۱۰ بازی که شما را به خاطر کنجکاو بودن مجازات میکنند
به واسطه گسترش مداوم وسعت بازیهای ویدیویی، دیگر برای بازیکنان عادی است که دنیاهایی عظیم برای گشت و گذار مقابلشان قرار بگیرد. اما پر کردن چنین دنیاهای بزرگی با محتوا کار سخت و چالشبرانگیزی است. ...
به واسطه گسترش مداوم وسعت بازیهای ویدیویی، دیگر برای بازیکنان عادی است که دنیاهایی عظیم برای گشت و گذار مقابلشان قرار بگیرد. اما پر کردن چنین دنیاهای بزرگی با محتوا کار سخت و چالشبرانگیزی است. شما که انتظار ندارید با لوازم یک اتاق خواب ساده، بشود کل یک عمارت بزرگ هشت اتاقه را پر و تزیین کرد. پس چرا باید انتظار داشته باشیم مقدار محتوایی که در یک بازی خطی با ابعاد کوچکتر میبینیم با یک بازی بزرگ و جهان باز یکسان باشد؟
بالاخره اما شما به گوشههایی از این دنیاها خواهید رفت که سازندگان انتظارش را نداشتهاند. این مواقع آنها دو راه دارند؛ آن منطقه را مسدود کنند یا شما مجازاتی سخت برایتان در نظر بگیرند. اما چرا من بازیکن مجازات شوم؟ تمام چیزی که من میخواستم این بود که آیا میتوانم بالای آن کوه در دوردست بروم یا نه. نیازی نبود شما حتما به خاطر کنجاوی من، یک پیانوی غولپیکر روی سر من بیندازید!
برخی بازیها طوری طراحی شدهاند که انگار مایل نیستند شما از یک حدی در محیطها جلوتر بروید. مطمئن هم باشید که قطعا چنین چیزی را هم به شما نشان خواهند داد.
۱۰- Star Wars Jedi: Fallen Order
اینجا تنها ذکر دو کلمه کافی است: Oggdo Bogdo
شما میتوانید این هیولای گنده که انگار ترکیبی از قورباغه و تمساح است را طی همان دقایق اول در بازی Star Wars Jedi: Fallen Order و در سیاره «بوگانو» (Bogano) ببینید. چیزی که شاید بازیکنان در این لحظات از آن مطلع نباشند، این است که شما میتوانید به سیارههای دیگر بروید و هر موقع قویتر بودید، به نقاط قبلی برگردید. دقیقتر بگوییم، نیاز نیست هر باسی که دیدید را درجا شکست دهید.
اما هنوز چیزی بسیار ساده و ابتدایی درباره هیولای Oggdo Bogdo وجود دارد. این باس در یک غار کوچک نزدیک به نقطه شروع مرحله وجود دارد که میتوانید واردش شوید و سپس مبارزه بدون ذرهای هیاهو شروع میشود. احتمالا شما فکر میکنید این هیولا یک دشمن گردن کلفت معمولی است، پس با لایتسیبر قدرتمند خود داخل غار میپرید تا یک تکه گوشت لزج آن را برای یادگاری ببرید، اما در نهایت بلایی به سرتان میآورد که زودتر از «فرمان ۶۶» (Order 66) به فورس ملحق شوید.
بازیکنان کنجکاو به ناچار در محیط سیاره خواهند چرخید و تا این نقطه هیچ چالشی نخواهند داشت. پس جناب آگدو باگدو با یک ضربه مثل موشک پرتتان خواهد کرد. بازیکنان باهوشتر به محض فهمیدن جریان فرار خواهند کرد تا بیشتر زنده بمانند، اما آنهایی که از خودآزاری لذت میبرند، آن قدر با او مبارزه میکنند تا از شدت دشنام دادن، دهانشان کف کند!
۹- Sekiro: Shadows Die Twice
ما در نظر میگیریم که شما باید انتظار سختیها و چالشهای بیشتر را از بازیای داشته باشید که به طور پیشفرض، طی مسیرش بارها موقعیتهای سخت در برابرتان قرار میدهد. اما وقتی شخصیت سکیرو در بازی با یک ناقوس مرموز روبرو میشود که روی آن نوشتهاند «این ناقوس را به صدا درنیاورید، فراخواندن بدشانسی نشانه فضیلت شماست، اما تنها قدرتمندترین قلبها باید آن را در نظر بگیرند»، سطح کنجکاوی به حدی میرسد که حتی یک سامورایی تکدست هم نمیتواند جلوی خودش را بگیرد.
حال معنی این نوشته چیست؟ نوشتهای که آن مرموز به نظر میرسد که نمیتوان راحت از کنارش گذشت. علاوه بر آن، همان طور که سکیرو با جستجو در گوگل یا مطرح کردن در ردیت تقلب نمیکند (چون او آدم خوبی است و همچنین ۶۰۰ سال قبل از خلق اینترنت زندگی میکند)، تمام کاری که میتواند انجام دهد چه میشود، به صدا درآوردن ناقوس است. به هر حال همان طور که نوشته شده، این یک فضیلت است. البته، این کار شما را نفرین میکند.
بازی سکیرو تا قبل از انجام چنین کاری هم به اندازه کافی سخت بود. حالا دشمنان با هر ضربه شمشیر کمتر آسیب میبینند و میزان مقاومت Posture آنها هم بیشتر میشود. تازه دشمنان مزیتهای دیگری هم کسب میکنند تا نهایت کاتانای سکیرو در برابرشان بیشتر مثل لوله کاغذی باشد. البته در عوض شما هم لوت بیشتری دریافت میکنید، اما چه فایده وقتی شما ترول اوایل بازی را هم به زور رد میکنید. تازه اگر از روی نادانی، هدیهای که شخصیت Kuro ابتدای بازی تقدیم میکند را رد کنید، بازی باز هم سختتر میشود.
۸- Monster Hunter: World
جملهای معروف هست که میگوید: «نگاهها میتوانند فریبنده باشند.»
این جمله برای بازی Monster Hunter: World قطعا صدق میکند. یک بار در مسیر یافتن هیولایی هستید که قرار است شکار کنید و همان حین، نگاهتان به موجود دیگری در دور دست میافتد؛ موجودی که خیلی سرسخت به نظر نمیرسد. حالا با خودتان میگویید که «راحت میتوانیم از پسش بربیاییم، پس سراغ آن هم برویم». سپس پیش خود میخندید و رهسپار میشوید؛ غافل از آن که شما قرار حساب آن هیولا را برسید، بلکه هیولا حساب شما را میرسید.
یک نکته درباره بازی این است که تمایل دارد گاهی اوقات، قدرتمندترین موجودات ممکن را همین طوری در محیط رها کند تا برای خود چرخ بزنند و معمولا هم نزدیک هدف اصلیتان قرار دارند تا وسوسه شوید. همان طور که گفتیم هم معمولا ظاهر هولناکی ندارند. خیلی وقتها چیزی بسیار کوچکتر میتواند اندازه چیزی بسیار بزرگتر و تنومند، قوی باشد. بنابراین وارد مبارزه شدن با یکی از همین موجودات میتواند نتیجه فاجعهباری به بار آورد.
خب چه کسی میتواند شما را برای جنگیدن با یک خیار متحرک بزرگ سرزنش کند، وقتی شما خیلی راحت یک تیرکس غولپیکر با نفس آتشین را شکست دادهاید؟
نتیجه اخلاقی؟ هرگز وسوسه نشوید تا سراغ هیولایی بروید که داخل لیست اهداف شما وجود ندارد. مخصوصا اگر شبیه یک شامپانزه یا میمون باشد که رعد و برق از سرش فوران میکند. وقتی با میمونها در سری «مانستر هانتر» روبرو میشوید، یعنی خبر بدی در انتظارتان است. بنابراین فقط روی شکار و کشتن یک نژاد خاص تمرکز کنید تا خیال همه راحت باشد.
۷-Spelunky
بازی «اسپلانکی» با وجود ظاهر شاد و سرحالی که دارد، هر چیزی میتواند باشد جز اینکه با بازیکن خو بگیرد. مثل دیگر بازیهای سبک روگلایک با مراحل تصادفی، انتظار میرود که بازیکن طی پیشروی شکست بخورد، اما به این معنی نیست که همه آماده تحمل استرس زیاد حین تجربه این بازی هستند. اسپلانکی پر از تهدیدهای مختلف مثل مار، نیزه و عنکبوت است و تکتک آنها میخواهند شما زنده به انتهای مرحله نرسید.
شخصیت اصلی بازی باید در غارهایی پیشروی کند که رو به پایین میروند و حین این کار الماس و مجسمههای طلایی جمع کند و زنده از غار بیرون بیاید. اگر وسوسه نشدید که یک پرش کاملا غیرممکن را امتحان کنید یا ببینید میتوانید بدون هیچ سلاحی از گودال پر از مار زنده بیرون بیایید یا نه، پس آن قدر در مرحله فعلی خواهید چرخید تا توسط یک شبح مجازات شوید. شبحی که تنها وقتی سر و کلهاش پیدا میشود که بیش از حد در یک مرحله بمانید. پس اگر فکر کردید که فضولی بیش از حد و طمع برای یافتن جواهر بیشتر در مراحل اسپلانکی کار باارزشی است، سخت در اشتباهید.
۶- Blasto
آنهایی که با نسلهای اول بازیهای ویدیویی بزرگ شدهاند، گیمپلیهای بسیار سادهتری را به یاد دارند؛ تمام این اشیا را جمع کنید، خودتان را به پرچم برسانید یا به تمام پیکسلها قرمز رنگ در حال پرواز شلیک کنید. مراحل در بازیهای قدیمی بیشتر از آن که مراحلی با جزئیات کامل باشند، مثل بوم نقاشی بودند که تصورات خود را داخلشان میدیدید. زمانی که شخصیت قابل بازی، گلولهها و هندسه مراحل همگی مثل مکعبهای سبز رنگ یک شکل بود، شما مجبور میشدید همه چیز را تصور کنید.
همان طور که بازیها وارد دنیای سهبعدی شدند، یک مشکل مشابه وجود داشت. صد البته که حالا میتوانستیم در یک بعد جدید در مراحل بچرخیم، اما این مراحل شامل فضاهایی پراکنده و کاملا بدون تکسچر بودند که موانع عجیب و غریب در آنها قرار گرفته بود. این یعنی اشیا در چنین دنیایی مثل یک انگشت زخمی بودند؛ دقیقا مثل فضای بزرگ و خلوت بازی Blasto که یک دکمه بزرگ در مرکز آن قرار داشت.
همه ما با حس دوراهی بین فشردن و نفشردن یک دکمه آشنا هستیم. یک تحقیق در دانشگاه ویرجینیای آمریکا نشان میدهد مردم جای آن که کاری نکنند و حوصلهشان سر برود، ترجیح میدهند دکمهای را فشار دهند که به آنها شوک الکتریکی وارد میکند. حالا با فشردن دکمه در Blasto چه اتفاقی میافتد؟ تمام کنترلهای بازی برعکس میشود.
اگر با این بازی آشنا نیستید، باید بگویم که همین جوری با اثری بسیار بدقلق طرف هستید. پس اگر دکمه را فشار دادهاید، فقط میتوانیم بگوییم موفق باشید.
۵- Dark Souls
صندوقچه در بازیهای ویدیویی همیشه یعنی یک پاداش در انتظارتان است. حال این پاداش میتواند پول یا طلا، یک آیتم بسیار کارآمد یا کیسه پر از خوراکی باشد. اما بازی «دارک سولز» این قضیه را نقض میکند. این بازی انگار از کشتن بازیکنان به روشهای مختلف لذت میبرد و هیچ محدودیتی هم در این باره ندارد، بنابراین به طور طبیعی، بازیکنان همیشه در حال احتیاط هستند.
با این حال، همان طور که اتاق ذخیره در سری رزیدنت ناخودآگاه این حس را میدهد که حالا میتوانید استراحت کنید، پیدا کردن یک صندوق گنج باعث میشود گاردتان را پایین بیاورید و مثل بچهای که سمت بستنی فروشی میدود، سراغ پاداش بروید.
سپس در صندوق را باز میکنید، اما جای آیتم یا پول با صفحه مرگ مواجه میشوید! چرا؟ چون این یک صندوق نیست، بلکه هیولایی به نام «میمیک» (Mimic) است که به بازیکنان کنجکاو و حریصی علاقه دارد که با نزدیکترین بونفایر کلی فاصله دارند.
۴- Silent Hill 4: The Room
به نظر میرسد یک مورد مشابه بین اکثر بازیهای معرفی شده در این مطلب وجود دارد؛ دکمهای که نمیتوانید فشار ندهید، اتاقی که نمیتوانید واردش نشوید یا آیتمی که نمیتوانید با آن تعامل نکنید. کلیتر بگویم، کارهایی که انجامشان آن قدر وسوسهتان میکند که نمیتوانید در برابرشان از خود مقاومت نشان دهید. این قضیه برای قسمت چهارم از سری سایلنت هیل هم به همین شکل است.
من این را خیلی خیلی وقتی پیش از خانم گالوین گرفتم... او آن موقع از من جوانتر بود.. او از این که دست مادرش را گرفته بود بسیار خوشحال به نظر میرسید.. اینجا، من این هدیه را به تو میدهم.
این جملهها را «والتر سالیوان» یک مرد بیخانمان و به وضوح خسته (که نقش منفی اصلی بازی است) با حسرت بیان میکند. او در حالی که روی یک راه پله فلزی فرسوده و زنگزده و البته وهمگین نشسته است، یک عروسک کهنه را به «هنری» شخصیت قابل بازی میدهد؛ عروسکی که یکی از معدود داراییهای والتر است.
چنین سخاوتمندیای در این اثر یک موقعیت نادر به حساب میآید. مخصوصا که شما سمت یک سوراخ در دیوار آپارتمانتان کشیده شدهاید و روحهای قاتل مدام به سمتتان هجوم میآورند. اما خیلی هم دلتان را خوش نکنید. کافی است تا عروسک را به آپارتمان برگردانید. زمان زیادی طول نمیکشد که دیوار اتاق هال پر از صورت نوزادهای وحشتناک و کریه میشود که عروسک را احاطه میکنند و خب... هیچ اتفاق مثبتی برای دکور اتاق نمیافتد.
متاسفانه از آن جایی که هنری نمیتواند پوستر خوانندههای مورد علاقهاش را روی دیوار بچسباند، پس یا باید شیاطین را محو کند یا بشیند و پشیمان باشد چرا حس کرد تحویل گرفتن یک اسباب بازی کهنه از یک بیخانمان در بعد جهنم، ایده خوبی است.
۳- Overwatch
وقتی بازی «اورواچ» در سال ۲۰۱۶ میلادی عرضه شد، عناوین تیراندازی قهرمانمحور یا هیرو شوتر (Hero Shooter) به اوج محبوبیت خود رسیدند. بازیهایی چون Paladin و Battleborn و Paragon و باز هم میتوان این فهرست را ادامه داد. اما هنوز اورواچ بود که به خاطر کیفیت بالا، یک سر و گردن بالاتر از بقیه قرار میگرفت و سهم عظیمی از بازیکنان را در اختیار داشت.
بازیکنان با وجود طیف متنوعی از شخصیتها و چهار کلاس متمایز شامل «تهاجمی» (Offense)، «دفاعی» (Defense)، «تانک» و «ساپورت» این فرصت را داشتند تا از تجربه بیمانند چرخش بین هیروها، آشنایی با قابلیتهای خاص هر کدام و انتخاب هیروی مناسب برای استایل بازی کردنشان لذت ببرند.
مهم نیست دفاع استوار و تقریبا غیر قابل عبور «رینهارت» (Reinhardt) و تلههای انفجاری «جانکرت» (Junkrat) را ترجیح میدادید یا قدرتهای راهبی «زنیاتا» (Zenyatta) یا مهارتهای نینجایی «گنجی» (Genji) باب میلتان بود. هر شخصی با هر سلیقهای، یک هیروی مناسب برای خود پیدا میکرد.
اما با این وجود، همان طور که بازی به پیشروی خود ادامه داد، بازیکنان دیگر کمتر سراغ یک سری هیروی خاص میرفتند و تعداد هیروهای محبوب کمتر شد (خدا بهتان رحم کند اگر «توربیون» (Torbjorn) را در حالت رنک انتخاب میکردید).
اگر بازیکن تازهای بودید که طی دوره ثبات متای اورواچ سراغش رفته است، پس فرصت تجربه تمام شخصیتها را از دست میدادید، چون محدود به انتخاب از بین هیروهای مشخصی بودند که متا حساب میشدند؛ اتفاقی که کاملا با روح بازی در تضاد بود.
جای بحث دارد که خود اکتیویژن بلیزارد، این روند محدودیت را در «اورواچ 2» ادامه داد، آن هم با کارهایی چون عدم دسترسی به شخصیتهای اوریجینال پیش از روند اولیه آشنایی با بازی و قفل کردن هیروهای جدید داخل بتل پس. قبلا در اورواچ، تنها یاران آزارگر دستتان را در کنجکاوی میبستند، اما حالا چنین اتفاقی توسط پرداختهای درونبرنامهای میافتد.
۲- EVE Online
فکر نمیکنم تا همین امروز، اثری در سبک MMO به سختگیری و بیرحمی EVE Online ساخته شده باشد. افراد بیخیال در حالی وارد این بازی میشوند که فکر میکنند اثر نقشآفرینی فضایی رویاییشان را پیدا کردهاند. بازی EVE Online عنوانی بسیار پیچیده است که اجازه میدهد انتخابهای بسیار منحصربهفردی برای کلاس و فعالیتهای خود داشته باشید، اما خیلی زود قضیه پیچیدهتر از چیزی میشود که فکرش را کردهاید و خیلی زود میبینید که کنار بازی، سه فایل اکسل بازی کردهاید تا آمار همه چیز دستتان باشد. چه در قالب یک پلیس، یک قاچاقچی یا حتی صاحب سفینه حمل و نقل باشید، باید خود را برای صرف زمان بسیار زیادی در این بازی آماده کنید.
این بازی مثل No Man’s Sky یا Chorvs یا حتی Elite Dangerous نیست. هر کاری که در EVE Online انجام میدهید باید به دقت بررسی شود، حتی تا جایی که بازی بیشتر مثل ترکیبی از شبیهساز مدیریت ذرهبینی (Micro Management) و شطرنج میماند تا این که یک بازی ساده گشت و گذار در فضا باشد.
اگر تصمیم گرفتهاید میخواهید اولین سفر با سفینه جدید خود را به یک سیاره خیلی دور بروید، احتمالا زیاد توسط دزدان فضایی کشته خواهید شد یا سمت یک قلمروی فضایی خواهید رفت (که یعنی پلیسها یا شورشیها نابودتان خواهند کرد) یا که سادهتر، منابعتان غارت خواهد شد.
خلاصه بگوییم، هر چیزی که حتی از دور جالب به نظر میرسد، احتمالا به شدت تحت قوانین سختگیرانه داخل بازی قرار دارد یا میخواهد شما را به میلیونها تکه تقسیم کند. البته با توجه به اینکه کلمه EVE در نام بازی مخفف «همه در برابر همه» (Everyone Versus Everyone) است، پس چنین چیزهایی، غافلگیری خیلی بزرگی به نظر نمیرسند.
۱- Dead Rising
قسمت اول از سری Dead Rising شاید یکی از بهترین و تاثیرگذارترین عناوین دوران کنسول ایکسباکس ۳۶۰ باشد؛ اثری برگرفته از فیلم Dawn of the Dead که نمیدانستیم به آن نیاز داریم.
بازیکن در نقش عکاسی به نام «فرانک وست» طی تهاجم گسترده زامبیها در یک پاساژ تجاری گیر افتاده است و باید سه روز کامل دوام بیاورد، آن هم در حالی که موقعیت خطرناک و خطرناکتر میشود تا وقتی که یک هلیکوپتر امداد برای نجات فرانک و همچنین هر کسی که طی بازی نجات میدهید سر برسد.
مورد خلاقانه و جذابی که برای بازی در زمان خود وجود داشت، این بود که بازیکن آزاد بود هر کاری میخواهد انجام دهد. بازیکن میتوانست از زمان محدود خود برای نجات دادن بازماندهها استفاده کند، پرده از اتفاقات و رازهای پشت این حادثه بردارد یا حتی کل سه روز، مشغول شلیک دارت بیهوشکننده به زامبیها باشند. ولی با وجود زمان محدود و حجم بالای انتخاب و آزادی عمل، احتمال دارد حواس بازیکنها از مسیر اصلی پرت شد و خود را در حالی ببینند که دارند در سینما با رهبر یک فرقه میجنگند.
مسئله غیر قابل انکار این است که بازیکنان بیش از حد کنجکاو، گذر زمان را حس نخواهند کرد و محتواهای زیادی را از دست خواهند داد. اما در عین حال، دقیقا همین قضیه باعث میشود گشت و گذار در دنیای بازی بسیار وسوسهبرانگیز باشد.
قسمتهای بعدی سری Dead Rising به طور کامل مکانیک محدودیت زمان و به دنبال آن هر گونه نیاز به مدیریت وقت و ماموریتها را کنار گذاشتند. کاری که دد رایزینگ را بیشتر شبیه ترکیب Dynasty Warriors و زامبیها کرد.
هر کسی تا حالا با عبارت «تخفیف محدود» در یک فروشگاه روبرو شده باشد، قطعا میتواند گواهی دهد که اعمال محدودیت زمانی برای چیزی که مشتاقش هستید، باعث میشود بیشتر آن را بخواهید. اشتیاق بسیاری از بازیکنان در بازی Dead Rising این بود که ماموریت اصلی را رها کنند و جفت پا توی صورت یک سبزیفروش دیوانه بروند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
مقاله خوب و جالبی بود. ولی خیلی زیاد کتابی و رسمی بود و معلوم بود که با هوش مصنوعی یا مترجم های آنلاین ترجمه شده، اگه یکم بیشتر روشون کار کنید مطمئناً خیلی بهتر میشه💛