فیلم «کروکودیل» به کارگردانی و نویسندگی مسعود تکاور، داستان جوانها و فرزندانی از طبقه متوسط مدرن و شهری است که بواسطه سبک زندگی متفاوت و انتخاب نوع گذران فراغت و تفریحات این دسته خاص، در معرض بسیاری از آسیبهای شدید اجتماعی قرار گرفتهاند.
در بدو شروع به شباهت غیرقابل انکار و کاملا مشهود فیلم اشاره میکنم، «کروکودیل» درواقع نسخه ایرانیزه شده سریال «برکینگبد» است، با همان جاهطلبی و همان شاکله داستانی. اما این کجا و آن کجا! در ادامه با ویجیاتو همراه باشید .
فیلم ابتدا باکلوزآپ از چهره کیان با بازی کوروش تهامی و بکگراندی از شعلههای آتش و انفجار قاب خود را میبندد، یک شروع جذاب و هالیوودی که نشان ازجاهطلبی کارگردان آن دارد.
کیان در داروخانه کار میکند، گویی تحصیلاتش را هم در این حوزه گذرانده است او از شیمی و مفاهیم آن سر در میآورد و ظاهرا دغدغه او پول و درآمد است، اما تصویری از این استیصال و درماندگی کیان برای شخصیتپردازی او به مخاطب ارائه نمیشود. تماشاگر مجبور است فقط با شنیدن چند دیالوگ این وضعیت کیان را باور کند. اینکه او برای محقق شدن اهداف علمی خود از خیلیها پول قرض کرده و کل زندگی و حتی خانه و کاشانه خود را در این راه فروخته است. در فیلم دغدغه بیپولی کیان کالبد شکافی نشده است. ما به هیچ وجه چیزی از تخصص و جایگاه مالی او نمیفهمیم، از آن سو فیلمنامه اصرار دارد که کیان را بعنوان یک نخبه به ما معرفی کند، آن هم بدون نشان دادن کوچکترین المانی از هوش، ذکاوت و خاص بودن، این را هم از چند دیالوگ متوجه میشویم و نه از تصویرسازی فیلم.
مسعود تکاور به عنوان نویسنده تلاش کرده است تا جایگاه و موقعیت اجتماعی کیان را به تماشاگر نشان دهد، بطور مثال در یک سکانس او را در حال مسافرکشی میبینیم و یا در سکانس دیگری کیان را در حال چانه زنی برای بالا بردن قیمت فروش طرح تحقیقاتی خود به یکی از مقامات پر نفوذ کشور مشاهده میکنیم. اما این مقدار در کلیت فیلم چیزی نیست که تماشاگر را کاملا متقاعد کند، تصمیم کیان در حقیقت انتخاب بین زندگی و مرگ است، موضوعی بسیار حساس و خطرناک که قرار است خود و اطرافیانش را درگیر آن کند. در نتیجه نه تنها توجیهی کافی برای علت و معلول تصمیم کیان در فیلم دیده نمیشود بلکه حس تماشاگر که قرار است همراه کیان باشد در ادامه کاملا منکوب میشود.
واقعا نمیخواهم فیلم «کروکودیل» مسعود تکاور را با سریال بینظیر و پرمخاطب «برکینگبد» مقایسه کنم زیرا زمانبندی سریال برای وصف موقعیت و پرداختن به شخصیتها تفاوتی اساسی با یک اثر سینمایی دارد از اینرو همسنجی این دو اثر با هم قیاس معالفارق و اشتباه بزرگی است. در نتیجه فقط به یک مقایسه کوچک اکتفا میکنم، و آن اینکه در سریال «برکینگبد» درد بیپولی، استیصال و درماندگی شخصیت اول آن کاملا تشریح و برای بیننده قابل لمس و سمپاتیک میشود اما در فیلم یا بهتر بگویم در فیلمنامه مسعود تکاور، ابدا چنین چیزی اتفاق نمیافتد. وقتی درد و فلاکت شخصیت اول برای بیننده قابل درک و استنباط شد، فیلمنامه باید به فاز دوم کاراکتر وارد شده و با گذاشتن روشهای رهایی شخصیت از منجلاب گرفتاریها، قصه خود را ادامه دهد. اینکه کاراکتر چه راه و روشی را با تمام خطرات آن انتخاب میکند، خود از دل قصه و اتفاقات آن و همچنین شخصیتپردازیها ایجاد و ساخته خواهند شد.
به بررسی شخصیت کیان ادامه میدهیم، او مردی مستقل و خود رای است که به واسطه کار در داروخانه، ناخواسته تبدیل به گیت اصلی رسیدن سپیده با بازی اندیشه فولادوند به مواد اولیه تهیه شیشه شده است. کیان اینها را میداند، انگیزه سپیده را هم خوب میداند اما به یکباره با سپیده ازدواج میکند، بستر این ازدواج (نمیگویم عشق) کاملا غیرقابل باور است. در اکثر نماهای ابتدایی و تقابل کیان و سپیده، میزانسن مسلط کیان بر سپیده دیده میشود اما بر خلاف این کدها، کیان با سپیده ازدواج میکند.
کیان جاه طلب است، او در ادامه دیگر نمیخواهد فقط یک تامین کننده مواد اولیه باشد، بلکه هدف او با توجه به داشتههای علمیاش تولید موادی با خلوص زیاد است، اما مسئله این است که هیچ فرآیندی در او دیده نمیشود تا این تغییر را باور پذیر کند، حتی در کل زمان فیلم تصویری از محل کار، تشکیلات و آشپزخانه او به مخاطب داده نمیشود و تنها تصاویری مبهم و کوتاه با کلوزآپهای بریده بریده همراه با موسیقی از فرآیند تولید مِتامفتامین به تصویر در میآید.
شخصیت پردازی سپیده نیز دست کمی از کیان ندارد. خصیصههای فردی همچون طرز نگاه، تیپ و لحن او تا حدی نمادگرا هستند. سپیده و کیان هر دو نقشی محوری در داستان دارند اما متاسفانه این دو چیزی فراتر از یک تیپ نیستند.
مسعود تکاور به عنوان فیلمنامهنویس میبایست چرایی پذیرش این ریسک و انگیزه لازم در سپیده را بوجود میآورد، در نتیجه به ناگهان و بدون هیچ منطق و استدلالی، مسئله فروش بچه و درگیریهای راه پله را طراحی میکند. در فیلم هرگز مشخص نمیشود چه رابطهای بین سپیده در مقام یک منجی و زن معتادی که میخواهد بچه خود را بفروشد وجود دارد. سپیده بچه را از مادرش میگیرد و مانع فروش او میشود. کیان در پرده بعدی به سپیده میگوید: «این بچه چقدر باید انتظار بکشه که تو سروسامونی بهش بدی». شاید فیلمساز در اینجا فکر میکند که حالا انگیزه لازم در سپیده با پیش کشیدن موضوع بچه بوجود آمده است. در حالی که خلق یک موقعیت حسی اما بیمنطق، حسابش کاملا مشخص است. از همه مهمتر اینکه موضوع بچه در همان سکانس معروف تمام میشود و در ادامه حتی کوچکترین اشارهای به آن نمیشود، گویی اصلا وجود خارجی نداشته است.
کیان برای تولید مواد، گروه و تیم خود را تشکیل میدهد. سهیل با بازی حسین مهری و غزل با بازی الهه حصاری و سپیده که دیگر نقش همسرش را دارد. شاید سهیل تنها کسی باشد که در او انگیزه کافی وجود دارد، مادر سهیل به بیماری سختی دچار است و شدیدا به پول، مراقبت و درمان احتیاج دارد.
غزل اما بدلیل اینکه فیلمنامه هیچ پرداخت و فوکوسی روی ندارد، مبهمترین شخصیت فیلم است، کاراکتر غزل بواقع در فیلم بدون هیچ تاثیری تنها وجود دارد، و پس از سپری شدن یک ساعت از زمان فیلم آنهم با چند فلشبک، ابعاد تازهای از زندگی غزل و تقابل او با رامین پرچمی به تماشاگر نشان داده میشود، این تصویرسازی و پرداختن به شخصیت غزل گویی یک وصله ناچسب است که متاسفانه هیچ کمکی به سیر داستان و قصه نمیکند.
دو شخصیت مهم و کلیدی دیگر هم در فیلم هستند که شاید در یک نگاه سطحی خیلی به چشم نمیآیند اما سهم مهمی در ارائه مفاهیم و محتوای مد نظر فیلمساز ایفا دارند. یکی از آنها آریا با بازی رضا یزدانی، رفیق و همخانه کیان است، او طبق معمول اکثر فیلمها نوازنده گیتار الکتریک و خواننده زیرزمینی سبک پاپ راک است که قبلا دچار معضل اعتیاد بوده، اما حالا ترک کرده است. آریا گاهی همان وجدان بیدار کیان در مقابل تمام کارهای اشتباه و جاهطلبیهای تباهکننده او قرار میگیرد. کیان پیشنهاد کاری خود را یه آریا میدهد اما او مطابق انتظار این پیشنهاد را نمیپذیرد.
دومین شخصیت مهم و جالب توجه فیلم، کاراکتر سینا با بازی علیرضا مهران است، او هم طبق معمول اکثر نقشهایی که تا بحال بازی کرده، اعتیاد شدید به مواد مخدر دارد. سینا برادر سهیل است، او در حقیقت آینه تمامنمای سرنوشت انسانهایی است که با بلند پروازییهای افرادی چون کیان بازیچه دست مافیای موادمخدر شده و در منجلاب بدبختی و بیچارگی غرق میشوند. نماهای مربوط به عروسی سهیل و غزل را بیاد بیاورید، نگاه توام با افسوس سینا به برادرش بسیار قابل تامل است.
کیان برای رسیدن به آرزوهای خود اینبار باید ملاقاتی با رئیس هرم مافیای مواد مخدر یعنی نیوشا با بازی مهرداد مزرعه داشته باشد. نیوشا در حقیقت آنتاگونیست فیلم است، پس کاراکتر او کاراکتر بسیار مهمی است. اما شخصیت پردازی نیوشا بسیار کاریکاتوری، مضحک و وضعیتی به مراتب بدتر از مابقی بازیگران فیلم دارد. برای نیوشا چه از لحاظ ماهیت و چه از لحاظ سبک زندگی، قدرت و روش کاری که از او به تماشاگر نشان داده میشود، نمیتوان اندک تحلیل رفتاری قائل شد. حتی توضیح فیلم برای توجیه دلیل و چرایی قدرت و نفوذ زیاد نیوشا در این بیزینس و ربط دادن آن به مسئله پرستو بودن، کمکی به شخصتپردازی او نکرده و فیلم را گاهی دچار شعارزدگی کرده است، متاسفانه فیلمساز از نیوشا یک پوسته ظاهری و غیر قابل باور نشان میدهد، در نتیجه ضد قهرمان فیلم که لازمه هم ترازی و تعادل فیلم است، نه تنها شکل نمیگیرد بلکه مخاطب، او و خطر این تشکیلات سازماندهی شده را هیچگاه باور نمیکند.
پایانبندی فیلم «کروکودیل» اما بدترین و احمقانهترین اتفاق است، اینکه چطور میشود نیوشا بعنوان رئیس مافیا به یکباره تصمیم میگیرد خودش برای تحویل جنسها وارد عمل شود، و یا به چه طریقی ماشین، جنسها و حتی لپتاپ شخصی او به دست سهیل میرسد تا در ادامه غزل در نقش یک هکر به فیلمها و اطلاعات نیوشا دسترسی پیدا کند، خود علامت سوال بسیار بزرگی است که در فیلم به آن هیچ پاسخی داده نمیشود.
در فیلم «کروکودیل» علیرغم ضعف فیلمنامه، در مجموع کارگردانی مسعود تکاور را میتوان رضایت بخش دانست، موسیقی فیلم نیز متناسب با موضوع به درام و فضاسازی فیلم کمک کرده است. در فیلم شاهد بازیهای خوبی از کوروش تهامی و اندیشه فولادوند هستیم، بنظرم اوج بازی این دو نفر مربوط میشود به سکانس تقابل آنها در توالت، جایی که کیان متوجه استعمال مواد توسط سپیده میشود. نگاه مغموم و توام با مکس کیان با میزانسنی از بالا به پایین و زجههای سپیده، اوج خفت، خواری و ذلت زندگی این دو نفر را به تصویر کشیده است.