نقد قسمت چهارم تا هشتم فصل سوم The Boys – پسران همچنان در اوج
بعد از بازاریابیهای خاص آمازون برای The Boys، قول دادن برای شکستن مرزها و تابوهای تلویزیون و ژانر ابرقهرمانی، The Boys به نقطه خاصی از تلویزیون رسید. مبارزه بوچر و هوملندر، در نهایت داستان را ...
بعد از بازاریابیهای خاص آمازون برای The Boys، قول دادن برای شکستن مرزها و تابوهای تلویزیون و ژانر ابرقهرمانی، The Boys به نقطه خاصی از تلویزیون رسید. مبارزه بوچر و هوملندر، در نهایت داستان را به جایی رساند که سریال صرفاً یک اثر ابرقهرمانی نامتعارف نباشد، بلکه به اثری تبدیل شد که چهره ترسناک قدرت داشتن را به تصویر میکشاند. حال، چطور تیم نویسندگی، کارگردانی و بازیگری The Boys توانستند کاری کنند که یکی از بهترین سریالهای ۲۰۲۲ را بسازند؟ با نقد قسمت چهارم تا هشتم فصل سوم The Boys همراه ویجیاتو باشید.
خطر اسپویل فصل اول تا سوم The Boys
کارگردانی و فرم
کارگردانان در این بخش، سعی داشتند به اصطلاح "چیزهای جدیدی" به سریال اضافه کنند. از سکانس موزیکال بگیرید تا انیمیشن دیزنی گونهای که در تخیل بلک نوآر بود. خبر خوب اینکه سریال در این ریسکها موفق عمل کرد و خودش را بیشتر به عنوان یک اثر ابرقهرمانی نامتعارف نشان داد. خبر بد اینکه در سکانسهای دیگر، کارگردانی و فرم معمولی و همانند دیگر آثار ابرقهرمانی است. بخش کارگردانی در روایت بیشتر بر روی بازیگران و دیالوگها تکیه کرده و کمتر صحنهای را شاهد هستیم که بخواهد به کمک روایت بیاید.
با این وجود، سریال در خلق سکانسهای اکشن معرکه است. ضرباهنگ تند، جلوههای ویژه قوی و مبارزات بینظیر، سبب شد که در هنگام مبارزه سولجر بوی و هوملندر، آدرنالین به بالاترین حد خود برسد! حال که ژانر ابرقهرمانی به نوعی انگار رو به افول حرکت میکند، کارگردانان The Boys نشان دادند که همچنان میتوان به این ژانر امیدوار بود. ژانری که بدون ناامید کردن مخاطب و گاف دادنهای پیاپی، او را هیجان زده کند.
بازیگری
بازیگران The Boys در نشان دادن احساسات، بیان دیالوگها و بازی با چهره کم نمیگذارند. بازی آنتونی استار در فصل سوم به کمال میرسد. او همزمان تنفر، شادی و غم درون هوملندر را به نمایش میگذارد. اگر شخصیت هوملندر را از دور نگاه کنیم، یکی از بدترین ابرقهرمانان را شاهد هستیم که بهتر است هرچه زودتر بمیرد. اما آنتونی استار کاری با این شخصیت کرده است که در حین متنفر بودن از او، بخواهیم بیشتر و بیشتر در صحنه حضور داشته باشد و بیشتر، این کثیف بودنش را به نمایش بگذارد. به احتمال زیاد، آنتونی استار امسال نامزدی گلدن گلوب یا امی را داشته باشد.
کارل اربن، با لهجه جذابش، هیجان زدگی و حس غرور شخصیت بوچر را نشان میدهد. هرچقدر که لهجه او، سبب میشود با ذوق و شوق دیالوگهایش را دنبال کنیم، این چهره و گرد شدن خاص چشمان او است که باعث میشود بازی او را با هیجان دنبال کنیم. اربن نفرت قاطی شده با هیجان بوچر را به مخاطب نشان میدهد و این موضوع، باعث شده شخصیت بوچر را از قبل بهتر و کاملتر کند.
جنسن اکلس انتخاب ریسکی برای سولجر بوی بود اما با قدرت، توانست ما را با این شخصیت ترسناک همراه کند. دومینیک مک الیوت، حس نفرتی که از هوملندر دارد را به خوبی نشان میدهد. چنس کراوفورد، احمق و وابسته بودن دیپ را بسیار خوب به تصویر میکشد. لیز آلونسو، بامزگی و کاریزماتیک بودن ام. ام را حفظ کرده و کارن فوکوهارا و تومر کاپونی، رابطه بین کیمیکو و فرنچی را با بازی خوبشان، شیرینتر و جذابتر میکنند.
جک کواید، نه آنقدر بازیاش خوب است که از او تعریف کنیم و نه آنقدر بد که از او متنفر شویم. بازی او متوسط و معمولی است و به جز سکانسی که از قدرتی که به دست آورده خوشحال است، اکت خاص دیگری ندارد. این قضیه درباره ارین موریارتی و جسی تی. اوشر نیز صدق میکند. با این وجود، تیم بازیگری در فصل سوم به حد بسیار خوبی میرسد که بیشتر آن را مدیون آنتونی استار و کارل اربن است.
روایت و شخصیت پردازی
The Boys با هدف عرضه کردن یک اثر ابرقهرمانی نامعقول، ساخته شد. از قسمت ششم بگیرید تا همستری که قدرت دارد! سازندگان The Boys از ابتدا میخواستند در خلاف جهت آب شنا کنند. ابرقهرمانانی که بیشترشان اخلاق مدار نیستند و پارتیزانهایی که حاضرند جان هزاران نفر را فدا کنند تا آنان را بکشند. یک دنیای عجیب، ترسناک و تا حد زیادی، قابل درک. البته به آن مقداری کمدی سیاه اضافه شده که هم قابل تحملش کند و بتواند پیامهایش را به خوبی برساند. به طور کلی این میشود که سریال در روایت، عملکرد بسیار خوبی دارد. اما در بخش شخصیت پردازی چگونه است؟
از قسمت چهارم تا هشتم، سریال ما را برای مبارزه سولجر بوی و هوملندر آماده میکند. در این میان نیز از زاویه تاریکی به قدرتمند شدن نگاه میاندازد. در دنیای The Boys، انگار هر آدمی تشنه قدرتمند شدن است بلکه عقدههایش را خالی کند. کمتر کسی همانند استارلایت به دنبال ایجاد تغییر است. از سویی، تمام شخصیتهای این دنیا شکننده هستند و آسیبهایی را گذراندهاند. تراماهایی که سبب شده این عقدهها پدید بیاید و از هر کدامشان شخصیتی بسازد که خاکستری باشند.
روایت سریال گاه شخصیت محور و گاه قصه محور میشود و دائماً بین این دو حالت در حال حرکت است. یک بار وارد ذهن بلک نوآر و بوچر میشویم و از آن سو روند آماده شدن کیمیکو برای برگشتن قدرتهایش را شاهد هستیم. با توجه به گفته سازنده سریال، فصل بعد قرار است شخصیت محور باشد و این دردها و ویژگیهای متفاوت شخصیتها، برایمان قابل درکتر باشد و بیشتر با آنها همذات پنداری کنیم یا متنفر شویم! اما اگر هدف این فصل، یعنی رساندن شخصیتها برای مبارزه با هوملندر را در نظر بگیریم، بسیار خوب این روند را طی کرده و باعث شده در قسمت آخر، این مبارزه هیجان انگیز را به تصویر بکشد.
در بخش شخصیت پردازی، سریال لغزشهایی دارد که به لطف نقاط مثبت زیادش، چندان مشخص نیست. شخصیت هوملندر، وجه شکننده بودنش را به زیبایی نشان میدهد. او با اینکه در دید همه است و هر کاری، مطلقاً هر کاری بکند باز هم مردم عاشق او هستند. اما او علاوه بر توجه مردم، که در سه قسمت ابتدایی آن را دوباره به دست میآورد، دنبال افرادی است که حکم خانواده را برای او داشته باشند. از سویی، نه اشلی و نه دیپ، حس خانواده را به او میدهند. حتی او دیگر به بلک نوآر اعتماد ندارد و تصمیم میگیرد با رایان، آن حس از دست رفته را جبران کند.
حرفهایی که او به رایان میزند، از سر محبت نیست. بلکه برای آن است که محبت رایان را بخرد. او اگر کار مثبتی انجام بدهد، به قصد خوبی و کمک رسانی نیست، بلکه برای پر کردن آن خلا کمبود محبت است. هوملندر، قوی نیست و به قول استن ادگار، یک محصول ناموفق است. شخصیتی که اگر آدمهای درستتری بالای سر او بودند، الآن یک ابرقهرمان درستکار و دوست داشتنی را داشتیم. اما خیر، هوملندر به هر روشی توجه و محبت را میخواهد و حاضر است هر کاری کند که خودش را قدرتمند جلوه بدهد.
از طرفی دیگر، تاثیری است که هوملندر بر روی افکار عمومی گذاشته است. او به لطف ووت، قضیه اعترافش را تا حد زیادی میپوشاند و باعث دو قطبی شدن مردم در رابطه با ابرقهرمانها میشود. راست گرایان و نئونازیهای سفید پوست که موافق او هستند و افراد دیگری که معتقدند هوملندر یک فاشیست کثیف است و ووت و دولت، باید پاسخگوی اعمال او باشند. در قسمت آخر، متوجه میشویم که هوملندر دیگر ترسی از نشان دادن خشونت و قدرتش بر روی مردم جامعه ندارد و واقعاً میخواهد بر جامعه حکومت کند! به راحتی، سر یک نفر را با لیزر منفجر میکند و هوادارانش به جای آنکه بترسند، برای او هورا میکشند. در نهایت، با یک تک نوازی ویالون و زوم کردن بر روی صورت رایان، ما متوجه میشویم که حال هوملندر تا حدی خانواده خود را پیدا کرده و به لطف رایان، شاید بتواند آن حس توجه را به طور کامل ارضا کند.
شخصیتی که خط داستانی و دنیای The Boys را قابل درکتر میکند، تاد است. او یک شخص معمولی و معلمی است که بی چون و چرا، عاشق هوملندر است. عقیده دارد که هوملندر در حال محافظت از مردم و کشور است و حتی اگر او، جلوی چشمانش، مرزهای اخلاقی و انسانی را زیرپا بگذارد، باز هم برایش هورا میکشد. کنایهای تلخ که بیشتر مردم، حاضر نیستند عقیده خود را راجب به یک قهرمان عوض کنند، حتی اگر به طور واضح مشخص شود که آن شخص آشغال است. عقیدهای که هر روز، همه مردم از هر جای دنیا با آن سر و کار دارند.
استارلایت، معتقد بود که با وارد شدن بیشتر به این سیستم، میتواند آن را اصلاح کند. اما هرچه وارد آن میشد، بیشتر ناخواسته درگیر اهداف ووت و هوملندر میشد. بنابراین، بالاخره از ووت کناره گیری میکند تا از بیرون به این سیستم کثیف ضربه بزند. اما در مقابل، ووت آنقدر با سیاست است که بتواند هر لحظه از هر جهت، خودش را قدرتمند کند. استارلایت، به عنوان قهرمان سابق گروه هفت و عضو جدید گروه پسران، حال مسئولیت سنگینتری در فصل بعد خواهد داشت. او در انظار عمومی تا حد زیادی منفور است و حال، به صورت غیر قانونی باید مبارزه خودش را ادامه بدهد.
دیپ، احمق بودن خودش را بیشتر از قبل نشان میدهد. او با تمام وجود آبرو و شرافتش را فدای بالا رفتن در ووت میکند. ناسلامتی، عکسی از او و هوملندر در اتاق مخصوصش با یک حالت شاه و برده است! دیپ هم میخواهد عادتهای عجیب خود را داشته باشد و از طرفی، به نوعی همواره در نظر دیگران محبوب و مورد اعتماد باشد. در نهایت، هم هوملندر او را دور میاندازد و هم کاساندرا. دیپ، نماینده شخصیتهایی است که هیچی از خودشان ندارند، بیعرضه هستند و فکر میکنند حال با وابستگی به دیگران، میتوانند به جایی برسند. دیپ در فصل بعدی، باید ببیند تا کی میخواهد تو سری خور و احمق باشد.
ای-ترین، بیشتر از قبل به چالش کشیده میشود. او اعتقاد داشت که من بیشتر لبران جیمز هستم تا مارتین لوتر کینگ! (آشنا است، مگر نه؟!) اما بلو هاوک، دوباره بیشتر از قبل به خاطر شخصیت نژادپرست خود، به ای-ترین آسیب بیشتری میزند. در نهایت، ای-ترین در یک سکانس لذت بخش انتقامش را از او میگیرد. جایگاهی که او داشت، با دیپ یکسان بود و برای اینکه در دل هوملندر جا پیدا کند، سوپرسونیک را لو میدهد. در نهایت، ای-ترین شخصیتی است که از همه جا ضربه میخورد و حداقل، شاید میفهمد که راهش اشتباه است. باید دید در فصل بعد عوض میشود یا خیر.
کویین میو، حال از آن سردرگمی و خشم خود رستگار میشود. بعد از کش و قوس و مبارزه با هوملندر و ایستادن در طرف استارلایت، در یک مبارزه هیجان انگیز با هوملندر، قدرتش را فدای نجات دادن دیگران میکند. کویین میو در فصل اول و دوم میماند که همانند استارلایت خود را فدای این کثیفیها بکند و ضربه بزند، یا بیرون بیاید و کار را تمام کند. حال او برای مدتی کوتاه، در سمت بوچر میایستد و به نوعی، آینده استارلایت را نشان میدهد که چه بر سر او میآید اگر بخواهد از بیرون ضربه بزند. در نهایت، کویین میو از شر این ابرقهرمانی و بازیها خلاص میشود و حال، میتواند به عنوان یک قهرمان نفس راحتی بکشد.
یکی از شخصیت پردازیهای غیر منتظره فصل سوم، مربوط به بلک نوآر است. او تا قبل از اینکه بفهمیم چه در سرش میگذرد، شخصیتی منفور و ترسناک بود که منتظر بودیم به نحوی از جریان داستان حذف بشود. اما در نهایت، او یکی از شکنندهترین و آسیب دیدهترین شخصیتها است. بعد از جریان سولجر بوی، تنها دوستان او موجودات انیمیشنی خیالی هستند که انگار از دنیای دیزنی بیرون آمدهاند. به لطف سولجر بوی و ووت، او نمیتواند دیگر به ابرقهرمان دیگری اعتماد کند و تنها مانند یک ربات، از دستورات پیروی میکند. در نهایت، بدون آنکه جلوی سولجر بوی بایستد و انتقامش را بگیرد، هوملندر کار او را تمام میکند. بلک نوآری که در لحظه مرگش، محبوبیت مخاطبش را توانست به دست بیاورد. نمایندهای از مبارزانی که هیچگاه، نتوانستند خود واقعیشان را نشان بدهد و فریب حرف دیگران را میخوردند.
اشلی، ویکتوریا و استن ادگار، شخصیتهای سیاسی اصلی این فصل بودند. اشلی، نماد آن افرادی است که به دنبال پنهان کردن ضعفهای خود هستند و نمیخواهند به هیچ وجه، کسی متوجه آنها بشود. اشلی از یک کلاه گیس استفاده میکند و فکر میکند اگر کسی متوجه مشکل موی او بشود، از او حساب نمیبرد. در نهایت، با شخصیتی سر و کار داریم که حاضر است از هر روشی استفاده کند تا فکر نکند بی خاصیت است. استن ادگار، به لطف نقشه هوملندر و ویکتوریا به طور موقت از بازی خارج میشود و باید دید، با چه سیاست و نیش و کنایههای جدید، در مقابل هوملندر خواهد ایستاد.
ویکتوریا، شخصیتی بود که با توجه به پایان فصل دوم، انتظار میرفت بیشتر درباره او بدانیم. او باهوشتر است و انگار میخواهد با وارد شدن بیشتر به سیاست، نحوه اعمال سوپها را بگیرد و از این تجارت کثیف، جلوگیری کند. از طرفی، او از اینکه قدرتمند باشد لذت میبرد و حاضر است هر کسی را، چه بخواهد سر راهش باشد یا نباشد را از بین ببرد. انتظار میرود به لطف او و هوملندر، شخصیتش کاملتر بشود و ببینیم دقیقاً او چه آدمی است.
شخصیت سولجر بوی، به موقع وارد داستان میشود، به مدت زمان کافی در صحنه حضور دارد و متاسفانه، پایان درستی برایش رقم نمیخورد. سولجر بوی مانند هوملندر، درگیر غرور، خود بزرگ بینی و تشنه توجه بود که در نهایت، باعث شد از سوی هم تیمیهایش مورد خیانت قرار بگیرد. اما او از لحاظ عوضی بودن دست کمی از هوملندر ندارد. در پیچشی جذاب، متوجه میشویم که او پدر هوملندر است اما سریال به این قضیه، فضای کافی نمیدهد. آیا در فصل بعدی برخواهد گشت؟ آیا رابطه هوملندر و رایان، نشانهای از آن رابطهای است که سولجر بوی با هوملندر میتوانست داشته باشد؟ سریال به نوعی یک خط داستانی جذاب را فدای یک خط داستانی جذاب دیگر میکند.
شخصیت سولجر بوی به لطف بازی جذاب جنسن اکلس، لذت و هیجان بیشتری به سریال میبخشد. حاضر جواب و مغرور بودنش، باعث میشود بیشتر بخواهیم که حضور داشته باشد و باید دید در فصل جدید، قرار است چه بازی جدیدی سر او در بیاورند. آیا سولجر بوی، با خشونت و عصبانیت بیشتری، لیست انتقامش را بیشتر میکند؟ به هر حال، اگر کسی قرار باشد جلوی هوملندر بایستد و دوباره هیجان را به سقف برساند، همین شخصیت است!
بوچر در این فصل، یک ضدقهرمان تمام عیار میشود. او حاضر میشود از خودش و دیگران برای آسیب زدن به هوملندر بگذرد و از هر جهت، برای خودش دشمن بتراشد. با این وجود، ما وارد ذهن او و وحشتهایش میشویم. بوچر از بیرون، یک شخصیت کله شق و وحشی است که هربار وارد دعوا میشود، یک ذوق و شوق خاص از چشمانش بیرون میزند. اما وقتی که وارد کابوسش میشویم، حال متوجه میشویم چرا اینقدر میخواهد دیگران را در لحظات حساس، از زندگیاش بیرون کند.
مشکلی که بوچر دارد، این است که نمیخواهد احساساتش را به صورت عریان نمایش بدهد. او کتک یا داد میزند یا فحش میدهد. هیویی متوجه این بخش خوب وجود بوچر میشود. از سویی دیگر، در یک سکانس بسیار جذاب، او حاضر است برای محافظت از قولش، با هوملندر در یک جبهه قرار بگیرد. در نهایت، بوچر کمی از دیکتاتوری بودن وجودش کم میکند و باید دید در فصل بعد، چگونه گروه خودش را هدایت خواهد کرد.
هیویی در ادامه داستان، بیشتر به حاشیه رانده میشود و با این وجود به لطف او، وجههای ترسناکتری از قدرتمند شدن را نشان میدهد. او با تزریق سوپ، میخواست این حس بیمصرف بودن را از خودش محو کند. در نهایت، او آنقدر در قدرت جدید خود غرق میشود که دیگر به کیمیکوی در حال مرگ اهمیتی نمیدهد و از هیویی جدید، لذت میبرد. از طرفی، هیویی نقشی مهم برای عوض شدن بوچر ایفا میکند. در نهایت، هیویی تزریق سوپ را کنار میگذارد و سعی میکند از روشی که به نفع خودش و دیگران است، کمک بکند.
ام. ام، همانند بوچر به دنبال گرفتن انتقام است. اما او اخلاق مدارتر است و نمیخواهد در این راه، به کسی آسیبی برسد. او کسی است که واقعیت درونی ابرقهرمانان را دیده و از روش بوچر برای رسیدن به این هدف، تنفر دارد. او این حس را دارد که انگار فرشته نگهبان دیگران است و محافظت، وظیفه او میباشد. در نهایت، قبل از آنکه همانند بوچر در انتقام گرفتن غرق بشود، به لطف استارلایت عقب نشینی میکند تا بتواند ضربه بهتری در زمان مناسب به سولجر بوی بزند. حال به لطف شخصیت تاد، فرزند و همسر سابق ام. ام در خطری بالقوه قرار دارند و باید دید در فصل جدید، او چگونه با این موضوع کنار خواهد آمد.
در نهایت، ما کیمیکو و فرنچی را داریم. زوجی جذاب که به احتمال زیاد به یکی از آن زوجهای محبوب تبدیل بشوند. کیمیکو، دیگر آن دختر ترسناک و بیرحم سابق نیست که وقتی او را میبینیم، نفس در سینه حبس کنیم. او در ذهنش، رقصیدن با فرنچی را همانند فیلمهای کلاسیک تصور میکند و از اینکه دیگر قدرتی ندارد، خوشحال است. کیمیکو دنبال آن است که از گذشته تاریکش فرار کند و به سمت یک روشنایی حرکت کند و این کار، به لطف فرنچی برای او آسانتر شده است. در فصل سوم، او بیشتر از قبل دوست داشتنیتر میشود و در فصل بعدی، با توجه به موقعیت بدی که استارلایت در آن افتاده، باید دید چه اتفاقاتی برای او میافتد.
فرنچی نیز از یک شخصیت همواره مطیع و بله قربان گو، میخواهد یک فرد مستقل بشود و به لطف کیمیکو، این انگیزه به او برگردانده میشود. او میبیند هرچه بیشتر به بوچر و خواستههایش باج بدهد، سبب آسیب رساندن بیشتر به خودش و کیمیکو میشود. در نهایت، مقابل او میایستد و سبب تغییراتی در سیاستهای گروه میشود. به طور کلی، شخصیت پردازی و روایت فصل سوم The Boys در سطح بسیار خوبی قرار میگیرد و با اینکه در قسمت آخر، تا حد زیادی این ساختمان را خراب میکند، اما باز هم میتوان به آن و فصل جدیدش امیدوار بود.
ارزش نهایی
در نهایت، The Boys شخصیتهایش را به جایی میرساند که انگار به خانه اول برگشتهاند. این دنیا، قرار است خشنتر و عجیبتر بشود. در این فصل، سریال به خوبی نشان میدهد که در وجود همه آدمها، عقدههایی در جریان است که اگر آن افراد به قدرت برسند، از آن قدرتها برای رفعشان استفاده میکنند. تمام پیام این فصل، در همان دیالوگ بوچر است که با قدرت بیشتر، آدم بیشتر از قبل شبیه به یک عوضی میشود. اکشنهای جذاب، به کمال رساندن شخصیت هوملندر و در نهایت، تبدیل شدن به یک پایه اساسی در فرهنگ عام کنونی، اهدافی بود که The Boys به آن رسید. آیا با فصل بعد، پسران جایگاه خود را حفظ خواهند کرد؟ باید حدود یک سال منتظر ماند و سپس، تعریف کرد!
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
۱سال باید زجه بزنیم تا فصل بعدی بیاد
آیا با فصل بعد، پسران جایگاه خود را حفظ خواهند کرد؟ باید حدود یک سال منتظر ماند و سپس، تعریف کرد
یک سال دیگه نمیشه خودشون گفتن اواهر مرداد فیلم برداری شروع میشه با توجه به محبوبیت سریال هم شاید تا سال جدید میلادی فصل چهارم بدن بیرون
دوست عزیز، فقط فیلمبرداری و کات پایانی که نیست. دردسر زیاد داره و خود بخش تدوین و بازاریابی کلی وقت میبره. شاید سال بعد همین موقع و حتی ممکنه به دو سال بعد هم تاخیر بخوره.