ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم Parasite – انگل، یک اثر سهمگین

اواخر دهه نود میلادی، سینمای کُره جنوبی صاحب دو جین کارگردان جوان مستعد شد که امروزِ روز، خیلی از آن‌ها در سطح جهانی برای خود اعتبار دارند. بونگ جون هو هم در این قطار قرار ...

داود حسینی
نوشته شده توسط داود حسینی | ۲۲ شهریور ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

اواخر دهه نود میلادی، سینمای کُره جنوبی صاحب دو جین کارگردان جوان مستعد شد که امروزِ روز، خیلی از آن‌ها در سطح جهانی برای خود اعتبار دارند. بونگ جون هو هم در این قطار قرار داشت ولی نسبت به باقی آن‌ها کمی دیرتر و با فیلم «خاطرات قتل» به شهرت چندان رسید ولیکن در ادامه سرعت پیشرفت او، بیش از باقی آن‌ها بود تا جایی که تازه‌ترین اثرش یعنی «انگل» در جشنواره فیلم کن به عنوان بهترین فیلم شناخته شد و نخل طلا را دریافت کرد. در کنار این‌ها، موفق به همکاری با استودیوهای آمریکایی بود و آثاری هم در آن‌جا ساخت که همه قابل توجه‌اند.

البته بونگ جون هو بعد ساخت «اُکجا» تصمیم گرفت که یک اثر تمام کره‌ای بسازد؛ «انگل». قبل از این‌ها، او در فیلم «خاطرات قتل» ثابت کرده بود که تا چه حد داستان‌گوی موثری است و حتی، یک جامعه‌شناس بهتر. «انگل» هم گریزی است به این دو. علاوه بر اینکه دغدغه او ارائه فُرمی مطبوع است که محتوا و داستان به صراحت ممکن به مخاطب برسد (چه در متن و چه تدوین) ولی نمی‌شود از کاربرد گسترده نشانه‌ها، غافل ماند. نشانه‌هایی که خود بهتر از دیالوگ‌های بسیار، محتوا را گسترش می‌دهد. در مطلب پیش روی، تمامی جنبه‌های این اثر مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ چون با یک اثر مهم روبه‌رو خواهیم بود. ویجیاتو را در نقد فیلم «انگل» همراهی کنید.

جوری زندگی کن، انگار خانه خودت است؛ مضمون

چرا نام فیلم «انگل» است؟

در کل، نام موجودی را انگل گذاشته‌اند که در بدن موجود زنده دیگری لانه می‌کند و از بدن او، برای زندگی خود، تغذیه می‌کند؛ حالا خواه می‌خواهد در درون بدنش باشد، مثل کرم آسکاریس یا در سطح آن، مثل شپش‌های مختلف. این مهم است که بدانیم، انگل‌های مختلفی وجود دارند چون شباهت‌هایی کلی بین خانواده «کیم»، خانواده‌ای با وضع مالی نه چندان جالب و انگل‌ها وجود دارند. نکته‌ مهم، همین است؛ می‌توانیم همه آن‌ها را انگل خطاب کنیم بنا به اتفاقاتی که بعدها در پیرنگ رخ می‌دهد منتهی هر کدام از آن‌ها نسبت به دیگری تفاوتی دارد؛ یکی انگل‌تر است و دیگری کم‌تر. این تفاوت‌گذاری از کجا شکل می‌گیرد؟

فیلم با کیمِ پسر و جستجوی او برای اتصال با وای-فای خانه‌های دیگر شروع می‌شود؛ نمی‌تواند اتصالی پیدا کند. اینجا هم بهره‌کشی از وای-فای دیگران، خصوصیات رفتاری یک انگل را تذکر می‌دهد. آن‌ها خود از منبع دیگری (از اینترنت دیگران) برای تغذیه خود، استفاده می‌کنند. کیم دختر و پسر نمی‌توانند به جایی متصل شوند ولی به محض اینکه کیم پدر به آن‌ها توصیه می‌کند که چطور گوشی را در دست بگیرند، جوابی حاصل می‌شود. همین‌جا یک خط محو باید زیر اهمیت انگل‌تر بودن پدر کشید. در ادامه به خصوصیات رفتاری او هم می‌رسیم ولی هم‌چنان تفاوت‌گذاری‌ها ادامه دارد.

در صحنه بسته‌بندی جعبه‌های پیتزا، البته کمی قبل‌تر از آن، متوجه شدیم که بخاطر شرایط بد آن‌جا، حشرات موذی در خانه پرسه می‌زنند. بعد در خود صحنه، جایی که خانواده بعد از مدت‌ها کاری به تورش گیر افتاده و باید جعبه‌های پیتزا را برای جایی بسته‌بندی کند، می‌بینیم که در عمق میدان، ماشینی در حال سم‌پاشی کوچه و اطراف است و خانواده کیم پنجره را باز می‌گذارد تا کمی از مواد آن به داخل بیاید و آن‌ها را به‌صورت مجانی، از شر حشرات خلاص کنند! (در این‌جا هم از منبع دیگران تغذیه می‌کنند) در همین حین، همه به سرفه می‌افتند جز یک نفر؛ کیمِ پدر. او هم‌چنان مشغول بسته‌بندی است و مثل اینکه خصوصیات زیستی او، از باقی انگل‌ها سرسخت‌تر است چون انگل‌هایی را داریم که حتی در شرایط وخیم بدن منبع (مثل بیماری)، از بدن خارج نمی‌شوند و فقط به نقطه دیگری نقل مکان می‌کنند، مثل آسکاریس.

و درست قبل از اینکه پیرنگ آغاز شود، یک صحنه دیگر، تمام اطلاعات کافی را برای شروع می‌دهد. طرف حساب بسته‌های پیتزا برای تحویل گرفتن سفارشات می‌آید و از کار نهایی راضی نیست چون از «هر چهار بسته، یکی» درست آماده نشده است و با حالت فوکوس دوربین روی کیم پدر، آن یکی را می‌شناسیم. این‌کار او باعث می‌شود که بر سر دستمزد توافقی به مشکل بخورند و همین‌جا ذات مضر پدر مشخص می‌شود! درست جایی که همه با چرب‌زبانی از خانه خارج می‌شوند و با صاحب‌کار چک و چانه می‌زنند، پدر در خانه، با پلانی لانگ‌شات پشت پنجره است و از خانه به بیرون نمی‌آید. هستند انگل‌های بیماری‌زا و مخربی که شرایط را به نفع خود می‌کنند و از بدن منبع به سختی بیرون می‌آیند. سه انگل دیگر، یعنی مادر، پسر و دختر، این نوع ویژگی‌ها را ندارند. تمامی این اطلاعات برای بسط پیرنگ نیاز است.

سنگی که خوش‌شانسی می‌آورد

دوستِ کیم پسر می‌آید که به رفیق‌اش قبل از سفر و اقامت تحصیلی به خارج از کشور، سری بزند و خداحافظی بگوید. به او یک یادگاری می‌دهد؛ یک سنگ عتیقه که می‌گوید برای او خوش‌شانسی می‌آورد.

پس از این، دوست به کیم پسر شغل سابق خود را پیشنهاد می‌دهد (از آن‌جا که خود کیم گفت، بی‌کارند) و این شغل چیزی نیست جز تدریس زبان انگلیسی به دختر خانواده‌ای مرفه، آن هم یک روز در هفته که پول خوبی دارد. کیم می‌پذیرد و خوش‌شانسی آغاز می‌شود.

بعد از ورود، کیم پسر از سادگی زیاد این خانواده سوءاستفاده می‌کند و اعضای خانواده‌اش را به عنوان غریبه و افراد فرهیخته یا کارکشته جامعه نشان می‌دهد تا هر کدام، بتوانند پولی از این خانواده بِکَنند.

کمی در مورد خانواده پارک

یکی دیگر از انبوه ارمغان‌های صنعتی شدن کشورها، پدید آمدن طبقه وسطی بود که نظام سنتی ارباب-رعیت یا اشراف-عامه را شکست و حالا آن‌ها هم می‌توانستند به امکانات رفاهی، تحصیلی و بهداشتی دسترسی داشته باشند اما نه دقیقاً به کیفیت خود طبقه افراد ثروت‌مند. می‌شود این طبقه وسط را به سه قسمت، بخش‌بندی کردند: آن‌هایی که وضعیت رفاهی‌شان بهتر از افراد فقیر است، آن‌هایی که از این منطقه به دور اند و رفاه خوبی دارند و آن‌هایی چسبیده به طبقه ثروت‌مندان قرار دارند. این طبقه فوقانی، اکنون در اختیار افرادی است مثل مدیران و رئوس شرکت‌ها که جایگاه مالی‌شان، به پشتوانه شغلی است که دارند و نه سرمایه‌ای که از قبل اندوخته‌اند یا به آن رسیده‌اند. فارغ از ارزش‌های اندیشه‌های سیاسی مثل مارکسیسم و اندیشه‌های مذهبی، مثل آن‌هایی که در قرون وسطی رایج بود، امروزه به این طبقه فوقانی «بورژوا» می‌گوییم که در ایران اخیراً به عنوان اشراف نوکیسه خطاب می‌شوند.

برای بورژوا ماب بودن، باید خرده فرهنگ آن‌ها و ارزش‌هایشان را در توافقی پنهان پذیرفت. وقتی صحبت از توافق پنهانی می‌شود، پس پای نشانه‌های نهان هم در میان است و غالباً ظاهری‌اند تا یک بورژوا در خفا تأیید کند که این فرد از آن‌هاست یا نه. پس با تملک این نشانه‌های ظاهری می‌توان، این قشر را دور زد و حداقل با آن ها معاشرت داشت. به قول رولان بارت در مورد طبقه بورژوا :«طبقه‌ای که نمی‌خواهد نام را بر خود بپذیرد.» ولی قماش خودش را از ظاهر تشخیص می‌دهد. این‌جاست که لباس تن، ظاهر آراسته، ماشین زیر پا می‌شوند یک خط‌کشی یا حتی، بوی بدن.

کیم مادر، پسر و دختر از سوی خانواده پارک (از قشر بورژوا) به عنوان جزئی از این طبقه یا حداقل مطابق با ارزش‌های آن‌ها شناخته می‌شوند ولی بویی که کیم پدر از بدن خود ساطع می‌کند، همان نشانه یا خط‌کشی نهان است که باعث دوری و یکی ندانستن او است. در واقع کل رفتار خانواده کیم جلوی خانواده پارک، یک نمایش در نمایش یا بازی در بازی (Play in Play) است که تلنگر واضحی است به رفتارهای ما در جامعه. اینکه جلوی این افراد هویتی از خود نداریم و از ارزش‌های مرسوم آن‌ها برای هویت‌بخشی باز به آن‌ها استفاده می‌کنیم و در قدم اول خود را نفی می‌کنیم.

حتی به پوسترهای فیلم دقت کنید؛ تمامی کاراکترها با خط سیاهی روی چشم، تصویر شده‌اند. چرا؟ چشم‌ها گویاترین حالت بیان چهره یا حتی حالت درون است و این وسیله وقتی مخدوش شود، نمی‌شود حالت افراد را قضاوت کرد. در همین تصویر، تمامی افراد یکسان‌اند و بنا به ظاهری که دارند، به نظر در یک قشر برابر قرار دارند. همگی ساکن آن طبقه و خانه به نظر می‌آیند! بونگ جون هو نشانه‌های ارتباطی ظاهری را حتی می‌شکند و توجه ما را به نشانه‌ها ادراکی می‌کشاند و افراط بورژوا را نشان می‌دهد.

چیزی که این بازی در بازی را می‌شکند، بوی بدن کیم پدر است که ذاتاً تأکید می‌کند که او هیچ‌جوره از آن قماش نیست. آن بو فقط بخاطر زندگی در خانه‌اش بوجود آمده؛ خانه‌ای که زیرزمین یک ساختمان است. صحنه‌هایی به درستی تعبیه شده‌اند که او با خودش مواجه شود و بفهمد که با آن‌ها کیلومترها فاصله دارد. در واقع نشانه‌ای را با خود به همراه دارد که دائم هویتش را یادآوری می‌کند. تازه مورد قیاس هم قرار می‌گیرد و در مواجهه با دیگران، حتی اعتبار هویتش پایین و پایین‌تر می‌آید. (خانم پارک بینی‌اش را می‌گیرد یا آقای پارک در مورد این بو نظر منفی می‌دهد.)

رفتارشناسی بورژوا

معماری خانه پارک‌ها به سیاق سازه‌های مینیمالیسم یا بهتر بگویم، نزدیک به آثاری است که لودویگ میس ون در روهه در اواسط قرن بیستم خلق کرد؛ فلسفه ساخت چنین بنایی علاوه بر ساده بودن، سوسیالیسم یا جامعه‌گرایی است. بنایی باشد تا انسان را از محیط پیرامون خود محصور نکند و همیشه چشم‌داشتی به طبیعت داشته باشد. برای همین کاربرد شیشه در چنین سازه‌ای تا این حد اهمیت دارد ولی طنز ماجرا این‌جاست؛ در گذر زمان چنین خانه‌ای یک خط‌کشی بزرگ طبقاتی می‌شود: آرزویی برای فقیرها و حصاری برای بورژوا.

به محض اینکه کیم پسر وارد چنین خانه‌ای می‌شود، با نقاشی خام کوچک‌ترین عضو خانواده پارک، دا سونگ، روبه‌رو می‌شود که با تعریفی دِیمی از آن نقاشی و واکنش خانم پارک، مُهر محکمی بر دانسته‌هایمان از این طبقه می‌زند. خانم پارک به وضوح آدم فرهیخته‌ای نیست چون اگر بود، می‌فهمید که یک کودک هنوز در مراحل ابتدایی تشکیل جهان‌بینی‌اش قرار دارد و آن نقاشی، بیشتر از آن‌که هنر خطاب شود (با تعاریفی اصلا نمی‌شود)، می‌تواند واکنش به بحرانی خاص باشد که کودک گرفتار آن است.

همین مورد ساده و همین خوش‌خیالی‌اش، زمینه را برای سوءاستفاده‌های بعدی فراهم می کند. خود کیم دختر می‌گوید که فقط توانسته با دانستن یک مورد کوچک از روان‌شناسی و هنر، میلیون‌ها از خانم پارک بقاپد! واضح است که بورژوا در باطن شاید فرهیختگی چندانی نداشته باشد ولی در ظاهر، می‌خواهد که دست بالا گرفته شود. تنها چیزی هم که این امکان را به آن‌ها می‌دهد، پول زیاد است و بس.

حتی در دیالوگ‌نویسی این مورد به شدت رعایت شده است که این قشر دنبال عناوین دهان پُرکن است. در جایی وقتی که خانم پارک می‌خواهد کیم دختر را به عنوان معلم هنر بچه‌اش به شوهرش معرفی کند، می‌گوید:« جسیکا از ایلینوی.» و این خیلی مهم نیست که طرف کارش چطور است، مهم این است که از ایلینوی است. حتی وقتی خانم پارک در حال صحبت کردن است، گاه و بی‌گاه از جملاتی به زبان انگلیسی استفاده می‌کند، مشابه کاری که بورژوازی در رمان‌های کلاسیک روسی انجام می‌داد و گاه و بی‌گاه از فرانسوی بهره می‌برد.

همان‌طور که گفتم، بونگ جون هو جامعه‌شناس بهتری است اما داستانی که او روایت می‌کند، استفاده ماهرانه از همین شناخت است.

داستان تضادها؛ روایت

فیلم‌نامه‌ای که بونگ جون هو نوشته، با اینکه خطی است اما کلاسیک نیست چون توجه خود را روی چند کاراکتر سرمایه‌گذاری کرده است تا یک کاراکتر. دو خانواده داریم؛ یکی بالا و دیگری پایین. یکی خانه‌اش دو طبقه دارد و دیگری در زیرزمینی زندگی می‌کند. یکی موقع باران، از پنجره‌های عظیم خانه، نظاره‌گر زیبایی آن است و دیگری تا خرخره آب خانه‌اش را گرفته است. این فیلم در مورد تضادهاست؛ ظاهراً تنها چیزی که از نزدیکی طبقه پایین به طبقه بالا، نصیب خانواده کیم می‌شود، یا دیدن شاشیدن افراد مست است یا مغازله خانم و آقای پارک روی مبل!

همه این تضادها بسیار گویاتر از دیالوگ‌های فیلم‌هایی است که کاراکتر اولش برای ما تشریح می‌کند که چرا فروشنده مواد شده است. تضادها موقعی تأثیر خود را نشان می‌دهند که در نقاط صحیحی از روایت پخش شوند؛ این گفته را با یکدیگر باز می‌کنیم.

همان‌طور اگر دقت کنید، تا اواسط فیلم هیچ‌گونه بی‌نظمی وجود ندارد و معلوم نیست روایت کی به آن نقطه برهم‌زننده می‌رسد. صحنه سفر خانواده پارک به دل طبیعت منظورم است که موقتاً خانه را، آن حصار بورژوا را برای کیم‌ها می‌کند. در همان لحظه، خدمتکار سابق خانه که کیم‌ها باعث و بانی اخراج‌اش بودند، زنگ خانه را می‌زند تا به شوهرش در زیرزمین مخفی خانه، غذا بدهد! شوهر او هم یک انگل است و چهار سال پیش آن موقع، از دست طلب‌کارها فراری می‌شود و به آن زیرزمین می‌گریزد. با نکاتی که از او می‌شنویم و خصوصاً سرنوشت‌اش، فوراً به شباهت میان او با کیم پدر پی می‌بریم؛ همان انگل مخرب.

اما این بی‌نظمی اولیه نیست؛ بی‌نظمی اولیه جایی رخ می‌دهد که همه کیم‌ها (به جز مادر) سعی داشتند حضور خود را مخفی کنند و با اشتباه سهوی پدر، لو رفتند. چندباری روایت نشان می‌دهد که احتمالا او مسبب اولین بی‌نظمی خواهد بود؛ کافی است به همان چند دقیقه ابتدایی و قبل از شروع پیرنگ برگردید. آن‌جا پیش‌زمینه ذهنی کاملاً برای مخاطب آماده شده است و همه به صورت ناخودآگاه انتظار چنین چیزی را می‌کشیدیم. بعد از این بی‌نظمی تا نقطه اوج، فاصله چندانی نیست ولی قبل از اینکه حتی بی‌نظمی رخ دهد، فیلم آگاهانه ریتم و تمپو را پایین می‌آورد. (صحنه عیش و نوش) به این می‌گویند تعلیق‌زدایی؛ جایی که مخاطب را از تمام پیش‌آمدهای احتمالی تُهی می‌کنند تا اتفاق بعدی در نظرش، یک «بَنگ» به نظر برسد. آثار تارانتینو حول استفاده هوشمندانه از این عنصر ساخته شده است.

بعد از بی‌نظمی و شرایطی که بعد از آن برقرار می‌شود، حالا این تضادهاست که در چشم می‌زند. چون مخاطب یک ساعت و خرده‌ای فقط به نوعی از زندگی چشم می‌سپرده که همه وجوهش لذت‌بخش بود و حالا وضعیتی را می‌بیند که دقیقاً تضاد همین وجوه است. مثل اینکه مدتی در گرمای راحت بمانید و بعد به داخل سرمایی گداکُش بروید. صد البته که موقعیت متضاد اینجا به چشم می‌آید. صد البته که خوابیدن در پناهگاهی کنار هزاران فرد دیگر، تأثیرگذارتر می‌شود.

حتی با تغییر این موقعیت‌ها، لحن فیلم هم عوض می‌شود؛ تا جایی که آن‌چنان لحن مغموم و سنگین است که قابل قیاس با سبکی لحن ابتدای فیلم ندارد. اینکه افرادی سعی می‌کنند این فیلم را در حصار ژانرها قرار بدهند، کار نتیجه‌بخشی نیست چون شخصی مثل بونگ جون هو، داستان‌گوی باهوشی است که ساختمان اثرش و نبض فیلم را آگاهانه و بر اساس مقتضیات می‌چیند؛ بر حسب دغدغه‌اش.

و با این اوصاف، فیلم تغییری ملایم بین ژانرها نیست؛ تغییر بین لحن‌های متعدد و نگرشی است که شخصیت‌ها، قبل و بعد از موقعیت‌های متضاد دارند و با هر فهم جدید، واقعیت برای آن‌ها عریان‌تر می‌شوند. اینکه در نهایت، پولدار بودن و فرهنگ نادیدنی آن‌ها، وجود دارد و آن‌ها نمی‌توانند فقط ظاهرش را بسازند، باید درون‌مایه‌اش را هم داشته باشند.

ولی فیلم حول محور تضاد است دیگر؟ وقتی که آن‌ها به نقطه اوج می‌رسند، مدام از خود می‌پرسند که نقشه چیست و حرکت بعدی آن‌ها باید چه باشد. در دیالوگی کاملاً به جا در صحنه پناهگاه، کیم پدر می‌گوید:

به این آدم‌ها نگاه کن، این‌ها برنامه‌اش این بوده که اینجا باشند؟

و همین لحن را بیش از پیش تلخ می‌کند چون حتی داشتن درون‌مایه چنین طبقات بالایی، عنصری کاملاً تصادفی است و گاهی اوقات دست کاراکترها نیست که به فلاکت افتاده‌اند و مثل انگل از زندگی ثروتمندان تغذیه می‌کنند. این یکی دیگر از تضادهاست؛ امر تصادفی و برنامه‌ریزی شده.

جمع‌بندی

بونگ جو هو همیشه رویکردی همه‌گرا داشته است؛ هم می‌خواهد فیلم‌هایش برای کارشناس‌ها اهمیت داشته باشد و هم برای مخاطب عادی، مکاشفه‌ای جدید باشد. در «انگل» به این رویکرد هم‌چنان وفادار مانده و با داستان پُرکشش، توجه را به سوی دسته‌بندی دنیای جدید کشانده است؛ جایی که تضاد دو طبقه، نه فقط در حد نشانه‌های دیداری بلکه در حد نشانه‌های ارتباطی و ادراکی هم است. باید محتاطانه گفت؛ «انگل» چیز جدیدی برای سینما در بر ندارد اما از تمامی تمهیدات پیشین، خصوصاً در داستان‌گویی، آن‌چنان پخته استفاده کرده است که جای هیچ حرف و حدیثی را نمی‌گذارد. از این روی اثر مهمی است؛ یک داستان دقیق و بادغدغه که نه پُرگویی می‌کند و نه شعار می‌دهد. استفاده از عناصر تصویری در دستور کارش قرار دارد و قضاوت را به عهده تماشاگر می‌سپرد.

 

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (32 مورد)
  • Darya
    Darya | ۲۹ خرداد ۱۳۹۹

    سلام
    وقت همه ی دوستان بخیر
    مطلب بسیار جامع و عالی ای بود خسته نباشید و مرسی از وقتی که گذاشتید .
    سوالی که دارم اینه که چرا جسیکا مرد اما بقیه ی اعضای خانواده زنده موندن ؟ کارگردان میتونست جسیکارو هم مثل کوین نشون بده که بعد از مدتی از بیمارستان مرخص میشه یا فرد دیگه ای بمیره مثلا مادر خانواده چون اون بود که کارگر قبلی رو از پله ها حل داد پایین و اون افتاد و مرد ، درحالی که باتوجه به تمام تحلیل هایی که امروز خوندم مرگ جسیکا هنوز برام سواله و مورد دوم اون سنگ ثروت که از طرف دوست کوین بود هدفش چی بود ؟ بخصوص جمله ای که کوین در سالن گفت (( این سنگ دنبال من میاد و جذبم میشه )) من مفهوم این قسمت رو متوجه نشدم .
    در قسمتی که کوین به خانواده ی خودش میگه من عاشق داهیه هستم و گفت اگه قضیه جدی شد پدرمادر الکی میارم جا میزنم به عنوان خانوادم ایا این باعث ناراحتی خانواده شده ؟ چون علتی هم برای قسمتی که پدره یهو میخواد مادره رو بزنه پیدا نکردم

  • sina
    sina | ۲۹ فروردین ۱۳۹۹

    اخره فیلم یعنی ربع اخره فیلم چه معنی داشت..مرسی .نقدتون خیلی زیبا بود .

    • Maria-san
      Maria-san | ۲۲ خرداد ۱۳۹۹

      اگه دو خانواده فقیر رو نمادی از کره شمالی و کره جنوبی بدونیم رویای نویسنده رو ب تصویر می‌کشید ک در آینده روزی میرسه ک کره هم با قشر جوان تحصیل کرده و تلاش میتونه به سطح زندگی خانواده پارک(آمریکا) برسه و کره الان رو از زیرزمینی ک در اون محبوسه نجات بده

  • صهیب
    صهیب | ۱۸ اسفند ۱۳۹۸

    سلام بر شما، خیلی ممنون بهره بردم از نقدتون.
    نظر کوتاه کلی خودم رو خواستم به اشتراک بذارم؛
    نام فیلم خیلی منو درگیر خودش کرده بود، هر چه بیشتر روایت و فیلم را میفکریدم به تناسب تم فیلم و"اسم فیلم" بیشتر پی میبردم...آیا انگلهاتنها خانواده های فقیر وباهم درگیر فیلمند؟!...
    باتوجه به تعریف انگل.... موجودی که از موجودات دیگر(=نوع دیگر) تغذیه می‌کند....مااینجا نوع دیگری نداریم ، مایک نوعیم، انسانیم ......!!!!اما عده قلیلی خوش خانه و خومنظر و خوش لباس و خوش‌بوو خوش بهره‌ از ثروتهای "کره زمین" و همزمان عده‌ی کثیری بد خانه و بد منظر و بدلباس و بد بو و در نهایت بد(بی‌)بهره ازثروتهای همان "کره زمین"؛انسان و کره‌‌ی‌ زمین.
    آنچه برای من عیان شد، درحقیقت" حیات انگلی‌ای است که انسانها بر هم نوع خودیابهتر بر "خود" تحمیل میکنند ."
    کدام انگل آسکاریسی از انگل آسکاریس دیگری تغذیه میکند...
    اما اشاره‌ای برانگلی بودن حیات خانواده پارک ها در فیلم: زوم دوربین روی دریچه فاضلاب محله بالاشهر خانواده پارکها؛
    ودر پایین شهر بالا آمدن آن فاضلابها تاخرخره‌ی افراد پایین شهر؛ آب باران برای کره زمین و این هم هدایت آن

  • صادق
    صادق | ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

    مطلب منسجم و مفیدی رو نوشتی.

    نگاهی به تاریخچه کارگردان ندارم و نه تحلیل ها و جایزه های طبقه ی بالا بر این فیلم، منحصرا به همین اثر نگاه میکنم.
    اون چیزی که اثر به من القا کرد یه جور متعفن بودن طبقه پایین بود
    چرا که تمام کاراکترهای طبقه ی پایین رو انگل های چندش آور نشون میداد چه اون خونواده، چه خدمتکار قبلی و حتی راننده ی قبلی؛ همه به نوعی در حال ارتزاق چندش آور از خانواده ای مرفه بودن؛ که در طول فیلم به جز پدر ثروتمند بقیه افراد خانواده محبوب یا حداقل خنثی بودن (البته به سختی میتونم بگم خنثی، به نظرم کارکترها نیمچه محبوب تعریف شده بودن)

    این فیلم هرچی بود ضد سرمایه داری نبود فقط شاید به نوعی هشداری بود به طبقه ی ثروتمند که خودشون رو از آسیب انگل هایی که سیر شدنی نیستن حفظ کنن.

    #و اونچه من رو اذیت میکنه اینه که داوران و تصمیم گیرندگان اسکار همه از طبقه ی بالای جامعه هستن و فیلمی رو برگزیدن که با شخصیتهای خنثی یا محبوب اون همزاد پنداری میکنن.


    خودتونو بزارید جای یه سرمایه دار که این فیلم رو میبینه، بعد از فیلم نسبت به راننده، آشپز و افرادی که توی خیابون میبینه چه تصوری پیدا میکنید!؟

  • S.h.mousavie
    S.h.mousavie | ۲۲ بهمن ۱۳۹۸

    فیلم شجاعانه و زیبایی بود که انگار منظورش کل جهان بود، که فاصله طبقاتی بقدری زیاد شده که دیگه بالاخره یه جایی رابطه ها منفجر میشه و اصلا تفاهمی در کار نیست، اغنیا از بوی گند خاص فقرا حالشون بهم میخوره و فقرا هم از ادا و اطوار آنها.
    به اغنیا توصیه میکنه که بجای اهمیت افراطی به هنر تجملی، به فکر رفاه عمومی باشند تا کار به چنین فجایعی نکشه.

  • میثم
    میثم | ۲۹ دی ۱۳۹۸

    این نوشته تحلیل و بررسی بود
    نه نقد
    نقد به اصول سینمایی و ساختار فیلم مربوط میشه
    ولی زیبا بود ، بهترین تحلیلی که خوندم بین 7 مورد قبلی

  • بی نام
    بی نام | ۱۳ آذر ۱۳۹۸

    سلام وقتتون بخیر خسته نباشید نقد عالی داشتید فقط من اون قسمت از فیلم که زن و شوهر پولدار روی مبل بودن در حال make love نفهمیدم اون مکالمه چی رو میخواست برسونه؟ در مورد لباس زیر ارزون حرف میزد یعنی چی ؟

    • S.h.mousavie
      S.h.mousavie | ۲۱ بهمن ۱۳۹۸

      منظورش این بود که ثروتمندان با شورت فقیران تحریک میشن، یعنی برای بهره کشی جنسی، شورت هم در واقع مال دختر خانواده بود که برای اخراج راننده در ماشین انداخته بود، و حالا دختر و پدر زیر میز قائم شده و عشقبازی آنها را می شنیدند. حالا گرفتی مطلب رو؟ در کل منظورش تحقیر ناخودآگاه طبقات بود.

  • مجتبی
    مجتبی | ۲۳ مهر ۱۳۹۸

    نقدتان عالی بود! کلی مسائل فیلم از معماری مینی مالیستی تا نقل قول از رولان بارت را گنجاندی و بهترین تحلیل بود که خواندم! دو نکته هم بخواهم اضافه کنم اینکه در نوکیسه بودن و اداهای فرهیخته بودن(چیزی که در کره جنوبی بابت رشد اقتصادی سریع زیاد هست)اینکه مستخدم خانه می گوید خانه برای معمار معروفی بوده و اینها صاحب خانه جدید هستند! یعنی خانواده پارک هیچ سهمی در ساخت آن خانه هنری نداشته. و دوم هم اینکه قرار نیست لزوما همه پولدارها زرنگ و باهوش باشند بلکه چه بسا گاه چون خانم پارک پخمه! و چون خواهر و کلا خانواده کیم وو زرنگ و باهوش باشند‌.

  • امین
    امین | ۲۸ شهریور ۱۳۹۸

    بسیار خوب بود!

  • میلاد
    میلاد | ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

    فیلم انگل فاصله‌ی طبقاتی را نشانه رفته است ، در درک این فاصله برای مخاطب کاملن موفق است ، این موفقیت مخاطب را در شکستن مرزهای انزجار نسبت به این معضل جهانگیر اجتماعی همراهی کرده و مثل سیلی های پی در پی در سکانس‌های پی در پی به صورت احساسات مخاطب خویش می‌کوبد ، مخاطبان از بالا تا پایین این فاصله . آری .

    ​این برداشت اولیه‌ی من از فیلم بود ، چند دقیقه پیش دیدن آن را به پایان بردم .

  • سارا
    سارا | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

    فیلم را از کجا بگیرم ؟ لینک دانلودی دارید ؟

    • الی
      الی | ۲۵ اسفند ۱۳۹۸

      سایت نماوا داره

  • Amoo
    Amoo | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

    فیلم "خاطرات قتل" رو بیشتر دوست دارم ؛ اما در رابطه با این فیلم به نظر شما صفت "انگل" به کدام خانواده و یا قشر بیشتر می‌چسبد؟ خانواده فقیر یا خانواده مرفه!؟

    • داود حسینی
      داود حسینی | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

      سلام
      به جفت‌شون. در حقیقت انگل‌ها، خودشون میزبان انگل‌های کوچک‌تری‌اند. تو متن اشاره کردم که خانواده پارک تو طبقه‌ای قرار گرفته که ارزش‌ها رو تولید نمی‌کنه؛ ازشون پیروی می‌کنه، اون هم کورکورانه. خانواده پارک از چیزی داره تغذیه می‌کنه که ذاتاً متعلق به اون‌ها نیست؛ ارزش‌های آدم‌های فرهیخته. حالا این خانواده، میزبان خانواده دیگری شده. (به عبارتی کپیِ زدن از یک نسخه کپی.) کل فیلم کنکاش همین قضیه‌ست؛ تغذیه از ارزش‌هایی که فقط به واسطه پول ایجاد شده.

      • S.h.mousavie
        S.h.mousavie | ۲۲ بهمن ۱۳۹۸

        میخواد بگه که رقابت در طبقات و احزاب برای خوش خدمتی و انگلی برای طبقات ثروتمند جهان است، و هر دو طرف ماجرا انگل اند

  • مهدی
    مهدی | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

    نمیدونم به دلم نچسبید بیشتر شبیه روایت فیلم بود تا نقدش

    • داود حسینی
      داود حسینی | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

      ممنون بابت وقتی که گذاشتید.

  • Reza Dark
    Reza Dark | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

    نقد خیلی گمراه کننده بود مخصوصا وسطاش
    من که زیاد چیزی نفهمیدم
    بازم خسته نباشی

    • داود حسینی
      داود حسینی | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

      سلام.
      سلامت باشی.
      اگه سوالی هست که میتونه به فهم شما از متن کمک کنه، من در خدمتم.

  • امیر
    امیر | ۲۲ شهریور ۱۳۹۸

    عالی?
    من که لذت بردم.?

    • داود حسینی
      داود حسینی | ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

      ممنون از وقتی که گذاشتی.

      • قائم
        قائم | ۱۸ دی ۱۳۹۸

        سلام من علت اینکه پدر صاحب خونه رو با چاقو میزنه رو نفهمیدم چرا اینکارو کرد؟

        • میثم
          میثم | ۲۹ دی ۱۳۹۸

          به خاطر عقده هایی که سالها از طبقه مرفه داشت و چند وقت پیش به نقطه اوج رسیده بود

        • hossein
          hossein | ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

          بخاطر شخصیت

          • hossein
            hossein | ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

            هرکس برای خود مرزهایی داره.و این مرزبندی مطعلق به ی محیط خاص نمیشه مثلا سرکار بلکه حتی داخل خونه و بین اعضای خانواده وجود داره.که همیشه در حال رعایت شدن از طرف هم دیگه است و فکر میکنم ی بوی ذاتی داره و جز خصوصیات هر فردی میباشه

        • S.h.mousavie
          S.h.mousavie | ۲۲ بهمن ۱۳۹۸

          بخاطر اینکه صاحبخونه وقتی که میخواست سوئیچ ماشین رو از زیر جنازه مرد مهاجم برداره، تا بچه شو ببره بیمارستان، دماغش رو بخاطر بوی گند مرده گرفت، و چون بارها از بابت بوی گندش تحقیر شده بود دیگه کاسه صبرش لبریز شد?

          • نادی
            نادی | ۱۸ تیر ۱۳۹۹

            اگر دقت کرده باشید فقط پسر خانواده است که نجات پیدا می کنه اون هم به خاطر اینکه دختر خانواده ثروتمند به او کمک می کند، تنها کسی که فقط به خود فکر نمی کند.

        • رهگذر
          رهگذر | ۲۳ بهمن ۱۳۹۸

          برای مرد صاحبخونه هیچ اهمیتی نداشت که دختر چاقو خورده و لا اون حجم خونریزی روی زمینه افتاده،براش اهمیت نداشت مردم مهاجم داره سعی میکنه خدمتکارش رو بکشه، فقط منافع خودش براش مهم بود( میخواست خودش و خانواده اش رو با ماشین از مهلکه ببره بیرون) و توی اون وانفسا از بوی بد مرد بینیش رو گرفت! همین باعث شد تحمل پدر فقیر تموم شه و بهش حمله کنه

        • محمد
          محمد | ۱۹ اسفند ۱۳۹۸

          این سوال منم بود ممنون از تو که پرسیدی و دوستان عزیزی که پاسخ دادند

        • نادی
          نادی | ۱۸ تیر ۱۳۹۹

          قبل تر وقتی پدر به پسر میگوید که نقشه کشیدن فایده ندارد چون یک سری اتفاقات دست ما نیست امید به بهبود اوضاع داشت یعنی امید داشت که آدم ها به عنوان تشکیل دهنده کلیت یک اجتماع به هم کمک کنند اما با دیدن اون صحنه امید خودش رو از دست داد و دست به قتل زد.

مطالب پیشنهادی