ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

اخبار و مقالات

داستان‌هایی کوتاه از بازی‌هایی که به مردم کمک کردند

خواندن کامنت‌های مردم در سایت‌های مختلف یکی از آن تفریحات عجیب و نسبتا جدید است. به هر ویدیویی که در یوتیوب سر بزنید، می‌توانید کاملا مطمئن باشید که در پایین ده‌ها کامنت بامزه، جالب یا ...

پدرام بهادری
نوشته شده توسط پدرام بهادری | ۲۹ فروردین ۱۴۰۰ | ۲۳:۰۰

خواندن کامنت‌های مردم در سایت‌های مختلف یکی از آن تفریحات عجیب و نسبتا جدید است. به هر ویدیویی که در یوتیوب سر بزنید، می‌توانید کاملا مطمئن باشید که در پایین ده‌ها کامنت بامزه، جالب یا حتی تاثیرگذار انتظارتان را می‌کشد. چنین قضیه‌ای در مورد بررسی‌های کاربران از بازی‌های ویدیویی هم در استیم یا سایت‌هایی مثل متاکریتیک صدق می‌کند.

این بررسی‌های کوتاه که همگی ادبیاتی دوستانه و صمیمی دارند، نه تنها می‌توانند در کوتاه‌ترین شکل ممکن اطلاعات مفیدی را در اختیارتان بگذارند، بلکه هر از چند گاهی برخی از آن‌ها داستانی تلخ یا شیرین را هم روایت می‌کنند که خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست. چند هفته پیش بود که بررسی یکی از کاربران استیم از بازی CarX Drift Racing نظرم را به خودش جلب کرد. یک بازی ریسینگ ساده که توانسته بود جان مردی افسرده با افکار خودکشی را نجات دهد. برای همین تصمیم گرفتم در مطلبی متفاوت برخی از جالب‌ترین داستان‌ها از زبان گیمرهایی مثل خودمان را با یکدیگر بخوانیم. پس در ادامه با ویجیاتو همراه باشید.

بازی When The Darkness Comes

توصیف When the Darkness Comes کار آسانی نیست. این یکی از آن بازی‌های مستقل عجیب و غریبی است که تجربه مشابه‌اش را در هیچ عنوان دیگری نمی‌توانید پیدا کنید. شاید The Stanley Parable نزدیک‌ترین مثال به این بازی ترسناک باشد. در When the Darkness Comes شما به نوعی یک آزمایش ذهنی را پشت سر می‌گذارید و راوی بازی هم در این مسیر ترسناک شما را همراهی می‌کند. این بازی به نوعی دنیا را از نگاه یک فرد افسرده به شما نشان می‌دهد و به نظر می‌رسد یکی از کاربران استیم هم موفق شده تا از این بازی در بهبود رابطه‌اش با نامزدش کمک بگیرد.

بازی When The Darkness Comes

خب از کجا شروع کنم. این بازی واقعا فوق العاده‌اس. نامزد من که خیلی بهش اهمیت میدم از افسردگی رنج می‌بره و اینکه بعضی اوقات نمیدونم چطوری به حالت‌های افسردگیش واکنش درست نشون بدم، کمی باعث ناراحتیش میشه. من این بازی رو پیدا کردم و با خودم فکر کردم میتونه راه خوبی برای این باشه که بفهمم نامزدم هر روز زندگیش با چه چیزی طرفه. با شروع بازی کردن، از بخش‌های مختلف بازی اسکرین‌شات می‌گرفتم و براش می‌فرستادم و نظرم رو در موردشون می‌گفتم و اونم بهم می‌گفت که این همون چیزیه که اونم احساس می‌کنه یا نه. اما در طول زمان بازی کردن این بازی حس یه تبعید شده رو داشتم. تاریکی من رو احاطه کرده بود و هیچی به جز رسیدن به روشنایی نمی‌خواستم. هر موقعی که باریکه نوری می‌دیدم و فکر می‌کردم قراره منو نجات بده، دوباره در سیاهی فرو می‌رفتم. این بازی بهم این حس رو داد که هیچ وقت نمی‌تونم از این جهنم استعاری فرار کنم. نامزدم بهم گفت این دقیقا همون چیزیه که اون هر روز احساس می‌کنه و من برای اون مثل فضایی امن هستم. با پیشروی تو بازی تونستم این موضوع رو بهتر بفهمم. من تو موقعیت‌هایی بدتر افتاده بودم. زمان‌هایی بود که می‌خواستم کاری تو بازی انجام بدم اما نمی‌تونستم خودم رو راضی به انجام اون کار کنم چون به این فکر می‌کردم که بقیه در موردم چی فکر می‌کنن. کاراکتر بازی بهم زل می‌زد انگار که من براش هیچ ارزشی ندارم، یه آشغالیم که می‌تونه اونو به زیر فرش بزنه و من کم کم داشتم فکر می‌کردم واقعا همچین آدمی هستم. براتون پایان بازی رو اسپویل نمی‌کنم اما اون یه بخشیه که هر کسی که از افسردگی رنج می‌بره هر روز باهاش مواجه میشه. فقط دو انتخاب که مشخص می‌کنن اوضاع قراره چطوری جلو بره. من واقعا خوشحالم که نتونستم این بازی رو پیدا کنم چرا که تونست بهم درک کوچیکی از شرایطی بده که نامزدم هر روز تجربه می‌کنه. بعد از تموم کردن بازی یه حس ناراحتی داشتم چرا که نمی‌خواستم اون همچین چیزی رو تجربه کنه و برای همین تمام تلاشم رو می‌کنم تا حد امکان ازش محافظت کنم. اگه شما هم کسی رو دوست دارید که از افسردگی رنج می‌بره، شدیدا پیشنهاد می‌کنم این بازی رو تجربه کنید. ممکنه بهتون یه درک کوچیکی از شرایط حال اونا بده. این بازی برای همه نیست مگه اینکه بخواید بدونید افسردگی چه شکلیه و براش آماده باشید.لطفا همیشه باشید و از کسایی که دوستشون دارید محافظت کنید. اونا بیشتر از اونی که فکرش رو می‌کنید، بهتون نیاز دارن.

بازی CarX Drift Racing Online

دریفت کردن احتمالا یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی است که می‌توان با یک خودرو دیفرانسیل عقب یا 4WD انجام داد. پشت سر گذاشتن پیچ‌هایی خطرناک به شکلی هنرمندانه و هیجان‌انگیز لذتی دارد که حتی در بازی‌‌های ویدیویی هم نمی‌توان از آن‌ها دل کند. حالا فرض کنید بازی CarX Drift Racing Online به شما این اجازه را می‌دهد تا با کمترین میزان مهارت و دانش فنی به همراه دوستانتان با ماشین‌های مورد‌ علاقه‌تان به صورت آنلاین دریفت کنید. بدون شک آرامش‌بخش و دوست داشتنی است اما در یک مثال خاص این بازی توانسته جان مرد میانسالی افسرده و دل‌شکسته را نجات دهد.

بازی CarX Drift Racing Online

این بازی جون من رو نجات داد.

من ۴۱ سالمه.

من و همسر سابقم یه دختر داریم و پسری رو هم به سرپرستی گرفتیم. اونا هر دو الان ۴ سال سن دارن. زمان جدایی از همسرم، گمشده و بدبخت بودم. خودتخریبی می‌کردم. یه روز انقدر از اینکه همه‌چیز از کنترلم خارج شده بود عصبی شدم که تو اوج عصبانیت به یه بلوک سیمانی مشت زدم. این مشت باعث شد تا استخون پنجم دست راستم رو بشکنم، همون دستی که باهاش کار می‌کردم، باهاش بازی می‌کردم، همون دستی که باهاش بچه‌هام رو به تخت برده بودم. همون دستی که برای تهیه مایحتاج زندگی به اون شدیدا نیاز داشتم.

بعد از اینکه متوجه شدت آسیبی شدم که به خودم زده بودم، کاملا تو مرز خودکشی قرار داشتم. اینو به خاطر داشته باشید که درست چند ماه قبل از این، من شادترین آدم بدون سابقه اضطراب یا افسردگی بودم. هیچ وقت نشده بود که از روی عصبانیت به جایی مشت بزنم، یا بخوام چیزی رو بشکنم و گریه کنم، اما تو موقعیت خیلی بدی بودم و اونقدر زیر خاک رفته بودم که نمی‌تونستم نور رو ببینم.

از اونجایی که کار بهتری برای انجام دادن نداشتم، شروع کردم گشتن دنبال یه بازی که بتونم یه دستی بازی کنم تا آسیب‌دیدگیم بهتر بشه. نمیدونم چطوری این بازی رو پیدا کردم و چند تا از نقدها رو خوندم. تصمیم گرفتم که احتمالا ارزش تجربه کردن رو داره، باید اعتراف کنم که این بازی رو تموم نکردم و اصلا به اندازه شماها تجربه‌اش نکردم. در واقع فکر کنم شاید تنها یک یا دو روز بازی کرده باشمش. اما با این وجود، بعد از تجربه این بازی یه سرگرمی و امید جدید برای زندگیم پیدا کرده بودم. من موفق شدم تا درد و رنجی که گریبان‌گیرم شده بود رو پشت سر بذارم. من حالا می‌تونستم شادی بقیه مردم رو تجربه کنم. می تونستم نتیجه زحمت‌هام رو ببینم. من ۵ دقیقه با این موسیقی (اسم آهنگ سانسور شده) ریلکس کردم و این مدت زمان کافی بود تا بفهمم که حالم قراره خوب بشه. بعد از اینکه به خودم اومدم، بازی رو خاموش کردم و رفتم سراغ کارم. دستم شدیدا درد داشت ولی حالا انگیزه داشتم. دیگه انقدر برای خودم متاسف نبودم و تبدیل شدم به پدری که باید تو اون لحظه می‌بودم، نه اون بچه ضعیفی که بدرفتاری می‌کرد.

حالا دیگه من با مادر بچه‌هام دوست صمیمی هستم. ما دیگه دعوا یا بحث نمی‌کنیم و بهم حرف‌های ناراحت کننده نمی‌زنیم. ما پدر و مادر و دوست هستیم. من حالا سه تا بچه دارم. بچه سومم هم ۴ سالشه! خانمی که الان باهاش وارد رابطه شدم هم شرایطی مشابه من داشت و خیلی اتفاقی با هم آشنا شدیم. نزدیک به یه سال میشه که با هم تو رابطه‌ایم و خیلی با هم دیگه خوشحالیم. پند اخلاقی داستان اینه که شما هیچ وقت نمی‌دونید زندگی براتون چی تدارک دیده و اگه من تو اون شرایط بد تسلیم می‌شدم، نمی‌تونستم الان جایی که هستم باشم. این بازی کوچیک احمقانه کمک کرد این موضوع رو بفهمم. ممنونم.

بازی A Short Hike

A Short Hike یک تجربه کوتاه اما به غایت شیرین و دوست‌داشتنی است. یک بازی مستقل که شما را در نقش پرنده‌ای جوان به روستایی زیبا با ساکنینی دلربا می‌فرستد با این هدف که خودتان را به قله برسانید. اما در زیر گیم‌پلی جذاب، محیط چشم‌نواز و کاراکترهای مهربان این بازی، یک داستان احساسی جالب نهفته است که تا لحظه تمام کردن آن متوجه‌اش نخواهید شد. A Short Hike یکی از آن بازی‌هایی بود که به خود من در یکی از سخت‌ترین لحظات سال گذشته‌ام کمک کرد و حالا در ادامه داستانی را از زبان کودکی کم سن و سال می‌خوانیم که چطور این بازی در یکی از لحظات سخت زندگی‌اش دقیقا همان چیزی بوده است که به آن نیاز داشته.

بازی A Short Hike

۲۰ اکتبر سال ۲۰۲۰ روزی بود که سگ عزیزم لوسی فوت کرد. این دقیقا همون روزی هم بود که این بازی رو خریدم. پدر و مادرم نزدیک ساعت ۶ بیدارم کردن و گفتن بیا لوسی رو ببین و از روی لحن پدرم می‌تونستم بفهمم که اوضاع خوب نیست. موقعی که رسیدم بالا سرش هنوز داشت نفس می‌کشید و برای همین سریع اون رو به ماشین رسوندم و من و پدرم به نزدیک‌ترین اورژانس دامپزشکی رفتیم تا نجاتش بدیم. تقریبا همون موقعی که اونا اونو با خودشون بردن بود که اعلام کردن لوسی مرده. لوسی موقع مرگ ۱۳ سال داشت و یه زندگی طولانی و شاد رو پشت سر گذاشته بود اما مرگش ناگهانی بود و فرصت کافی برای خداحافظی باقی نذاشت. همونطور که اکثر مرگ‌ها این حس رو داره، مرگ لوسی هم به نظر نامنصفانه میومد. ما تصمیم گرفتیم تا بدن بی‌جان لوسی رو بسوزونیم و بعد از اینکه اون رو برای آخرین بار بغل و بوس کردیم، به خونه اومدیم.

وقتی که رسیدیم خونه، شروع کردم به سوگواری. بغل کردن، اشک ریختن و فحش دادن به چرخ روزگار. من کاملا آشفته بودم. می‌دونستم که نیاز به چیزی دارم تا حواسم رو به کمکش پرت کنم، تا بهم اجازه بده بتونم بهتر اتفاقی که افتاده رو هضم کنم. برای همین بعد از اینکه به خودم اجازه دادم تا اون لحظه حسابی گریه کنم، تصمیم گرفتم یه بازی جدید پیدا کنم. اولش به Spiritfarer فکر کردم اما به نظر میومد که برام تو این شرایط سنگین باشه تا اینکه یادم افتاد که بقیه در مورد یه بازی به اسم A Short Hike صحبت می‌کردن. با توجه به اسم، تصاویر و چیزایی که در موردش شنیده بودم، به نظر میومد دقیقا همون چیزیه که می‌تونه منو خوشحال کنه، برای همین خریدمش، نصب کردمش و بلافاصله اجراش کردم.

A Short Hike تقریبا دقیقا همون چیزیه که از اسمش بر میاد، یه پیاده‌روی کوتاه. شما تو این بازی کنترل یه پرنده جوون به اسم کلیر رو دارید که با هدف پیدا کردن آنتن باید خودتون رو به قله کوهستان Hawk برسونید. تو این راه با لیستی از کاراکترهای دلربا آشنا می‌شید که به شما ماموریت‌هایی و وظایفی روتین میدن. این موضوع معمولا موقع صحبت در مورد یه بازی به عنوان نقطه ضعف شناخته میشه اما این بخشی از اون چیزیه که باعث میشه A Short Hike انقدر جذاب باشه. بیشتر چیزایی که مردم از شما میخوان کاملا ضروری نیستن و هیچ وقت هم انجام دادنشون سخت نیست اما به شدت لذت‌بخشن چرا که انجام دادنشون باعث میشه فکر کنید شما هم عضوی از این دنیای زیبا هستید.

بعد از تقریبا ۴۵ دقیقه بازی کردن، صدای مامانم رو شنیدم که برای صبحونه صدام می‌کنه. از اتاقم اومدم بیرون، بغلش کردم و دوباره یکم در مورد لوسی حرف زدیم. حس کردم که اشک‌هام دارن سرازیر میشن اما به اندازه قبل نبود. من اون سگ رو تا حد مرگ دوست داشتم و آخرین چیزی که اون می‌خواست این بود که من ناراحت باشم. یکم غذا برداشتم و دوباره برگشتم سراغ بازی. بعد از تقریبا کمتر از دو ساعت من به بالای کوهستان رسیده بودم، کلاه خفنم رو خریده بودم و تقریبا هر کاری که بازی ازم خواسته بود رو انجام داده بودم و برای همین بستمش و اومدم اینجا تا بررسی بازی رو بنویسم. تجربه من با این بازی شدیدا شخصیه و نشون دهنده هدف و محتوای بازی نیست. شما لازم نیست که کسی رو از دست داده باشید تا بتونید با این بازی ارتباط برقرار کنید. حتی بدون اون وابستگی احساسی که ایجاد کرده بودم، همچنان می‌تونم زیبایی و ارزش این بازی لذت‌بخش کوتاه رو ببینم. با قیمتی کوتاه قراره یکی دو ساعت شادی محض نصیبتون بشه. اما برای من این بازی همیشه به معنای چیزی بیشتره. برای دو ساعت در یکی از بدترین روزهای زندگی کوتاهم، من تونستم لبخند بزنم، حتی بخندم و ناراحتی سیاهی که می‌خواست من رو ببلعه از خودم دور کنم.

من عادت داشتم تا اکثر روزها لوسی رو برای پیاده‌روی بیرون ببرم، از خونه به سمت صندوق پستی و بعدش به سمت انتهای جاده. اون می‌خندید و من رو شاد می‌کرد. فکر می‌کنم میخوام برم دوباره همین کارو انجام بدم. مرسی که این بررسی رو خوندید.

از بین تمامی داستان‌هایی که تا به امروز به چشمم خورده بود، تصمیم گرفتم این سه را برای این مقاله انتخاب کنم. اما آیا تا به حال برای شما هم پیش آمده که یک بازی ویدیویی درست در زمانی که بیشتر از هر موقع دیگری به کمک نیاز دارید، سر از زندگی‌تان در آورد؟ می‌توانید داستان خودتان را همین پایین در بخش نظرات بنویسید. راستی دوست دارید قسمت دومی از این مقاله را هم بخوانید؟ دیدگاه‌های خودتان را با ما به اشتراک بگذارید.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (11 مورد)
  • MRYOU
    MRYOU | ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

    من وقتی که عصبانی میشم یا از چیزی ناراحتم تمرکز ندارمو نمیتونم بازی کنمಠ_ಠ بعد اینا چطور اینقد روشون تاثیر گذاشته؟༼ つ ◕_◕ ༽つ

  • F-n
    F-n | ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰

    کلا وقتی عصبانیم غیر قابل تحمل میشم اون موقع فقط میرم تو بازی تفنگ دستم میگیرم همه رو میکشم

  • aliestiri
    aliestiri | ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰

    من از اون روزی که تو ماینکرفت پروشدم یک احساس غروری بهم دست داد. راستی آقا امین ببخشید شما گفتید هیروبراین وجود نداره ولی داره چرا شما پوستر بازی روببینید به راحتی هیروبراین رو میبینید وهیروبراین خود ناچ ساخته وهر آپدیت میزنه هیروبراین حذف شد وهیروبراین در اصل هیومنه ودر اصل دهره کد های هیومن رو حذف میکنه ماینکرفت

  • s4
    s4 | ۳۱ فروردین ۱۴۰۰

    من که احساسی ترین لحظات امسالم تو بازی ها افتاده (اسپویل:) مثلا مرگ جوئل???

  • Doosty
    Doosty | ۳۱ فروردین ۱۴۰۰

    با اختلاف یکی از بهترین مقالات ویجیاتو بود برای من

  • The-ronin
    The-ronin | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    این نشون دهنده اینه که بازی فقط یه سرگرمی نیست.نجات دهنده،درمان کننده و تغییر دهنده راه انسان هاست.ای کاش اینارو برای اونایی که مخالف گیم هستن تعریف کنیم تا متوجه بشن.

  • mahdi-naeimi
    mahdi-naeimi | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    چه بخش جالبی بود بازم از این مطالب بزارین یعنی با این موضوع

  • Mr-cj
    Mr-cj | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    شاید هیچ ربطی به مقاله نداشته باشه ولی چرا نمیتونم عکس بزارم برای پروفایل

  • Pouya-saeidi
    Pouya-saeidi | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    مقاله خیلی جالبی و حال خوب کنی بود

    ممنون

  • PlagroundGames
    PlagroundGames | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    بخش کامنت دهی مشکل داره
    وقتی دکمه ارسال میرنی انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده ولی وقتی رفرش میکنی میبینی ارسال شده

  • PlagroundGames
    PlagroundGames | ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

    مقاله خیلی عالی بود
    لطفا قسمت های بعدیش رو هم بسازید
    با تشکر ?

مطالب پیشنهادی