نقد سریال Dexter New Blood (قسمت هفت تا ده): فرجام پرتردید
حالا که در Dexter New Blood به انتهای ماجراجوییِ جنونآمیز دکستر رسیدهایم، میشود با قاطعیت گفت شروع این مسیرِ تازه ارزشش را داشت. از همان قسمت نهایی فصل هشتم مشخص بود که سرنوشتِ بیسرانجامِ دکستر ...
حالا که در Dexter New Blood به انتهای ماجراجوییِ جنونآمیز دکستر رسیدهایم، میشود با قاطعیت گفت شروع این مسیرِ تازه ارزشش را داشت. از همان قسمت نهایی فصل هشتم مشخص بود که سرنوشتِ بیسرانجامِ دکستر مورگان نیاز به احیای دوباره خواهد داشت. پایانی درخور برای شخصیتی ترسناک و ملموس. اما همین احیا هم _از ترس بد شدن_ بسیاری از هواداران مجموعه را به وحشت انداخته بود. خطری که میتوانست سریال را به زمین بزند و میراث دوستداشتنیاش را لکهدار کند.
در Dexter new blood با یک شخصیت منفی جالب طرفیم. مانند روال سابق سریال در مخفی نگهداشتن هویت قاتل، این مینیسریال هم در قسمتهای ابتدایی تنها سرنخهایی در اختیارمان قرار دادهبود و حالا همه ما در عطش کشتهشدن او به دست دکستر رویابافی میکنیم.
در قسمت هفتم از Dexter new blood ما دوباره مجذوب شباهتهای دکستر و پسرش میشویم. خشم ذاتیِ هر دو کاملا محسوس است و هنوز مشخص نیست این همانندی قرار است به نفع دکستر باشد یا به ضررش.
ترکشهای تنش شدیدی که بین دکستر و کرت کادوِل ایجاد شده بود حالا به هریسون اصابت میکند و او باید به نحوی ابزورد و حتی کمیک، بین دو قاتل سریالی یکی را به عنوان جبهه دوست انتخاب کند. موقعیت عجیبی که به اولویت این دو اپیزود نفسگیر تبدیل میشود.
قسمت هفتم Dexter new blood: نقابی که کنار میرود
تماشای دکستر واقعی، یک کارشناس خبرهی صحنههای جنایی که با تیزبینی منحصربهفردش میتواند قتل را بازسازی کند، لذت دریغشدهای بود که بالاخره نصیب هواداران شد. او به رئیس پلیس کمک میکند تا راز قتل دوستش را کشفکرده و قاتل را شناسانی کند.
این شناسایی کاملا همسو با منافع دکستر است. در ابتدای قسمت هفتم از Dexter new blood او سرنخهای لازم را در اختیار پلیس قرار میدهد تا بلکه کرت کادوِل را نه با روش همیشگیخود، که توسط قانون به سزای اعمالش برساند. خوشبختانه این اتفاق میافتد و با دستگیری قاتلِ سریالیِ پیر، دکستر میتواند یک نفس راحت بکشد؛ نفس راحتی هر چند موقت و گذرا!
در این اپیزود از Dexter new blood باز هم به شباهتهای انکارنشدنی دکستر و پسر نوجوانش، هریسون، پرداخته میشود. هریسون که از بازسازی رابطهاش با پدر خود ناامید شده، در حال تقلا برای بهدستآوردن استقلال است و سعی دارد روی پای خودش بایستد. مسئلهای که کرت بهخوبی از آن آگاه بوده و با یک پیشنهاد کاری او را به سمت خودش میکشاند. همان چیزی که دکستر از آن وحشت دارد.
کرت کادوِل بعد از دستگیری، در اقدامی عجیب، راضی به صحبت با پلیس میشود. او با تعریفکردن دوران کودکی و خشونتهای پدرش نسبت به زنان خیابانی، پدر خود را مسئول قتل دختر میداند؛ در حالیکه حقیقت تلخ ماجرا با یک تدوین موازی و زیبا به مخاطب نشان داده میشود. قاتل این دختر کسی نیست جز خود او! و صحبت از رفتارهای آزارگرانه پدرش نیز تنها سواستفاده رقتانگیزی بوده تا پلیس را گمراه کند.
همچنین در این اپیزود از Dexter new blood متوجه میشویم که کرت از همان اول به قتل پسرش مت توسط دکستر پی بردهبوده و در فکر انتقامی بزرگ از اوست. اما ماجرا به همین ختم نمیشود و خود دکستر هم به یکی از مضنونهای ماجرا تبدیل میشود. البته در کنار محتوای این اپیزود نباید از نورپردازی و طراحی صحنه قابلقبول و همچنین بهکارگیری رنگهای تند و موسیقی متناسب با فضا غافل شد.
این قسمت با یک اعتراف از سوی هریسون روبرو میشویم. در ذهن او دلیل رهاشدنش توسط دکستر به مشکل و شرّ درونیاش مربوط است و تصور میکند پدرش او را به دلیل غیرعادی بودنش ترک کردهاست. دکستر که از این اعتراف دچار سردرگمیشده ناگهان مورد حمله قرار میگیرد و این قسمت از Dexter new blood با یک کلیفهنگر غیرمنتظره به پایان میرسد.
قسمت هشتم Dexter new blood: یک نفس عمیق
در این اپیزود، سریال رویهای متفاوت در پیش میگیرد و بجای اتفاقات متوالی، قصه در عرض حرکت میکند. این قسمت هواداران را به سفری ماجراجویانه، پر تعلیق، سرشار از درگیری و تعقیب و گریز در جنگلهای برفزده میبرد. اپیزودی که مانند یک نفس عمیق است و ما را برای قسمتهای مهم آینده آماده میکند.
در اپیزود هشتم از Dexter new blood رئیسپلیس قدم به قدم به کشف هویت ترسناک دکستر نزدیک میشود. او مصرانه به دنبال حقیقت اصلی دکستر است و مدارک و شواهد او را هرچه بیشتر به قصاب دهانه لنگرگاه پیوند میدهد.
کرت کادول با سواستفاده از شکاف پدر و پسری بین هریسون و دکستر، پسر را به خود نزدیک و نزدیکتر میکند. او به نرمی در لباس دوست و خیرخواه هریسون را سمت خود میکشاند تا ضربه نهایی را به قاتل پسرش وارد کند.
کرت کادوِل ابتدا او را به مدرسه میبرد و با حالتی سرخوشانه و پوزخندی بر لب، با استفاده از دستگاه پرتاب توپ، بدن مجروح هریسون را به رگبار توپها میبندد. از همینجا متوجه میشویم که اتفاق شومی در پی وقوع است.
از آن طرف دکستر اسیر یکی از افراد کرت شده و در پی فرار است. او به سختی موفق میشود موقتاً از چنگ او بگریزد. اکثر زمان این قسمت از Dexter new blood به فرار دکستر با از دست شکارچیاش سپری میشود؛ آن هم با پای زخمی و درحالیکه نگران جان هریسون است. چرا که میداند پسرش قرار است تاوان گناه او را بدهد.
با تمام این تفاسیر انتهای این اپیزودِ نفسگیر، رضایتبخش و خوشبینانه است. دکستر سرانجام سفره دلش را برای هریسون باز میکند و حتی تاحدودی از مسافر تاریکیاش میگوید. هریسون که دیگر گاردی در برابر پدرش ندارد و متوجه واقعیت زندگی او شده، آغوشش را به روی او میگشاید و چراغ اول این ارتباط پدر_فرزندی را روشن میکند.
این قسمت از Dexter new blood با تمام هیجان و زیباییاش اما مشکلات جدی و مهمی هم دارد. بعضی از صحنهها قربانی کلیشهها میشوند و ارتباط مخاطب با سریال را از بین میبرند. این معضل در دیالوگها هم به چشم میخورد و رابطه بیننده و محتوا را دچار شکنندگی میکند.
منطق کلی سریال نیاز به بازنگری دارد. روابط بین دو شخصیت اصلی _دکستر و کرت_ حرف تازهای برای گفتن ندارد و مانند فصلهای قبلی Dexter ما را به وجد نمیآورد. این موضوعیست که اگر در دو قسمت انتهایی حل نشود میتواند اعتبار کل مجموعه را خدشهدار کند. این فصل تازه تا اینجای کار ناامیدکننده نبوده اما میتوانست بهتر از این عملکند.
قسمت نهم Dexter new blood: رونمایی از هیولا
در این قسمت همه چیز آنطور که دکستر میخواهد پیش میرود؛ صمیمیت هریسون با او به نقطهای رسیده که بتواند سرانجام، بدون ترس از پسزدهشدن، واقعیت تاریک و مهیب خود را نشان پسرش دهد. اتفاقی که از لحظه آغاز انتظارش را میکشید.
از آن طرف هریسون بیشتر از هر احساس دیگری دچار بهت است. هویت تازه پدرش در کنار احساس آسودگی، برایش گیجکننده و حتی غیرقابل پذیرش بهنظر میرسد. از یک سو کادوِل که خود را دوست او جا میزد یک قاتل بالفطره است و از سمت دیگر پدرش، کسی که تمام نوجوانیاش را در پی پیدا کردنش بوده، در قامت یک قاتل سریالی برایش از اهمیت کشتن انسانهای بد میگوید.
در قسمت نهم از Dexter new blood روح دبرا که نماینده وجدان دکستر است سعی میکند جلوی این رویایی را بگیرد و هریسون را از قتلگاه پدر و مراسم خونینِ عجیبش دور نگه دارد. اما دکستر که تشنه نشاندادن خودِ واقعی و بدون فیلترش به هریسون است تمام هشدارهای دبرا را پس میزند و پسرش را شریک و شاهد زندهی قتل کادوِل میکند!
این مراسمِ ویژه و حتی زنندهای که تنها در ابتدای این فصل شاهدش بودیم، حالا با حضور هریسون دوباره تکرار میشود و کادوِل، قاتل این فصل، به سزای عملش میرسد. یک پایان تراژیک برای او آن هم در زیرزمینی که اجساد قربانیانش را در تمام این سالها نگهداری کرده است.
اما همه چیز به خوبی و خوشی تمام نمیشود. در حالی که دکستر با کشتن دشمن خود سرگرم است، رئیس پلیس شهر در حال جمعآوری اطلاعات و مدارک علیه اوست؛ هر چه جلوتر میرود ابرهای سیاه تردید هم پس زده میشوند و هویت غیرقابلهضم دکستر برای رئیس پلیس _ که از قضا معشوقه او نیز محسوب میشود_ جلوه پررنگتری به خود میگیرد.
میتوان این قسمت از Dexter new blood را سنگ بنایی قابل قبول برای آخرین قسمت فصل نهم در نظر گرفت. سرنوشت دکستر به عنوان قصاب دهانه لنگرگاه در دستان رئیسپلیس شهر کوچک آیرونلیک است و خوشبختی شکننده و موقتی او قرار است به یک جهنم واقعی تبدیل شود. همه چیز برای آخرین قسمت و پایان راه دکستر مورگان آماده است.
قسمت دهم و آخر Dexter new blood: فرار خونین
این قسمت شروعی آرام، پر تعلیق و حتی فریبدهنده دارد. یک آرامش قبل از طوفان با حال و هوای کریسمس که در ظاهر خبر از اتفاقات خوب و وضعیت پایدار میدهد و در باطن ملودی گوشخراش خطر را فریاد میزند.
رئیس پلیس دیگری تریدی ندارد که قاتل سریالی میامی همان جیمی/دکستر است. کسی که حالا در خانهاش زندگی میکند و برای دخترخواندهاش هدیه کریسمس میآورد. او مجبور است به ندای غریزهاش گوش کند و مجرم را تحویل قانون دهد. حتی اگر این مجرم به او و خانوادهاش نزدیک باشد.
در اواسط آخرین قسمت از Dexter new blood همهچیز برای دکستر به قهقرا میرود. او عاقبت به دست معشوقهاش دستگیر میشود و بهانههای همیشگیاش دیگر اثری در بقیه ندارد. آن هم دقیقا زمانی که قصد داشت همراه با پسرش برای همیشه آیرونلیک را ترک کند و زندگی جدیدی را از سر بگیرد. حالا او تقریبا همهچیز را از دست دادهاست.
بازندهبودن دسکتر چندان طول نمیکشد. او موفق میشود از زندان فرار کند و خود را به هریسون برساند. اما این فرار به قیمت گرفتن جان یک انسان بیگناه تمام شده و همین موضوع پسرش را وارد یک جدال اخلاقی جدی میکند. او میفهمد که مشکل دکستر فراتر از کنترل اوست و هیچ رستگاریِ موعودی برای پدرش وجود ندارد. اینجاست که چشمان او باز میشود و دست به عملی شوکهکننده میزند.
سریال با ترک شهر توسط پسر دکستر به پایان میرسد. وضعیتی که نمیشود کلیشهای بودن و حتی محافظهکار بودنش در پرداخت شخصیت و قصه را نادیده گرفت. فرمول خوب بودن شرایط تا لحظه اخر و سپس خرابشدن برنامهها همیشه هم قرار نیست مخاطب را دچار هیجان کند و راضی نگهدارد.
تصمیمی که هریسون در نهایت مجبور به گرفتن آن میشود بسیار عجیب و حتی غیرمنطقی است؛ اتفاقی که ضعف فیلمنامه در آمادهکردن مخاطب را گوشزد میکند. این اخلاقگرایی والا و رستگاری اجباری از کجا به سوی قصه نازل میشود که بیننده را مجبور به پذیرش خود میکند؟
در واقع هواداری که در انتظار یک پایان جایگزین و راضیکننده بهجای فصل هشتم بوده، چرا باید با چنین سرانجامی روبرو شود؟ با اینکه حتی زمزمههایی از تولید فصل دیگری برای Dexter به گوش رسیده اما چه توجیهی میتواند این روند غیرقابلقبول را توجیه کند؟ زنده کردن دوباره این شخصیت _صرفا برای کشتن او جلوی دوربین_ چه ضرورتی میداشته؟ حتی اگر این تیرخوردن صرفا یک کلیفهنگر باشد باز هم از ضعف داستانپردازی این سریال کم نمیکند.
سازندگان دکستر میتوانستند سرنوشت این شخصیت پس از ورود به شهر آیرونلیک را از زاویه بهتر، با پیرنگی جذابتر و شخصیتهایی ملموستر بسازند. کلیشهها را کم کنند و دیالوگها را به سطح قابلقبولی برسانند. ملودرام را به حداقل برسانند و شیمی روابط را پربارتر کنند و عمق لازم را در اختیارشان قرار دهند. حتی میتوانستند شخصیتهای مهم و دوستداشتنی گذشته را وارد فصل تازه کنند و روح سریال دکستر را در Dexter new blood جاری کنند. اتفاقاتی که حتی با وجود گذشت ده قسمت در روند سریال دیده نشد و بیننده را با وضعیتی غیرقابلقبول رها کرد.
شاید فرصت رستگاری برای دکستر مورگان و حتی سریال Dexter new blood از دست رفته باشد، شاید هم فصل آیندهای درکار است و قرار نیست این وضعیت، سرانجام این شخصیت باشد. باید منتظر ماند و دید که برای هواداران سریال دکستر چه چیزهای تداریک دیده_ یا ندیده_ شدهاست.
از اینجا بخوانید:
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.