بررسی انیمه Spirited Away؛ بدون ترس وارد اتاق جادوگر شو
ما انسان ها عاشق راه های میانبر برای زودتر رسیدن به مقصدیم ولی یک وقت هایی حاضریم خیلی دیرتر به خانه برسیم تا از چیزهای مرموزی که سر راهمان سبز می شوند سردربیاوریم. گاهی اتفاقات ...
ما انسان ها عاشق راه های میانبر برای زودتر رسیدن به مقصدیم ولی یک وقت هایی حاضریم خیلی دیرتر به خانه برسیم تا از چیزهای مرموزی که سر راهمان سبز می شوند سردربیاوریم. گاهی اتفاقات ترسناک و دردسرساز، از دل همین کنجکاوی ها، سر در می آوردند. چشم باز می کنی و می بینی که رسیدن به خانه تبدیل به یک آرزوی بزرگ شده است. اما رازِ رهایی از شهری که نه فقط آدرس خانه که حتی نام خودت را از یادت می برد چیست؟ هایائو میازاکی مردی از نسل سوم سینمای ژاپن ما را به چنین جایی می برد اما خوشبختانه با کمک خاطراتِ دوران کودکی و تجربیات تلخِ جوانی اش، راه نجاتی هم پیش پایمان می گذارد. ویجیاتو را در بررسی انیمه Spirited Away همراهی کنید؛ انیمه ای با 1415 نمای متفاوت که ساخت آن سه سال طول کشید تا در نهایت به اثری ماندگار تبدیل شود.
- نویسنده و کارگردان: هایائو میازاکی
- تهیه کننده: توشیو سوزوکی
- صداپیشگان: رومی هیراگی، ماری ناتسوکی، میو ایرینو، بونتا سوگاوارا
- شرکت تولید: استودیو جیبلی(ژاپن)
چیهیرو با اینکه هنوز در یاد مدرسه و دوستان خوبِ شهر قبلی است اما خیلی زود با دیدن مجسمه سنگیِ چشم وزغی و خانه های بندانگشتیِ شهرِ جدید، توجه ش جلب می شود. او برخلاف آدم بزرگ ها، هنوز می تواند صدای ناله ساختمان را بشوند و حس می کند باد آنها را به جای خوبی نمی برد؛ در انتهای دشت، بازارچه ای خوش رنگ و لعاب با آن همه غذاهای متنوع و وسوسه انگیز وجود دارد اما حتی یک پرنده هم پر نمی زند.
والدین چیهیرو به تنها چیزی که فکر می کنند شکم خالی شان است و آبی که از دهانشان راه افتاده و کوچک ترین توجهی به نق زدن های دخترشان نمی کنند .خورشید در حال غروب است و اشباح در حال پدیدار شدن و نتیجه دست درازی به غذای جادوگران، چیزی جز مسخ شدن پدر و مادرش نیست؛ خوک هایی که قرار است غذای مهمانانِ حمام خانه ای بزرگ باشند که متعلق به یوبابا، ساحره ای عفریته است. چیهیرو می ماند و غمی بزرگتر از قبل و شهری که نمی شود به راحتی از شرش خلاص شد. ما تا پایان انیمیشن، ده سالگی را با او از نو تجربه می کنیم.
روزهای خوب گذشته
به هیچ وجه نمی توانیم نسبت به فضاسازی های میازاکی بی تفاوت باشیم. فضاهایی که بعضی از انیمیشن سازان جهان به آن حال و هوای دست ساز غبطه می خورند. قطعا هر سبکی در انیمیشن سازی حس و حال خودش را دارد اما واقعا چنین فضای نوستالژیک و غریبی را نمی توان به این خوبی در آثار سه بعدی که تماما با کامپیوترها خلق شده اند تجربه کرد. با مروری بر کلیدی ترین مکان های فیلم، می توان به بخشی از قدرتِ انیمه شهر اشباح پی برد. ماشینِ پدر چیهیرو در ابتدای فیلم همان قدر مهم است که قطارِ شناور روی اقیانوس.
هر دو (ماشین و قطار) حسی از گذرا بودنِ زندگی به ما می دهند؛ منظره هایی مثل درختان، ایستگاه ها و خانه های میانه راه «به سرعت» از جلوی چشمانمان عبور می کنند. بعد از کلی سرعت و شیطنت و جیغ و شلوغی، این سکوت ها و سکون های گاه و بیگاه چنان لذت بخش است که یادمان می رود داریم یک فیلم می بینیم. چیهیرو با بلیطی که هنوز بعد از سال ها به کار می آید، سفری کوتاه را برای ایجاد تغییری خوب، آغاز می کند. کاری که شاید ساده به نظر می رسد اما گاهی حسرت انجام همین کارهای ظاهرا کوچک بدجور به دلمان می ماند.
پله های طول و طویل در اولین قدم های چیهیرو برای رهایی، حمام خانه ای بزرگ و چند طبقه به عنوان بستری برای شکوفایی استعدادهای او، پلی مرموز که اولین و آخرین دیدارش با هاکو آنجا رقم می خورد، همگی در ایجادِ حسی فوق العاده در هنگام دیدن فیلم نقش داشته اند. میازاکی بخشی از این فضاسازی های درخشان را از خاطراتِ ماندگارش از سفر با قطار یا با اقتباس از جشن مذهبی ژاپن درون حمام های گرم گرفته است. میازاکی برای دراماتیک کردنِ تجربیات زیستی و مطالعاتی اش تخیل کرده و اینطور نبوده که فقط با خیالات ذهنی اش جلو رفته باشد. تصویرسازی از روی عکس، روشی ست که به تکرار استفاده شده تا ما ژاپن رویایی شده را ببینیم نه یک ناکجاآباد.
اینکه این کارگردان از طرح های همکارانش، حتی آنهایی که ارتباط زیادی به داستان ندارند، بیشترین استفاده را می کند و اهل هدر دادن ایده های تصویری هم تیمی هایش نیست، از رموز موفقیتش در این فضاسازی ها است.
از خانه گرم تا گرم خانه
چیهیرو بیش از اینکه به آلیس در سرزمین عجایب شبیه باشد که میان توهماتِ پیچ در پیچِ لوییس کارولِ نویسنده چرخ می خورد و با نوشیدن خون اژدها به خانه برمی گشت، به مولان، دخترِ جنگجوی چینی شبیه است که باید در یک لایه دیگری از همین دنیا، بدون اینکه خبری از خواب و کابوس باشد، دست به کار شده و تغییراتی واقعی در شهر جدید بوجود بیاورد که از جنس کشتن اژدها نیستند. چیهیرو در یک جنگ نرم با یوبابا و آدم هایش قرار می گیرد و باید نظم موجود را بر هم بریزد.
او اولین قرارداد عمرش را با پیرزنی پر از کلک و فریب امضا می کند و تنها راه نجات خود و پدر و مادرش، فراموش نکردن نامی ست که خود را با آن می شناخته است. میازاکی بخشی از جوانی اش را در فراموشی هویتش سپری می کرده چرا که از ژاپنی بودنِ خودش و تاریخِ کشوری که جنگ افروزی های زیادی داشت احساس شرم می کرد. اما پناه بردنِ او به لباسِ یک انسان غربی شده مدرن و به قول خودش جعلی، او را آرام نمی کرد تا اینکه فهمید باید به ژاپنی بودنش بازگردد و نه فقط منفی ها که آن دسته سنت های خوبِ کشورش را هم ببیند و برای ساختن دوباره خودش مبارزه کند. همچون چیهیرو که به معنی واقعی کلمه به دلِ بوگندوترین موجودِ دنیا می رود تا کثیفی های او و ترس های خودش را با آن آب گرم بشوید و یک شبحِ بی چهره را رام و سر به راه کند. بنابراین اگرچه در ابتدای انیمیشن، جمله «این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است» نیامده اما بدانید که اینطور است.
چیهیرو شب ها به یاد پدر و مادرش اشک می ریزد اما روزها باید سخت کار کند و جای بازی و فکر کردن به دلبستگی های کودکی اش نیست. او با کار منظم و مداوم همه را تحت تاثیر قرار می دهد. حتی یوبابا هم نمی خواهد چنین دختر باهوشی را از دست بدهد. کودک گنده و چاق هم که در خانه مادرش یوبابا، سالاری می کند و هر چه می خواهد در اختیارش می گذارند، با همسفر شدن با چیهیرو به موجودِ بهتری تبدیل می شود و می فهمد که باید دست از تن پروری بردارد.
دعوت میازاکی به کار همگانی از جنس کار همچون مورچه ای کارگر نیست بلکه کاری ست رهایی بخش. با آنکه فیلم های او به جز فیلم آخرش «باد برمی خیزد»، سراسر تلفیقی از خیال و واقعیت هستند اما سعی می کند پلی میان شیرینی های دنیای کودکی و سختی های دنیای جوانی ایجاد کند و مخاطبانش را در خیالات بیش از اندازه غرق نمی کند. گرچه میازاکی با اتکا به باورهای مذهبی و سنتی اش، بسیاری از آن چیزهایی که خیالی می نامیم را به عنوان اموری واقعی باور دارد. مثل اعتقادش به اینکه تمام اجزای طبیعت نگهبانانی برای خودشان دارند که اگر ناخالصی های بودایی و یونانی را از این اعتقاد بزداییم، می شود چیزی شبیه به باور های ما که جهان هستی و جاندارانش را صاحب شعوری مختص به خودشان می دانیم.
میازاکی با ایجاد تضادی میان خانه های ساده از یک طرف و دشت های پهناور با معماری مجلل گرم خانه و کشتی های چراغانی و لباس های پرزرق و برقِ اشباح مرفه و عشقِ طلا از طرف دیگر، پیام مهم دیگری نیز برایمان دارد. پیامی که البته دکلمه اش نکرده و در دلِ داستانی جذاب روایتش می کند؛ شبح بی چهره بسیار از چیهیرو خوشش می آید چون او تنها کسی ست که مجذوب برق طلاها نمی شود.
زمین و آسمان
درست است که انیمه های ژاپنی را به شونن (پسرانه) و شوجو (دخترانه) تقسیم می کنند اما می توان گفت که در اکثر کارهای میازاکی، شاهد همراهی دختر و پسری نوجوان یا جوان در کنار یکدیگر هستیم. در آثاری مثل پونیو روی صخره دریا، قلعه متحرک هاول، باد برمی خیزد و همین شهر اشباح ممکن است وزن بیش تری روی یکی از دو جنس باشد اما روابط تنگاتنگ آنها اجازه نمی دهد که به راحتی بتوانیم آن ها را به این وضوح تقسیم بندی کنیم. هاکو، هادی دوست داشتنی دختری تنها در این شهرِ پر از موجودات شکم پرست می شود و تنها راهِ خلاصی را به او نشان می دهد.
هاکو با آنکه نامش به تسخیر یوبابا درآمده و طبیعتا باید برده بی چون و چرای جادوگرِ سودجو شده باشد، اما آتشی در قلبش همچنان روشن است و با همه وجود می خواهد که به یاد بیاورد و چیهیرو نام این اژدهای زخمی را در گذشته های دورش پیدا می کند. آن دو روی هم تاثیر می گذارند و قهرمانِ یکدیگر می شوند.
پرواز چیهیرو با هاکوی اژدها نما، یادآورِ همه پروازهایی ست که در تمام آثار دیگر میازاکی تکرار می شوند. هایائو میازاکی پدری داشت که در صنعت هواپیمایی کار می کرد و شاید شروع علاقه اش به پرواز از آنجا آمده باشد. او این بار کارتونی می سازد تا به قول خودش، به دختران کم سن و سال تقدیمش کند و به آنها بگوید می توانید وارد ماجراهای سختی شوید و بدون اینکه مثل Kiki شخصیت کارتون دیگرش، لزوما چوبی جادویی برای پرواز داشته باشید، از پسِ بیشتر مشکلات بربیایید.
آنچه برای میازاکی بسیار اهمیت دارد این است که شخصیت هایش را پیچیده تر از قصه های تصویری مانگا (کمیک استریپ های ژاپنی) ترسیم کند و بتواند فرهنگ و سنت های گذشته ژاپن و آداب و رفتار آنها را به نسل جدید منتقل کند. رفتارها و سرنوشت های غیرقابل انتظارِ شخصیت های مثبت و منفی آثار او گویای این است که میازاکی قصد ندارد سطحی به آدمها نگاه کند. کاماجی پیرمردی ست که حتی آن تعداد دستی که دارد برای چنین کارِ زیاد در کوره، کم به نظر می رسد.
او با وجود سخت گیری هایش اما شدیدا حمایت گر و دلسوز است. شبح بی چهره به قدری آنچه را که بلعیده بالا می آورد که دوباره مثل روز اولش دراز و لاغر می شود و سعی می کند موجود بهتری شود تا جایی که او را بخاطر کاری که کرده می بخشیم. ما انتظار نداشتیم که یوبابای هویت دزدِ فیلم، پای معامله اش بایستد و فرصتی را طبق وعده اش به چیهیرو بدهد اما او این کار را می کند.
یوبابا درحالیکه خبیث و زشت است و سری بیش از اندازه بزرگ دارد اما مادری شدیدا احساساتی است که در برابر کوچک ترین خواسته های تنها فرزندش ضعف زیادی از خود نشان می دهد. با وجود همه این رنگ مایه های خاکستری درونِ شخصیت های میازاکی، باز هم بدها و خوب ها قابل تشخیص هستند و او از سنجیدن و قضاوت کردن اعمال آنها ابایی ندارد. همان طور که شعارهای صلح طلبی را از این مرد ژاپنی می شنویم، اعلام انزجارها و نقدهای جدی اش نیز به گوشمان می رسد. او به دلیل بیزاری از کشوری که عراق را بمباران می کرد هرگز حاضر نشد برای دریافت جایزه اسکارِ Spirited Away، به خاکش پا بگذارد.
عذاب وعده داده شده
در افتادنِ جادوگران و ساحران با انسان ها، یک تمِ مهم آخرالزمانی است که در سینمای دهه های اخیر از زوایای مختلفی به آن نگاه می شود. عده ای راه حل پیروزی بر جادوگران بد را دوستی و همراهی با جادوگران خوب می دادند و یادگیری جادو را پیشنهاد می دهند و عده ای دیگر به تقویت ایمان در برابر این امتحان معتقدند. انیمیشن هایی مثل هتل پنسیلوانیا از بچه ها می خواهد که عاشق هیولا و جادو شوند. با اینکه در شهر اشباح نیز تا حدودی این کلیشه جادوگر خوب و جادوگر بد همچون آلیس در سرزمین عجایب و فیلم هایی شبیه به این وجود دارد اما در نهایت چیهیرو برای رها شدن از منجلابی که برای خود و خانواده اش افتاده به جادوگر خوب پناه نمی برد و اتکایش به آن دایره کوچک سبز از سوی موجود لجنی و راهنمایی های هاکو است که هر دو از نگهبانان طبیعت هستند. گرچه در این بین جادوگر خوب، کِشی جادویی به چیهیرو می دهد که احتمالا برایش کمک کننده است اما این انیمه به غلظت بعضی از کارهای دیگر میازاکی، جادوگری را راهی برای غلبه بر بدی ها نشان نمی دهد.
آلیس بعد از بازگشت، مراسم عروسی اش را بر هم می زند و بعد از آن اتفاقات، به عالم دُخان و سحر و جادو متمایل می شود اما چیهیرو و حتی هاکو میل رهایی از عالم اشباح و جن و پری و آرزوی بازگشت به خانه را دارند. آنچه که چیهیرو را نجات می دهد ایمان به نیروهای درونی اش است. همین موضوع شبیه به آن چیزی ست که ما در استاپ موشنِ فوق العاده Coraline می بینیم؛دختری که ابتدا فریب دنیای دُخان و جادوها و زرق و برق هایش را می خورد اما پشیمان شده و همه تلاشش را می کند تا دوباره به خانه و همان زندگی معمولی در کنار پدر و مادرِ واقعی اش بازگردد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خسته نباشیذ و خداقوت✨
عالی ترین نقد درباره ای انیمه رو اینجا خوندم و خوشحالم که بهترین رو پیدا کردم??.
سپاس فراوان♥️?
زنده باشید دوست عزیز
باید ده تا نقد بخوانی تا یک چیزی درست دریابی ولی باز هم کم داره هیچ کدام به برداشت فلسفی دین شینتو مراجعه نمیکنند چون نمیدانند شاید
جدا از اینکه خود اثر شاهکار و عالیه، باید بگم این نقد فوق العاده بود.بدون اغراق بهترین نقدی بر این فیلم بود که تا حالا خوندم.از همون جملات اولش ذهنمو درگیر کرد و چقدر یاد گرفتم.چه خوب که به فضاسازی های اثر هم دقت کرده بودید، چیزی که تو بقیه نقد ها ندیده بودم و اینکه خیلی ساده، شیوا و قابل فهم تمام مطالبو بیان کردید.این این نقد مطمئنا ارزش چند بار خوندن و فکر کردن رو داره.خیلی ممنونم ازتون خانم سهیلی.
خوشحالم از مفید بودن مطلب برای شما دوست عزیز
چقدر این انیمیشن دوست داشتنی هست بنظرم با اختلاف برترین انیمیشن تاریخه
واقعا خیلی خوب بود.من بیشتر عاشق فضاسازیشون شدم قطار هایی که از وسط دریاچه ها میگذشت شلوغی و جنب و جوش شبانه توی گرمابه طبیعت و بناهای زیبا...واقعا عالی بودن ادم ارزو میکنه کاشواقعا همچین جلیی واسه زندگی کردن بود
انیمه فوق العاده ای بود و هست . نقد خوبی نوشتین براش که هم سازندشو معرفی میکنین و هم خود انیمه رو . توصیه میکنم اگه ندیدین ببینین و اگه خیلی سال پیش دیدین بازم ببینین
سپاسگزارم- بله بارها دیدنِ بعضی انیمهها واقعا توصیه خوبیه
میشه بگید اخرش هاکو برای چی به چیهیرو گفت پشت سرشو نگاه نکنه؟؟؟و اینکه چیهیرو که برگشت پیش خانوادش ولی چه بلایی سر هاکو اومد؟؟
هاکو داره توجه چیهیرو رو به خونه و دنیای خودمون جلب میکنه. دنیایی که باید سختی هاش مثل دوری از دوستان و مدرسه سابق رو پذیرفت و برای بدست اووردن روزهای خوبش جنگید. هاکو هم از جهان پلیدی آزاد شد و طبق قرارش با چیهیرو بالاخره در مسیر زندگی دخترک دوباره قرار میگیره