نقد فیلم Dream Scenario | نیکلاس کیج فِردی کروگر میشود!
آیا یک رویا میتواند تأثیراتی بر واقعیت داشته باشد و یا ارتباط متقابل بین دنیای رویا و دنیای واقعی تا کجا میتواند ادامه یابد؟! این پرسشی است که در فیلم «سناریوی رؤیایی» از مخاطب پرسیده ...
آیا یک رویا میتواند تأثیراتی بر واقعیت داشته باشد و یا ارتباط متقابل بین دنیای رویا و دنیای واقعی تا کجا میتواند ادامه یابد؟! این پرسشی است که در فیلم «سناریوی رؤیایی» از مخاطب پرسیده میشود. سوالی که به دنبال بررسی شهرت ناگهانی بر روی انسان است. برای آشنایی بیشتر با این اثر سینمایی در ادامه با نقد فیلم Dream Scenario همراه ویجیاتو باشید.
فیلمی که در آن افراد بهطور تصادفی شروع به دیدن نیکلاس کیج در رویاهای خود میکنند، شبیه پروژهای است که ممکن است کسی به عنوان شوخی بسازد. اما علیرغم چنین ایده عجیبی در فیلم کریستوفر بورگلی، اما لحن آن جدیتر از آن چیزی است که تصور میشود. این فیلم نتیجه عشق این فیلمساز جوان به سینمای چارلی کافمن است؛ زیرا دارای عناصر سوررئالیستی، مراقبههای وجودی، و یک پیشفرض مفهومی خاص است، در عین حال دارای موقعیتهای اجتماعی ناخوشایند، شوخطبعی ترسناک، و رهبری مشکوک اخلاقی است.
توجه داشته باشید که شهرت میتواند برای خیلیها شمشیر دولبه باشد. کسانی که به طور تصادفی مشهور میشوند، اغلب هرگز آرزوی مشهور شدن ندارند و بدون توجه به این شهرت باید با مشکلات آن زندگی کنند. دیگرانی که به دنبال شهرت هستند و در نهایت به آن دست مییابند نیز از این توجه پشیمان میشوند. اکنون سناریوی رؤیایی، به عنوان دومین فیلم بلند کریستوفر بورگلی، هر دو طرف شهرت تصادفی را در یک فیلم طنز با یکی از بهترین بازیهای نیکلاس کیج بررسی میکند.
کیج در این فیلم نقش پروفسور پل متیوز را بازی میکند، مردی میانسال که علاقه زیادی به مطالعات زیست شناسی تکاملی خود دارد و سالهاست ایده کتابی درباره هوش جمعی مورچهها را پرورش میدهد. اشتیاق او به حرفهاش اغلب باعث میشود که دانشجویان و فرزندانش از او بیزار شوند و او را نادیده بگیرند. پل به عنوان مردی معرفی میشود که به سادگی تلاش میکند از زندگی تا حدودی خسته کننده خود لذت ببرد، بدون اینکه به دنبال ایدهها یا فرصتهای جدید جسورانه باشد.
اما نکته اینجاست که ناگهان همین مرد بسیار محبوب میشود؛ در واقع مردم در سراسر جهان شروع به دیدن او در رویاهای خود میکنند. اکنون همه رسانهها درباره پل حرف میزنند و خبررسانی میکنند. حتی یک آژانس استعدادیابی میخواهد او را جذب کند و خود استاد تصمیم میگیرد از این موج تبلیغات برای یافتن ناشری برای کتابش استفاده کند. اما همه چیز به این سادگی و شیرینی ادامه پیدا نمیکند. چرا که ناگهان پل متیوز همچون فِردی کروگر به کابوس رویای مردم بدل میشود.
اگر بخواهم فیلم Dream Scenario را به صورت ساده تعریف کنم، باید گفت این فیلم یک بررسی آزاردهنده از روان انسان است. اما کریستوفر بورگلی، به عنوان کارگردان فیلم سناریو رویایی، 38 سال سن دارد. بنابراین میتوان حدس زد که او در جوانی فیلمهای کارگردانان مستقلی را تماشا کرده که در آن زمان نامهای درخشانی بودند. منظور من از فیلمسازان مستقل افرادی مانند میشل گوندری، چارلی کافمن، اسپایک جونز و سوفیا کاپولا است.
خب، آشنایی با آخرین ساخته این فیلمساز تردیدی باقی نمیگذارد که منبع الهام کارگردان، فیلمسازان مستقل دهه 2000 میلادی است که سطح مهارتهای فیلمنامه نویسی را به سطح جدیدی ارتقا دادند و شناسه «کارگردان-فیلمنامه نویس» را به ویژگی بارز خود تبدیل کردند. اکنون شاید این سوال پیش بیاید که آیا این فیلمساز یک مقلد کامل است یا یک دنبالکننده که در مسیر تکرار یا کپی است؟! جواب ساده است، با کمی دقت میتوان یک مقلد را از یک قرد تکرارکننده تشخیص داد.
کریستوفر بورگلی با تمام تاثیر پذیری آشکار نسبت به سینمای «چارلی کافمن» صدای خاص خود را دارد. و اگر زیباییشناسی «سناریوی رویایی» نوعی دژاوو را تداعی میکند، اما درگیریهای مطرحشده در داستان فیلم موضوعی تازه و برآمده از ذهن درگیر خود این فیلمساز به نظر میرسد. فیلمسازی که نشان میدهد در این روزها یک کلیک ساده روی موس چگونه میتواند زندگی عمومی و خصوصی یک انسان را دستخوش تغییرات عجیب کند.
مفهوم فیلم در نوع خود خنده دار است. یک پروفسور تصادفی به رویاهای همه میرود و هیچ کاری جز قدم زدن در پسزمینه با حالتی ساده روی صورتش انجام نمیدهد. از حضور او در ابتدا با کنجکاوی و گرمی هیجان انگیز استقبال میشود. این حسی شبیه تماشای یک ویدیوی ویروسی دوستداشتنی در فضای مجازی را برمیانگیزد، جایی که سوژه به سادگی به ناخودآگاه افراد راه پیدا میکند. اما وقتی اعمال پل در رویاها تبدیل به کابوس میشود، او به امنیت عمومی حمله میکند و اعتماد کسانی را که زمانی به او احترام میگذاشتند میشکند.
در این بین شخص کریستوفر بورگلی به عنوان خالق اثر تعادل قابل توجهی بین سرگرم شدن با مفهوم و جدی گرفتن آن پیدا میکند. اما سلاح مخفی «سناریوی رویایی» امتناع از توضیح این پدیده عجیب است. اینکه چرا در وهله اول چنین رویایی برای مردم وجود دارد و چرا همه روی کره زمین پل را در رویاهای خود میبینند رازی است که بیننده را به دنبال خود میکشاند. همچنین عدم توضیح نیز در این فیلم باعث درخشش بیشتر مفاهیم درون خود فیلم میشود. بنابراین در چنین فضایی، سناریوی رویایی، سناریوهای متفاوت و خاصی را که در ذهن یک فرد وجود دارد، تجزیه میکند.
اما همانطور که در ابتدای بررسی گفتم مفهوم شهرت نقشی جدایی ناپذیر در طول فیلم ایفا میکند. در واقع «سناریوی رویایی» با گرایش عمیق به شوخ طبعی، وحشت، و ترسناک بودن شهرت، بیشترین قدرت خود را مییابد. توجه داشته باشید که شخصیت اصلی با انجام ندادن هیچ کاری به معنای واقعی کلمه در این فیلم معروف میشود، و این شهرت نه فقط در دنیای واقعی، بلکه در سطح ناخودآگاه نیز خودنمایی میکند. جایی که طنز به وجود میآید و فیلم اجرای ایدههای خود را یک قدم جلوتر میبرد.
ولی مسئلهای که من با این فیلم دارم در حجم ایدههایی است که شخص کارگردان و فیلمنامهنویس سعی میکند در طول فیلم مطرح کند، که برخی از آنها کاملاً محقق میشوند، اما بخش مناسبی از آنها نیمه کارهتر رها میشوند. خوشحالم که فیلم حداقل در کاوش شهرت کمی بیشتر از حد معمول فرو میرود، اما در اجرا فیلم کمی به هم ریخته به نظر میرسد. البته طنز به خودی خود برای بیشتر فیلم بسیار قوی است، اما در پرده سوم کمی بیشتر جلوهگر میشود.
شاید من در مقام مخاطب نمیتوانم بگویم مشاهدات بورگلی نسبت به شهرت و چنین موقعیتی بهترین ایدهها هستند، اما همین سناریو بهخوبی به کلیت فیلم کمک میکند و به برخی از خندهدارترین لحظات آن منجر میشود. برای مثال صحنهای که در آن شخصیت پل با یک تیم روابط عمومی ملاقات میکند تا تصویر خود را بهتر بازاریابی کند، یکی از بهترین صحنههای فیلم است و بیشتر آن به دلیل پوچ بودن موقعیت شخصیت کیج و همچنین نحوه برخورد شخصیت با چنین موقعیتی است.
در واقع فیلمساز با این سکانس دنیای تبلیغات را به سیخ میکشد و نقدی ویژه به این فضا وارد میکند. اما این نقد تنها نمایش سطحی از چنین فضایی است. بنابراین شاید به همین دلیل است که فیلم را کمی ناامیدکننده میدانم، زیرا ایدههای درستی دارد، اما میتوانست از کمی پهنای بیشتری برای بررسی این فضا استفاده کند تا واقعاً زشت و زیبال چنین موقعیتی را برجسته میکرد. اما بازهم میتوان گفت بورگلی مطمئناً فیلمسازی است که من در آن پتانسیل را میبینم و امیدوارم فیلم بعدی او حتی بهتر از این فیلم باشد.
مضامین کلی فیلم پیرامون شهرت در عصر دیجیتال بسیار قوی هستند، به خصوص وقتی در نظر بگیرید که چقدر سریع اوضاع برای شخصیت پل بد میشود. در عصر حاضر، مردم میتوانند خیلی سریع مشهور شوند و وقتی جزئیات بیشتری در مورد اینکه چه کسی هستند یا برخی از اقدامات قبلی آنها ظاهر میشود، تقریباً فوراً مرکز توجه را از دست میدهند. این خط اصلی کل فیلم است، زیرا صعود پل به شخصیت عمومی و چرخش علیه او بسیار ناگهانی است.
از برخی جهات، فیلم از شما میخواهد که با پل همدردی کنید، زیرا او فقط یک مرد معمولی است که هرگز هیچ یک از اینها را نخواسته است، اما نحوه نگارش فیلم جنبههای پیچیده شخصیت را برجسته میکند و پل را از نظر اخلاقی کمی مشکوکتر از یک فرد معمولی جلوه میدهد. او یک هیولا نیست، اما تصمیماتی میگیرد که به نظر خودخواهانه یا نادرست به نظر میرسند، و پاسخ نسبتاً وحشتناکی به برخی از عواقبی که باید با آنها برخورد کند میدهد.
من فکر میکنم این جادوی فیلم است، زیرا پل کاملاً دوست داشتنی نیست، و شاید حتی یک قهرمان هم نیست. در نتیجه ما هنوز هم میتوانیم در یک ثانیه احساس او را داشته باشیم و ثانیهای دیگر از او منزجر شویم، که بر تیرگی او بهعنوان یک فرد و وضعیت موجود بیشتر تاکید میشود. آیا او سزاوار اتفاقاتی است که در فیلم برایش میافتد؟ این به دید شما بستگی دارد. اما امتناع فیلم از ترسیم او به عنوان یک قهرمان واقعی یا یک شرور واقعی، چیزی است که قابل توجه به نظر میرسد و باعث میشود تماشاگر خیلی بیشتر به آن توجه کند.
با تمام این تفاسیر محور اصلی فیلم بدون شک بازی نیکلاس کیج است که به او اجازه میدهد در نقاط مختلف فیلم هم محفوظ بماند و هم رها شود. او بیشتر نقش اول را بازی میکند، زیرا پل در بیشتر فیلم رفتار ملایمتری دارد. او در پشت نقاب آرامش دارای مقداری خشم و غم است، و این در بازی کیج به چشم میخورد. فیلم میداند که چگونه از شخصیت کیج برای بازی در ناراحتی پل به عنوان یک شخصیت استفاده کند، و کیج بازیگری است که میتواند از تمام حالات روحی شخصیتش به نفع خود استفاده کند.
غیرقابل پیش بینی بودن کیج به عنوان یک بازیگر به خوبی به عدم اطمینانی که ما نسبت به پل احساس میکنیم کمک میکند، زیرا در تعجب هستیم که آیا او واقعاً همان چیزی است که میبینیم یا واقعاً جنبه تاریک تری برای او وجود دارد. در هر لحظه، ما احساس میکنیم که میتواند چرخشی برای این کاراکتر به وجود بیاید، که باعث میشود کیج برای تماشای این نقش بسیار جذاب باشد و بهخوبی به مضامین بزرگتر فیلم بپردازد.
نیکلاس کیج اخیراً به لطف فیلمهایی مانند خوک و وزن غیرقابل تحمل استعداد عظیم دوباره احیا شده است، و واضح است که او با این فیلم و نامزد شدن در جوایز گلدن گلوب دوباره به مدار توجه بازگشته است. این شاید جذاب ترین نقش او در چند سال گذشته باشد زیرا کمی چندلایهتر از دیگر نقشهای اخیر اوست و اگر چیزی در مورد این فیلم تضمین شده باشد که بینندگان را حفظ کند، بازی اوست.
در پایان باید گفت: سناریوی رویایی در کل اثری است که شاید خوراک مخاطب عام نباشد، اما افکار جالب زیادی دارد که باید به آنها فکر کرد. در واقع Dream Scenario نوع فیلمی است که میتوانم با گذشت زمان حتی بهتر دیده شدن آن را درک کنم، زیرا هر چه بیشتر به فیلم اجازه میدهم در من و افکارم غرق شود، بیشتر متوجه میشوم که چگونه برخی از انتخابهای کوچکتر کریستوفر بورگلی به تفسیر کلی او از شهرت کمک میکند.
اما با این وجود، بازهم نمیتوانم بگویم که این فیلم فوقالعاده باورنکردنی یا بیش از حد دیدنی است، ولی برداشت جالبی از شهرت در دنیای کنونی ما ارائه میکند و در عین حال راه را برای اجرای عالی نیکلاس کیج باز میکند. ای کاش کمی عمق بیشتری در فیلم وجود داشت، اما هنوز هم نسبتاً خندهدار و یک فیلم عجیب غریب است که دوز شگفت انگیزی از جدیت دارد که یا با تماشاگران ارتباط برقرار میکند یا آنها را از همان سکانس ابتدایی از خود دفع میکند. همچنین میتوان چشم انداز نامزدی اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلمنامه اورجینال را نیز برای این فیلم متصور شد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
جدیدا نیکولاس کیج چقدر فیلم بازی میکنه
نیکلاس کیج زیاد اوضاع مالی خوبی نداره، به همین دلیل اکثر پیشنهادایی که بهش میشه رو قبول میکنه