داستان بازی Bendy and the Ink Machine
بازی Bendy and the Ink machine برای طرفداران بازیهای ترسناک مطمئنا جذاب است. حال و هوای بازی تا حدودی شما را یاد فناف و پاپی پلی تایم میاندازد. البته که باید بگویم که خیلیها معتقدند ...
بازی Bendy and the Ink machine برای طرفداران بازیهای ترسناک مطمئنا جذاب است. حال و هوای بازی تا حدودی شما را یاد فناف و پاپی پلی تایم میاندازد. البته که باید بگویم که خیلیها معتقدند پاپی پلی تایم از روی بندی کپی کرده که البته بیراه هم نمیگویند. پس بیایید ببینیم که در بازی بندی و ماشین جوهرسازی چه خبر است.
داستان بازی Bendy and the Ink Machine
هنری اشتاین یک طراح کرکترهای کارتونی است که سی سال پیش در استودیوی جوئی درو کار میکرد. حال او بعد از این همه سال به شهر برگشته و نامهای از جوئی، رئیس سابقش دریافت میکند. جوئی در این نامه از هنری خواسته که به دیدن او بیاید چرا که میخواهد موضوعی را با او مطرح کند.
رسیدن به استودیو خاطرات هنری را حسابی زنده میکند. سرتاسر استودیو عکسها و پوسترهای بندی به چشم میخورد. اولین شخصیتی که هنری در استودیو طراحی کرده بود و بعدا به نماد اصلی استودیو تبدیل شد.
هیولای جوهری وارد میشود
هنری با گشتن در استودیو با یک دستگاه جوهرسازی مواجه میشود. سعی میکند که آن را روشن کند و با انجام این کار اتفاق بدی میافتد؛ یک هیولا آزاد میشود. هیولایی که انگار یک نسخهی شرور و وحشی از بندی است و به آن هیولای جوهری میگویند.
هیولا هنری را دنبال میکند و او سریع پا به فرار میگذارد. اما درست وقتی به در ورودی میرسد، سقوط میکند و به طبقهی پایینتر استودیو میافتد. وقت برای تلف کردن نیست. هنری باید یک راه دیگری برای فرار پیدا کند. یعنی جوئی برای او نقشه کشیده بود و عمدا او را به اینجا فرستاده بود؟
در انتهای راهرو، هنری مردی را میبیند که برای لحظهای از جلوی چشمش رد میشود. با سرعت خودش را به او میرساند اما چیزی جز یک پوستر از بندی نمیبیند. اما کمی بعد همان مرد که میفهمیم اسمش سمی است، او را گیر میاندازد. در واقع سمی میخواهد هنری را به عنوان قربانی به هیولای جوهری پیشکش کند و از این طریق به رستگاری برسد.
بار دیگر هیولای جوهری هنری را تعقیب میکند اما او موفق میشود که به شیوهای خودش را نجات دهد. او با شخصیت جدیدی به اسم بوریس آشنا میشود. بوریس یکی دیگر از طراحیهای هنری است که در واقع قرار بود دوست بندی در کارتونهای استودیو باشد و او را از دردسر نجات دهد. حالا به شیوهای که هنری نمیداند، بوریس مثل هیولای جوهری جان دارد. اما این کجا و آن کجا.
ورود یک شخصیت جدید
این بار هنری و بوریس با هم دنبال راهی برای فرار میگردند. آنها به شخصیت دیگری از کارتونها به نام آلیس انجل برخورد میکنند. مقر آلیس پر از نسخههای مختلف بوریس است که به شیوههای مختلف سلاخی شدهاند.
آلیس به هنری میگوید اگر کارهایی که میخواهد را انجام دهد، به او اجازهی خروج میدهد. پس هنری دست به کار میشود و درخواستهای آلیس را یکی یکی انجام میدهد و در عین حال از دست هیولای جوهری قایم میشود. اما آلیس زیر قولش میزند و بوریس را میدزدد.
هنری به دنبال راهی برای برگشتن بوریس میگردد و در مسیرش دعوای دو هیولا به اسم Projectionist و هیولای جوهری را میبیند. اما برای نجات بوریس به موقع نمیرسد. حالا بوریس تحت کنترل آلیس است و به هنری حمله میکند. هنری هم چارهای نمیبیند جز اینکه او را شکست دهد.
آلیس با عصبانیت به هنری حمله میکند اما درست در همین لحظه فردی از پشت به او خنجر میزند (نه به منظور کنایهای، واقعا!). این فرد کسی نیست جز نسخهی خوب آلیس به نام آلیسون و یکی دیگر از کلونهای بوریس به اسم تام. آلیس به هنری صفحهی شیشهای میدهد که به کمک آن میتواند نوشتههای مخفی روی دیوار را بخواند.
آیا هیولای جوهری نابود میشود؟
تام و آلیس لانهی هیولای جوهری را به او نشان میدهند. هنری حالا دیگر به جای اینکه به دنبال راهی برای فرار باشد، میخواهد به طریقی این هیولا را شکست دهد. بنابراین وارد دستگاه جوهرسازی میشود و با بندی روبهرو میشود. دعوای شدیدی بینشان شکل میگیرد و در نهایت هنری نوار فیلمی به اسم پایان را پخش میکند که باعث نابودی بندی میشود. باید همه چیز تمام شده باشد، نه؟ نه کاملا.
بعد از این قضیه، هنری بالاخره با جوئی ملاقات میکند. جوئی به او میگوید که از کارگاهش دیدن کند. هنری به سمت دری که جوئی نشان داده را میافتد و با باز کردنش دوباره به استودیو، همان جایی که همه چیز شروع شد برمیگردد!
میدانم الان باید گیج شده باشید. چه بازی را تجربه کرده یا نکرده باشید، این داستان پیچیدگیهای خاصی خودش را دارد. احتمالا متوجه شدید که در واقع هنری در یک چرخه گیر افتاده. اما چرا و چگونه؟ بیایید برایتان کمی از تاریخچهی استودیوی جوئی درو بگویم.
تاریخچهی استودیوی جوئی درو
ماجرای تاسیس استودیو
جوئی درو و هنری استاین استودیوی کارتون جوئی درو را سال ۱۹۲۹ تاسیس کردند. هنری مغز متفکر پشت همهی کرکترهای استودیو بود. او بندی و سپس بوریس را طراحی کرد. اما جوئی آدمی بود که همه چیز را برای خودش میخواست. حتی اگر متعلق به او نبودند. بنابراین نهایتا تمامی این کرکترها به اسم او ثبت شدند. یعنی هم بندی، و بعد بوریس و آلیس انجل.
البته که تنها این نبود. جوئی پول پرست بود و کارمندانش را به شدت اذیت میکرد. مثلا هنرمندانی را استخدام میکرد که میدانست به پول زیادی نیاز دارند و نمیتوانند از کارشان استفاء دهند. پس هم حقوق کمی بهشان میداد و هم ددلاینهای سختگیرانهای را ثبت میکرد.
یک سال بعد از تاسیس استودیو، هنری تصمیم گرفت که برای گذراندن وقت بیشتر با همسرش استودیو را ترک کند. مطمئنا رفتار غیرحرفهای جوئی هم در این تصمیم بیتاثیر نبود.
بندی لند ساخته شد
استودیو همچنان به کار خوردش ادامه داد. جوئی حتی برای اینکه پول بیشتری پارو کند، تصمیم به طراحی یک تم پارک گرفت. پس فردی به نام برتروم پیدمونت (Bertrum Piedmont) را استخدام کرد تا کار روی بندی لند را شروع کند.
ساخت یک تم پارک به این سادگیها هم نبود و خرجهای زیادی روی دست استودیو گذاشت. در نهایت کار به جایی رسید که استودیو در شرایط مالی وخیمی قرار گرفت. حدس بزنید چه؛ جوئی نهایتا همهی این کارها را به اسم خودش ثبت کرد!
در همین شرایط بود که جوئی تصمیم گرفت صنعت سرگرمی را زیر و رو کند. ایدهی بعدی او ساخت دستگاه جوهرسازیای بود که میتوانست کرکترهای استودیو را به صورت سهبعدی و هم اندازهی انسانها چاپ کند.
عامل همهی بدبختیها!
بنابراین جوئی با موسسهای به نام جنت (Gent) شروع به همکاری کرد. جنت هم یکی از مهندسانش به نام توماس کانر را در اختیار جوئی قرار داد تا پروژه را به طور مستقیم با او پیش ببرد. اما الان جوئی ایدهی بزرگتری در سر داشت. او میخواست شخصیتهای استودیو را به واقعیت تبدیل کند.
این کار نهایتا ممکن شد. اما اینکه چگونه اصلا میتوانست کرکترها را به زندگی بیاورد برای همه یک علامت سوال بزرگ بود. ظاهرا در ساخت آن از یک سری معماریهای پیچیده و البته، جادو استفاده شده بود.
اولین کرکتری هم که این دستگاه به زندگی آورد کسی نبود جز بندی. اما یک مشکلی وجود داشت. این بندی خیلی عجیب و غریب بود. انگار روح نداشت و یک لبخند ژکوند روی لبش بود. جوئی که میترسید سرمایهگذاران ناامید شوند، دستور داد او را به گوشهای بیندازند. غافل از اینکه بداند چه اشتباه بزرگی مرتکب شده است.
در واقع بندی از همان ابتدا بد نبود. بعد از اینکه او را دور انداختند، حس طردشدگی روز به روز بیشتر او را به سمت دیوانگی کشاند و در نهایت او تبدیل به هیولایی شد که در بازی میبینیم.
ماشین جوهرسازی همچنان به کارش ادامه میداد. بعضیهایشان خوب از آب در میآمدند و برخی دیگر اشتباهی بیش نبودند. به این دسته گمشدگان میگویند.
روح کارمندان در بدن کرکترهای کارتونی
شاید از خودتان بپرسید که پس سمی کجای داستان بازی Bendy and the Ink Machine قرار میگیرد؟ سمی یکی از آهنگسازانی بود که در استودیو کار میکرد. در سرتاسر استودیو لولههایی پر از جوهر قرار گرفته بودند. یک روز یکی از این لولهها روی سر سمی منفجر شد و مقدار زیادی جوهر روی او ریخت. مدتی بعد یکی از کارمندان سمی را در حالی دید که داشت یک لیوان پر از جوهر مینوشید. انگار ذهنش مسموم شده بود.
در همین زمان دو نفر از کارمندان استودیو به نام بادی و دات حسابی به دستگاه جوهرسازی مشکوک بودند. پس یک روز تصمیم گرفتند که از نزدیک آن را مورد بررسی قرار دهند. از شانس بدشان هیولای جوهر در کمین بود. بادی و دات سعی کردن بندی را در جوهر غرق کنند اما بندی پای بادی را گرفت و او را خود پایین کشید. بادی در این سانحه جان خودش را از دست داد ولی همچنان روحش در آن مکان حضور داشت.
درست همین لحظه جوئی از راه رسید. او به روح بادی گفت که همهی اینها تقصیر تام است. بندی روح ندارد و برای همین چنین رفتار خصمانهای دارد. اما یک راهی برای نجات بندی وجود دارد و آن هم این است که روح بادی وارد بدن بندی شود و او را نجات دهد. بادی اما به جوئی گوش نکرد.
او میخواست کارمندان استودیو را نجات دهد. پس وارد بدن بوریس شد و پا به فرار گذاشت. پس الان میفهمیم که ماجرای کرکترهای کارتونی زندهی داخل بازی چیست. روح کارمندان استودیو آنها را تسخیر کردهاند. برایتان آشنا نیست؟ پاپی پلی تایم هم تقریبا داستانی مشابه با این را دارد.
چرخهای پیچیده
نشانههای مختلفی در طول بازی وجود دارند که ثابت میکنند هنری در یک چرخه گرفتار شده. وقتی برای بار دوم از در رد میشویم، وقتی با شیشه اطراف را نگاه کنیم میتوانیم چوب خطهایی رو دیوار ببینیم که میتوانند تعداد دفعاتی باشند که هنری این چرخه را تکرار کرده.
همچنین نوشتههای دیگری نیز وجود دارند که اتفاقاتی که قرار است برای هنری بیفتند را پیشبینی میکنند. مثل زمانی که آلیسون و تام هنری را تنها میگذارند چون هیولای جوهری پیدایشان کرده بود. یک بار حتی جوئی برمیگردد به هنری میگوید که این بار زود برگشته و انقدر زود انتظارش را نمیکشیده.
اما چرا؟ متاسفانه این سوالی است که نسخهی دوم بازی Bendy and the Ink Machine به نام Dark Revival جواب میدهد. اما نگران نباشید. هفتهی بعد جواب این سوال را پیدا خواهید کرد. تا آن زمان یادتان نرود که به سایر اپیزودهای آیس برگ سری بزنید.
- اوم شینریکیو، تاریک ترین بخش بازی سازی ژاپن
- سایرن هد کیه و آیا واقعیه؟ | آیس برگ
- کامل ترین داستان فناف | چرا همه چیز انقدر ترسناک شد؟
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
عالی بود. خسته نباشید
خسته نباشید خانم خواجوی مطلب خیلی خوب و سرگرم کننده ای بود
حقیقتا از داستان بازی خیلی لذت میبرم حتی اگه کتابی درباره اش وجود داشت بی تردید میخریدمش ولی با فضا و تم خود بازی خیلی خوب نمیتونم ارتباط برقرار کنم!
عجب خفنه داستانش