ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم سینمایی

نقد فیلم The Ballad of Wallis Island | ترکیب عشق، موسیقی و طنز تلخ

طنز، خاطره، فقدان، سه صدایی که در جزیره هم‌نوا شدند

طائل قبادی
نوشته شده توسط طائل قبادی | ۶ خرداد ۱۴۰۴ | ۲۰:۰۰

با این که تازه نیمی از سال ۲۰۲۵ گذشته، اما شک نکنید که فیلم The Ballad of Wallis Island جزو بهترین فیلم‌هایی است که امسال تماشا خواهید کرد. این اثر در واقع بازسازی فیلم کوتاهی با همین مضمون در سال ۲۰۰۷ است که آن را هم جیمز گریفیتس کارگردانی و تیم کی و تام بسدن نویسندگی کرده بودند. انگار این گروه سه نفره حس کردند محتوای فیلم کوتاهشان، شایسته زمان، شکوفایی و هویدایی بیشتری بوده، و ساخت این اثر را به خود و استعداد و هنری که داشتند بدهکارند. و حق با آن‌ها بود، چون فیلم The Ballad of Wallis Island، تلفیقی هنرمندانه از عشق، غم، شادی، کمدی و نوستالژی است، درست مثل یک تصنیف فولک راک. با ویجیاتو و نقد فیلم The Ballad of Wallis Island همراه باشید.

مرد عجیبی به نام چارلز (تیم کی)، که شخصیتی گوشه‌گیر و رویاپرداز دارد، بعد از بردن چند لاتاری (بله چند لاتاری)، از پول هنگفت به دست آمده استفاده کرد و ویلایی در ساحل جنگلی، در طبیعت بکر ولز خریده است. حالا او یک آرزو دارد: دعوت از گروه موسیقی محبوبش برای اجرای دوباره آهنگ‌های قدیمی دونفره‌شان، گروهی که اکنون سال‌هاست از هم جدا شده‌اند، اما چارلز آن قدر پول دارد که آن‌ها را برای یک اجرای زنده موسیقی، دوباره به جزیره در کنار هم بیاورد. اما اعضای این گروه افسانه‌ای، هرب (تام بسدن) و نل (کری مولیگان)، که روزی ملودی‌ها و اشعار عاشقانه‌شان زبانزد همه بود، حالا از هم پاشیده شده و زخم‌های پنهانی را با خود حمل می‌کنند که قرار است در طول فیلم آشکار شود، در دامان طبیعتی که نمی‌شود هیچ احساسی را از آن پنهان نگه داشت.

در دامان طبیعت پنهان‌کاری نداریم

هرب وقتی برای اولین بار به ساحل جزیره می‌آید، می‌بیند حتی اسکله‌ای هم در این جا در کار نیست. او با کت و شلوار، عینک و دم و دستگاه‌هایش، که همه نشان از جایگاه اجتماعی مناسب او در ماتریکس فرهنگی شهر دارد، به جایی می‌آید که حتی اسکله هم ندارد، به همین خاطر هنگام پیاده شدن از قایق، با سر به داخل آب افتاده و سر تا پا خیس می‌شود. همان اول کار فیلم تکلیف خود را با بیننده و هرب مشخص می‌کند. این جا خارج از فضای شهری، به دامان طبیعت وارد شدی، طبیعتی که جایگاه، نقاب و مناصب نمی‌شناسد. در جلوی طبیعت، عین همین با کله به آب پرت شدن، شبیه کودکی هستی که چاره‌ای جز ابراز و بیرون ریختن احساسات خود نداری.

در جزیره دیگر باید از نظر احساسی آشکار و عریان شوی. جایی که همان اول با کله به آب فرود میای، دیگه چیزی شخصی و پنهان وجود ندارد. و شخصیت چارلز، جزیره‌ی بدن‌مند شده است، و همچون طبیعت به صورت زنده و توامان، طعنه، شادی، عشق و همذات‌پنداری را در خود دارد. و باز همانند جزیره، برای او هم پنهان‌کاری و شخصی‌بازی‌های هرب جلویش معنی ندارد، پس هرب چاره‌ای ندارد تا پیش او خود را آشکار کند، او که همان جزیره گویا است، طبیعتی که می‌شود به صورت انسانی با او وارد دیالوگ شد.

پس جزیره، خودش یک مکان استعاری برای سفر روحی انسان است که پا به آن جا می‌گذارد. هرب در ابتدای ورود به جزیره خطاب به چارلز از سر استیصال می‌گوید: «چقدر دیگه مونده؟». منظور هرب در این جا ویلای چارلز است، اما معنی فرامتنی این جمله، مسافتی است که هرب باید تا انتهای فیلم برای رویارویی با احساسات انباشته و ندیده‌شده خود بردارد، مسافتی که مشتاق به پیمودن آن نیست. چارلز در این سفر راهنمای او است، چه سفر در جزیره چه سفر فرامتنی روحی او. به همین خاطر هر شوخی چارلز، هر صراحت چارلز و هر طعنه و هر یادآوری او، برای هرب سخت است و از آن تا جای ممکن طفره می‌رود.

فرار با پول، به جایی که پول معنایی ندارد

سناریو فیلم چند هُل غیرمنطقی دارد تا داستان خود را روی غلتک منطق بیاندازد، و آن قدر فیلم بامزه و روح‌دار است که هر چه بگوید، شما با این که می‌دانید منطقی نیست، قبول می‌کنید، چون قرار نیست این بامزگی را خرج چیزهای مبتذل بکند، همان‌طور که چارلز پول برنده شدن چندین لاتاری را، خرج چیزهای مبتذل نکرد. در این فیلم به شکل بامزه‌ای، چارلز شبیه تام بامبادیل ارباب‌ حلقه‌هاست، که چیزی جز طبیعت توان لمس کردن و تحت تأثیر قرار دادن او را ندارد.

چارلز از پول کلان به دست امده از لاتاری، به دل طبیعت آمده و حالا یک آرزو دارد، آن هم گردآوردن بند دو نفره شامل نل و هرب، که زمان همکاری‌شان، شاهکارهای احساسی خلق کردند. این مرد باید به زبان بامزه و طعنه‌آمیز فیلم، چندین لاتاری برنده شود تا در نهایت به جایی برود که اصلاً ربطی به پول ندارد. یعنی خانه‌ای در طبیعت، همان جایی که قبل از پول و داستان‌هایش، در آن جا به سر می‌بردیم.

چارلز پول را «فقط» برای رفتن به دامان طبیعت خرج کرده، وگرنه هیچگونه تجملاتی را در داخل ویلای او تماشا نمی‌کنیم. او نه لوازم گران قیمت دارد، نه کتابخانه شیک عظیم، نه تلویزیون و یخچال آن چنانی. هر چه که در خانه وجود دارد، مورد نیاز است، آن هم به صورت ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین شکل ممکن، تا فقط نیازهای اولیه ساکن خانه را برطرف کند. حتی نورهای خانه نه توسط لوسترها و چراغ‌های اعیانی، بلکه از نور طبیعی که از پنجره به داخل می‌تابد تأمین می‌شود، یا از همان آباژورهای ساده داخل کادر.

فیلم The Ballad of Wallis Island شاهکار دیالوگ‌نویسی است

فیلم یک کلاس درس دیالوگ‌نویسی است، چه دیالوگ‌هایی که در لحظه ادا می‌شود، چه دیالوگ‌هایی که نشست احساسی و تأثیرگذاری خود را بر روی مخاطب، از روی ساختار فوق‌العاده سناریو می‌گیرد. یعنی دیالوگ‌ها هم به خودی خود در همان لحظه ادا شدن خنده‌دار هستند، هم ساختار خوب سناریو زمان‌بندی فوق‌العاده برای نشست خوب این دیالوگ‌ها بر موقعیت‌ها رقم می‌زند، که مزه‌ی هر کدام از آن‌ها را دوچندان می‌کند. و هر دیالوگ فیلم به خاطر کانتکست و محتوای غنی فیلم، فقط یک جنبه ندارد، بلکه یک دیالوگ در ظاهر کمدی، می‌تواند همراه خود حامل بار غم، نوستالژی و امید باشد.

فیلم دقیقاً می‌داند کجا چه دیالوگی بگوید، و در پیشبینی خود از تأثیر آن دیالوگ روی مخاطب هم دقیق است، و دقیقاً می‌داند بعد از گفتن دیالوگ مورد نظر چطور و کجا صحنه را کات کند، و در سکانس بعد نما دقیقاً از چه شروع شود. وقتی که شوهر نل می‌آید و با چند دیالوگ خطاب به هرب، قصه‌ی فیلم را کازابلانکایی می‌کند، هرب باید این جا تصمیمی در قامت همفری بوگارت در کازابلانکا بگیرد. بعد از این، صحنه کات می‌شود تا در سکانس بعد، اولین نما را از مولیگان در لباسی بگیرد که با خود زیبایی جوانی و وقار میانسالی را دارد، تا بیننده بفهمد که روزی هرب عاشق چه شمایل و شخصیتی بوده، و اکنون هرب این تصمیم کازابلانکایی و ریک بلینی را برای چه الزا لاندی گرفته...

نه تنها دیالوگ‌ها بامزه و خنده‌دار هستند، بلکه برخی گزاره‌ها مثل نیروی محرکی عمل کرده و بازیگران را مجبور به واکنش‌هایی فیزیکی می‌کند که همان‌ها هم بار کمدی موقعیت را دوچندان می‌کند. همه‌ی این‌ها انگار نه انگار که از پیش تعیین شده باشد، بلکه ماحصل رشد ارگانیک اجزایی است که قبل از آن، به خوبی سرجای خود قرار گرفته‌اند. کارگردان و سناریونویس‌ها می‌دانستند که چه می‌خواهند، می‌دانستند که جزیره استعاره از چی است، لحن اثر را مشخص کردند، این که این لحن کدام قسمت از احساسات بشری را لمس کند مشخص کردند، سپس همه‌ی این المان‌ها را کنار هم گذاشته، و با اتصال آن‌ها به هم، اکوسیستمی را خلق کردند که در هر لحظه، موقعیت‌ها به شکل ارگانیک در داخل آن رشد می‌کنند، نوستالژیک هستند، هم زنده، هم بامزه و خنده‌دار، و هم مملو از غم خاطرات از دست رفته...

یک صحنه ثابت فیلم را در نظر بگیرید، مثلا یک شب آرام دورهمی در نورهای گرم مصنوعی اما داخل کادر. در آن زمان دیالوگ‌های فیلم وقتی از زبان هر شخصیتی در می‌آید، به فضای خالی فیلم، احساس می‌بخشد، به همین خاطر پس از سپری شدن دقایقی و ادا شدن دیالوگ‌هایی که با وجود زیاد بودن، هیچکدوم مازاد و اضافی نیستند، فضای اتاق تلفیقی بی‌نظیر از نوستالژی، غم زمان از دست رفته و شادی زمان حال می‌شود. و این فقط یک مثال از خلق اتمسفرهای تلفیقی توسط دیالوگ‌هاست، همین صحنه را به فضای بیرون ویلا و روز بارانی ببرید، به داخل تک باجه تلفن جزیره، باز هم همین رویکرد برقرار است.

استفاده از نورهای طبیعی برای خلق رئالیسم احساسی

بر اساس محتوایی که فیلم The Ballad of Wallis Island می‌خواهد ارائه دهد، تلفیق فیلمبرداری روی دست و ثابت برای صحنه‌های متفاوت فیلم انتخاب شده است. زمانی که می‌خواهد احساسات بازیگران را بی‌پرده روی پرده بیاورد، دوربین روی دست را به کار می‌گیرد و سپس وقتی می‌خواهد همین احساساتی که در سکانس‌های قبلی شکوفا شده را در یک فضای گرم و نوستالژی‌وار به تصویر بکشد، از نماهای ثابت، حال یا با نورهای طبیعی، یا نورهای مصنوعی داخل کادر، همانند چراغ‌ها یا آباژور استفاده می‌کند. اکثر موارد دوربین نزدیک به شخصیت‌هاست و ما نماهای دور را، بیشتر برای مشاهده طبیعت می‌بینیم که آن هم ترجمان احساس‌های بسط یافته همان شخصیت‌های کوچک لانگ شات است.

تمام نورهای فیلم یا از خود طبیعت ، یا در هنگام شب و در فضای بسته، از داخل منابع مصنوعی داخل کادر تأمین می‌شود. این رویکرد بسیار به لحن کلی و درونمایه اثر می‌آید. با این سبک فیلمبرداری، ما با یک رئالیسم احساسی در فضای هر صحنه طرف هستیم که مخاطب کاملاًَ می‌تواند احساسش را بگیرد، چون نورهای تأمین شده از طبیعت یا داخل دکور، با فضای خانه و کاشانه‌ای که بیننده خود در آن به سر می‌برد، یکی است، نه یک فضای شیک شده یا انتزاعی سینمایی. به همین خاطر همذات پنداری بیننده با شخصیت‌ها در این فیلم، به بالاترین حد ممکن می‌رسد.

نورهای گرم و زرد در فضای تاریک خانه، حسی از گرما و صمیمیت را در فضا پخش می‌کند و بیننده می‌فهمد در خلال این فیلم، قرار نیست با درامای غیرقابل مهاری روبرو بشود. شما نیامدید این فیلم را ببینید تا بنیان ذهن‌تان بلرزد یا درگیر احساسات متناقض شوید، بلکه در این جا همه چی در یک مراعات نظیر مناسب پشت به پشت هم می‌آید، چه دیالوگ باشد چه احساس چه موسیقی، همه وزن دارند و قافیه. با این حال، در برخی صحنه‌ها نورهای قرمز تند به کار گرفته شده تا ترجمان دیالوگ‌های تنش‌زا و احساس جاذبه‌‌ و دافعه‌ای باشد که زوج فیلم نسبت به هم دارند.

تقابل عاشق و معشوق با زبان قاب‌بندی

کارگردان سعی کرده اکثر قاب‌هایی که نل در آن حضور دارد را دو نفره بگیرد، با حضور شوهرش. حال آن‌هایی که هرب در آن حضور دارد، اغلب تک نفره هستند. این هم دلیل خاص خود را دارد و به رابطه و داستان‌های گذشته آن‌ها برمی‌گردد. هرب نل را ترک کرد، تا روی آلبوم تک نفره خود کار کند، و همین هم باعث جدایی مسیر آن‌ها شد. حالا هرب مانده تنها، در یک فضای احساسی تک نفره و قاب‌هایی که لیاقتش را دارد، ولی نل که حالا شریک زندگی خود را پیدا کرده، با قاب‌های دو نفره‌ش با زبان بی‌زبانی به قاب تک‌ نفره هرب می‌گوید: «خب، حالا چی می‌گی؟» حالا که من تنها نیستم چی می‌گی...

با این لحن، در واقع شوهر نل بیشتر از این که وجود خارجی و هستی خود را داشته باشد، احساس بدن‌مند شده نل است نسبت به بی‌وفایی گذشته هرب. در واقع نل به هرب می‌گوید: «ببین هرب، من اگه تو رو می‌خواستم، برای این نبود که "نمی‌تونستم" کس دیگه‌ای رو برای خودم جور کنم... حالا بیا ببین، این هم شوهرم... حالا چی می‌گی؟» به همین خاطر هم هست که اکثر تنش‌ها و بار دراما و ضربه‌ فنی‌های احساسی، نصیب هرب است. پس فیلم تنش درامایی خود را از این جا می‌گیرد. هرب یک روزی مغرور بود نسبت به نل و حالا در جزیره، در هر اکتش نسبت به نل شرمنده است، و نل، که روزی قلبش توسط هرب شکسته شده، در هر اکتش نسبت به او طعنه می‌زند و گله دارد.

کری مولیگان در نقش نل، وقار را در چهره و لحن بدنش دارد، وقاری که انگار اندوه سنگینی را پشت سر گذاشته، و حالا امید به آینده در آن روشنی پیدا می‌کند. تام بسدن اما، نتوانسته گذشته را رها کند، خنده‌ای ندارد و اگر هم دارد، پیوسته نیست، زبان طنز و طعنه‌اش، هدفش بیشتر به خودش است، و چهره‌اش، حاکی از گرفتگی‌های خاطراتی است که هنوز گشت سرشان نذاشته است. اما ستاره درخشان این فیلم، تیم کی است، یک هنرنمایی شاهکار در نقش چارلز، که لحظه‌ای بی دست و پاست، لحظه‌ای شبیه به یک پیر خردمند، گاهی غم در چشمانش نهادینه شده و گاهی برق شادی‌‎های لحظه‌ای در آن می‌درخشد. تیم کی جان و روحش در این نقش دمیده است.

تحلیل فیلم The Ballad of Wallis Island

چارلز گاهی شبیه به یک پیر فرزانه صحبت می‌کند، گاهی می‌شود کسی که زندگی را به سخره گرفته، گاهی در قامت کودک معصوم و کنجکاوی ظاهر می‌شود که در پی سر در آوردن از ساز و کار زندگی است، و گاهی شبیه یک مجنون عاشق. این نقش، بدون شک یکی از بهترین نقش‌های نوشته شده برای سینماست، و این شخصیت‌سازی خوب، به بازیگر این فرصت را داده تا تمام استعداد خود را در قالب‌های متفاوتی که این شخصیت فرصتش را به او می‌دهد، شکوفا کند.

با این که در ظاهر اصلاً به فیلم نمی‌آید، اما در همان فضای محدود جزیره، حسی از ماجراجویی وجود دارد، و این ماجراجویی‌ها نه در تنوع محیطی، بلکه در خرده اتفاق‌هایی که برای اشخاص رخ می‌دهد، خود را نشان می‌دهد. مثلا یک دست بازی تنیس در حیاط پشت خانه چارلز، حسی از ماجراجویی دارد، شبیه به یک مینی گیم در یک بازی ویدئویی که لوکیشن آن یک جزیره کوچک است. حتی رفتن به تنها سوپر مارکت جزیره، حسی از ماجراجویی دارد، باران سنگین جزیره یک نوع ماجراجویی است و به دریا زدن هرب هم.

این اتفاق‌ها هر کدام رد تأثیر خود را روی اشخاص می‌گذارد، به همین خاطر در هر سکانس شخصیت‌ها نسبت به سکانس قبلی، رشدیافته‌تر و بالغ‌تر هستند. انگار ورود به جزیره، برای اولین بار کلید رشد شخصیت‌ها را زده، به طوری که رشدیافتگی آن‌ها در طول مدت زمان ماندن جزیره، به اندازه چندین سال است. در واقع دلیل این امر، به کار افتادن و جریان یافتن احساساتی است که قبل از ورود به جزیره، اشخاص با خود حمل می‌کردند اما هیچوقت با آن‌ها کنار نیامدند. حالا با ورود به جزیره و عریان شدن جلوی طبیعت از نظر احساسی، تمام خاطرات و احساسات وابسته جریان می‌یابد و در مسیری سخت، بالاخره شخصیت‌ها را طوری رشد می‌دهد تا در نهایت شخصیت‌شان با خاطرات و بار احساسی که حمل می‌کردند، همخوانی داشته باشند.

در نهایت وقتی اجرای زنده موسیقی، که تمام هدف ظاهری فیلم The Ballad of Wallis Island روی آن بنا شده بود، اتفاق می‌افتد، دو نفر هستند که تماشاگر آنند، چارلز و آماندا (سیان کلیفورد). به این صورت فیلم به ما می‌گوید موضوع نه در جمعیت و کثرت، بلکه در احساس و کیفیت آن است. به همین خاطر این اجرای موسیقی زنده با یک خواننده و دو تماشاچی، فاکتور گرفته شده از جمعیت چند هزار نفری کنسرت‌هاست، چارلز نماینده مردهای آن جمعیت چند هزار نفری است، و آماندا نماینده زن آن. با این کار تمرکز کاملاً روی احساس مابین این دو می‌رود، و این جا می‌فهمی همه چیز در مورد عشق است. چه صد هزار نفر باشید چه دو نفر، چیزی که در آن بین در جریان است، «یکی» است و آن هم عشق است.

80
امتیاز ویجیاتو

فیلم The Ballad of Wallis Island اثری زنده و روح‌دار، با دیالوگ‌های محشر و ساختار فوق‌العاده فیلمنامه است که در خود توامان کمدی، درام، عشق، شادی‌ لحظه حال و غم زمان از دست را جای داده است، انگار که یک تصنیف فولک راک به تصاویر تبدیل شده است.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی