نقد فیلم The Killer – قانون جنگل!
The Killer فیلمی در ژانر مهیج و اکشن و محصول سال ۲۰۲۳ آمریکا است که کارگردانی آن را دیوید فینچر (David Fincher) بر عهده داشته. دیوید فینچر The Killer را بر اساس فیلمنامهای از اندرو ...
The Killer فیلمی در ژانر مهیج و اکشن و محصول سال ۲۰۲۳ آمریکا است که کارگردانی آن را دیوید فینچر (David Fincher) بر عهده داشته. دیوید فینچر The Killer را بر اساس فیلمنامهای از اندرو کوین واکر (Andrew Kevin Walker) ساخته. البته فیلمنامه مورد نظر نیز طبق مجموعه رمان گرافیکی با نام مشابه «قاتل» اثر الکسیس ماتز نولنت (Alexis Nolent) و تصویر گری لوک جاکامون (Luc Jacamon) به رشته تحریر درامده.
در The Killer مایکل فاسبندر (Michael Fassbender) به عنوان کاراکتر اصلی و ستاره فیلم و در نقش یک قاتل بالفطره هنرنمایی میکند. علاوه بر این تیلدا سوینتن (Tilda Swinton)، چارلز پارنل (Charles Parnell)، کری اومالی (Kerry O'Malley)، آرلیس هاوارد (Arliss Howard) و سوفی شارلوت (Sophie Charlotte) به ایفای نقش میپردازند.
قاتل، برای اولین بار در هشتادمین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به اکران درامده بود و سپس اکران عمومی آن توسط نتفلیکس آغاز شد. عمده موسیقی متن متعلق به گروه راک انگلیسی «The Smiths» میباشد. The Killer برنده جایزه برترین موسیقی متن در جشنواره ونیز و نامزد جایزه شیر طلایی شده است.
من یک قاتلم
در The Killer ما با یک قاتل حرفهای که ضریب خطای کمی در عملیاتهایش دارد رو به رو هستیم. نام و نشان او تا انتهای فیلم برای مخاطب نا مشخص میماند، با این وجود مهارت او برایمان مشخص و واضح است. قاتل مورد نظر در حین انجام عملیات کارهای روزمرهای مثل غذا خوردن و تمرین یوگا و گوش دادن به موسیقی را انجام میدهد. به ویژه وقتی که در شرف شلیک به هدف مورد نظر است موسیقی را برای تمرکز بیشتر پخش میکند.
در یکی از عملیاتها طی اتفاق غیر منتظرهای تیرش به خطا میرود و به شخص دیگری اصابت میکند. بنابر این موقعیت را ترک میکند و با نامهای جعلی که برای خود برگزیده طی سفری نسبتا طولانی سعی دارد تا به پناهگاه خود برسد. اما به شخصی مشکوک میشود و حس میکند مورد تعقیب قرار گرفته. با این وجود به پناهگاه میرود تا آبها از آسیاب بیافتد اما حین ورودش به خانه متوجه میشود که به پارتنرش مدتی قبل حمله شده و اکنون در بیمارستان بستری است. در واقع افرادی به دنبال کشتن خودش هستند.
او در پی یافتن مضنونین، افراد زیادی را از جمله وکیل خودش که برای شخصیت قاتل هدفهای قتل جور میکرد را نیز میکشد. او تمام انسانهایی که در این مسیر همدست آسیب زدن به دوست دخترش مگدولا بودند نیز به نابودی میکشد حتی راننده تاکسی که خلافکاران را به خانه و پناهگاه او رسانده بود! در نهایت قاتل به جمهوری دومینیکن بازمیگردد و بازنشستگی خود را در کنار ماگدولا آغاز میکند.
فی البداهه خوب نیست، پیشبینی کن!
دقت و نظم، دو المان مهم در کاراکتر قاتل فیلم فینچر هستند. البته لازم به ذکر است که نه تنها در شخصیت اصلی بلکه در تمام چیدمان صحنه و سکانسها میشود این چیدمان منظم را حس کرد. به نوعی که انگار هیچ چیز اضافه نیست؛ حتی عابری که میگذرد هم طبق حساب و کتابی دقیق آنجا حضور دارد. در نتیجه میشود گفت که تمام اجزای موجود در صحنهها به این دلیل طبق قواعد چیده شدند تا ضریب بیهودگی در هر فریم و ضریب خطا در تک تک عملکرد قاتل را به حداقل برسانند.
اما قاتل داستان بیشتر از هر کس دیگری به این وسواس سازماندهی دچار است. او آنقدر منظم رفتار میکند که یک ثانیه زودتر از آلارم ساعتش از خواب برمیخیزد. در ضمن صحنه خواب و بیداری او پشت هم تکرار میشود تا بیننده دریابد که این دقت خصیصه درونی او است. عضوی جدای ناپذیر از شخصیت داستان و شاید تنها دلیل زنده ماندنش هم همین آراستگی او باشد.
کاراکتر حساب ضربان قلب، میزان کلماتی که در جواب دادن به افراد استفاده میکند، شیوهای که قدم برمیدارد و حتی کوچکترین جزئیات را نیز دارد. او که شرایط کاری خود را خسته کننده و حوصله سر بر روایت میکند، به نظر میرسد انضباط را راهی برای سرگرمی یا شاید هم شکنجه خویشتن تلقی میکند. با این وجود به نظر میرسد این وسواس شکنجهگر با تمامی وجودش عجین شده است.
به هیچکس اعتماد نکن!
یکی از نکات منحصر به فرد فیلم فینچر راوی اول شخص است. بیست دقیقه ابتدایی فیلم هیچ کس جز مخاطب و قاتل حضور پررنگی ندارد. در واقع گوشهای مخاطب است که آماده شنیدن داستان میباشد و کاراکتر اصلی که خود روایت کننده داستان است! قاتل خویش را به نوعی برای ما معرفی میکند، که سوال برانگیز باشد.
در نتیجه مخاطب تشنه این است که بداند او کیست؟ چه کار میکند؟ و چه هدفی دارد؟ اما جوابی که شخصیت میدهد، درست در بحبوحه هیجان فهمیدن و پی بردن، ما را نادیده میگیرد. او با صراحت میگوید: «هیچ چیز برای من مهم نیست.» اکنون ما میدانیم که چیزی برای او اهمیت ندارد. ممکن است جایی کنار خیابان ما را هم به باد تیر بگیرد. باور کنید آنقدر همه چیز درست کارگردانی شده است که ترسی از راه دور شما را در برگیرد.
با این وجود راوی هرگز در ذهنمان مانند کاراکتری منفور نقش نمیبندد. این هنر کارگردان است که از تماشای یک آدمکش حرفهای لذت میبریم. حتی وقتی بیگناهی را میکشد، سردی و بیروحی او برای ما جذاب است. در واقع فینچر کاری میکند که از این قاتل سرد مزاجی که هیچ حس ترحمی ندارد خوشمان بیاید و حتی دوستش داشته باشیم!
راوی اول شخص ما هرگز از روایت دست نمیکشد. شاید به همین دلیل هم هست که با افراد دیالوگ زیادی برقرار نمیکند. چرا که میتواند بعدا برای مخاطب پیشآمد را بازگو کند. بنابر این بیننده را کنجکاو و ناآگاه به حال خود رها نمیکند! به نظر میرسد او مخاطبان خود را بیشتر از هدفهای تیر اسلحه خود دوست دارد! جالب است که این حس متقابل است. البته شاید هم این زیرکی کارگردان است که راوی را بر عهده شخصیت اول داستان میگذارد، چرا که او به هیچکس اعتماد نمیکند و به همین خاطر خودش گوینده قابل اعتمادتری نسبت به دیگری است و داستانش را از تحریف دور نگاه میدارد.
هم به جای من، هم به جای خودت نگاه کن!
گاهی که مخاطب در داستان گویی شخصیت اصلی غرق میشود و زاویه دید خود را جایگزین زاویه دید قاتل میکند، (بدون این که آگاه باشد) فینچر سریعا او را از این مخمصه گم شدن در دنیای کاراکتر و لمس واقعه در جایگاه قاتل بیرون پرت میکند و نگاه مستقل و فردی مخاطب را به او برمیگرداند.
در واقع سازنده، مشاهدهگر را به کار همیشگیاش منتقل میکند. چرا که وظیفه مخاطب تنها مشاهده و سپس مکاشفه است آن هم نه با چشمان کاراکتر! بلکه با نگاه خودش. برای این دو گانگی زاویه دید مخاطب، فینچر روشهای جالبی را ابداع میکند؛ درست مثل لحظهای که قاتل با گذاشتن هندزفری در شرف شلیک به هدفش قرار میگیرد و دقیقا هیجان و تپش قلب حک شده بر روی ساعت مچی قاتل برای ما هم قابل لمس خواهد بود.
اما وقتی سازنده تصمیم میگیرد که تلنگری برای فراموشی مخاطب باشد تا بیننده به دنیای پشت دیوار فیلم The Killer برگردد، ناگهان صدای اهنگ هندزفری را قطع میکند و نقطه نظر قاتل را طوری به تصویر میکشد که دیگر برای مخاطب به شیوه سابق قابل رویت نیست. درست است که با این کار تجربه همزادپنداری را از بین میبرد اما بیننده را در مقام نقد قرار میدهد. و صادقانه بگویم این کار شجاعت زیادی میطلبد.
جادوی رئالیستی!
در نهایت باید گفت فینچر در The Killer بیشتر از هر چیزی به شیوه رمانگونه روایت پایبند مانده است. فصلبندی کردن مسیر قصه یکی از بهترین نمونههای پایبندی او به هنر داستان سرایی و رمان نویسی است. علاوه بر این به نظر میرسد که کارگردان مورد نظر همیشه روشهای جنجالی برای سرگرم کردن مخاطب دارد.
سفرهای متمادی ستاره فیلم از پاریس به جمهوری دومینیکن سپس فلوریدا و بعد نیویورک اما در نهایت بازگشت دوباره او به دومینیکن و آرامشی که معمولا نصیب قاتلان و جناتکاران نمیشود اما برای کاراکتر این فیلم پایان آرامی رقم میخورد. همچنین لباسهای مبدل و پاسپورتهای جعلی بیشمار، شخصیت ناشناس و خون سرد قاتل و انبارها و مکانهای مخفی بیشمار اسلحه و مهمات، همه و همه دستمایههای فینچر برای به ثمر رساندن لذت هیجان و سرگرمی میباشند.
با این همه لازم است بدانیم همین موضوع تغییر ماهیت قاتل به نوعی پوچ است. حتی گاهی از رئالیست بودن در میگذرد و سوالهایی از جمله: «آیا واقعا درهای امنیتی تنها با کلیدی الکتریکی به راحتی قابل باز شدن است؟» پیش میاید. فینچر از آن دسته از سازندگان است که به خوبی میداند حتی اگر در جزییات دقیق نباشد، اثرش المانهای جذابی دارد که میتواند مثل گذرنامهای جعلی او را از مخمصه قابل پذیرش نبودن رهایی دهد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
از فینچر همچنین فیلم سر راست و ساده و قابل پیشبینی بعید بود. نه کارکتر جذاب و کاریزماتیک نه تعلیق و کشش داستانی