است. مطمئناً زمین طی 48 ساعت نابود خواهد شد، اما تمرکز اصلی و تنش آفرین فیلم در تهیه انسولین برای پسر این خانواده خلاصه میشود.
شکلگیری یک درام خانوادگی در آخرالزمان
بدیهی است که خطر نابودی جهان مهم است، اما این موضوع یک روش عجیب برای اولویت بندی شرایط یک خانواده است. در یک برهه، خانواده به ظاهر نامتعادلِ فیلم واقعاً باید عجله کنند تا امیدوار باشند که بتوانند خود را به گرینلند برسانند. اما این خواسته وسیلهای برای شکل گیری یک درام خانوادگی است.
درامی که از نیمه فیلم پُررنگتر میشود و البته سعی میکند احساسی نیز پیش برود. اما مشکل اینجاست که نیمه اولِ پُر از تنشهای گوناگون فیلم - در باب این ایده بود که انسانهای خاصی فرصت زندهماندن دارند. و این ایده در نیمه دوم فیلم به واسطه لحن دراماتیک خانوادگی کاملاً بینتیجه رها میشود. در این میان سکانسهای اکشنِ فاجعهای نیز میآیند، سکانسهایی که با هر نمایش تعلیقآمیز بزرگتر و ترسناکتر از نمونه قبلی به نظر میرسند.
همانطور که گفته بودم ریک رومن وو این فیلم را کارگردانی کرده است. در واقع او بعد از تولید Angel Has Fallen که جرارد باتلر نیز در آن بازی کرده بود، دومین همکاری پیاپی خود را با باتلر انجام داده است. به واقع، این کارگردان میداند که چگونه یک اکشن بسازد، و همین دلیلی است که صحنههای حادثهای فیلم جذاب هستند.
جالب است بدانید در ابتدا، نیل بلومکمپ (منطقه 9) و کریس ایوانز (کاپیتان آمریکا) به ترتیب به عنوان کارگردان و ستاره این فیلم انتخاب شده بودند. (راستش فکر میکنم آن فیلم را ندیده به این اثر ترجیح می دادم) اما به هرحال تیم تولید تغییر کرد و نتیجه نیز چیز بدی نیست. شخصاً من نمیتوانم کارگردان یا بازیگران این فیلم را برای نتیجه نهایی سرزنش کنم. چرا که خود داستان جایی است که مشکل در آن نهفته است.
با وجود نوشته شدن داستان گرینلند توسط کریس اسپارلینگ که در خلق داستانهای تنش آفرین شناخته شده است. اما داستان گرینلند خیلی اتقاق چشمگیری در کارنامه کاری او نیست. چرا که این نویسنده در نوشتن فیلمنامههای ترسناک و تنش آفرین تبحر خاصی دارد. اما در گرینلند فیلمنامه او دچار شکاف و دوگانگی در لحن است. به عبارت دیگر، فیلمنامههای او معمولاً بسیار بهتر از آن چیزی است که این فیلم شما را به سمت آن سوق دهد.
حرف آخر:
گرینلند به دلیل عناصر درامِ خانوادگی در دل ژانر فاجعهای حادثهای خیلی ساده و طولانی شده است. حتی در لحظاتی این فیلم مانند تماشای ترکیبی از تنها در خانه و فیلم 2012 است. و این لحن برای چنین اثری به شدت عجیب است! اگر میخواهید در آخرالزمان طبیعت رفتاری انسان را بهتر ببینید، فیلم کرهای Train to Busan بهترین پیشنهاد است.
البته گرینلند از منظر بصری و لحظات حادثهای شما را همانند یک بلاکباستر عظیم سرگرم خواهد کرد. در واقع این فیلم یکی از آن آثار مُهیجی است که مملو از کلیشههای ژانر کلاسیک فاجعهای به سبک دهه نود هالیوود است. بنابراین اگر به دنبال انبوهی از امید - و سرگرمیهای پاپکورنی گسترده - در میان تاریکی هستید، گرینلند گزینه خوبی است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من فیلمو دیدم و خیلی خوشم اومد خالی بندیش در حد ۲۰۱۲ نیست و طبیعی درستش کردن جلوه های ویژش هم خوبه داستانشم نرماله
به هر حال من خیلی خوشم اومد
داستان از نیمه دوم فیلم ریپ میزنه و میخواد وارد فاز درام بشه و خراب میکنه چون بالانس مناسبی رو نمیتونه ایجاد کنه.
اگر می خواید این فیلم ببنید عقلتون بزارید جلو در بعد ببینید چون منطق نداره نمی خوام لو بدم