نقد فیلم Asphalt City | فرشته بودن سخت است
یک اثر مهیج و تاریک درباره کار دشوار امدادگران؛ یک فیلم پر جنب و جوش، اما نه بدون تنش معمولی این ژانر. در ادامه با نقد فیلم Asphalt City همراه ویجیاتو باشید. پسری جوان، معصوم ...
یک اثر مهیج و تاریک درباره کار دشوار امدادگران؛ یک فیلم پر جنب و جوش، اما نه بدون تنش معمولی این ژانر. در ادامه با نقد فیلم Asphalt City همراه ویجیاتو باشید.
پسری جوان، معصوم و امیدوار، با شوقی بسیار برای کمک کردن به همنوعان خود را متصور شوید. او به تازگی در سازمان آتشنشانی نیویورک استخدام شده است. برای گذران زندگی، جهت پسانداز پولهای خود، مجبور شده فعلاً خانهای محقر و ناتمام و کثیف را، که خانوادهای چینی در آن سکونت دارند، اجاره کند. این اتاق، تنها مأوای اوست. تابلوی مسیح در قالب یک نجاتدهنده، تنها زینت اتاق و البته، دلیلی برای شروع دوباره هر روز اوست. این پسر جوان هر روز به تابلوی مسیح نگاه میکند و دلیلی مییابد تا در آن روز شغل خود را آغاز کند؛ این فکر بو او چیره شده که میتواند با نجات هر یک از همنوعان خود، به مفهوم این تصویر نزدیکتر شود.
او حتی به شکلی استعاری، لباسی که در بیرون از خانه بر تن میکند، درست روی شانههایش شمایل دو بال دارد؛ ایده آلهای این جوان خام در یک عبارت خلاصه میشود: فرشتهی نجات. با این وجود، فارغ از تصورات و ایدهآلهای او واقعیت چیست؟ منطقهای که در آن کار میکند، یکی از پرجرمترین مناطق شهر است. در هر مأموریتی که میرود، باید با انسانهایی دست و پنجه نرم کند که هر کدام از آنها پتانسیلش را دارند که به کلی شخصیت و ذات او را تحت تاثیر قرار دهند. از خلافکارها و قاچاقچی مواد گرفته تا معتادها و... کسانی هستند که تصورات و آرمانهای جوانی خام را به چالش خواهند کشید؛ این پیرنگ اصلی داستان در فیلم شهر آسفالت است.
کراس، نام این شخصیت است و پیگیری او، تنها هدف اصلی داستان میباشد. در طول فیلم ما پستی و بلندیهای او را دنبال میکنیم؛ به عبارتی دیگر، از یک سو کراس را داریم و از سوی دیگر مابقی بازیگران و اتفاقات فیلم؛ بهتر بگویم، کراس را میتوان به عنوان یک «دریافت کننده» در نظر گرفت و دیگر شخصیتها، رفتارها و کردارهایشان و اتفاقاتی که با آن درگیر میشوند، به مثابهی تجارب و اطلاعاتی که باید توسط او، دریافت شوند تا ببینیم پس از دریافت این تجارب، شخصیت اصلی داستان دستخوش چه تغییراتی خواهد شد؟
وضعیت اولیهی این «دریافت کننده» در فیلمنامه، پاک و معصوم تنظیم شده است، همانطور که توضیح دادیم کراس دنیایی آرمانی در ذهن دارد که طبق آن همهچیز مطابق با ایده آل های مسیحیت و شخصی مسیح است. بدین ترتیب، هر کدام از اتفاقهای پیشرو، چالشی برای او خواهند بود تا به گونهای پاکیاش را به تباهی بکشانند.
به چالش کشیده شدن معصومیت و اخلاقیات
در ابتدا کراس نه تنها باید با افراد و خانواده کسانی که میخواهد نجاتشان بدهد، سر و کله بزند، بلکه همکاران او هم در رفتار و کردار دستکمی از آنها ندارند و تنها تفاوتشان در این است که یونیفورم به تن کردهاند؛ شخصیت لافونتین یکی از آنهاست. پس از چند درگیری با او، مافوق آنها (با بازی اسطورهی جهان بوکس، مایک تایسون) دستور میدهد که کراس تیمش را عوض کند و به تیم رات (با بازی شان پن) بپیوندد. رات به مرور فرد مهمی برای کراس میشود.
در چنین محیط کاری پرتنشی که اغلب نجات دهندگان پایبند اصول کاری و انسانی نیستند، رات برای کراس همانند یک رهبر، مشوق و دوست میشود. او همواره به گفتههای رات گوش میدهد و میخواهد جا پای او بگذارد. در گشت و گذارها و مأموریتهای شبانه اما رات شروع به پردهبرداری بیشتر از شخصیت خودش میکند. کراس همسر «چندم» او را میبیند، دخترش را میبیند، در قصههای خانوادگیاش شریک میشود، جوکهای نابهنجار او را میشنود و بدین ترتیب جنبههایی دیگری از این شخصیت را خواهیم شناخت. کمکم هم برای بیننده و هم برای کراس سوال میشود، آیا او همان قهرمانی است که در ابتدا تصور میکرد؟ یا این قهرمانی بود که کراس «دلش میخواست» که اینگونه باشد و واقعیت به کل چیز دیگری بوده است؟
در نقطهی اوج داستان، به این قضیه پی میبریم. برای نجات مادر و فرزندی در طول زایمان، رات به دروغ میگوید فرزند هنگام زایمان مرده است. زمانی که به محرکهای این دروغگویی پی میبریم، دیدمان از او دگرگون میشود؛ بیننده خواهد پرسید، به چه دلیل؟ چون وقتی به داخل اتاق میآیند، میبینند که مادر سرنگ هرویین به بازویش زده و از حال رفته و پس از به هوش آمدن هم به کراس میگوید که آزمایش ایدزش مثبت بوده است.
رات پیش خود نتیجه میگیرد فرزند زنی که هنگام زایمان هم مواد تزریق کرده هم ایدز دارد و بهتر است که زنده نماند! اینجا با یکی از مهمترین سوالهایی که فیلم در مخاطب برمیانگیزد مواجه میشویم، که آیا فهم و شعور انسانی، «میتواند»، یا اصلاً در آن حد است که به خود اجازه بدهد تا تصمیمی این چنینی اتخاذ کند؟
حال همانطور که گفتیم، همهی این تجارب، وقتی به فردی پاک و معصوم همچون کراس وارد میشود، چه تغییری در شخصیت او ایجاد میکند؟ بهتر است برای گفتن این مطلب، به رابطهای که او با یک زن برقرار میکند، نگاه کنیم؛ او دقیقاً وقتی با کلارا آشنا میشود که برای رهایی از سنگینی اتفاقات شغلش، به کلوپ شبانه پناه میبرد. رقص با کلارا، سریعاً به تختخواب کشیده میشود. فیلم حوصله و وقت زیادی برای توضیح و عمق رابطه صرف نمیکند و سعی میکند در خلال همآغوشیهایی که به شکلی زیبا به تصویر کشیده میشود، به مخاطب بفهماند که این رابطه چیزی بالاتر از یک آشنایی در کلوپ شبانه است.
حالا کلارا شده افیون کراس، رهایی کراس و آغوشش مأوایی امن برای لحظاتی فراموش کردن خود. اما پس از قضیه رات که تحمل سنگینی فشار روحی و ذهنی برای کراس را غیرممکن کرده است، او در اوج همآغوشی، ناخواسته باعث آسیب زدن به کلارا میشود. دیگر کلارا خواهان دیدن او نیست.
حالا این پسر معصوم، نه تنها قهرمان خود را از دست داده، نه تنها شوق و امید پیشرفت خود را از دست داده، بلکه دیگر مأوای امن خود را هم ندارد. آن هم به خاطر بدترین دلیل ممکن؛ به خاطر «آسیب زدن» کراس به او، یعنی کاملاً در تضاد با شغل و آرمانهایش! بله، در روح این فرشتهی نجات، انگار شیطان راهی پیدا کرده است. اما آیا شیطان توانایی اقامت در روح این پسر جوان را دارد؟ آیا کراس هم در بهبههی مبارزه با شیطان، خود تبدیل به او میشود؟ احتمال کمی ندارد، چون کافی است به همکاران او و وضعیت اخلاقیشان نگاه کنیم.
شهر آسفالت؛ شهری برای یک نئو-نوار جدی
فیلم اکثراً در نماهای بسته فیلمبرداری شده است و به خوبی توانسته آن حس خفقان و هرج و مرج آمیخته با صدا و نور آمبولانس را به مخاطب القا کند. فیلم در نمایش خون، بیماران، اعضای بدن و مسائلی از این دست، زیاد خودداری نمیکند و مخاطب اکثراً واضح عملیاتِ در جریان را مشاهده میکند.
از برخی جهات، میتوان فیلم را در ساب-ژانر نئو نوآر دستهبندی کرد؛ نشانههای از فضای تاریک و غمزدهی شهر گرفته، تا نورهای نئون، تنهایی شخصیت اصلی، بحران وجودی او و همچنین ژاکت سینمایی که میپوشد، به چشم میخورد. به نظرم درام و هیجان، به خوبی در طول قصه شکل میگیرد و چیزی پس و پیش نمیافتد، همه چیزها در زمان مناسب خود در جای درست قرار میگیرد. فیلم تقریباً به اندازهی تعداد انگشتان یک دست نمای باز دارد که آنها به خوبی لا به لای قصه و در جای درست خود قرار گرفتهاند.
صحنههای مأموریتها طوری نوشته و فیلمبرداری شده تا همواره مخاطب را زیر بار فشار جواب به این سوال قرار دهد: آیا جان همچین افرادی ارزش نجات دادن دارد یا نه؟ چون اگر آنها را نجات دهیم، بعدش چه؟ آنها که میروند و به همان کار لعنتی خود ادامه میدهند! مثلاً در یکی از مأموریتها میبینم فردی با اسلحه به سگی شلیک کرده و او را جلوی چشم کراس میکشد، در مکانی دیگر یک فرد هندو به کراس و تیمش اجازه نمیدهد تا پسرش را به بیمارستان ببرد، چون عقیده دارد اگر خدا بخواهد خودش او را از این حال در میآورد! و پسر همانجا غش میکند.
اکثر مأموریتها درونمایهی این چنینی دارند و اغلب میبینیم خود فرد و خانواده او مایل به نیستی و مرگ هستند و کراس باید «به زور» آنها را نجات دهد. درست است که فیلم جواب دادن به سوال را همواره به گردن مخاطب میاندازد اما در اواخر فیلم، خودش عهدهدار جواب دادن به سوال میشود و در سکانسهای پایانی به نظرم به خوبی توانسته از عهدهی این کار برآید.
فیلمی خوب و خوشساخت اما نه بیشتر!
بازیگران در نقشهای خود بد ظاهر نمیشوند. نمیگویم عالی چون نقشها پتانسیل زیادی نداشتند و تا جایی که حدشان اجازه میداد، خوب از کار درآمدند. شان پن نقش یک ضدقهرمان دنیا دیدهی کلیشهای را بازی میکند و مایکل پیت در نقش کلیشهای فردی که از دنیا و آدمی قطع امید کرده است، ظاهر شده. کلارا هم با این که در فیلمنامه تأثیر زیادی دارد، اما نقش و دیالوگ زیادی به او اختصاص نیافته است.
میماند تای شرایدن، قهرمان اصلی قصه، که میبایست سیر روند خامی تا پختگی را در طول فیلم به نمایش بکشد که انصافاً از پس این کار به نحوی عالی برآمده است. تمام حسها از روی صورت او قابل خوانش است، چه خام و معصوم بودن در ابتدای فیلم، چه ترس و استرس حین انجام عملیات، چه شکها و خشمها و در نهایت پختگی و اشکهای او در انتهای فیلم. پس فیلم Asphalt City را نمیتوان نمایشی برای درخشیدن بازیگران تلقی کرد، در عین حال همه چیز رضایت بخش و خوب پیاده شده است که نمیتوان ایرادی بر آن وارد ساخت.
شهر آسفالت توسط ژان-استفان ساوار بر اساس فیلمنامهای نوشتهی رایان کینگ و بن مک بروون کارگردانی شده است. خود فیلمنامه هم از رمانی به نام Black Flies (نوشته شانون برک در سال 2008) اقتباس شده. در ابتدا مل گیبسون برای نقش رات انتخاب شده بود، ولی بعداً اعلام شد که شان پن قرار است این نقش را بازی کند. اکران اولیهی فیلم در 76مین جشنواره فیلم کن فرانسه، با هدف رقابت برای نخل طلا صورت پذیرفت.
در کل با اثر منسجمی روبرو هستیم که هم زیبایی بصری خاص خود را دارد و هم میتواند مخاطب را از منظر مفهومی درگیر کند و به چالش بکشد. فیلم شهر آسفالت به مضامین بسیار عمیقی دربارهی روح بشر، مفهوم انسانیت، جرم، شرارت و رستگاری میپردازد و سعی میکند که نتیجهگیری مخصوص به خود را داشته باشد. این فیلم، خوشساخت است و به نظرم ارزش یک بار دیدن را دارد.
امتیاز: 8 از 10
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.