نقد فیلم بمب – آیا فیلم بیانگر حد نهایی از تواناییهای پیمان معادی است؟
بمب: یک عاشقانه، دومین فیلم بلند پیمان معادی در مقام کارگردانی و فیلمنامه نویسی است، درامی با حال و هوای تلخ و شیرین دهه شصت که کمی کمدی موفق در آن نهفته است. معادی در ...
بمب: یک عاشقانه، دومین فیلم بلند پیمان معادی در مقام کارگردانی و فیلمنامه نویسی است، درامی با حال و هوای تلخ و شیرین دهه شصت که کمی کمدی موفق در آن نهفته است. معادی در فیلم خود دو داستان عاشقانه (البته اگر داستانی باشد) را به موازات هم به تصویر کشیده است، یک سو عشق و دلبستگی عاطفی میان دو کودک با بازی ارشیا عبدالهی و نیوشا جهانی و در سوی دیگر آشوب و تلاطم در زندگی مشترک میان ایرج با بازی پیمان معادی و میترا با بازی لیلا حاتمی. داستان دوم که به نظر می رسد موضوع اصلی و برجسته تر فیلمنامه است با ایده بحران در زندگی زناشویی میخواهد بیانگر روابط سرد و کشمکش بین ایرج و میترا را به تصویر بکشد، ماجرایی که باید در درون مرزهای خانواده شکل بگیرد، اما کدام خانواده، کدام درام و کدام داستان. بی تعلیق و معطلی میگویم، فیلم بمب حتی یک خط فیلمنامه ندارد، متاسفانه معادی با تاثیر از سینمای هالیوود در فیلم خود، خانواده و دیالوگ را حذف کرده است، آن هم در فیلمی که عملا با حذف یکی از آن دو، به طور کامل منطق فیلم و داستان از بین خواهد رفت.
در فیلم «بمب: یک عاشقانه» به واسطه موضوع و ایده می بایست میان دو بازیگر اصلی آن بحران به غایی ترین شکل خود به تصویر کشیده میشد اما گویی بحرانی وجود ندارد و یا اگر بخواهیم بهتر بگوییم، بحرانی شکل نمیگیرد. در فیلم «بمب: یک عاشقانه» علت و سبب نزاع و روابط سرد این زوج حتی بعد دیدن نیمی از فیلم باز هم از نگاه مخاطب مخفی میماند و در زمانی که معادی تصمیم میگیرد پرده از حقایق بردارد، دست به ساده ترین کار ممکن می زند و با بیان چند مونولوگ از زبان بازیگرانش براحتی از این موضوع میگذرد این در حالی است که بهتر بود این موضوع بعنوان نقطه عطف و بسیار مهم داستان و فیلمنامه در یک قاب سینمایی در عینیت به تصویر کشیده می شد، در واقع انتظار می رفت شوق و ذوق لیلا حاتمی و اشک خوشحالی او از شنیدن خبر زنده بودن برادر شوهرش، که تنها در چند دیالوگ به آن اشاره شده است در یک سکانس مجزا به آن پرداخته میشد نه اینکه چنین مسئله مهم و اساسی در یک یا دو دیالوگ از زبان پدری شنیده شود که در عین ناباوری در یک سکانس به یکباره در خانه دختر و دامادش ظاهر میشود و در سکانس بعدی دیگر خبری از او نیست، یک رفت و آمد عجیب و سوال برانگیز آن هم بدون حضور همسرش یا بهتر بگویم مادر میترا!
متاسفانه تماشاگر بعد از دیدن فیلم «بمب: یک عاشقانه» با تعدادی سوال بی پاسخ روبرو خواهد شد، بطور مثال متوجه نمیشود چرا چنین مسئله ای که با پنج تا شش دیالوگ میان این دو زوج به راحتی حل و فصل میشد، باید سه سال در سکوتی سرد تحمل شود. آیا غیر از این است که اگر چنین گفتگویی در ده دقیقه اول فیلم شکل میگرفت، دیگر فیلمساز چیزی برای گفتن نداشته است، پس چرا بی جهت مخاطب را معطل میکند؟، شاید تنها دلیل معادی این باشد که تماشاگر و نگاه پیگیر او را تا انتها برای دیدن اثر و حس نوستالژی خود همراه کند. مسئله بعدی خلوت میان این دو زوج است، آیا آنها خلوتی نداشتهاند تا دو کلام باهم حرف حساب بزنند؟ آیا باید از آسمان موشک ببارد تا کل افراد ساکن در ساختمان به زیرزمین بروند و یک خلوت شکل بگیرد؟ چه دلیلی دارد که ایرج مسائل زناشویی خود را در مدرسه و با معلم ورزش (با بازی بهادر ملکی) در میان بگذارد؟ و یا ایرج چه شاخصه ای در معلم ورزش می بیند که ما به عنوان تماشاگر نمیبینیم؟.
یادمان باشد فیلم «بمب: یک عاشقانه» قرار است یک عاشقانه باشد میان دو شخصیت اصلی اثر، اما به هیچ وجه عاشقانه ای ساخته و پرداخته نمیشود، تنها عاشقانه فیلم میان دو بازیگر کودک اتفاق می افتد که اتفاقا نقطه قوت اثر میشود، یک عاشق رمانتیک و معصومانه که خود می توانست به واسطه ظرفیتهای عالی آن بصورت مجزا تبدیل به یک فیلم بلند شود.
در جایی از فیلم میبینیم میترا که خود معلم زبان انگلیسی است در حال آموزش زبان به دختر نوجوانی با بازی باران معادی است که مادر و پدرش قصد مهاجرت از ایران را دارند، چند دیالوگ به زبان انگلیسی میان باران معادی و لیلا حاتمی رد و بدل میشود تا موضوع مهاجرت این خانواده را برای ما روشن کند اما سوال اینجاست که واقعا دلیل وجود چنین سکانسی چه می تواند باشد؟ شاید تنها دلیل آن استفاده معادی از دخترش در یک تک پلان سکانس باشد.
در فیلم بمب علارغم انتظار، خرده داستان ها و خرده پیرنگها هیچ کمکی به داستان اصلی نمیکنند تا جایی که حتی به نظر میرسد افراد و آدمهای فرعی داستان فقط و فقط برای بوجود آمدن همان حس نوستالژی و ایجاد فضا و زمان استفاده شدهاند، بطور مثال لوکیشنهای مربوط به فضای مدرسه نه تنها کمکی در سیر و پیشبرد خط داستانی فیلم ندارند بلکه به واسطه لحن کمدی و استفاده تیپیکال از شخصیتهایی چون سیامک انصاری بعنوان ناظم مدرسه، فیلم از یکپارچهگی خارج شده است و دوپارهگی زنندهای بین فضای سرد و بی روح بین زوج اصلی داستان و محیط کمدی مدرسه، در زبان، لحن و فضا دیده می شود.
پایان بندی فیلم هم تافتهای جدا بافته از کل اثر نیست، وقتی در فیلمنامه هیچ چیز سر جای خودش نباشد و هیچ عنصری کنشی منطقی و قابل درک از خود نشان ندهد چه انتظار می رود که پیمان معادی در پایان بندی نیز به استیصال نرسیده باشد، غافلگیری پایان باتوجه به بی منطق بودن دلایل آن از آوردن نامه عاشقانه پسر بچه سر جلسه امتحان گرفته تا رسیدن نامه به دستان ایرج و همچنین تصمیم عجیب او برای آوردن این نامه آن هم در همان لحظه وضعیت قرمز و بمباران شهر و ادامه داستان تا نقطه پایان تا حدود زیادی تحمیلی جلوه میکند.
بسیار جای تعجب از فیلمنامه نویسی است که در کارنامه او آثار فاخر و خوش ساختی چون «آواز قو» و «کافه ستاره» به چشم میخورد، اما این بار در فیلم او نه تنها خبری از فیلمنامه نیست بلکه منطق روایی درست و واقع گرایانهای دیده نمیشود و باید اذعان داشت فیلم «بمب: یک عاشقانه» می تواند این یک عقبگرد مایوسانه در کارنامه معادی باشد.
در «بمب: یک عاشقانه» تا دلتان بخواهد نوستالژی وجود دارد، در واقع به واسطه همین نوستالژی و نشان دادن جزئیات بصری دقیق است که ریتمِ بسیار کند آن قابل تحمل میشود. معادی تمام تمرکز، تلاش و وقت خود را صرف بوجود آوردن فضای دهه شصت میکند، المانها، آب و رنگها و جزئیات ریز و درشت و در نهایت لوکیشن و قاب های شاعرانه آن بسیارعالی و قابل تحسین است و کاملا مشخص است با زحمت و ظرافت بسیاری ساخته شدهاند تا حال و هوای دهه شصت را در ذهن مخاطب بازسازی کنند.
درخصوص بازی بازیگران هم نمیتوان آنالیز درستی انجام داد، در واقع شخصیتهای فیلم، پرداخت و عمق لازم را پیدا نمیکنند تا بتوان، مورد بررسی قرارشان داد شاید در یک نگاه کلی تنها می توان گفت شاهد بازیهای سرد، یخ و بیروحی هستیم، در این میان اما بازی پسر بچه عاشق یعنی ارشیا عبداللهی بسیار عالی و خیره کننده است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به نظرم در مجموع بیانات نویسنده درسته
از جمله قسمتهای اضافی فیلم، از سکانسهای مدرسه، روایت نشدن صحیح مشکل زوج اصلی فیلم.
اما
اولا همون قسمتهای مدرسه و کلا فضای نوستالژیک قوی فیلم به شدت تأثیر مثبتی رو بیننده میذارن
دوما اگر مخاطب اصلی فیلمها رو نه منتقدان، بلکه مردم بدونیم که میدونیم، به عنوان کسی که دو بار فیلم رو در سینما و یک بار هم در منزل دیدم و همچنین از دوستان و آشنایان که فیلم رو دیدن، هیچکس تا الان سوالات مطرح شده آقای "خدابنده" رو مطرح نکردند!
سوما اگر عاقلانه به یک اثر (اثر هنری یا غیر هنری) نگاه کنیم، احتمالا متوجه هستیم که همه چیز یک اثر قرار نیست فقط نگاه عاقلانه ما رو به خودش درگیر کنه و این وسط یک نگاه (شاید) قویتر یعنی احساسات خودنمایی میکنه
شاید هم این فیلم صرفا به خاطر میزان بالای تحریک احساسات با المانهای نوستالژیک، نام سه چهار بازیگر نامدار، شوخیهای خوشبختانه غیربیادبانه، بازی خیلی خوب نقش اصلی کودک فیلم و داستان خیلی جذابِ عاشقانه کودکان و ... با اقبال نسبی مردم روبهرو شده باشه
اما نمیتونیم رد کنیم که بیننده پس از دیدن این فیلم با حال خوش از سینما خارج میشه
بنظرم این فیلم تنها در دیالوگی که بصورت افکت پخش شده آخر فیلم ... بسیار زیبا بود..
همان دیالوگ حس زیبایی بهم بخشید..
من بمب را دوست دارم! وقعا لذت بخش بود..
درمجموع زوج مناسبی برای فیلم انتخاب شدند ، خانم حاتمی و جناب معادی واقعا خوب درخشیدن
تو این وا نفسای سینما فیلم به نسبت خوبی بود