نقد فیلم The Electrical Life of Louis Wain- یک سبک گربهای
در آخرین ماههای سال 2021 فیلمی با بازی بندیکت کامبربچ اکران میشود. فیلمنامه فیلم را سایمن استفنسن در سال 2014 نوشته و ویل شارپ آن را از سال 2019 جلوی دوربین خود برده است. فیلمنامه ...
در آخرین ماههای سال 2021 فیلمی با بازی بندیکت کامبربچ اکران میشود. فیلمنامه فیلم را سایمن استفنسن در سال 2014 نوشته و ویل شارپ آن را از سال 2019 جلوی دوربین خود برده است.
فیلمنامه در تناسب کامل با قهرمان آشفته خود است. زندگی الکتریکی لویی وین، چنان که از نامش برمیآید بیوگرافی نقاش-خیالپردازی به نام لویی وین (بندیکت کامبریج) است. کسی که طرحهایش از گربهها باعث شد آنها به عنوان حیوانات خانگی جدی گرفته بشوند. تصاویر کالیدوسکوپیک از گربهها که به پوستر فیلم هم رسیدهاند. کاراکتری که بر هنجارهای عصر ویکتوریا میشورد و بر خلاف عرف حاکم با یک ازدواج بین طبقهای –که تابویی سنگین محسوب میشد- ساختارشکنیاش را به رخ میکشد.
یکی از دلایل تاثیرگذاری فیلم، بازی خوب ستاره آن است. اوست که مخاطب را با خود همراه میکند تا لویی وین را بشناسد. بازی درامزدایی شده کامبربچ در واقع نمایشی از دل برآمده و بسیار گرم است. او به خوبی یک نابغه روانی و عاقلی مجنون را تصویر میکند. بهلولی صاف و ساده و همدلی برانگیز.
لویی وین آدم عجیبی ست. فیلم هم عجیب است. لویی نقاش است. تمرین بوکس میکند. به الکتریسیته توجه دارد، میخواهد اپرا بنویسد و هزار کار دیگر بکند!
علیرغم بیوگرافیک بودن، اثر شروعی سریع و پرجاذبه دارد. به عبارت بهتر، خرابکاریهای لویی خیلی زود شروع میشود. تمام فیلم صادقانه در خدمت نمایش لویی وین و هر چیزی که او دوست دارد است. گربهها، ماجراجویی، همسرش.
او در رویاهایش سیر میکند. هرگز نمیتواند خود را با جهان بیرون منطبق کند و در نهایت هم کارش به بیمارستان روانی میکشد. آشوب ذهنیاش در اعمال عجیب و غریبش نمود مییابد. حتا موفقیت او در هنر برای خانوادهاش منفعت مالی به همراه نمیآورد؛ چرا که او به اصطلاح عقل معاش ندارد.
لویی، تنها لمحههای خوشبختی را زمانی چشید که رابطهای با امیلی (با بازی کلر فوی) معلم سرخانه خواهرهایش آغاز کرد. ارتباطی که خیلی زود به ازدواج کوتاه آن دو انجامید. همسرش کسی بود که زیبایی گربهها را به او نشان داد.
نقاشی از «پیتر کبیر» در ابتدا واکنشی دفاعی به بیماری امیلی ست. لویی با نقاشی کردن از پیتر حواس خودش -و همسرش- را از فاجعه قریب الوقوع منحرف میکند. در واقع برای کسی که هرگز توانایی ابراز احساساتش را ندارد گربهها نمودی از درونیات میشوند. با مرگ امیلی تصویرگری گربهها شکل جدیتری به خود میگیرد.
لویی وین غمش را در تصاویر شاد گربهها میریزد و از این طریق سوگواری میکند. سوگواریای که فیلم با گذر کردن سریع از مرگ امیلیِ محبوب، فرصتش را به ما نمیدهد. چرا که ما هم به زودی با گربهها سرگرم میشویم. (قدری تلویزیونی نیست؟) به گفته اچ. جی. ولز گربهها اگر شبیه به آنچه لویی وین میکشید نبودند از خود شرم میکردند.
فضای فیلم عامدانه دیکنزی ست. تصاویر کارتپستالی از بریتانیای ابری و سبز عصر ویکتوریا، آن لباسها و آن کوچه و خیابان و آن دوچرخهها و درشکهها و اسبها ؛ به طور کلی نوستالژی آن چیزی ست که سلیقه برخی را قلقلک میدهد.
در این عصر، علیرغم بندهای دست و پا گیر ارزشهای اجتماعی میل غریبی برای پیشرفت علمی و اختراعات نوین و به طور کلی نوآوری در جامعه دیده میشود. یکی از موضوعات مورد توجه، الکتریسیته ست. در کنار نگاه علمی، لویی وین از نظرگاهی شهودی به الکتریسیته مینگرد. او این نیرو را عامل حرکت زمان و به یاد آوردن خاطرات میداند. نام فیلم هم تلمیحی به همین ماجراجوییهای لویی درباره الکتریسیته است. از طرفی واژه الکتریکال به معنای «پر شر و شور» هم هست و به زندگی پرفراز و نشیب قهرمان اشاره دارد.
لویی وین در رویای سفر در زمان با کمک نیروی الکتریسیته به سر میبرد. از طرفی در فیلم، حمایت اچ. جی. ولز، نویسنده پر آوازه داستانهای علمی تخیلی نمایش داده میشود. گفتههای او درباره لویی وین مستقیما نقل میشود. جالب اینجاست که اچ. جی. ولز نویسنده رمان معروف «ماشین زمان» است. چه بسا تلاشهای لویی وین الهامبخش او در نوشتن این اثر بوده باشد. هرچه هست، شکی نیست که سفر در زمان رویای بریتانیای عصر ویکتوریا بودهاست.
از نکات قابل توجه فیلم، بهره بردن از راوی خارج از داستان است. صدایی که تنها میشنویم. یعنی یکی از شخصیتهای فیلم نیست. نریتوری را هنرپیشه شناخته شده، اولیویا کلمنِ برنده اسکار بر عهده دارد.
کاری که نریشن در این فیلم میکند نه تنها تماشاگر را دچار خستگی نمیکند بلکه از نقاط قوت فیلم است. صدای کلمن به فیلم انرژی میدهد و اتفاقا از آن ملالزدایی میکند. به صحنههای آشفته آرامش میبخشد و به صحنههای کسالتبار هیجان.
با این وجود، فیلم برای مدیوم سینما اندکی حوصله سر بر است. از طرفی میتوانست یک مینی سریال جذاب و سرگرمکننده باشد. زندگی الکتریکی لویی وین هم مانند بسیاری از فیلم-زندگینامهها درباره فضایل قهرمانش اغراق میکند. در واقع لویی وین یک روانپریش پرحاشیه بیشتر نبودهاست. گاهی به نظر میرسد فیلم تلاش میکند به او وجههای دانشمند مانند بدهد! یا حتا روشنفکری کمحرف و مایوس از مصاحبتِ اجتماع. اما به طور خلاصه لویی وین کسی نیست که بتوان او را تا این حد جدی گرفت.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
واکنش همیشگی من وقتی بندیکیت رو میبینم : عه شرلوک ??
با همون معروف شد دیگه
دکتر استرنج بیشتر کرد معروفیتش رو
آره ?