نقد فیلم The Desperate Hour – ساعت ناامیدی
ساعت ناامیدی یک فیلم نیست، شاید در بهترین حالت ممکن آگهی تبلیغاتی ۸۰ دقیقهای برای آیفون باشد. آیا همچنان میخواهید آن را ببینید؟ با ویجیاتو و نقد فیلم The Desperate Hour همراه باشید. هنگام تماشای ...
ساعت ناامیدی یک فیلم نیست، شاید در بهترین حالت ممکن آگهی تبلیغاتی ۸۰ دقیقهای برای آیفون باشد. آیا همچنان میخواهید آن را ببینید؟ با ویجیاتو و نقد فیلم The Desperate Hour همراه باشید.
هنگام تماشای جدیدترین ساخته فیلیپ نویس؛ ساعت ناامیدی سوالی ذهنم را به کاوش وا داشت. دنیای مدرن کجاست؟ دنياى مدرن و امروزى جايى پر از انسانها، مشكلات، اختلالات، زيبايىها، اختراعات، تكنولوژىها و هزاران مورد پذيرفته شده ديگر است؛ جايى كه از آن به عنوان عصر ارتباطات هم ياد میشود و به تفكر بسيارى همين امر باعث دورى افراد از يكديگر شده است. تناقضى غريب كه هميشه با جمله «اون قديم كه گوشى و اين چيزا نبود دلامون به هم نزديك تر بود» يادآور روزهاى خوش گذشته براى نسل كهنه میشود. حسرتى ريشهدار كه نسل امروز (از جمله خودم) را بر آن داشته تا در صورت يافتن يک ماشين زمان (آن هم از آن مدل كه در سريال لفتاورز يافت میشد) حداقل یک توک پا به قديم نديمها برويم و از سردردها، تبعيضها و هزار و یک مشكلات ديگر آن (دنياى امروزى) بگريزيم.
دنياى مدرن اما با همه شلوغىها، آلودگىها و تظاهر به زنده بودنش جايگاهى براى رشد و توسعه جانداران بى روح و ماشينى مثل سيرى، الكسا يا مثلا كيمى (فيلم جديد سودربرگ) هم بوده است؛ آنهايى كه حقيقتا نه باعث تغيير شگرفى در زندگى روزمرمان شدهاند و نه موجب حيرت و شگفتى. نه بلدند برايمان لباس بشويند نه غذا آماده كنند و حتى اتاقمان را مرتب كنند. تنها كارآيى اين دستگاهها به پخش كردن موزیک، تماس گرفتن و خواندن پيام هايمان خلاصه ميشود كه اكثرمان ترجيح میدهیم شخصا آن ها را انجام بدهيم و در عوض سروكله زدن با یک هوش مصنوعى كه به سختى حرف ما حاليش میشود را به فهرست بلند و بالاى دغدغه هاى پرشمارمان اضافه نكنيم. راستش را بخواهيد بعد از تماشاى كيمى فكرش را هم نمیكردم يک فيلمساز در به تصوير كشيدن دنياى امروزى بتواند اثرى بدتر از جديدترين ساخته سودربرگ را تحويل مخاطب بدهد اما گويى نویس از سودربرگ هم فراتر رفته و مرز بين «واقعيتى كه از مدرن بودن دنياى امروز سرچشمه ميگيرد» را با «آيفونها يگانه ناجى شما در اين عصر هستند» گم كرده است.
ساعت ناامیدی روایتگر داستان زنی به نام ایمی (با نقشآفرینی نائومی واتس) است که همسرش را طی صانحهای از دست داده و حال با دو فرزند خود امیلی و نوا در شهر لیکوود زندگی میکند. فیلم در پرده اول در تلاش است امیلی را از تکبعدی بودن خارج سازد و از نائومی واتس در به تصویر کشیدن احساسات مختلفی کمک میگیرد تا بتواند مخاطب را به وسیله آن تحت تاثیر قرار دهد. سوال اصلی اما نیست که فیلم در تلاش برای بیان کردن چه چیزی است پرسش واقعی این است که آیا در انتقال درست و صحیح آن موفق میشود؟ بگذارید با هم به بررسی این موضوع بپردازیم.
سکانسهای آغازین اثر با پخش شدن پادکستی آرامشبخش در پسزمینه با محوریت ادامه دادن به سمت جلو و پست سر گذاشتن درد و رنجها در گذشتهای غیرقابلتغییر شروع میشود. در ادامه هم فیلمساز بهمان اجازه میدهد قسمتی از افکار آشفته ایمی را ببینیم و با درد او همراه شویم. پس توجه داشته باشید کارگردان تا به اینجا در تلاش است ما دو اصل اساسی (که جرقهای بر همراه شدن مخاطب با شخصیت اصلی است) را دریافت کنیم. اول اینکه ایمی در تلاش است تا با گذشتهای دردناک کنار بیاید و آن را پشت سر بگذارد و دوم اینکه تمام گذشته او گره خورده نه با مشتی خاطرات بد که فردی واقعی و خاطراتی بسیار خوب با پایانی تلخاند. همه ما دلیلی برای پاک شدن خاطرات بد خود داریم. آنها نهتنها یک باره وسط صحبتها و معاشرتمان به ذهن فروماندهمان هجوم میآورند که در طولانی مدت و تسخیر کردن کنج کنج ذهنمان مثل انگلی رشد کرده و تمام فکر و ذکرمان را به خود مشغول میسازند. بسیاری از انسانها با این درد و رنج به وجود آمده قوس شخصیتی متفاوتی را تجربه میکنند و در طولانی مدت وقتی به خودشان مینگرند، میبییند در جستوجوی چیزی هستند که تا پیش از این آنجا بوده، حسی که گویی ناپدید شده، دردی که تا به خودت میآیی تبدیل به پادشاه ظالم احساساتت شده و خوشحالیهایت را قتل عام کرده است.
ایمی اما علاوه بر تمام اینها یک مادر شاغل است. او نمیتواند اجازه بدهد این افکار منفی کنترل او را به دست بگیرند. او جایی خارج از برهوت بهمنزده افکارش مسئولیتهایی دارد، او باید به نفس کشیدن ادامه دهد. خلاصه اینکه او یک مادر است. نائومی واتس هم در به تصویر کشیدن چنین شخصیتی عملکرد قابل قبولی دارد و ایراد چندانی به نقشآفرینی او وارد نیست. او تا پیش از این با بازی در فیلمهای مالهالند درایو (Mulholland Drive)، کینگ کونگ (King Kong)، غیر ممکن (The Impossible)، حلقه (The Ring) و بسیاری دیگر قدرت بازیگری خود را نشان داده و ثابت کرده است میتواند اجرای خوبی در قالب شخصیتهای آثار درام از خود به جا بگذارد.
در واقع حال که به بازبینی سکانسها و نوشتن در مورد آنها روی آوردهام آرزو میکنم ای کاش نویس اثری درام با محوریت فقدان و از دست دادن را کارگردانی میکرد، بلکه میتوانست کمی از وضعیت بغرنج کنونی فاصله بگیرد و اثری قابل احترام را به مخاطبان تحویل دهد اما حیف که چنین نیست و ساعت ناامیدی که تا نیمه پرده اول فیلمی بسیار معمولی، در سطح متوسط بود ناگهان تبدیل به یکی اثر با چرخهای بیپایان از مشکلات و حفرههای داستانی (شاید هم سیاهچال) میشود.
ایمی در ادامه از خواب بلند میشود، مرخصی میگیرد، فرزندانش را راهی مدرسه میکند و برای یک ورزش صبحگاهی، دویدن در جنگلهای اطراف را آغاز میکند؛ خب باید بگویم از این بخش به بعد شما در حال تماشای آگهی تبلغاتی هستید نه یک اثر سینمایی. فیلمساز به جای روایت گذشته کاراکترهایی که سعی در شناخت بیشتر آنها داریم ایمی را نشان میدهد که با آیفونش موسیقی گوش میدهد، با کارمندان محل کارش ارتباط میگیرد، دوستش را میبیند و خاطرات خود را مرور میکند. اتفاقاتی غیرضروری که وقت کم فیلم را مثل آب خوردن سلاخی میکنند و هوش و حواس بیینده را از او سلب میکنند.
شخصیت اصلی در همین حین متوجه میشود به دلیل یک صانحه تیراندازی و به تبع آن گروگانگیری در دبیرستان لیکوود تمامی مدارس تعطیل شدهاند و پلیس هم خیابانها را مسدود کرده است. حال او تلاش میکند تا با پسر نوجوانش که در این مدرسه تحصیل میکند تماس بگیرد اما بهخاطر در دسترس نبودنش سعی میکند تا این فاصله را بدود تا بتواند خود را به او برساند و از او محافظت کند.
از این نقطه به بعد فیلم تشابهات زیادی به دو فیلم گناهکار (The Guilty) و لاک (Locke) پیدا میکند. زیرا از طرفی همه چیز قرار است در مدتی بسیار کوتاه رخ دهد و از طرفی دیگر میدانیم فیلم در تلاش است تا مفهومی گیرا (مثلا قضاوت و صداقت به ترتیب در دو فیلم مذکور) را به بیننده منتقل کند اما خبر بد اینکه برخلاف فیلمهای یاد شده این اثر با کله زمین میخورد و از اینجا به بعد به هیچ عنوان تاکید میکنم به هیچ عنوان ارزش وقت باارزشتان را ندارد. در نهایت میتوان گفت ساعت ناامیدی نهتنها به آرزوى خلق تريلرى عميق با پيامى پرملات و خفته در بطن داستان نرسيده كه در عوض شعارزدگى و تقلبى بودن قاب هايش مثل یک قرص خواب به جنگ هوشيارى مخاطب میرود و یک ساعت و ٢٠ دقيقه زمانى را كه میتوانست با آرامش سپرى كند را بىرحمانه سر میبرد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یه درخواست داشتم. بهتر نیست به جای نقد این آثار ضعیف که معمولا کسی هم سراغشون نمیره؛ سراغ آثار قوی و خوب سینما برید؟ چه چند دهه اخیر و چه سینمای کلاسیک.
هم مخاطب بیشتری با این آثار آشنا میشه و هم ارزش داره. ویجیاتو کلا به سینمای کلاسیک کم لطفی میکنه
لازم نیست که حتما همه فیلم های جدید رو نقد کنید
محمدامین جان مرسی ازت که نظرت رو با ما به اشتراک گذاشتی
ببین نقد و بررسی فیلم تنها برای درک بهتر مخاطب از اون فیلم نوشته نمیشه
در واقع زمانی که یه فیلم نقد و بررسی میشه دو دلیل اصلی داره اول اینکه مخاطب با خوندن نقد و سلیقه منتقد تصمیم میگیره که فیلم رو ببینه یا نه و دوم هم اینکه زمانی که فیلم رو دید بیاد و ببینه چه نکاتی از سمت اون جا مونده یا پیام اصلی اثر چی بوده و کلا اون اثر رو بهتر درک کنه
حالا این مساله به نسبت فیلما متفاوته اما خواستم بگم دلیلی که فیلمایی که ضعیفترن رو هم بررسی میکنیم همینه
بازم تشکر بابت دیدگاه و پیشنهادت :)
خدایی اپل اگه این فیلم رو نمیساخت سنگین تر بود
اگه تمشک طلایی برای این نیست پس برای کیه؟
فیلم 355