ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

نقد فیلم Armageddon Time
فیلم سینمایی

نقد فیلم Armageddon Time – به وقت آخرالزمان

اگر با کارنامه‌ی هنری جیمز گری آشنا باشید احتمالا می‌دانید آثار او همیشه درگیری خاصی با ژانر درام دارند. فرقی نمی‌کند فیلمی با محوریت ماجراجویی مثل «شهر گمشده‌ی زی» را کارگردانی کرده باشد یا برد ...

هدایت واحدی
نوشته شده توسط هدایت واحدی | ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ | ۱۳:۰۰

اگر با کارنامه‌ی هنری جیمز گری آشنا باشید احتمالا می‌دانید آثار او همیشه درگیری خاصی با ژانر درام دارند. فرقی نمی‌کند فیلمی با محوریت ماجراجویی مثل «شهر گمشده‌ی زی» را کارگردانی کرده باشد یا برد پیت را بیرون از سیاره زمین و در فضایی بی‌انتها (به سوی ستارگان) دنبال کند. چیزی که گری با تمام وجود آن را در فیلم‌هایش می‌گنجاند، «درام» است. ژانری که انتظار می‌رود حال در Armageddon Time به پختگی قابل قبولی رسیده باشد و کارگردان بتواند آن را قابل لمس به تصویر بکشد اما حیف که اینگونه نیست. با ویجیاتو و نقد فیلم Armageddon Time همراه باشید.

بگذارید چند نمونه از تجربیاتی که باعث شده‌اند در زندگی‌ احساس پوچی کنم را با شما هم به اشتراک بگذارم. اولین مورد قطعا به خرخوانی‌های دوره‌ی مدرسه‌ام باز می‌گردد. دوره‌ای که از بس استرس امتحانات وجودم را فرا می‌گرفت که نمی‌دانم شاید ۳ یا ۴ بار کتاب را از اول تا آخر می‌خواندم (شما بخوانید می‌خوردم). با اینکه مطمئن بودم همان یک دفعه هم کافی است اما همیشه یک شک لعنتی بدذات را درونم رشد می‌دادم که مدام در گوشم فریاد می‌زد: «شاید کافی نباشه، شاید از فلان صفحه‌ای که زیرتیتراش رو درست نخوندی سوال بیاد و غیره». همین هم می‌شد که نه از درس خواندن لذت می‌بردم و نه می‌توانستم در ایام امتحانات حتی یک فیلم یا اپیزودی از مجموعه‌ی محبوبم در آن موقع (تین ولف، نیازی به یادآوری نیست می‌دانم که دوران تباهی داشته‌ام) را تماشا کنم. از کله‌ی سحر تا خود شب فقط درس و کتاب و مدرسه آن هم در صورتی که می‌دانستم واقعا ارزشش را ندارد. کمی بعدتر و با وارد شدن به زمانه‌ای که کنسول‌ها کپی‌خور نمی‌شدند (یا حداقل دیرتر کپی‌خور می‌شدند) دیگر هر گیمری مجبور بود بازی موردنظرش را با قیمت بیشتری بخرد. از آن‌جایی هم که هیچ‌جوره نمی‌توانستم از پس هزینه‌های سنگین خرید بازی‌ها بربیایم بیشتر اوقات با دوستم به صورت اشتراکی دیسک‌های دست دوم می‌خریدیم. با این حال چند باری هم جوگیر شدم و تصمیم گرفتم با اکانت خودم پول کامل یک بازی را پرداخت کنم. از آن‌جایی هم که بدشانسی پاچه‌ام را ول نمی‌کند و با بی‌حیایی و گستاخی گاها یقه‌ام را هم می‌گیرد، می‌توانم بگویم انگار سازنده‌ها و کمپانی‌ها منتظر هستند تا من بازی‌های‌شان را بخرم تا آن را با تخفیفی فوق‌العاده حراج کنند یا هم که در سرویس‌های اشتراکی‌شان قرار دهند. خلاصه که بعد از تجربه‌ی این مورد نه‌تنها همیشه حس پوچی داشتم که آن احساس با دانستن اینکه جیبم هم خالی شده بیش از پیش تشدید می‌شد.

اما از گذشته و روزهای دردناکش که بگذریم به سال ۲۰۲۲ می‌رسیم؛ سالی که هنر هفتم در آن راه صعب‌العبور و بدون اوجی را طی کرد و متاسفانه شمار فیلم‌های واقعا بی‌نظیرش ممکن است به تعداد انگشت‌های یک دست هم نرسد. مساله اما به همین‌جا ختم نمی‌شود. «زمان آرماگدون»، «وقت آخرالزمان» یا نمی‌دانم هر آن‌گونه که شما راحت هستید این فیلم را صدا بزنید یکی از آن عناوینی بود که بعد از تماشایش حس کردم روزم بی‌برکت سپری شده. درام جدید جیمز گری یکی از آن فیلم‌هایی است که در ظاهر تلاش بسیاری برای تبدیل شدن به اثری پرمعنا و پرشده از حس زندگی می‌کند اما تا می‌تواند هم در این راه شکست می‌خورد. «وقت آخرالزمان» مثل بازیکن فوتبالی می‌ماند که دروازه خالی را گل نمی‌کند و با اینکه جفت‌پا روی پدال گاز می‌پرد اما چه فایده وقتی مقصد پیش رویش چیزی نیست جز یک کوچه‌ی بن‌بست.

احتمال می‌دهم پروسه‌ی ساخت فیلم این‌گونه پیش رفته که یک روز جیمز گری از خواب بیدار شده و با خودش فکر کرده «لعنتی! من درام رو با هر ژانری که دیدم تو مخلوط‌کن ریختم. چرا به ذهنم نرسید خود درام رو به ستاره‌ی اصلی فیلم بعدیم تبدیل کنم». خلاصه شروع این ایده هر چه که بوده نتیجه‌اش چیزی نیست جز یک فیلم واقعا دراما کویین. فیلمی که تا می‌تواند در ابراز احساساتش کولی‌بازی در می‌آورد، اغراق‌های بی‌جا در آن زیاد دیده می‌شود و سکانس‌هایی که به ناگاه تصورات بیننده را در هم می‌شکنند و کاری می‌کنند به‌جای بغض، خنده و شرم تمام وجودش را فرا بگیرد هم کم ندارد.

فیلم Armageddon Time که بر اساس دوران کودکی جیمز گری و برادرش ساخته شده با جریان داشتن در آمریکای دهه ۸۰ میلادی روی زندگی خانواده‌ی گرف (Graff) و به خصوص کوچک‌ترین اعضای آن یعنی پال گرف تمرکز دارد. قصه‌ای که برای سازنده‌اش بسیار شخصی است و روی مسائلی همچون خانواده و برخورد جامعه با نژاد غیرسفید دست می‌گذارد. واقعا نمی‌توانم درک کنم جیمز گری چه اصراری برای ساخت یک فیلم‌ شخصی‌ای که برخی از لحظاتش بدون تعارف توی در و دیوار است داشته. قسم می‌خورم دیدن همان فیلم‌های نه‌چندان خوب و تقریبا به‌دردبخورش برای سینما و هفت جد و آبادش کافی بود. اصلا در وهله‌ی اول «وقت آخرالزمان» یکی از آن فیلم‌هایی است که وجودش در فهرست آثار هنر هفتم به شدت غیرضروری احساس می‌شود. جوری که اگر روزی اینترنت تمام دنیا قطع شود و تنها یک هارد دیسک وجود داشته باشد که مجبور باشیم از هر ژانر تنها تاثیرگذارترین‌شان را الک کرده و درون آن قرار دهیم تا نسل‌های آینده از تماشای آن‌ها به وجد بیایند و به ما که نیاکان‌شان بوده‌ایم برای انتخاب چنین عناوینی افتخار کنند، قطعا Armageddon Time جزو انتخاب‌های بشریت نخواهد بود. با این حال بیشترین چیزی که در رابطه با این فیلم آزاردهنده احساس می‌شود نه فرم که در قدم اول محتوا است.

بگذارید برای درک بهتر، این اثر را با یکی دیگر از درام‌های مسحورکننده‌ی امسال یعنی فیلم Close؛ ساخته‌ی لوکاس دونت مقایسه کنیم. ساخته‌ی دونت علاوه بر روایت بی‌عیب و ایرادش (البته فعلا روایت مورد بحث‌مان نیست) یکی از هوشمندانه‌ترین فیلم‌های اخیر در رابطه با انتخاب درست و دقیق تیم بازیگری و در مقابل آن بازی گرفتن از ستارگانش است. زمانی که از لوکاس دونت پرسیده شد «چه چیزی فیلمت را انقدر واقعی کرد و حس و حال حقیقی‌ای به کاراکترهایش بخشید؟» او در پاسخ گفت: من تنها سناریوی اصلی را در ذهن می‌چیدم و نیمی از دیالوگ‌ها را می‌نوشتم. نیمه‌ی دیگر دیالوگ‌ها را به عهده‌ی خود بازیگران گذاشتم، زیرا من به یاد ندارم در ۱۳ سالگی چگونه صحبت می‌کردم. من ۱۳ ساله نیستم اما بازیگران چرا. پس در خیلی از موقعیت‌ها آن‌ها را آزاد گذاشتم تا دیالوگ‌هایی که متناسب سن‌شان است را خود آن‌ها به زبان بیاورند.

خب دقیقا همان چیزی که فیلم دونت را به درجه‌ی اعلایی می‌رساند، مانع اثر جدید گری (که اتفاقا تیپ و قیافه‌ی مثلا هنری به خود گرفته) از رسیدن به جایگاهی می‌شود که توهمش را در سر می‌پروراند. از زمان شروع فیلم Armageddon Time این اثر به شدت تصنعی احساس می‌شود و انگار تمام چیزی که از آمریکای دهه‌ی ۸۰ به ارث برده تنها فضاپردازی‌های واقعا زیبایش است. از جنس دیالوگ‌ها و چینش موقعیت گرفته تا بازیگران کم‌سن و سالش که عدم توانایی‌‌شان در به تصویر کشیدن شخصیت موردنظر واقعا مخاطب را کفری می‌کند. با این حال تنها بخشی از مشکل «عدم شکل‌گیری شخصیت‌پردازی صحیح» در این فیلم به بازیگران غیرحرفه‌ایش برمی‌گردد. بخش دیگر، کاملا متوجه فیلمنامه و دیالوگ‌هایی است که گاها انگار برای یک نوجوان هفده هجده ساله نوشته شده و دیگر اوقات واقعا درخور یک کلاس ششمی (همان‌طور که شخصیت اصلی فیلم در این مقطع تحصیل می‌کند) است.

نقد فیلم Close
تصویری از فیلم درام Close؛ ساخته‌ی لوکاس دونت

اگر فکر می‌کنید وضعیت فیلم از این بدتر نمی‌شود، باید بگویم سخت در اشتباه هستید. چرا که با پیشروی در فیلم متوجه می‌شویم «آرماگدون تایم» به شدت حریص، طمع‌کار و ترسو است. فیلم می‌خواهد به هر هست و نیستی که در اجتماع وجود دارد چنگ بیاندازد؛ نژداپرستی، از هم گسیختگی خانواده، رویاها و اهداف زمان کودکی، تبعیض و مشکلات مالی. مشکل عمده‌ی فیلم این است که در بخش‌هایی مجزا به هر یک از این موضوعات اشاره می‌کند. همین مساله اما خود ۲ عیب اساسی دیگر را ایجاد می‌کند: اول اینکه تماشای فیلم مثل گوش دادن به قصه‌ای بچگانه می‌ماند که دم به دیقه هدف و پوینت اصلی‌اش را گم می‌کند و سوژه‌ی دیگری را برای روایت قصه‌اش هدف‌گذاری می‌کند. دوم هم اینکه فرصت کم فیلم فدای پرت و پلاهایی که نیمه شب از ذهن خالقانش عبور کرده، می‌شود.

متاسفانه حتی نقش‌آفرینی واقعا جذاب و حساب‌شده‌ی آنتونی هاپکینز هم نمی‌تواند عیب و ایرادات فیلم را بپوشاند!‍

نتیجه اینکه تماشای فیلم جدید جیمز گری مثل دعوت شدن به مهمانی‌ای اعیانی در یک عمارت باشکوه می‌ماند. لحظه‌ای فکر کنید در سالن اصلی را باز کرده و در آن قدم گذاشته‌اید. از کف براق و درخشان که لحظه‌ای آن را با یک رود روان اشتباه می‌گیرید گرفته تا لوسترهای فروزان سقف که برای چند ثانیه‌ای هوش و حواس‌تان را می‌پرانند. در همین لحظه که دور و اطراف‌تان را دید می‌زنید، دوست خیلی خیلی پولدارتان که از قضا میزبان‌ هم به‌شمار می‌رود سر می‌رسد و کلی با او گپ و گفت می‌کنید. شما از خانه‌ی زیبای جدیدی که خریده تعریف می‌کنید و او در پاسخ می‌گوید: «این که هیچی نیس، چون تو خیلی برام عزیزی و اتفاقا غذا هم زیاد دوس داری به آشپزام از طلوع خورشید تا موقع غروب وقت دادم تا صد نوع غذای مختلف برات آماده کنن». شما که مبهوت شده و نزدیک است همانجا غش کنید با شنیدن حرف‌های دوست‌تان حیرت‌زدگی را در مراحل خیلی بالاتر تجربه می‌کنید. آفتاب سوزناکی‌اش را وداع می‌گوید و حال وقت آن رسیده تا مهم‌ترین بخش مهمانی آغاز گردد. بساط غذا بر روی طویل‌ترین میزی که تا به حال دیده‌اید چیده شده و موقعش رسیده که هدیه‌ی رفیق‌تان را به شکم‌تان تحویل دهید. یک قدم به سوی میز غذا برداشته‌اید اما چیزی ذهن‌تان را درگیر کرده. چرا هیچ عطر و بوی خاصی از این خوراکی‌ها به مشام نمی‌رسد. با این حال برای قانع شدن به خودتان می‌گویید احتمالا در حال تجربه‌ی ویروس سرماخوردگی یا مشابه آن هستید. تبریک می‌گویم به یک قدمی میز رسیده‌اید و دیگر هیچ حائل و مانعی میان شما و طعام‌های پیش رو وجود ندارد. هرآنچه دل‌تان بخواهد روی این میز یافت خواهد شد. از ابتدا تا انتها نگاهی می‌اندازید و تصمیم می‌گیرید ده غذایی که بیشتر از همه می‌پسندید را نوش جان کنید. ظرف اول را در دست می‌گیرید و همین که یک لقمه از آن در دهان‌تان گذاشتید بلافاصله آن را به بیرون تف می‌کنید. خوراکی‌های دیگر را امتحان می‌کنید اما همه آن‌ها همین‌قدر تلخ، بی‌مزه و حال‌به‌هم‌زن هستند؛ به گونه‌ای که گمان می‌برید کاملا ناپخته و خام باشند. حقیقت این است که آشپزهای بیچاره راه دیگری جز بله گفتن به دوست بسیار مرفه‌تان نداشته‌اند و گرچه می‌دانستند که به هیچ عنوان نمی‌شود در فاصله‌ی زمانی ده الی دوازده ساعته صد نمونه غذا پخت اما به خیال خودشان تلاش‌شان را کرده‌اند!

ان هتوی و آنتونی هاپکینز بدجور جیمز گری را مدیون خود می‌کنند.

جیمز گری هم با توهم اینکه می‌تواند در مدت زمانی کوتاه از سیر تا پیاز جامعه را برای مخاطبش دیکته کند موضوع درام جدیدش را با کانال تلویزیون اشتباه می‌گیرد و تا می‌تواند آن را به هدف یافتن محتوایی بهتر بارها عوض می‌کند. همین هم می‌شود که «وقت آخرالزمان» به جای اینکه تصویرگر آدم‌هایی که متقابلا با اجتماع در تعامل هستند و در طول مسیر قصه به بلوغ و پختگی می‌رسند باشد، در عوض به طرز زننده‌ای نشان‌گر افرادی است که محیط اطراف‌شان مدام متحول می‌شود اما آن‌ها کدر و ثابت باقی می‌مانند. یکی دیگر از تاثیرات واقعا افتضاحی که این تغییر تم به فضای کلی داستان و مخصوصا کاراکترها وارد می‌کند، عدم پرداخت و خدشه‌دار شدن درون‌مایه‌ی آن‌ها است. کاراکترهای دنیای گری انگار در وسط دنیایی که مدام در حال تحول است درون چرخه‌ای غیرقابل توقف باز ایستاده‌اند؛ محیط اطراف‌شان تغییر می‌کند اما آن‌ها هیچ پروسه‌‌ای اعم از پیشرفت، پسرفت، شکست، خرد شدن، پیروز شدن یا هیچ چیز دیگری را تجربه نمی‌کنند. برای مثال شخصیت اصلی داستان یعنی پال مدام در حال تکرار اشتباهاتی است که تنها در ظاهر با هم متفاوت‌اند اما زمانی که دقیق‌تر می‌شویم می‌دانیم Armageddon Time در سلسله‌ی «اشتباه کن و درس نگیر» قرار گرفته است. از ابتدا تا انتهای فیلم ما پال را دنبال می‌کنیم که پله به پله احمق‌تر و پوچ‌تر می‌شود. همین‌طور که اشتباهاتش بزرگ‌تر می‌شوند به دنبال آن انگیزه‌های او هم بی‌معنی و تهی‌تر می‌شوند. به طوریکه وقتی بیننده شخصیت پال را در اوایل و بعدا در اواخر فیلم می‌نگرد هیچ تفاوتی را میان پالِ پرده‌ی اول و پالِ پرده‌ی آخر نمی‌تواند بیابد. همین موضوع باعث شده کاراکترها عملا هیچ عمقی نداشته باشند و همه چیز در رابطه با آن‌ها برای مخاطب فاقد اهمیت باشد.

خلاصه مطلب اینکه فیلم Armageddon Time سرتاسر شعارزده، احمقانه، بی‌معنی و بی‌اندازه اعصاب‌خردکن است. فیلم می‌خواهد کلی حرف بزند و مثلا جامعه را نقد کند اما در میدان عمل با کله زمین می‌خورد. تقریبا تمامی پیام‌هایی که جیمز گری قصد بیان آن را دارد یا اصلا به درستی پرداخت نمی‌شوند یا هم که یک‌هو با بذله‌گویی‌های آتی‌اش به هم می‌ریزند. به‌نظرم تهِ تهِ تلاش‌های گری برای خفن نشان دادن فیلمش هنگامی است که یکی از کاراکترها می‌گوید دنیا جای عادلانه‌ای نیست و در جایی دیگر اشاره می‌شود که نژادپرستی کار خوبی نیست. آقای کارگردان مرسی واقعا، دست شما درد نکند خیلی زحمت کشیدید. با این حال فیلم‌تان اصلا تاثیرگذار نبود و لطفا از منبر پایین بیایید چون بی‌تعارف هیچ فرقی بین وقت‌ ارزشمند ما و سطل زباله‌ی کنار کوچه‌تان قائل نبودید. راستی این دفعه جدی جدی سرمان درد گرفت.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (2 مورد)
  • Amethyst-M
    Amethyst-M | ۲۴ بهمن ۱۴۰۱

    ممنون از‌ نقد، فیلمی که آنتونی هاپکینز توش بازی کرده می‌تونست بهتر باشه

    • هدایت واحدی
      هدایت واحدی | ۲۵ بهمن ۱۴۰۱

      متشکرم از شما که مطالعه کردین
      بله قطعا همین‌طوره، آنتونی هاپکینز یکی از نقاط قوت این اثر محسوب می‌شه

مطالب پیشنهادی