سینمای کره: نقد فیلم 1987: When the Day Comes – حقیقت باید گفته شود
مستند سازی از آنچه که بر سر یک ملت رفته، گاهی اوقات حکم از نان شب واجبتر دارد. اثرات بسیاری درباره تاریخ، حوادث و جنایات رخ داده که به لطف هنر، تاثیرگذاری بیشتری به خود ...
مستند سازی از آنچه که بر سر یک ملت رفته، گاهی اوقات حکم از نان شب واجبتر دارد. اثرات بسیاری درباره تاریخ، حوادث و جنایات رخ داده که به لطف هنر، تاثیرگذاری بیشتری به خود گرفته و سعی میکنند افراد ناآگاه را آگاه و افراد آگاه را آگاهتر کنند. فیلم 1987: When the day comes، قرار است ما را به یک سفر نفسگیر، با شخصیتهای متفاوت و داستانی که هر لحظه اوج میگیرد ببرد و داستان اعتراضات گسترده ماه ژوئن در کره جنوبی به خاطر کشته شدن یک دانشجو، برای رسیدن به دموکراسی را به تصویر بکشد. با نقد این فیلم، همراه ویجیاتو باشید.
فیلم 1987: When the day comes، در ژانر هیجانی، به کارگردانی جانگ جون هاوان و نویسندگی کیم یانگ چان است. از بازیگران این اثر میتوان به کیم یون سئوک، ها جونگ-وو، کیم ته ری، لی هی جون و... اشاره کرد. موسیقی اثر برعهده کیم تایی سئونگ، فیلمبرداری برعهده کیم وو یانگ و تدوین برعهده یانگ جین مو است. داستان فیلم درباره آغاز اعتراضات ژوئن در کره جنوبی، به خاطر کشته شدن یک دانشجوی معترض توسط پلیس کره جنوبی در آن زمان است. فیلم میخواهد بگوید که چگونه این اعتراضات، چگونه منجر به ایجاد دموکراسی در کره جنوبی شد.
کارگردانی و فرم
فیلم در بخش فنی، خاص و منحصر به فرد است. گاه دوربین مانند سریال Succession این حس را به مخاطب القا میکند که این رخداد و حوادث مربوطه را دارد از نزدیک میبیند. لانگ شاتها به جا هستند و فضای گاهاً سرد و استرسزایی را ایجاد میکنند. علاوه بر آن، تدوین نیز به فیلم کمک کرده تا ریتم و تنش حفظ بشود و باعث شده سکانسها و اتفاقات فیلم، علی رغم فراوان بودن، همگی به خوبی در اثر جای بگیرند و چیزی کم و زیاد نباشد. موسیقی متن فیلم، چیز خاصی نیست که آنقدر به یاد بماند، و اثر بدی هم نیست تا مخاطبش را اذیت کند و از جذابیت فیلم بکاهد.
نقدی که به کارگردانی جون هاوان است، او از زمانی که فیلم وارد داستان دوم خود، یعنی خارج فضای پلیس کره جنوبی میشود، فیلم یک خشکی و خستگی خاص پیدا میکند. او گاه میخواهد درباره فرهنگ عام مردم سخن بگوید، یا درباره هیجان جوانانی که داشتند و اینکه فعالان دانشجویی چگونه به این اعتراضات کمک میکردند. او هر بار به گوشه کناری از این موضوعات ناخنکی میزند و اجازه نمیدهد همانند بخش اول فیلم که برای کالبد شکافی، آنقدر تنش و استرس ایجاد کرد، برای این بخش نیز همچین کاری کند. اما در کل، اثر در کارگردانی و فضاسازی بسیار خوب است.
بازیگری
بازیگری اثر در سطح بسیار خوبی قرار دارد؛ هرچند بیشتر پوئمهای مثبت نصیب گروه بازیگرهای پلیسها و گشتیهای فیلم میشود. چنان بازیگران این نقشها توانستهاند چهرهای ترسناک و بیرحم از این افراد به تصویر بکشند که انگارواقعاً کارگردان اثر، به سال ۱۹۸۷ رفته و چند تن از این پلیسها را برای بازیگری استخدام کرده است! نکتهای که قابل توجه است، سیاهی لشکرهای فیلم هستند. به لطف کارگردان و بازیگران، این حس دیدن از نزدیک و واقعی یک انقلاب، برای مخاطب، قابل ملموستر از قبل میشود.
کیم یون سئوک، به خوبی یک شخصیتی که آسیب روانی دیده و به خاطر ترس و وحشت گذشته، به یک هیولا تبدیل شده را نشان میدهد. در مقابلش، ها جونگ وو است که به درست بودن کاری اهمیت میدهد و به هیچ عنوان، راضی نمیشود مسیری را برود که تهش به ضرر خودش، و سپس بقیه ارگانها تمام بشود. کیم ته ری، به خوبی تصویری از یک جوان بیخبر و خنثی را نشان میدهد که آرام آرام، وارد این جریان میشود. بازیگران اثر، بازیهای باورپذیر و زیبایی را انجام دادهاند، با اینکه گاه از سوی بعضی از آنها، ضعف و ایراداتی نیز دیده میشود.
داستان و شخصیت پردازی
فیلمنامه اثر، همانقدر که سعی کرده که به واقعیت پایبند باشد، از سویی دیگر نویسنده سعی داشته یک سری از حوادث را به صورت قصه و تخیلی در بیاورد. اما در نهایت، این موضوع به هدف و هسته ماجرا لطمهای وارد نکرده و باز هم مخاطب شاهد یک روند هیجان انگیز از دروغها، دوروییها و پوشاندنها است. مخاطب شعلهور شدن خشم مردم را میبیند و وقتی در نهایت، فیلم با آن لانگ شات از جمعیت عظیم مردم تمام میشود، درکش میکند و این حس را دارد که انگار یکی از آنها است. بنابراین، شاید فیلم تماماً به تاریخ و حوادث وفادار نباشد، اما قطعاً تجربه جذاب و فراموش نشدنی برای بینندهاش پدید آورده است.
فیلم به جای آنکه بیاید حوادث را از دید هر شخصیت بیان و آنها را به این شکل برای مخاطب، ملموس کند، به داستانش تکیه کرده و با روندی که فیلم طی میکند، آنچه که لازم است از شخصیتها بدانیم را تحویل مخاطبش میدهد. از شخصیت چئو وون شروع کنیم. او همانقدر که هیولا است، همانقدر نیز جنبههای روانی قابل درکی دارد که او را بیش از پیش ترسناکتر میکند. او این مسئولیت را برعهده دارد تا کشور را از شر معترضان و آشوبگران با انگیزههای کمونیستی در امان نگه دارد. برایش مهم نیست چند نفر جلویش بایستند، یا از آسمان سنگ ببارد یا حتی زلزله بشود، او به سمت هدفش میرود و در اجرای آن بسیار موفق نیز بوده است.
اما چیزی که برایش حکم سوخت را دارد، بلایی بوده که کیم ایل سوانگ بر سر خانوادهاش آورد. وقتی که او داستان را شرح میدهد، درکش میکنیم و چه بسا، به او حق بدهیم. اما نکتهای که چئو وون به آن دقت نمیکند، این است که تمامی معترضان و منتقدان، کمونیست هستند و این وحشت را دارد که نکند روزی این افراد اوج بگیرند و کره شمالی و کیم ایل سوانگ، بر کره جنوبی سیطره پیدا کنند. همچنین او به درستی یا غلطی کارش اهمیت نمیدهد، اگر آن حرکت او را به هدفش میرساند، از انجام دادنش سر باز نمیزند.
از سویی دیگر، وضعیت پرتنش کره جنوبی برای او حکم نعمت الهی را داشت! به راحتی و بدون آنکه پشت سر هم بازخواست شود، از آن به عنوان سپرش استفاده میکرد و اهدافش را پیش میبرد. او به جای آنکه بگردد و مسیری درست را برای برقراری نظم و امنیت پیدا کند، تصمیم میگیرد که شکنجه معترضان را نیز خودش برعهده بگیرد و بر آن نظارت کند! چئو وون ناخواسته، تبدیل به همان چیزی شد که از آن میترسید. تهدیدها و خشونتهایش، همان چیزی بود که ایل سوانگ آنها را مرتکب میشد. در آخر، این چئو وون است که با این حقیقت تلخ رو به رو میشود که باید پاسخگوی کارهایش باشد.
اما در مقابل چئو وون، فردی است با خط فکری مشابه، اما معتقد به انجام دادن کار صحیح و درست. چوئی هوان، آنقدر به درست طی شدن کاری اهمیت میداد که برای بسیاری شک برانگیز شده بود آیا او واقعاً ضد کمونیست است یا خیر! نظام پلیس کره جنوبی آنقدر فاسد بود که فکر میکردند هرکس تن به کارها و ماموریتهای دروغین و زشت آنها تن بدهد، ضد کمونیست و هرکس جلویشان بایستد، کمونیست است. اما چوئی هوان برایش مهم نبود که برای چه حکومت و یا خط فکری کار میکند، تنها برایش یک چیز مهم بود: انجام دادن کار درست به هر قیمتی.
او شخصیتش را در یک عبارت توصیف میکند: سگ ولگرد. حتی متوجه است که جزای ایستادن در برابر چئو وون کندن قبر خودش است، باز هم به مسیرش ادامه میدهد. در پایان، از آن ساختار فاسد و رقت انگیز پلیس که با رشوه و دروغ کارهایش را پیش میبرد، این چوئی هوان است که سربلند بیرون آمد.
اما شخصیتها و داستان، قرار نیست محدود به فضای خشن و تعفن انگیز پلیس آن زمان کره جنوبی بگذرد. بلکه به واسطه شخصیت بیونگ یانگ، یئون هی را به ما معرفی میکند و فضای مخالفان و فعالان دانشجویی را به ما نشان میدهد. شخصیت بیونگ یانگ، ما را یاد آن افرادی میاندازد که با اینکه هزار هزار بار در سختی میافتند و در معرض مرگ قرار میگیرند، باز به مسیر خود ادامه میدهند. افرادی که میدانند هر چیزی بهایی دارد و با کمال میل، آن را قبول میکنند و لحظهای از آن کار، شانه خالی نمیکنند.
از طرفی، بیونگ یانگ ما را به دنیای مخالفان در سایه آن زمان میبرد که سعی میکنند به اعتراضات هدف و نظم بدهند. هرچند، ما آنچنان وارد این دنیا نمیشویم و از طرفی، شخصیتهایش، برای ما آنقدر ملموس در نمیآیند. اما چیزی که برای مخاطب مشهود است، تاثیری بود که کلیسا و مبلغان مذهبی روی مردم گذاشتند تا به اعتراضات بپویندند و برای حق خود فریاد بزنند.
اما یئون هی، نو دانشجویی که ما را به دنیای دانشجوها و دانشگاه آن زمان کره میبرد تا به ما نشان بدهد در دانشگاهها و خیابانهای آن زمان، چه خبرهایی بوده است. ما آن چنان وارد روان و شخصیت یئون هی نمیشویم. یئون هی تغییری میکند که نشان میدهد چگونه، چندین و چند آدم در آن زمان، تصمیم گرفتند جانشان را به خطر بیاندازند و حقشان را فریاد بزنند. در ابتدا، او قرارش به خاطر معترضان خراب میشود و آرایش صورتش نیز به هم میریزد و احساس زشتی میکند! او معترضان را مقصر خطاب میکند اما در همین بحبوحه، به یکی از این افراد دل میبندد که از فعالان دانشجویی و معترضان است.
همین دلبستگی، آرام آرام سبب روشن شدن آتشی در دل او میشود که در پایان فیلم، خودش را نشان میدهد. یئون هی میفهمد که آن شخص، هزینهای برای عدالت و آزادی داد و حال، نوبت او است که آن را جبران کند. در پایان، انگار تنها او نیست که میخواسته دین خودش را ادا کند، بلکه هزاران آدم همانند او، در حال اعتراض و حق خواهی خود هستند. دلبستگی که در هر شخص ایجاد شده و باعث شد مردم درنهایت، به حق خود برسند.
داستان فیلم، در خلق لحظات تنش برانگیز بسیار خوب عمل میکند و تقریباً به مخاطب این حس را میدهد که هر لحظه ممکن است اتفاقی برای شخصیتها بیافتد. فیلم سعی میکند به اتفاقات واقعی پایبند باشد و تعفن برانگیز بودن پلیسها و مامورها را بدون سانسور نشان بدهد. اثر تن به سانتی مانتال نمیدهد و رک میگوید که مردم بابت این آزادی، درد و رنجهایی را متحمل شدند.
در یکی از صحنهها فیلم، وقتی که خانواده جانگ چول میخواهند خاکسترش را رها کنند، آن خاکسترها وارد جریان آب نمیشوند. هوای سرد و گیر کردن آنها در آب سرد، انگار استعارهای از به راحتی محو نشدن اثرات ظلم و جنایت است. غمی که این سکانس به مخاطبش میدهد، این قابلیت را دارد تا آخرین لحظه او را تسخیر کند و در نهایت، با گفتن داستان پشت آن عکس معروف دانشجوی تیر خورده، این غم را چند برابر میکند و یک حس درد همراه با شادی را به او میدهد.
فیلم به نوعی از پرده دوم تا حدی از جذابیت و هیجانش تهی میشود و اگر زمان مقداری طولانیتر بود و کارگردان با همان حوصله و شوق، داستان را ادامه میداد، اثر در بخش فیلمنامه نیز درخشانتر بود. اما در کل، به لطف چند شخصیت پردازی و تعلیق هیجان انگیز در پرده اول و تا اواسط پرده دوم، اثر در سطح خوبی قرار میگیرد. اما این قضیه نیز قابل کتمان نیست که فیلم از تمام پتانسیل سوژه خود استفاده نکرد.
جمع بندی
1987: When the day comes در نهایت به هدف خود میرسد و روی مخاطبش اثرش را میگذارد. از طرفی، بیشتر مانند یک اخطاریه برای سیاستمدارانی است که سعی دارند با دروغ و پوشاندن حقایق، تنها کمی بیشتر ریاست کنند. رئیس جمهوری که آن زمان پشت سیاستهای ضد کمونیستی خود قایم میشد، هرچند که خط فکری مثبتی بود، اما سپس دلیلی شد که بخواهد آزادی بیان و حق اعتراض را از بین ببرد و مخالفانش را نابود کند. از سویی، آگاهی سازی برای مخاطبانش است که از تاریخ درس یاد بگیرند و به آنها بگوید که هیچگاه ظلم پایدار نیست. ظلم، به هیچ عنوان قابل پنهان شدن نیست. ظلم، چنان هر چیزی را فاسد میکند که بهتر است درهمان لحظه اول، آن را از ریشه خشکاند تا به تمامی آن محل آسیبی نزند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
دستاورد های دموکراسی غربی به شدت قابل توجهه.
کره ی جنوبی یکی از افسرده ترین کشور های دنیا هست؛ با وحود هزینه ی ۲۰۰ میلیارد دلاری دولتش، نرخ بارداریش منفی شده و به زودی منقرض خواهند شد.
پس از یه کشور آفریقایی که اسمش رو یادم نیست و کره شمالی و ژاپن، چهارمین آمار بیشترین خودکشی در جهان رو داره.
اعتیاد به مصرف لوازم آرایشی و عمل های جراحی زیبایی باعث شده به طور میانگین هر کره ی جنوبی ای ۴ بار توی عمرش عمل جراحی زیبایی انجام بده.
و کلی ویژگی منفی دیگه هم هست که حوصله ی لیست کردنشون رو ندارم.
خلاصه ی حرف هام اینه که، اگه قراره از دموکراسی، روکش زرین غربیش گیر جهانیان بیاد، همون بهتر که یک جهان توی عصر تاریکی قرون وسطی زندگی کنند.
مبنای دموکراسیتون رو بذارید آیین نامه ی حقوق بشر کوروش و رفتار های داریوش.
نه خزعبلات فمینیست و لگبت!
متاسفانه حرف شما کاملاً صحیح نیست اما با خط اخر حرف شما موافق هستم امیدوارم که اول چینی ها منقرض شوند بعد کره ای ها
چین با تولید نیمی از کالاهای جهان، ارتباط با دویست کشور و جمعیت میلیاردی آخرین چیز جهان خواهد بود که نابود میشه.
فعلا برید که یه فکر برای غرب کنیم که رشد جمعیتیش منفی شده.
بعد از یمدت طولانی تحقیق اومدم جوابتو بدم
رشد امریکا مثبت بوده و هم اندازه چین بوده امثال نمیدونم از کجاست اوردی اما همه جا اینو میگی
ببخشید میبینی غلط املایی دارم این صحیح کنه کیبورد پدرمو در اورده
من فیلمشو دیدم و واقعا حال و روز این روزها رو نمایش میده.....