نقد فیلم Kimi – کیمی
فیلم Kimi به کارگردانی استیون سودربرگ و نقشآفرینی زوئی کراویتز تا جایی که در توان دارد شانس خود را برای تبدیل شدن به یک اثر هیچکاکی شناسنامهدار و مستقل امتحان میکند اما در عوض نه ...
فیلم Kimi به کارگردانی استیون سودربرگ و نقشآفرینی زوئی کراویتز تا جایی که در توان دارد شانس خود را برای تبدیل شدن به یک اثر هیچکاکی شناسنامهدار و مستقل امتحان میکند اما در عوض نه تنها به این آرزوی جاهطلبانه خود نزدیک نمیشود که به راحتی در لیست ضعیفترین آثار این کارگردان جا خوش میکند. با ویجیاتو همراه باشید.
شاید استیون سودربرگ را با سهگانه اوشن بشناسید. شاید هم آن را از Unsane و این واقعیت که فیلمی را با آیفون 7 پلاس خود ضبط و تقدیم پردههای نقرهای کرده باشد به یاد بیاورید. همچنین ممکن است هیچکدام از آثار مورد بحث را ندیده باشید و یک راست محو پوستر «کیمی» شدهاید و تصمیم به تماشا آن گرفتهاید. کسی چه میداند، حتی احتمال دارد این فیلم را دیده باشید و پس از تماشا خواستهاید مروری بر نقد و بررسی آن داشته باشید. خلاصه به هر دلیلی پا به این مطلب گذاشتهاید بیایید پیش از ادامه، با هم نگاهی بر عملکرد این کارگردان طی سالهای اخیر داشته باشیم.
سودربرگ از دهه ۸۰ میلادی تاکنون هیچگاه به تجربههای جدید و ساخت آثاری با سبک و ژانرهای متنوع نه نگفته است. طی پاراگراف بالا و فیلمهای شاخص این کارگردان که به آنها اشاره شد حتما پی بردید که مثلا اوشنها کجا و فیلمی با بودجه ۱.۵ میلیون دلاری مثل Unsane کجا! همین مساله باعث میشود تا سودربرگ بر خلاف بسیاری از کارگردانان صاحب سبک سینما که فیلمها را در چارچوب مشخص و قانونهای خود قالب میزنند او فردی باشد که کارنامهاش را با طیف گستردهای از آثار متنوعی پر کند. حال در سال ۲۰۲۲ میلادی جدیدترین ساخته این کارگردان از طریق سرویس استریمینگ اچبیاو مکس به نمایش درآمده است؛ فیلمی که به تبعیت از اثر قبلی این کارگردان (فیلم No Sudden Move) نه در راستای کلیشهزدایی که در خاطرهبازی با آنها قدم میبردارد. داستان فیلم حول دختری به نام آنجلا چایلدز (زوئی کراویتز) در بحبوحه همهگیری و شیوع ویروس کوید ۱۹ (کرونا) روایت میشود. شخصیت اصلی فیلم یک کارمند فناوری و آگورافوبیک (فردی دارای ترس از رفتن به مکانهای عمومی) است که وظیفه بررسی دادههای یک دستیار صوتی به نام کیمی و رفع ارورهای آن را بر عهده دارد. آنجلا طی همین پروسه رفع مشکلات این دستیار صوتی (که بسیار به سیری و الکسا شبیه است) شواهدی از یک جنایت را کشف کرده و این قضیه تازه شروعی بر اتفاقات اصلی فیلم است.
فیلمساز با شروع فیلم و همان سکانسهای آغازین دو واقعیت مهم اما دروغین را به بیننده گوشزد میکند: اول اینکه او این بار سراغ کشف حقایق رفته و قرار است بهمان نشان بدهد همه چیز آن طور که ما فکر میکنیم در جریان نیست. در جریان مصاحبه آغازین، ما مردی را میبینیم که در رابطه با محصول جدید کمپانی خود با یک رسانه مصاحبهای را ترتیب داده است. بکگراند (پسزمینه) این فرد یک کتابخانه (احتمالا با کلی کتاب شاخص) است؛ چیزی که در اکثر مصاحبهها و میتینگهای تلویزیونی شاهد آن هستیم. در ادامه ما با تغییر زاویه دوربین متوجه میشویم مکانی که دِرِک (بردلی هاسلینگ) در آن قرار دارد نه کتابخانهای شخصی یا اتاق مطالعه که یک انباری است. دِرِک در حالی در قاب دوربین با کت و کراوات راه راهش خوشتیپ بهنظر میرسد که در ادامه و با نمایش کامل از ظاهرش (پوشیدن پیژامه با کت) به نماد تضادهای جامعه امروزی بدل میشود.
این شروع، ناخودآگاه ذهن مخاطب را نه برای فیلمی تریلر و هیجانی که درامی پرکشش آماده میکند. راستش را بخواهید برای لحظهای فکر کردم نباید به ژانر از پیش تعریفشده اثر دل میبستم و چشمهایم را به طمع تماشا اثری کاملا متفاوت به مانیتور دوختم. حالا که فیلمساز سرمان را با این نمادپردازیها پر کرد وقت آن است تا او دومین دروغی که هیچ تلاشی برای واقعی بودنش نمیکند را از طریق یگانه ستاره هدر رفته خود رونمایی کند؛ فردی با اختلال آگورافوبیا که مثلا قرار است از دریچه این فیلم نگاهی نزدیکتر به آنچه این دسته از افراد در طول زندگی تجربه میکنند داشته باشیم. برخلاف بسیاری که نقشآفرینی کراویتز را به عنوان نقطه قوت این اثر میدانند باید بگویم در اینجا با یکی از ضعیفترین بازیگریهای کل کارنامه او طرفیم که در اکثر مواقع در عوض برانگیختن حس همذاتپنداری توسط مخاطب به سخره گرفته میشود. اشتباه نکنید، به هیچ عنوان مرتکب اشتباه بزرگی چون به زبان آوردن جمله «زوئی کراویتز بازیگر بدی است» نمیشوم بلکه بر این باورم فیلمنامه سطحی، کارگردانی پرایراد و مشکلات کوچک و بزرگ دیگر تنها بر تکنکته مثبتی که شاید میتوانست در اثر حضور داشته باشد نیز رحم نمیکنند و همین باعث میشود تا این اثر در نهایت جلوهای کورکننده اما در عین حال شلخته، زشت و نپخته به خود بگیرد.
ناسلامتی در دورهای زندگی میکنیم که سینما تقریبا برای هر اختلال، تفاوت، احساس یا هر آنچه انسانها محکوم به جنگ درونی غیرقابلانکاری با آن هستند یک فیلم درجهیک در چنته دارد یا هم فیلمنامه آنها زیر ذرهبین بررسی قرار گرفته و قرار است طی سالهای آینده شاهدشان باشیم. گرچه پرورش یک درام قوی به هیچ عنوان کار سادهای نیست اما با الهام از بزرگان این سبک و کمی تلاش میشود یک اثر خوشساخت و قابل احترام را بر پردههای نقرهای به نمایش گذاشت. در واقع مشکل کیمی هم دقیقا از این نقطه شروع میشود؛ ترکیب ژانرهایی که شاید به تنهایی در یک فیلم مستقل جواب بدهند اما در قالب یک فیلم تریلر اشاراتی به این دست موضوعات مهم نه تنها در به سرانجام رساندن چنین مفهوم پیچیدهای به در بسته میخورد که وقت مخاطب را بیهوده تلف کرده و لذت تماشا بخشهای دیگر را هم از او سلب میکند.
با پیشروی در داستان متوجه میشویم آنجلا توسط فرد دیگری در آپارتمان روبهرویی تحت نظر گرفته شده است؛ مردی با یک دوربین شکاری. اگر همین برای ارجاع بیربط به پنجره عقبی هیچکاک و لحن گستاخانه فیلمساز برای به رخ کشیدن عیار طلای تقلبیاش کافی نیست باید بگویم از پرده دوم به بعد خود کارگردان هم نمیداند باید کیمی را چگونه پیش ببرد. مسالهای که به طرز بیرحمانهای به یکی از دغدغههای مخاطب تبدیل میشود: چرا کارگردان اصرار بر استفاده از تکنیک کلاسیکی که مایلها با قصهگویی اثر در تضاد است و به هیچ عنوان در خدمت نزدیک ساختن بیننده و شخصیت اصلی نیست دارد؟
بعضی از سکانسها انقدر کلیشهای، نخنماشده، شلخته و بدون هیچ وسواس خاصی پشت هم چیده شدهاند که به عنوان مخاطب تنها کاری که میتوانید در آن لحظه انجام دهید به استهزا گرفتن فیلمساز است. تمام اجزای اثر جدید سودربرگ در به تصویر کشیدن مفهومی مثلا خفن با هم متحد میشوند تا در نهایت به صحنههایی با دیالوگهای مثلا حیرتانگیزی مثل «سوال (اصلی) این نیست که کجاست، اینه که کجا داره میره» برسد. به طوری که گویی هیچگونه احساسی در فیلم کیمی وجود ندارد و مخاطب خود را مجبور تماشای اثری میکند که قرار نیست هیچگاه در برانگیختن او و در ادامه انتقال پیام به صورتی تاثیرگذار به او کمک کند.
اگر بخواهم ایرادهای دیگر فیلم را نیز گویا کرده و از بخش پایانی مفتضح و آنتاگونیست آن برایتان بگویم احتمالا به مطلب بسیار طولانیتری نیاز دارم اما همینجا هم خیال خود و هم شما را راحت میکنم و بیش از این مقوله را کش نمیدهم. کیمی از آن فیلمهایی است که آرزو میکنم ای کاش هیچوقت ندیده بودم!
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.