بررسی فیلم I Am Mother – انسانی، زیادی انسانی
در ادبیات و سینما یک موضوع و دلمشغولی میتواند از جنبههای گوناگون عرضه شود منتهی هنوز هم برای حصول معنایی واحد و دسته جمعی، تفسیری که همه سر آن متفق القول باشند، فاصله بسیار بماند. ...
در ادبیات و سینما یک موضوع و دلمشغولی میتواند از جنبههای گوناگون عرضه شود منتهی هنوز هم برای حصول معنایی واحد و دسته جمعی، تفسیری که همه سر آن متفق القول باشند، فاصله بسیار بماند. فیلم «من مادرم» هر چند با زمینه و ستینگی بدیع ولی دغدغهای را با فیلمنامه حسابشده مایکل لوید گرین، فیلم میکند که از صد و پنجاه سال پیش در ادبیات سر و کلهاش پیدا شد و حتی تحولاتی اساسی اجتماعی قرن بیستم مرهون واکنش نشان دادن به همین دغدغه است؛ آیا «انسان برتر» یا «اقلیت پویا» نسبت به باقی افراد جامعه، دست پیشی دارند؟
«من مادرم» ابداً فقط محتوا نیست. این محتوا در یک «منطق روایی» یا همان ارتباط عِلی و معلولی حوادث، چنان جای خشک کرده که مخاطب را پا به پای خود میکشاند تا به سرانجامی معقول برساند. این روایت کلاسیک است؛ جایی که همهچیز در اجزای داستان با حوصله سر جای خود قرار گرفته ولی طوری تظاهر میکند که انگار تصادفی است؛ اما تصادفی نیست. ارتباط معنایی هوش مصنوعی، مادرانگی، فلسفه اخلاق و توهم توطئه مباحثی نیستند که بدون ظرافت بشود آنها را داستان کرد. همه این کلمات را به خاطر بسپارید چون در ادامه این مطلب ارزش کلیدی دارند؛ با بررسی و تحلیل و فیلم «من مادرم»، در ویجیاتو همراه باشید.
دو راهی اخلاقی؛ کی راست میگوید و کی دروغ؟
فیلم ابتدا مجموعهای را نشان میدهد که خالی از سکنه و حامل شصت و سه هزار جنین است و وقتی که پشتبند معرفی این اطلاعات، تاریخشمار «یک روز پس از انقراض» را نشان میدهد و سپس چند نما از ساخت رباتی که به این جنینها حیات میبخشد، متوجه میشویم که این مجموعه برای روز مبادا، روزی که اگر انسانها در جنگ با خود یا گونهای دیگر به ورطه نابودی کشیده شدند، دست به کار شود و به گونه انسان شانس دوبارهای ببخشد. این آخرین دروغی نیست که فیلم به خورد مخاطب میدهد، در اصل دروغ دیگری هم در همان ابتدا به طرز نامحسوسی بیان میشود. دیوید هربرت لارنس، نویسنده انگلیسی میگفت: «به راوی اعتماد نکنید، به روایت اعتماد کنید.» اما حتی «من مادرم»، پا را فراتر از این میگذارد و روایت را هم مسموم میکند؛ با نماهایی که از ربات مادر میبینیم و موسیقیای که با اعطای لحنی معصوم و زندگیبخش به ربات، این نکته را به آرامی در لفافه قایم میکند که شخصیت اول داستان یعنی دختر، اولین انسانی نیست که در این مجموعه پا به حیات گذاشته است!
در اصل، پیرنگ جایی آغاز میشود که مجموعه سی و هفت ساله شده (13867 روز بعد از انقراض) و ما قرار است شاهد تولد دختری باشیم که نوجوان است. با تفریق سن تقریبی او با سن مجموعه، میفهمیم که باید دست کم یک انسان دیگر هم در آن حوالی وجود داشته باشد (چون ربات مادر همان روز اول انقراض، یک جنین را زنده کرد) اما نه، به سختی متوجه این امر میشویم چون به لطف روایت توطئه برانگیز (توطئه علیه مخاطب) و لحنبخشی آگاهانه غلط موسیقی، یک ذره هم به معصومیت مادر شک نمیکنیم. حتی به لطف تدوین روایی و تداومبخشی ما به تصاویر، فکر میکنیم که تصاویر کودکی آن دختربچه اول فیلم مربوط به دختر نوجوان است؛ فارغ از اینکه با دو انسان مختلف سر و کار داریم. با استفاده از موسیقی، تدوین و راوی (نوشتههای روی نما)، روایت مسموم میشود تا به حقیقت پشت چهره ربات مادر و کل آن تأسیسات پی نبریم. چه حقیقتی؟
ربات مادر به دخترش آموزش پزشکی میدهد تا او را آماده مراقبت از باقی جنینها بکند. در اولین جلسهای که برای تماشاگر آشکار میشود، مادر این مسئله را برای دختر مطرح میکند: «پنج بیمار داریم که محتاج پیوند عضو جدیدند. همین لحظه بیمار ششمی سر میرسد که وضع وخیمی دارد. دکتر اگر درمان بیمار ششم را تعویق بیاندازد، او میمیرد و اعضای بدنش را میشود به پنج بیمار دیگر اهدا کرد. یا اینکه او را درمان کند و پنج بیمار دیگر به خطر بیفتند. ترجیح تو به عنوان یک دکتر چیست؟» این سوال رابطه نزدیک با امر اخلاقی دارد و حتی با نقل قولی از آگوست کنت، فیلسوف فرانسوی، خیلی زود مسیر پاسخ به فلسفه اخلاق کشیده میشود:
- خب کنت میگه من باید بخاطر نفع دیگران، درد بکشم.
جواب بعدی دختر بسیار آشناست؛ آیا آنها انسانهای خوب یا بدیاند؟ و معیار تصمیمگیریاش را به ارزش اجتماعی آن انسانها میگذارد. اضافه میکند که قبلا باور داشته که همه انسانها حق برابر برای زیستن دارند تا موقعی که مادر، فلسفه کانت را تدریس میکند. سخن دو پهلویی است؛ آیا فلسفه کانت دچار تردید دختر شده؟ چون فلسفه اخلاقی او به انسانها باید و نبایدی تذکر نمیدهد، بیشتر به آنها چارچوبی برای قضاوت میدهند؛ همان چارچوب معروف «آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران مپسند.» واضح است که اینجا نقطه ثقل، خود انسان است. اوست که باید تشخیص بدهد که در شرایط متغیر، چه عملی درست است و بداند که عملش آسیبرسان است یا نه. این گزارهها موقعی جالب میشوند که یکبار فیلم را به پایان برسانیم و دوباره به این سکانس باز گردیم. متوجه میشویم که همه چیز تحت کنترل مادر است و تمام اتفاقات در واقع امتحان اخلاقی بودند برای دختر (کل فیلم) تا دختر در موقعیتی مشخص، نشان بدهد که به نفع نوع بشر است یا نه. امتحان مادر سر آن کلاس نبود، کل وقایع فیلم بود.
و نشانههای مبرهنی وجود دارند که از توطئه مادر و همچنین، داستانگویان علیه مخاطب و دختر خبر میدهند. نشانههای مربوط به سازندگان به آنجا میکشد که در واقع پیرنگ داستانی، اساساً توطئه است. در زبان انگلیسی، واژه پلات (Plot) هم به معنی نقشه داستانی است و هم به معنای توطئه. آنها توطئه میکنند، چهره واقعی مادر را کاملا مخفی نمیکنند ولی توجه را به سمت عناصر دیگر میکشانند و بعد، اجازه میدهند که بین زن غریبه و مادر دچار شک و درگیر توهم توطئه بشویم.
حتی فیلم پیشاپیش به صورین نمادین از حضور توطئهای خبر میدهد؛ آن لحظه که موشی کابل برق را میجود و باعث قطع برق مجموعه میشود. موش در فرهنگ بریتانیایی خودش نماد جاسوسی و توطئه است و از آنجا که استرالیا هم به دلایل تاریخی فرهنگی نزدیک به بریتانیا دارد، میشود چنان تفسیری از حضور موش کرد. رمان 1984 از جورج اورول، نویسنده انگلیسی را به یاد آورید که چطور از نماد موش و توطئهگری موقعی استفاده کرد که وینستن اسمیت و جولیا، در اتاق آقای چارینگتن ملاقاتهای مخفیانهای داشتند.
عمر دی. اچ. لارنس به دنیا نبود که کمی جلوتر، آینده داستانگویی را ببیند ولی اگر میشد، قطعا میگفت که به روایت هم اعتماد نکنید!
نیاز به هویت؛ آزمون انساندوستی
موش کاربرد دیگری هم داشت؛ توجه دختر را به سمت دریچه هوا و در خروجی مجموعه کشاند. جایی که به گفته مادر آب و هوای مناسبی برای زنده ماندن ندارد و ناقل بیماریهای خطرناکی است. بر خلاف حرف او، وقتی که دختر در حال کنجکاوی به خرج دادن است، درمییابد که آن سوی در هم حیات وجود دارد. درست هنگامی که زنی به در میکوبد و تقاضای کمک میکند. حضور زن ناگهانی است و با خود سوالهایی را به همراه میآورد که سطح جدیدی از آگاهی را برای دختر، در بر دارد. وقتی که یک بار از انتها به ابتدا بنگریم، متوجه میشویم که تمام رویدادها زمانبندی شده و زیر نظر مادر رخ میدهد و در مکالمه آخر بین او و زن غریبه متوجه میشویم که بیش از آن چه فکر میکردیم، وقایع برای او قابل پیشبینی بوده است.
او بود که توجه دختر را به سمت در کشانید و اگر واکنش «انسانی» از او سر نمیزد، احتمالاً قال او را هم میکَند. این بدین منظور است که سوال اخلاقی مطرح شده، نیاز به موقعیت واقعی و فیزیکی داشت و وقتی جواب دختر حاوی این مسئله بود که «من آنها را نمیشناسم»، یعنی اینکه سطح بالاتری از آگاهی را طلب میکند. هگل میگوید به محض اینکه انسان به سطح مشخصی از خودآگاهی برسد، نیاز به هویت ظاهر میشود. زن غریبه و تمام شک و بدبینیهایش نسبت به ربات مادر، سطح جدیدی از آگاهی است که دختر را تشویق به داشتن هویت میکند. تعریف هویت خارج از این مقال است و صحیحتر آنکه به این راحتیها تن به تعریف نمیدهد ولی دختر میخواهد که در معرض معاشرت با دیگر آدمها باشد و به آنها کمک کند.
در طی یک سری کنش، نمایان میشود که مادر جنینها را پرورش میدهد و اگر در آزمون مد نظر او (که جلوتر به آن میرسیم) قبول نشود، بچهها را لایق زندگی نمیداند و جان آنها را میگیرد. بر اساس دیالوگها میفهمیم که بازه امتحانها سال به سال است و نه سن مشخصی. این اتفاق حکم زنگ خطری است برای دختر، باید جانش را بگذارد روی کول و فرار کند ولی نمیتواند چون یکی از جنینها را به خواست مادر و به تازگی فعال کرده و تا بچه به دنیا نیاید، نمیخواهد فرار کند. شرایط جوری میپیچد به هم که غریبه و او اجباراً بدون بچه فرار میکنند. به کجا؟ به سرزمین موعود. جایی که هم امن است و هم آدمهای دیگری برای معاشرت وجود دارند؛ دختر بالأخره می تواند هویتی بیابد.
اما رسیدن به سرزمین موعود، چیزی نیست جز رو به رویی با توهمی گذرا. با اینکه نه هوا آلوده است و نه کرور کرور ربات مسلح وجود داشت اما همه آن چیزهایی هم که زن غریبه گفته بود، سرابی بیش از آب درنیامد. هیچ آدمی وجود نداشت و بیایید دروغ گفتن زن را بگذاریم بر حسب این جمله آرتور شوپنهاور: «مرکز ثقل فرد معمولی، بیرون از اوست.» زن غریبه یک انسان معمولی است؛ در قسمتی به دختر میگوید که «اینکه مراقب خودت باشی، گناه نیست.» و در واقع همین کار را در قبال خودش انجام میدهد. او دخترک را آورده تا چشم سومی داشته باشد و منفعتهایش بیشتر نصیب زن میشود تا شخص دختر. حالا دختر دقیقاً در همان وضع دو راهی اخلاقی قرار میگیرد؛ نجات نفر ششم یا رسیدن به داد پنج نفر دیگر؟ مراقبت از زن غریبه یا مراقبت از بچه و جنینهای دیگر؟ انتخاب دختر او را از یک فرد معمولی جدا میکند و به داد بچههای دیگر میرسد. «معمولی بودن» دقیقاً همان چیزی است که ربات مادر را به کشتن افراد نالایق وادار میکند و این را میشود از تأکید «تو خاصی» گفتنش به دختر، دریافت.
تو خاصی؛ هوش مصنوعی و انسان برتر
معمولاً در دل آثار برخی نویسندههای اندیشمند، درونمایهای نهفته است که پیشتر حرکت زمانه را بازخوانی میکنند؛ وقتی که داستایفسکی در رمان جنایت و مکافات، شخصیت راسکولنیکف را خلق کرد، لابد چیزی را میبویید که در شُرف رخ دادن بود. راسکولنیکفِ دانشجو، مقالهای را با محور اقلیت پویا مینگارد که در حالت کلی میگوید انسانهایی در جامعه و جهان وجود دارند که ذات و شعورشان از باقی افراد جامعه برتر است و اینها به باقی محقاند؛ یعنی در قبال آنها حق دارند که دست به هر عملی بزنند و قانون باید بر اساس ذات و سرشت، با انسانها برخورد کند. این عقاید گنگ و نامفهوماند و احتمال انحراف در برداشت از آنها پیش میآید؛ عجالتاً کسی که از خط عابر و پل هوایی میگذرد و در خیابان تف نمیکند، این اجازه را دارد که فرد دیگری را بکشد که همه اینها را رعایت نمیکند! جالبتر آنکه در آغاز قرن بیستم تا به میانه، ایدئولوژیهایی پدید آمدند که اتفاقا انسان را بر اساس همین سرشت دستهبندی میکردند؛ دانه درشت آنها نازیسم و هیتلر بودند.
با این طرز تفکر، راسکولنیکف تبری دست میگیرد و از پیرزنی دلّال دزدی میکند و او را میکشد. تشبیه جالبی است زمانی که دختر به سراغ مادر میرود و تبری در دست دارد. اما آنجا راسکولنیکف خود را در مقام انسان برتر میدید و اینجا دختر، مقابل این تفکر میایستد. گرچه در این سکانس فیلمنامه چرخشی نه چندان غیر منتظره پیدا میکند؛ رُبات جنینهای نامستعد را نمیکشت به این دلیل که آنها، راسکولنیکف نیستند! بالعکس، او هم مقابل این عقیده میایستد و نمیگذارد انسان خودخواه، انسانی که فقط خوشی خودش را میخواهد و بیخیال همنوعش است، قسر در برود. حالا مرگ دختربچه ابتدای فیلم توسط ربات، توجیهپذیر میشود چون او هم در دیالوگ به روشنی اعلام کرد که از انسانها بیزار است؛ هیچ نشانی از نوعدوستی نیست.
اما طرز تفکر ربات هم به بیراه میزند؛ این هم نوع دیگری از دستهبندی انسانهاست و اینبار به دسته دیگری «انسان برتر» گفته میشود. او با انقراض هرگونه انسانی خارج تأسیسات، قصد دارد که حافظه بشر را از نوع پایهگذاری کند اما حساب اینجا را نکرده که این پیشینه و گذشته انسان است که او را به جلو هل میدهد. اوست که با نگاه به گذشته، برای آینده راهکارهای مثمر ثمری میسازد. با سرکوب گذشته، این احتمال وجود دارد که از نو در دایره اشتباهات گیر بیفتد. این مورد را هوش مصنوعی در نظر نگرفته بود.
حقیقتاً استفاده از واژه ربات به جای هوش مصنوعی هم مخاطب را گمراه میکند. با فرض اینکه هر ربات، واحد مستقلی برای اندیشه و تصمیمگیری است از آنها میترسیدیم ولی در آخر مادر گفت که همه آن رباتها، خود اویند. این مهم نیست که هزاران یا میلیونها تن وجود داشته باشد، همگی تفکری به مخربی هوش مصنوعی دارند. کمی که در تاریخ هم تفحص کنیم، دستگیرمان میشود که کنترل بسیار ربات توسط یک هوش مصنوعی، استعاره دقیقی برای پیروی کورکورانه عده زیادی از یک ایدئولوژی مشخص است.
با این تفاسیر، تمامی این قطعات کنار یکدیگر قرار میگیرند؛ هوش مصنوعی به عنوان یک ایدئولوژی منحرف، دختر به عنوان انسان برتر و زن غریبه به عنوان انسان معمولی. اینکه نویسنده برای هیچکدام از این اشخاص نامگذاری نمیکند، توجیه این است که اعمال و کُنشها زیر سایه هویت فردی قرار نگیرد و به این سه نفر در قالب جامع کنیم؛ یعنی این افراد میتوانند نماینده جوامع خود ما باشند.
سرانجام پایان «من مادرم» با همه این توضیحات دیگر گنگ به نظر نمیرسد؛ احتمالاً زن غریبه یکی از جنینهای رشدیافته بوده که توسط هوش مصنوعی، دچار فراموشی و خارج از تأسیسات رها میشود تا بالأخره روزی برای آزمون مدنظرش به کار بیاید. یادتان باشد که فیلم فقط خاکستر یک انسان مرده را تصویر کرد و زن هنگام روبهرو شدن با «برنامه امشب»، برنامه تلویزیونی مورد علاقه دختر، سایه و ابهاماتی از گذشته را بخاطر میآورد. احتمالا در روزگاری نه چندان دور، برنامه مورد علاقه او هم همین بوده است. سپس وقتی که دختر آزمون را به درستی پشت سر گذاشته، کار هوش مصنوعی هم با زن به پایان رسیده و او را میکشد. آزمون دختر قبول این وظیفه سنگین و تربیت جنینهاست که در عمل تفاوت چندانی ایجاد نمیکند؛ هوش مصنوعی همراه با کالبد رباتهایش، مشغول بازسازی زمین است. اگر انسان دوباره آنجا پا بگذارند و دست از پا خطا کنند، بعید است که واکنش دوستانهای نشان بدهد.
جمعبندی؛ تنها افرادی که آزادند
«من مادرم» با فیلمنامهای که محوریتش فریب دادن مخاطب است، داستانی قرص و محکم روایت میکند که هم پرسش است و هم پاسخ به پرسش. «چرا انسانها به گذشته نیاز دارند؟» و «در قبال کمک به نوع خود، چه باید کرد؟ آیا هر کسی ارزش کمک را دارد؟». دغدغه فیلم پاسخ اطمینانبخش به این سوالها نیست ولی روایتی که این سوالها در آن مسئله شوند، چرا. سازندگان در ارائه اثری داستانی که هم دغدغهمند باشند و هم مخاطبمحور، کاملاً موفق بودهاند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
عالی بود عالی??
عالی بود فیلم هم یکی از بهترین ها بود ولی اخر فیلم معلوم نشد دختر چیکار کرد اما هرکی یه پیش بینی میکنه اگر خلاصه اخر داستان گفته میشد عالی میشد اما یکی از پیش بینی ها که خودم خوشم آمد ((اون به تنهایی چندین کودک را مثل مادر آموزش میده با وجود دل تنگی اون یه خانواده بزرگ همون طور که گفت دوس داره می سازه اون ها پس از بزرگ شدن راه دختر را پیش میبرم اون ها پس از مدتها بیرون از اون پناه گاه شروع به آبادی میکنن و تمدن انسان ها دوباره جون میگیره)) اینم یه دیدگاه راستش زیبایی این فیلم خیلی زیاده من تو این چند سال فیلمی به این خوبی ندیدم اگه قسمت دو داشت بی نظیر میشد ممنون بابت سایت خوبتون.
عالی بود باعث شد کاملا منظور فیلمو بگیرم ولی درباره فیلم این فیلم واقعا نشون میده هیچ رباتی یا هوش مصنوعی نمیتونه جای انسان و بگیره مادر تمام امکانات لازم و برای زنگی دختر فراهم کرده بود ولی دختر احساس تنهایی داشت اون برادر بهترین هدیه مادر بود این فیلم احساس ادمو بازی میده و همین فیلمو جذاب میکنه.
ممنون واقعا عالی بود
عالی بود تحلیل فیلم
سپاس
خیلی کامل و واضح بود و تقریبا تمام توضیحاتتون رو هنگام دیدن فیلم متوجه شدم و باخواندن نقد شما وضوح پیام های فیلم برام کاملتر شد ممنون از نقدکاملتون
خیلی خوب واقعا ممنون
من یه سوال دارم .وقتی ربات میره که زن معمولی (غریبه) رو بکشه زن یه میله برا دفاع گرفته بود یعنی تونسته نجات پیداکنه و نمرده یا رباته کشتش؟
خب فک نکنم توپم بتونه اون رباتو تکون بده ربات مادرم چون جنگی نبود و بدنش فرق داشت با اونایه دیگه cpu اسیب پذیر بود به نظرم
یه سوال اونجایی که یک ربات جنگی سراغ زن غریبه در آخر فیلم میره با اینکه مادر مرده بود چجوری به سراغ اون رفت؟ مگه تمام اون هوش ها مادر نبود پس زمانی که مرد چرا تمام هوش ها از بین نرفتن؟ نکنه که هوش واقعی مادر نبوده باشه؟ به قول خودش یک هوشی که تمام هوش های دیگه رو کنترل میکنه؟ ممنون میشم پاسخ بدین... نقد هم خیلی خوب بود فیلم هم عالی بود. اما زمانی که مادر رو کشت احساس خیلی بدی بهم دست داد...خودم موندم چرا؟ اصن برنامه ریزی تمام اینها توسط چه شخصی بوده؟ سوالات زیادی به وجود اومد...?
اون مادرو نکشت.مادر تمام اون ربات ها بود. در اصل همه شون یکی بودن. مادر هم جزوی از اون سیل رباتا بود. تو با قطع کردن یه انگشت مغزو از بین نمیبری.
سلام ممنون از نقد زیباتون متاسفانه این فیلم مورد کم لطفی قرار گرفته و اون طور که باید بهش پرداخته نشده حرفهای خیلی مهمی برای گفتن داره و استعاره های زیبا و فوق العاده ای درش هست.
اما چند نکته مبهم بعد از دیدن فیلم همچنان برای من باقی مونده اگر کسی بتونه راهنماییم کنه ممنون میشم البته من نسخه سانسور شده فیلم رو دیدم نمیدونم شاید تو نسخه اصلی این ابهامات برطرف بشه
۱. یه سگ در فیلم وجود داشت این از سگ از کجا اومده و آخرش چی شد؟
۲.ماشینها انسان رو منقرض کرده بودن یا انسانها خودشون رو؟
۳.زن داشت دعا میخوند و مجسمه حضرت مریم و صلیب داشت که این یعنی مسیحی هست ربات چرا باید زن رو با دین آشنا کنه؟ دختر اصلا مجسمه رو نمیشناخت.
۴.ربات چطور میتونه این توهمات رو تو سر انسان پرورش بده و چرا باید فکر می کرد که انسانهای دیگه ای هم هستن یا نه؟ چه تاثیری در فیلم داشت این موضوع؟
ممنونم
من اول فیلم هم به این فک کردم که 13 هزار روز از زمان انقراض انسان البته سیزده هزار و خورده ای بود اون موقع حساب کردم میشد سی و هشت سال و اصلا اون دختره به هیچ عنوان سی و هشت ساله نبود خیلی خیلی بود بیست و پنج بعد از اول فکر پیش حساب کتابشون بود
سلام، بسیار ممنونم از نقد و بررسی بدون نقص و بی نظیرتون. یکی از بهترین فیلمهایی بود که در این سالها دیدم. مخصوصا که پر از ابهام و سوال بود و همین جذاب ترش کرده بود. باز هم ممنون بابت وقتی که برای تحلیل فیلم گذاشتید.
خوب بود
یه جاهایی از فیلم برام گنگ بود و نمیخواستم ازش سر سری رد بشم که ممنون از شما بابت این نقد و تعریف بی نقص.
تشکر و سپاس از نوشته ها و توضیحاتتون
با این قسمت که فرمودید این زن معمولی احتمالا یکی از جنین های بزرگ شده میباشد موافقم چون اگر دقت کنید موقعی که دختر محفظه نگهداری جنین هارو باز کرد با سه تا جای خالی مواجه شد که بالای اون ها هم نوشته بود Female یعنی هر سه مونث بودن احتمالا یکی دختری که سوزونده شده بود یکی زن معمولی و یکی هم خود دختر
سوال های خود بنده، اونجا که در سکانس آخر دختر شروع میکنه به شعر خوندن واسه نوزاد اون صدای شعر که ادامه اش رو میخونه صدای مادر هستش؟ دختر میره و یک سری محفظه میبینه و منظوری توی نگاهش شکل میگیره به چه معنا بود یعنی اینکه عزمش رو برای پرورش و مراقبت از جنین های بعدی دیگه جزم کرد و اون صدای شعر مادر به چه معنی بود؟ و اونجا که مادر بهش گفت اگر به من احتیاج داشتی و دختر گفت نه احتیاج پیدا نمیکنم یعنی مادر دیگه دخالت و رویارویی با دختر نخواهد داشت؟ اون صحبت هایی که زن در مورد برادرش و بقیه در معدن کرد چی واقعی بود یا توهم و فکری بود که در ذهنش کار گذاشته شده بود؟ اگر دختر تصمیم میگرفت با زن بمونه و پیش مادر برنگرده آیا مادر هر دورو هم زن و هم دختر رو میکشت؟
ببینید وقتی مادر رفت سراغ زن گفت چیزی از گذشته یادت هست؟میدونی چرا همه مردن ولی تو نه؟روز اول نوازادی که به وجود اومد ما همه فکر کردیم که اون دخترست در حالی که اون زن مرموز بود زن مرموز برای این ساخته شده بود که امتحان نهایی باشه دختر دوم احتمالا پیش این زن مونده و از ترس پیش مادر برنگشته که یعنی رد شدن در امتحان اما دختر سوم جون اون پسر و تمام جنین هارو به خودش و زن ترجیح داد و برگشت پس زن یک بخشی از امتحان بود و اون تصاویر برای گمراه کردن ذهن امتحان دهنده بود یعنی افرد دیگه ای هم هستن در واقع مادر حافظه زن رو جوری برنامه ریزی کرده بود که اون حرف هارو بزنه و اون عکس هارو بکشه اون زن اولین نفر بود برای ازمون نهایی که انسان کامل رو مادر تشخیص بده تا بچه هارو به اون بسپاره
بهترین بررسی وتحلیلی که خوندم! مرسی از شما..بهترینید تو این زمینه بین بقیه.
خیلی ممنون، از تحلیلتون کلی استفاده بردم، بعد از تموم شدن فیلم اصلا من گنگ بودم?
ممنون از شما. اساساً پرداخت فیلم طوریه که مخاطب چند بار دیگه به فیلم برگرده و از زاویه دیگه ای نگاه کنه.
عالی نقد کردید
ممنون از وقتی که گذاشتید.
تحلیل بسیار شیوایی بود.
ممنون دوست عزیز.