سینمای وحشت کره: نقد فیلم A Tale of Two Sisters – وحشت ناپایان اتفاقات ناگوار
سینمای وحشت روانشناختی، یکی از زیرژانرهای محبوب ژانر وحشت است. در این سینما، همواره موضوع و وحشتی جدید برای بحث پیدا میشود. میتواند Antichrist فون تریه باشد یا It Follows رابرت میچل. جامپ اسکیر، صحنههای ...
سینمای وحشت روانشناختی، یکی از زیرژانرهای محبوب ژانر وحشت است. در این سینما، همواره موضوع و وحشتی جدید برای بحث پیدا میشود. میتواند Antichrist فون تریه باشد یا It Follows رابرت میچل. جامپ اسکیر، صحنههای خشن و سکانسهای استرس زا، در این زیرژانر برای تزریق وحشت زیرپوستی به مخاطب استفاده میشود. به راحتی میتوان متوجه شد سکانسهای خشن Antichrist با Wrong Turn فرق دارد. یکی تنها برای وحشت زده کردن آمده است اما دیگری برای اینکه پیامی برساند. معمولا وحشتی که این زیرژانر به مخاطب وارد میکند، بیشتر به یاد او میماند. فقدان، اعتماد کردن، اختلالات روانی و... جز موضوعات موردعلاقه فیلمسازان این ژانر بوده است. فیلم A Tale of Two Sisters نیز درباره خاطرات، روابط خانوادگی و ذهن است. کیم جی-وون با الهام گرفتن از یک افسانه کرهای، یکی از بهترین فیلمهای این زیرژانر را پدید میآورد. با نقد این فیلم همراه ویجیاتو باشید.
فیلم A Tale of Two Sisters در ژانر وحشت-روانشناختی، محصول سال 2003 کره جنوبی است. کارگردان و نویسنده فیلم کیم جی-وون است. از بازیگران فیلم میتوان به لیم سو-یونگ، یام یونگ-آه، کیم کپ-سو و مون گئون-یونگ اشاره کرد. فیلم توانسته به پرفروشترین فیلم ترسناک کره جنوبی، تا کنون، تبدیل شود. اولین فیلم ترسناک کرهای، که در آمریکا اکران شد و در باکس آفیس آمریکا، ۱،۰۴۵،۲۵۲ میلیون دلار فروش کرده است. داستان فیلم از این قرار است که دختری نوجوان به نام سو-می از آسایشگاه روانی به خانهاش نزد خواهرش، پدرش و نامادریاش برمیگردد، اما پس از بازگشت او، اتفاقات ترسناک و ماورا الطبیعی شروع به رخ دادن میکنند.
شما برای اینکه نبض مخاطب را بتوانید در دست بگیرید، نیازمند شروعی هستید که آن حس کنجکاوی مخاطب را قلقک دهد. شروع A Tale of Two Sisters، همین شکل است. حتی میشود گفت چکیده فیلم، همین سکانس آغازینش است. سو-می که کلمهای بر زبان نمیآورد و این فقط روانپزشک است که حرف میزند. "این خانوادته" و "میخوام اون روز رو کامل به یاد بیاری" همین دو دیالوگ، ما را مجاب به ادامه فیلم میکند. کیم جی-وون با استفاده از موسیقی ملایم، ماشین در حال حرکت و منظره بیرون، ماجراجویی را برایمان آغاز میکند. جی-وون با به وجود آوردن فضایی آرام، ما را برای موقعیتهایی به شدت ناآرام آماده میکند! کاری که او در شروع فیلم I Saw The Devil نیز انجام داد. فیلم اولین میخ خود را محکم میکوبد. یک شروع درست حسابی که به ما بگوید برای سفری مرموز و ترسناک آماده باشیم.
حال نوبت این است که شخصیتها معرفی شوند. در نگاه اول میتوان متوجه شد که سو-می و سو-یئون باهم رابطه صمیمی دارند. سو-می حکم خواهر دلواپس و نگران را برای سو-یئون دارد. پدر، مو-هیئون، نیز فردی آرام به نظر میرسد. ورود نامادری، ایون-جو، قابل توجه است. ابتدا دوربین ثابت میایستد و ما فردی را میبینیم که با قدم زدنی مور مور کننده از تاریکی بیرون میآید و شروع به حرف زدن میکند. سپس برای مدت کوتاهی به نمای اول شخص تبدیل میشود و دوباره در یک نمای تک نفره، متوجه خوی سلطهگرایانه و خودخواه بودن نامادری میشویم. فیلم به خوبی با استفاده از فضاسازی و فیلمبرداری، ما را به دنیای خودش وارد میکند و سپس، گرههای بعدی را به وجود میآورد.
گرههای فیلم A Tale of Two Sisters، پشت سر هم ایجاد میشوند و این به نوعی، نقطه ضعف فیلم میشود. فضای فیلم، به یک فضای کابوس وار تبدیل شده است. از دیالوگهای مرموز پدر گرفته تا ترس سو-یئون از نامادری، انگار همه اینها یک خواب بد است. خوابی که به صورت فیلم، به نمایش در آمده است. فیلم در خلق سکانسهای ترسناک، عالی عمل میکند. باز هم از موسیقی یا سکوت خبری نیست. تمامی عوامل دست به دست هم داده است که ما واقعا حس کنیم در آن خانه نفرین شده و جای سو-می هستیم.
اگر بگوییم جی-وون به طرز جدیدی ما را تا مرز سکته پیش میبرد، دروغ نگفتهایم. دوربین بر روی آن زن گردن کج تمرکز میکند و یک صدای گوش خراش، ما را آزار میدهد. تا وقتی که این سکانس تمام بشود، ما یا چشمانمان را بستهایم یا با چشمان کاملا باز، در حال تجربه کردن این کابوس هستیم. سکانسهای خون و خون ریزی و همچنین آزاردهنده، به طور کامل نمایش داده میشوند. دیگر خبری است موسیقی ملایم و تصاویر طبیعت نیست! از اینجا به بعد، فقط وحشت و غم داریم. جزئیات، فضاسازی و حرکات بازیگران به گونهای میشود که به شک میافتیم چیزی که میبینیم واقعیت است یا خیالات.
یک مانع بزرگ در فیلمهایی که پیچشی درمورد واقعی یا خیالی بودن اتفاقات دارند، واضح کردن قسمتهای خیال و قسمتهای واقعیت است. گاهی ممکن است این پیچش آنقدر بد رخ دهد که مخاطب را عصبی کند و بیشتر یک توهین به او محسوب شود. بگذارید فیلم Identity جیمز منگلود را مثال بزنم که پیچش این دو فیلم نیز همانند هم است. هر دو فیلم، یک شروع گنگ و مبهم دارند که ما را به دیدن بقیه فیلم مجاب کنند. بزرگترین پیچش این دو فیلم این است: تمام این مدت، ما شاهد تصورات ذهنی یک نفر بودیم. برای ایجاد چنین پیچشی، باید جزئیات فیلم و گرهها آنقدر فراوان باشد. آنقدر که لحظهای مخاطب فرصت درست فکر کردن بر روی آنها را نداشته باشد. اگر فیلم اجازه بدهد که مخاطب از او جلو بزند، تمامی آن هیجان ناشی از مشخص شدن گرهها از بین میرود.
تا زمانی که پرده سوم فیلم، پردهای که مشخص میشود سو-یئون مرده است و تنها توهم سو-می بوده است، شاهد چندین اتفاقات عجیبتر نیز بودهایم. اکنون وظیفه فیلم این است که بقیه گرهها را باز کند. پدر با چه کسی حرف میزد؟ دلیل مرموز بودن کمد لباس چیست؟ منظور آن یکی خواهر از: من تو اون خونه یک دختر مرده دیدم. چیست؟ ما تا وقتی که میخواهیم اتفاقات را تجزیه و تحلیل کنیم، شاهد چند اتفاقات دیگری هم هستیم. خشونتی سادیسمی که به اوج میرسد و به مرحله "آزاردهنده" میرسد. فیلم از عنصر خشونت استفاده درستی میکند. قرار است که آن حس و حال بد سو-می به ما منتقل شود، درکش کنیم و با او زجر بکشیم. وقتی که او به زمین کشیده میشود، انگار ما داریم به زمین کشیده میشویم. یا هنگامی که نامادری مجسمه را رویش میاندازد، انگار آن مجسمه روی ما افتاده است.
یکی از نکات قابل توجه فیلمهای معمایی، که آنها را به یاد ماندنی میکند، وجود یک پیچشی است که به هیچ عنوان انتظارش را نداشته باشیم. وقتی که مخاطب نامادری را به عنوان آنتگونیست فیلم میشناسد، ناگهان متوجه میشویم آن نامادری در تمام آن مدت در خانه نبوده است! در پایان فیلم، متوجه میشویم که مادر اصلی بچهها، خودش را در کمد حلق آویز میکند. سو-یئون سعی در نجات او دارد اما کمد نیز روی او میافتد. نامادری به آنجا رفته و شاهد جان دادن سو-یئون میشود اما او را نجات نمیدهد. این حادثه، بر روی شاهدان آن تاثیر بدی گذاشته و هرکدام، به شیوه خودشان، درگیر آن شدهاند.
این پیچش پایانی، آخرین قطعه پازلی بود که فیلم به ما میدهد. سپس میگوید: تمامی قطعات پازل را در اختیار داری! حالا نوبت این است که پازل را درست کنی. حال دیگر مشخص است که زن گردن کج رویای سو-می، همان مادرش است. تصور سو-می از نامادری، یک فرد از خودراضی است که عامل مرگ مادرش و اذیت شدن سو-یئون است. این حادثه آنقدر برای سو-می غیرقابل هضم بود که او دچار اختلال چند شخصیتی شده و گاهی به جای سو-یئون و گاهی به جای نامادری زندگی میکرد. خود نامادری، با عذاب این اتفاق کنار نیامده است و وقتی به آن اتاق برمیگردد، توهم میزند که یک دختر از لابهلای آن تشکها بیرون میآید. خواهر بزرگترشان نیز تصویر مرده سو-یئون را هضم نکرده و گاهی به خاطر آن حمله عصبی به او دست میدهد و دوباره او را میبیند.
همانطور که اشاره کرده بودم، بزرگترین مشکل فیلم این است که آنقدر درگیر معما ساختن میشود که باعث میشود در شخصیت پردازی لنگ بزند. شخصیتها همان چیزی هستند که در اول فیلم دیدیم. این نکته، باعث میشود وقتی فیلم تمام شد، فقط شوکه کنندگیهایش به یادمان بماند. شاید بعد از فیلم کمی درموردش تحقیق کنیم، با کسی که آن فیلم را دیده صحبت کنیم و درموردش بنویسیم. ولی مدتها بعد ممکن است فقط یک فیلم شوکه کننده گنگ را به یاد داشته باشیم. نه بیشتر، نه کمتر. نه نامادری به آن حجم از منفور بودن میرسد، نه سو-می به آن حد از همذات پنداری میرسد که در ذهنمان بمانند.
در بخش فیلمبرداری، لی مو-گائه توانسته شاتهای زیبایی را ثبت کند. او گاهی با استفاده نماهای اول شخص و گاهی با نمای نزدیک، به خوبی ترس و وحشت فیلم را به نمایش میگذارد. موسیقی لی بیونگ-وو، یکی از نقطه قوتهای فیلم است. موسیقی آرام و مسخ کننده او، مخاطب را به طور کامل درون فیلم میکشد و یک آرامش عجیب را در او پدید میآورد. کو ایم-پایو و لی هیون-می، به خوبی از تدوین فیلم برآمدهاند. سرعت فیلم به خوبی حفظ شده و سکانس اضافهای نیز وجود ندارد. کاتها نیز گاهی سریع میشوند ولی در آن حد نیست که مخاطب را اذیت کند.
کیم جی-وون به عنوان کارگردان، توانسته خروجیای را تحویل مخاطب دهد که او را دلسرد نکند. او تمامی عوامل را به همان سمتی که خودش میخواهد، سوق داده و اثری ساخته است که حال و هوای کاملا مالیخولیایی و مریض دارد. حتی او گاهی در خشونت و صحنههای منزجرکننده، زیاده روی میکند اما این را در خدمت فیلم قرار میدهد تا مخاطب، مدتها با این حس سر کند. بازی بازیگران هم در سطح بالایی قرار دارد. درخشانترین بازی فیلم به لیم سو-یونگ میرسد که در نقش یک خواهر نگران که از پدر و نامادریش تنفر دارد، میدرخشد. یام یونگ-آه نیز یک نامادری نفرت انگیز را به هنرمندی به نمایش میگذارد. کیم کاپ-سو و مون گئون-یونگ نیز در نقشهای پدر و سو-یئون، بازی خوبی را انجام میدهند.
به طور کلی، فیلم A Tale of Two Sisters با محوریت فقدان و کنار آمدن با یک حادثه، پیام خودش را به خوبی به تماشاچی میرساند. در بخش فنی، یک اثر درخشان محسوب میشود. اما اشکالات ریزی که در فیلم نامه وجود دارد، آن را از رسیدن به یک فیلم عالی باز میدارد. فیلم نیازمند چندبار دیدن است. دنیای آن، پرجزئیات و مرموز است که میتوان با گشت و گذار بیشتر، نکات جدید را متوجه شد. بعد از دیدن فیلم، ممکن است حس پارانویاییتان گل کند. شاید فکر کنید الان یک کابوس و توهم است و هنوز بیدار نشدهاید. جهنم عجیب و غمگینی که فیلم میسازد، برای مدتی شما را رها نخواهد کرد و این یعنی، فیلم یک اثر موفق است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یه منتقد نبود درمورد نقش مهمونای مرموز بگه؟