روزی که به دنیا آمدم، عنوان «مذکر» در شناسنامهام ثبت شد و در تمام زندگی وجودم سرشار از احساسات زنانه بود. تا سالها خودم هم به درک درستی از آنان نرسیده بودم، چرا که پیش از ۳۰ سالگی نمیدانم تراجنسیتی چیست و مردم میتوانند جنسیت خود را تغییر دهند. در آن سالها تنها حس میکردم چیزی دارد از من دریغ میشود؛ نمیتوانستم لباس زنانه بپوشم، احساسات خود را به خوبی بروز دهم؛ بنابراین ذات حقیقیام را از دیگران پنهان داشتم و سعی کردم از خواسته درونی خود دست بکشم.
زمانی که متوجه شدم تنها نیستم و خواسته وجودیام به هیچوجه رقتانگیز بهنظر نمیرسد، سعی کردم احساسات حقیقی خود را به یک نفر بگویم. او – که یک زن بود – واکنش مثبتی نشان داد و پس از آن باهم ملاقاتهای بیشتری داشتیم. من در آن دیدارها تلاش میکردم «جنبه زنانه» خود را نمایانتر کنم. این اولین باری بود که یک نفر مرا به عنوان یک زن میدید.
من نیاز داشتم طوری دیده شوم که با آنچه در زمان تولد به من داده شده بود، تناقض داشت. و این چیزی بود که مرا به یک «ترنس» بدل میکرد؛ اما فکر میکنم تمام انسانها در موارد دیگر چنین احساسی پیدا میکنند. در زمان تولد و مدتی پس از آن به شما خیلی چیزها داده میشود و مجبورید تا آخر عمر از آنها دفاع کنید.