نقد فیلم The Tender Bar – شکستی دیگر برای جورج کلونی کارگردان
فیلمهای مربوط به سن بلوغ (Coming Age) از زیرژانرهای محبوب درام هستند. بیشتر این فیلمها مانند یک راهنمای دل سوز، دست نوجوانان را میگیرند و آنها را به سوی یک مسیر خوب هدایت میکنند. از ...
فیلمهای مربوط به سن بلوغ (Coming Age) از زیرژانرهای محبوب درام هستند. بیشتر این فیلمها مانند یک راهنمای دل سوز، دست نوجوانان را میگیرند و آنها را به سوی یک مسیر خوب هدایت میکنند. از Booksmart بگیرید که در مورد اهمیت دوستی و تفریح درست کردن میگوید تا The Perks of Being Wallflower که همچنان، فیلمی محبوب و جذاب است و پیامش تازگی دارد. حال جورج کلونی در ادامه مسیر کارگردانیاش، این بار بر اساس نوشتههای یک خبرنگار با سابقه به نام جی.ار موهرینگر، فیلمی ساخته است. او در سال ۲۰۰۰ برنده جایزه پولیتزر شد و حال، انتظار میرود یک فیلم درجه یک بر اساس خاطرات موهرینگر ساخته شود. اتفاقی که متاسفانه نیفتاده است.
The Tender Bar فیلمی درام به کارگردانی جورج کلونی و نویسندگی ویلیام موناهان است. از بازیگران این فیلم میتوان به بن افلک، لیلی ریب، تای شریدان و کریستوفر لوید اشاره کرد. فیلم برداری را مارتین روئه انجام داده است. موسیقی متن و تدوین به ترتیب بر عهده دارا تیلور و تانیا ام. سوئرلینگ میباشد. داستان روایت کننده جی.ار است، پسری که دنبال جایگزینی برای پدرش است. در این بین، یک رابطه قوی بین او و داییش به وجود میآید. با نقد این فیلم همراه ویجیاتو باشید.
قبل از آنکه فیلم را شدیداً (!) نقد کنم، ابتدا از بازیگران فیلم تعریف میکنم. بازی بن افلک درجه یک و محشر است. او چنان نقش دایی چارلی را بازی کرده است که حتی لیاقت نامزدی اسکار را هم دارد. لیلی ریب، بار دیگر نشان میدهد که از بازیگران قدر نادیده هالیوود است. کریستوفر لوید، همچنان با سرحالی و شادابی، در نقشش به عنوان یک پدربزرگ خسیس و اعصاب خوردکن میدرخشد. دنیل رانیری، در اولین بازیاش نشان میدهد که میتواند یکی از ستارههای آینده هالیوود باشد. مکس مارتینی بازی تقریباً خوبی دارد. اما متاسفانه تای شریدان و دیگر بازیگرها، بازی متوسط یا ضعیفی را از خودشان نشان میدهند. اما آنقدر بازی بن افلک لذت بخش و دلنشین است که این بخش را پوشش میدهد.
حال، وقت انتقاد شدید و کوبیدن است! انتظار میرود جورج کلونی بعد از شکست فیلمهای Suburbicon و Midnight Sky در نزد منتقدین و تماشاچیان، اشکالات خود را شناخته باشد و برطرفشان کرده باشد. اما تنها کاری که او کرده، این است که یک موضوع ساده انتخاب کرده که در کارگردانی کمتر به چالش کشیده شود! او همراه با فیلمنامهای از چارلی کافمن و فیلم Confession of a Dangerous Mind، یک ورود قابل قبول به سینما در نقش کارگردان را داشت. با Good Night and Good Luck آن را ادامه داد و با Leatherheads یک افت محسوس داشت و The Ides of March، دوباره مقداری او را به سطح بالایی رساند. اما بعد از آن، تنها چیزی که از او دیدیم فیلمهای ضعیفی بودند که برخلاف ایده خوبشان، بر باد رفتند.
حتی اگر به کارگردانی و چه چیزی یک کارگردانی خوب محسوب میشود آشنا نباشید، باز هم متوجه ضعف آشکار کلونی میشوید. او از افرادی در اثرش استفاده کرده که کارنامه کاری چندان خوبی نداشتند و همین، سبب شده فیلم از لحاظ فنی ضعیفتر شود. زومهای بیجای او از یک جایی به بعد، سرسام آور میشوند و در یک سوم پایانی، فیلم از لحاظ تدوین بد میشود. او سعی داشته با دوربین روی دست و این گونه زومها، آن حس و حال دوستانه و زنده را در فیلمش به وجود بیاورد که عدم تناسب در فیلمبرداری درست، سبب شده این بخش به یک نقطه ضعف تبدیل شود. در ادامه این تلاشها، او میخواسته با موزیکهای قدیمی، یک حس و حال نوستالژی را در فیلم به وجود بیاورد و این مورد، سبب شده موسیقی متن چندان خوبی را از سوی تیلور نشنویم.
کلونی همه چیز را برای ساختن یک فیلم درام بلوغ به یاد ماندنی در اختیار داشت. با اینکه فضا و مردمان آن زمان آمریکا به خوبی تصویر سازی شده است، پافشاری او بر قلقک دادن حس نوستالژی مخاطب، سبب شده بیشتر فیلم به این مورد پرداخته شود؛ موردی که کاربرد خاصی در داستان هم ندارد. به طور مثال، سکانس بولینگ اضافه است و واقعاً هیچ کاربردی در فیلمنامه ندارد! حتی اگر سرک کشیدن بامزه به گوشه کنار آن روزهای آمریکا و مردمش محسوب نمیشود. انگار کلونی میدانسته فیلمنامه شانس چندانی ندارد و سعی کرده با این موارد، فیلم را شیرین و دلنشین کند. شیرینیای که از یک جا به بعد، تنها کاری میکند که دلمان زده شود و دیگر توجهی به ادامه فیلم نکنیم. خیلی هنر میخواهد که نکات مثبت ابتدای فیلم را در ادامه، تبدیل به نکات منفی فیلم کنی!
در ادامه، امکان اسپویل داستان وجود دارد.
فیلمنامه اثر، چیزی به جز یک ناامیدی محض نیست. تنها چیزی که به عنوان یک نکته مثبت آن میتوان یاد کرد، بخش کودکی جی.ار است. رابطه او با داییاش به خوبی نشان داده شده و به شخصیت پدربزرگ خوب پرداخته شده است. اما از زمانی که جی.ار وارد دانشگاه میشود، فیلمنامه لنگ میزند و نه تنها شخصیت جی.ار را بیشتر خراب میکند، بلکه دیگر هیچ شخصیت درستی تحویلمان نمیدهد. تنها با یک شلختگی اعصاب خورد کن، شخصیتها را هدایت میکند تا فیلم به پایان برسد.
مخاطب گاهی اوقات میخواهد از این دنیای چرکش خارج شود و دیدن یک فیلم درام بلوغ شاد و تاثیر گذار ببیند. از قضا، The Tender Bar برای آن دسته آدمهایی است که حس میکنند شکست خوردهاند و دنیایشان به آخر رسیده است. با شانس، به موفقیتهایشان دست پیدا کردهاند و بیاستعدادند. جی.ار قصه ما، همچین کسی است. او از جایی پایین خودش را بالا میکشد، دوباره خودش را خراب میکند و دوباره بلند میشود. اما تاثیر گذار؟ هیچ وقت این فیلم به سطحی نمیرسد که پیامش را به مخاطبش برساند.
جی.ار، تمامی آن خصلتهای لازم برای تبدیل شدن به یک شخصیت ماندگار در فیلمهای دوران بلوغ را دارد. او از یک خانواده نسبتاً فقیر آمده و پدرش نسبت به او بیاهمیت است. فردی در زندگیاش است که به او کمک میکند مسیرش را پیدا کند. عاشق میشود و در این موضوع شکست میخورد. به خودش بدبین میشود و از استعدادهایش استفاده نمیکند. سپس دوباره سرش به سنگ میخورد و به همان مسیری که آرزویش داشت حرکت میکند. با اینکه تماماً کلیشه است، اما باز هم میتواند مخاطبش را جذب کند و او را وادار کند که تکانی به خودش بدهد.
موناهان سابقه نویسندگی The Departed را در کارنامهاش دارد، بنابراین انتظار از او برای نوشتن یک فیلمنامه که سادهترین چیزها را رعایت کند چیز زیادی محسوب نمیشود. بعد از اینکه فیلم از بخش کودکی جی.ار خارج میشود، پیدا کردن یک نکته مثبت در فیلم همانند پیدا کردن سوزن در انبار کاه میشود. شخصیت سیدنی قرار بود شخصی باشد که جی.ار را رها میکند تا او بفهمد که از دست دادن یک آدم عزیز، چه خلایی در زندگی یک شخص ایجاد میکند. قاعدتاً او باید با این چالش رو به رو میشد که در نگاه اول، این اتفاق میافتد اما در نگاه دوم، متوجه میشوید چقدر به این موضوع بد پرداخته شده و نبودن سیدنی، باعث میشد فیلم بهتری را شاهد باشیم؛ چون یک نکته منفی از آن از حذف میشد!
خوشبختانه در بخش کودکی جی.ار، شخصیت پردازی خوبی را شاهد هستیم و دایی چارلی، به لطف بازی خوب بن افلک، آن پرتره یک شخص کم سواد اما باهوش را به نمایش میگذارد. دایی چارلی، یک شخصیت مکمل است که تقریباً نکته منفی در رفتارش یافت نمیشود و همواره رک است و دروغ نمیگوید. خوشبختانه، دایی چارلی از معدود اتفاقات خوب فیلم است! شخصیت پدربزرگ هم با جزئیات خوبی طراحی شده و میتوانیم به عنوان یک پیرمرد رو اعصاب اما دوست داشتنی، با آن ارتباط برقرار کنیم. مادر هم در قامت یک فرد نگران و از طرفی، شکست خورده و افسرده، خوب به تصویر کشیده شده است. سه شخصیتی که خوب بهشان پرداخته شد، اما ای کاش همه فیلم هم همانند آنها خوب بود!
شخصیت پدر یا صدا، قرار است شخصیتی باشد که ما از او متنفر به خاطر بیمسئولیت بودنش سرزنش کنیم. تنها چیزی که از او دستگیرمان میشود، این است که آدم بدی است و علاقه ندارد عواقب کارهایش را قبول کند. او مدت زمان کمی در فیلم حضور دارد و هربار، سعی میکند خودش را مثبت نشان دهد و سپس، تبدیل به همان آدم پست قبلی میشود. در نهایت جی.ار را میبینیم که او را زمین گیر میکند و به حقش میرساند. سکانس درامی که مخاطب را نمیگیرد و ما را شاد نمیکند. در واقع، جی.ار ترس این را دارد که نکند در آینده شبیه به پدرش شود. شاید این هم موضوعی بوده که فیلم سعی داشته تا این سکانس نشانش دهد، اما موفق نمیشود.
The Tender Bar در جشنواره فیلم لندن ۲۰۲۱ به نمایش در آمد و رضایتی از تماشاچیانش دریافت نکرد. آخرین اثر قرار گرفته در لیست فیلم های جرج کلونی، به لطف ادامه دادن مسیر اشتباه کارگردانیاش، سبب شده یکی از بدترین آثار ۲۰۲۱ پدید بیاید که بعد از چهل دقیقه اولش، تنها مخاطبش را آزار میدهد. اشکالات فیلم آنقدر زیاد است که میتوانید با یک دفترچه و قلم، نکات منفیاش را یادداشت کنید تا برای داستان یا فیلم خودتان، آنها را تکرار نکنید. حرف آخر اینکه، فیلم مقداری دیالوگ بامزه دارد که باعث میشود از آن متنفر نشویم. پس، یک بار دیگر از بن افلک، لیلی ریب و کریستوفر لوید تشکر میکنیم که سبب شدند The Tender Bar به فیلم تماماً آشغالی تبدیل نشود!
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
جورج پرسلولی
فیلم تبدیل شده بود به یک درام که نمیدونست چطور باید اون پیامش رو برسونه و حتی اون درام بودنش هم اصلا به چشم نمیاد چون انقدر ایراد داره که این درام بودنش توش گم شده. بعدش یک سوم اول فیلم دیگه فیلم قابل تحمل نیست واقعا یکی از بدترین آثاری بود که دیدم.