نقد سریال Hawkeye (اپیزود اول و دوم) – داستان دو کماندار
پس از وانداویژن سورئال و جادویی، فالکون جاسوسی و سیاسی و جنجالهای چندجهانی لوکی، حالا مینی سریال شش قسمتی Hawkeye حکم یک قصه ساده و دوستانه را برای مخاطبان دارد. دو قسمت اول این سریال ...
پس از وانداویژن سورئال و جادویی، فالکون جاسوسی و سیاسی و جنجالهای چندجهانی لوکی، حالا مینی سریال شش قسمتی Hawkeye حکم یک قصه ساده و دوستانه را برای مخاطبان دارد. دو قسمت اول این سریال لحن و داستان کُلی کار را به شیوهای تنظیم میکند که ما شاهد یکی از بهترین نمایشهای دیزنی پلاس هستیم. بدون شک Hawkeye دقیقا همان سریالی از مارول است که خیلی از ما منتظرش بودیم. یک اثر کوچکتر، صمیمی و چیزی کم ریسک که داستان آن بر شخصیت و روابط متمرکز است، و دیگر نیازی به صحبت کردن پیرامون نژاد در آمریکا، یا راه اندازی یک جنگ چندجانبه، یا بررسی مجدد اسطورههای خلقت بشریت را ندارد. این یک سریال کریسمسی است با شرورانی کارتونی و یک سگ پیتزا خور؛ در ادامه با نقد سریال Hawkeye همراه ویجیاتو باشید.
کمی فروتنی، کمی «جان هیوز»، مقداری «شین بلک» و یک قاشق پر از حس شادی موجود در تعطیلات کریسمس را کاملاً باهم مخلوط کنید و در دمای 350 درجه بپزید؛ حالا شما یک برش لذت بخش از جهان مارول دارید که هم شیرین است و هم دلپذیر؛ سریال Hawkeye نه با نیروهای فراطبیعی و عواقب غم و اندوه کنترل نشده سروکار دارد، نه به روابط نژادی، و نه شکنندگی فضا-زمان و این خود جنس است. مخاطرات داستانی در دو اپیزود اول این سریال به قدری کوچک است که فقط کمی خشم کماندار کهنهکار مارول را درمیآورد، اما به نظر میرسد این مخاطرات کوچک، یک نقطه شیرین برای کلینت بارتون با بازی جرمی رنر باشد.
ما در دو اپیزود ابتدایی این سریال شاهد معرفی ساده و روان کیت بیشاپ با بازی هیلی استاینفلد هستیم؛ داستان با یک فلشبک از نبرد نیویورک در سال 2012 شروع میشود که در آن بیشاپ به جالبترین و البته کلیشهایترین شکل ممکن به مخاطب معرفی میشود. ما در این شروع جالب تماشا میکنیم که چگونه کلینت (هاکآی) با نیروهای بیگانه مبارزه میکند و بدون اینکه متوجه شود جانِ کیت را نجات میدهد. سپس سریال با برش به امروز و زمان حال، ما را با کیتِ کماندار که اکنون یک دختر جوان دانشجوست آشنا میکند. از اینجا به بعد داستان به سبکی ساده دو شخصیت کیت و کلینت را به واسطه یک مکگافین (لباس گذشته هاکآی) به همدیگر متصل میکند.
پس از این شروع، این دو به راحتی وارد یک شوخی آشنا میشوند، در واقع گویی که این دو نفر سالها است که یکدیگر را آزار میدهند. این دو شخصیت در طول یک کریسمس با حوادثی به ظاهر هولناک در پس زمینه شهر نیویورک، با یک موسیقی نوستالژیک باهم دیگر دوست میشوند که خود این ماجرا مطمئناً خاطرات بیش از چند فیلم جان هیوز را به یاد میآورد. به طور کلی سریال Hawkeye مانند پای سیب است. ساده، راحت، نوستالژیک و فراتر از یک سرگرمی خوشمزه پیرامون فصل تعطیلات. در واقع Hawkeye حال و هوای Home Alone را با دنیای سینمایی مارول ترکیب کرده است.
ما بخش زیادی از دو قسمت اول سریال را صرف آشنایی با کیت و ویژگیهای عجیب و غریب او میکنیم. در واقع سریال به بهترین شکل ممکن به سراغ شخصیتها میرود. برای مثال حتی تیتراژ اپیزود اول نیز به زیبایی هرچه تمام در حکم یک موقعیت برای پرداخت شخصیت کیت استفاده میشود. در چنین اثری وقت گذاشتن برای ایجاد یک پویایی قابل باور بین کیت و کلینت، برای کارکرد بقیه سریال ضروری است.
این اثر همچنین این ایده را تقویت میکند که کلینت بارتون درست مثل بقیه ماست. او ممکن است جهان را آنطور که ما میدانیم نجات داده باشد، اما عواقب فروپاشی انتقامجویان را نیز در خود احساس میکند. وقتی دوباره او را در قامت Hawkeye ملاقات میکنیم، او سمعک دارد و کمی خسته به نظر میرسد. کلینت سعی میکند کریسمس بینظیری را با بچههایش بگذراند، در حالی که با تروما و تراژدی از دست دادن بهترین دوستش و دو نفر از همکارانش نیز دست و پنجه نرم میکند.
چیزی شبیه به یک موضوع روایی در این اثر وجود دارد که در بسیاری از آثار فاز چهارم مارول دیده شده است. درست مانند فیلم بلکویدو، سریال وانداویژن و حتی فالکون و لوکی، هاکآی نیز حول این ایده ساخته شده است که حال امروز قهرمانان، کفاره گناهان گذشته است. در این مجموعه، عامل گناه زمان حضور کلینت در نقش رونین است، شخصیت بیرحمی که برای اولین بار در Avengers: Endgame با او آشنا شدیم و حالا همین گذشته دوباره او را به دام انداخته است. وقتی کیت بیشاپ جوان در یک حراجی زیرزمینی با لباس رونین روبرو میشود، متوجه نیست که پوشیدن آن بلافاصله او را در تیررس همه قاتلها و گروههای اجیر شده به دنبال انتقام قرار میدهد. هیچ کس نمیداند رونین چه کسی بود، اما همه آنها یک تکه از او را میخواهند.
اما سریال Hawkeye در دو قسمت ابتدایی خود چیزهای زیادی را مدیون شین بلک است. البته نه فقط به دلیل تنظیمات لحن کریسمسی آن، بلکه بین کیت و کلینت یک حساسیت عجیب وجود دارد که یادآور روابطی است که قبلاً در فیلمهایی مانند اسلحه مرگبار، «Kiss Kiss Bang Bang» و The Nice Guys دیدهایم. این حساست بین دو شخصیت، مسخره و در عین حال صمیمانه است. در واقع شیمی بین جرمی رنر و هیلی استاینفلد جادویی و انسانی است. رابطه کلینت و کیت چیزی شبیه به مربی و شاگرد است که دیدن آن برای مخاطب گرم و لذتبخش است. بنابراین، این سریال به نظر گامی در این مسیر است.
اگر بگوییم Hailee Steinfeld در نقش کیت عالی است، بزرگگویی نکردهایم. بالاترین تعریفی که میتوانید به بازیگری بدهید که شخصیتی از کمیکها را به تصویر میکشد این است که شما نمیتوانید هیچ کس دیگری را غیر از آن بازیگر تصور کنید. حالا استاینفلد نمونه ایده آل همین باور است زیرا او در نقش کیت بیشاپ عالی است. او مهارت و شوخ طبعی بیشاپ را به تصویر میکشد، اما هنوز برای قهرمان شدن بی تجربه است. کیت بیش از حد مشتاق است اما آموزش ندیده و همزمان از طرفداران پرشور Hawkeye است. در همین حال، کلینت انرژی مشابهی با دنی گلاور از سری سلاح مرگبار دارد. او اصلا حوصله ندارد و فقط میخواهد همه چیز زود تمام شود تا بتواند برای کریسمس زمانی را با خانواده خود بگذراند.
از همین رو اپیزود دوم ویترین واقعی رابطه جذاب آنهاست، چرا که این دو شروع به شناختن یکدیگر میکنند. با اینکه میتوانید مسیری را که آنها به سمت قسمت آخر طی میکنند، پیشبینی کنید، اما با این وجود هنوز هم این رابطه سرگرمکننده است. در مجموع لحن کلی سریال سبُک است و این یک انتخاب عالی است. مجموعههای Marvel تاکنون هر کدام کمی جنبه سنگین داشتهاند، بنابراین Hawkeye از این نظر با طراوت است. حتی باند شروری که در دو قسمت اول با قهرمانان سریال میجنگند، یعنی مافیای لباس ورزشی، عملاً کارتونی هستند. اما لطفاً توجه داشته باشید، این یک نکته منفی نیست؛ چرا که عامدانه انجام شده است.
همچنین کاملاً واضح است که دو شخصیت مکمل این سریال یعنی النور (مادر کیت) و جک (نامزد مرموز النور) کاملاً آن چیزی نیستند که به نظر میرسند، بنابراین من این احساس را دارم که این یک شاه ماهی قرمز در داستان است. مارول در تکنیک داستانی شاه ماهی قرمز بسیار خوب است، بنابراین شاید این روش یک ترفند برای حواس پرتی ما از نکتهای ویژه باشد. اما صحبت از النور و جک شد، فارمیگا و دالتون هر دو در نقشهای خود عالی هستند. فارمیگا همان شخصیتی را بازی میکند که در آن برتری دارد (شکل مادری مشکوک به لحاظ اخلاقی)، و دالتون نیز به طرز بسیار مرموزی شیک و شرورانه است. اما باید منتظر ماند و دید خط داستانی سریال به چه سمتی میرود.
در پایان باید گفت: دو قسمت اول Hawkeye یک شروع عالی برای جدیدترین سریال MCU است. مشارکت کیت و کلینت نقطه برجسته واضحی در این دو اپیزود است زیرا هر دو بازیگر تمام تلاش خود را میکنند. همچنین صحنههای اکشن، تا کنون، نیز بسیار سرگرمکننده هستند، به خصوص که آنها واقعا بیتجربگی کیت را در کنار تجربه عظیم کلینت نشان میدهند. از طرفی داستان یک راز جذاب را ارائه میکند که مطمئناً بینندگان را برای مدت طولانی درگیر نگه میدارد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من بدون اینکه یک کدوم از فیلمای مارول رو ببینم وات ایف شروع کردم و الان کنجکاوم در حد اعلا . بیزحمت ترتیب و اینکه داستان چیه رو بگین تابعد به بقیش برسیم
نقد قشنگی بود منم دو قسمت اول رو دوست داشتم. تنها مشکل اینه که یه مقدار دیره واسه اینکه مارول بره سراغ کلینت. به نظرم باید از قبل بیشتر روش تمرکز میداشتن، مثلا باک ویدو رو ببینین چقدر خوب تونستن مخاطبا رو جذب کننش
خوب بود همونقدر که ازش انتظار میرفت تو این دوقسمت عمل کرد?
یه کپی پررو از Arrow... به نظرم arrow ازین خیلی قوی تره
کجاش کپی بود ؟
اصلا فضای ارو یه جور دیگه بود این یه فضای دیگه
منظورم خود هیرو بودش...کلا دیسی و مارول خیلی از هیرو هاشونو از رو هم اسکی میرن!
در واقع یه جور زندگی هاکای هست بعد از اتفاقات اونجرز اند گیم که میخواد یه داستان نسبتا آروم( حداقل برای دنیای هرج و مرج مارول) رو جلوه بده
از اونجایی که برای کریسمس گذاشته بودنش میشد حدس زد چه فضایی داره این سریال
نقد بسیار خوبی بود ممنون.
من هم واقعا از این دوتا اپیزود اول راضی بودم.رابطه کلینت با خانوادش خیلی صمیمانه و خوبه ولی متسفانه صحنه های اکشن و مبارزات چنگی به دل نمیزنه که امیدوارم در قسمت های بعدی این مشکل رفع بشه.
نمره من:۸/۵
اکشن توی این دو اپیزود محوریت نداشت، قطعا با دست به کمان شدن دو شخصیت قهرمان اوضاع از این چه الان هست متفاوت تر میشه
امیدوارم هاکای نمیره
فکر نکنم توی سریال خودش اینقدر خوشک و خالی بمیره و بدون حضور حتا یه اونجر
احتمالا قسمت آخر میمیره و اکو جانشینش میشه
اکو کیه مگه کیت نبود؟؟
تئوری دوری به نظر میرسه!