چگونه آمریکا در فیلم و سریال های جدید نابود میشود
آخرالزمان آمریکایی به سبک هالیوود چگونه است؟!
در این روزها تقریباً همزمان، دو فیلم و سریال بلاکباستر کلان بودجه حماسی درباره نابودی ایالاتمتحده آمریکا در دسترس مخاطبان جهان قرار گرفته است؛ این یعنی مردم جهان میتوانند بر پرده بزرگ سینما فیلم جنگ داخلی (Civil War) الکس گارلند را در مورد جنگ داخلی آمریکا ببینید و البته همزمان نیز در صفحههای کوچک تلویزیون میتوان سریال فال اوت (Fallout) را بر اساس یک رویداد آخرالزمانی مشاهده کرد. اثری برآمده از یک مجموعه بازی ویدیویی کالت که در آمریکا پس از جنگ هستهای اتفاق میافتد. اکنون بیایید تا در جدیدترین مقاله ویجیاتو دریابیم که چگونه آخرالزمان در سینمای آمریکا از داستان علمی تخیلی به یک دیستوپیا حاد اجتماعی تبدیل شده است.
پای انسان در میان است!
با یک نگاه ساده به جامعه غربی و از اساس آشوبهای این روزهای خاورمیانه و کشورهای مختلف جهان از جمله آمریکا، متوجه خواهیم شد که در این دوره نگرانی و عدم اطمینان در مورد آینده شاید الگوی اصلی زمان ما باشد. بنابراین، تصادفی نیست که «اوپنهایمر» کریستوفر نولان به برنده اسکار پیروزمندانه ۲۰۲۴ تبدیل شد و هفت تندیس از جمله جایزه در بخش بهترین فیلم را به خانه برد. هنگام مشاهده این فیلم، به نظر میرسد که خود شما به عنوان مخاطب نیز در حال سوختن همراه با قربانیان بمب اتمی اختراع شده توسط فیزیکدان درخشان آمریکا ریچارد اوپنهایمر هستید.
در برخی سکانسهای این فیلم نولان، عصب در حال تپش است، قلب بی نظم میتپد و دلهره در روان انسان جا خوش میکند. با این حال، آتش به شدت خود این دانشمند را که سلاح کشتار جمعی را کشف کرد، میبلعد. در سال ۱۹۴۵، شانس «تقریبا صفر» پایان یافتن جهان به دست انسان هر روز افزایش یافت و «مشهورترین دانشمند جهان» مجبور شد برای زنده ماندن نام خود با این ایده که جهان به دست او نابود خواهد شد، بجنگد.
اما همانطور که میدانید، در طول سالها داستان نابودی دیر یا زود جهان به دست انسانهای زیادهخواه کمتر نشده است. در اواسط دهه ۱۹۸۰، در طول جنگ سرد بین ایالاتمتحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، آشوب و هیجانات دسته جمعی بر سر درگیری احتمالی بین قدرتهای هستهای سراسر جهان را فرا گرفت. کمی بعد آلن مور آنچه را که در مجموعه کتابهای مصور واچمن اتفاق میافتاد دوباره از نو برای مخاطب تصور کرد و زک اسنایدر داستان او را در سال ۲۰۰۹ به یک اقتباس پر سر و صدای سینمایی تبدیل کرد.
در سال ۲۰۱۹ شخص دیمون لیندلوف بار دیگر به دنبال اقتباس از کتاب مصور آلن مور رفت، و اینبار به جای سینما مدیوم سریال تلویزیونی برای این کار انتخاب شد. نکته این اقتباس مدرن این بود که لیندلوف وحشت از جنگ هستهای را به یک حادثه بهروزتر تغییر داد و آن رویارویی بین پلیس و جامعه بود. یعنی چیزی شبیه به جنبش آمریکایی Black Lives Matter یا همان جان سیاهپوستان مهم است.
البته باید ذکر شود که در این سالها کم از این دست آثار با محوریت نابودی جهان به دست انسان نبوده؛ برای مثال میشل فرانکو در «نظم جدید» (انتخاب ویژه داوران ونیز در سال ۲۰۲۰) به خوبی نشان داد که تنش اجتماعی به چه چیزی میتواند منجر شود. در واقع عمل خشونت آمیزی که در نزدیکی مرز ایالاتمتحده آمریکا و در این فیلم رخ میدهد، شباهتهای زیادی با واقعیت دارد که همه چیز را وحشتناک میکند. فیلم «نظم جدید» در که جشنوار فیلم ونیزِ سال ۲۰۲۰ نمایش داده شد و روایتگر داستان اعتراضات مردمی علیه فساد و جنایت سیستماتیک در مکزیک بود، به روشنی بیانیهای علیه خشونت انسان به شمار میرود.
اما اگر بخواهیم این دست آثار را تحلیل کنیم، همه چیز به روشنی به یک نکته ختم میشود و آن چیزی نیست جز این که دیگر سینما نیست که وقایع حقیقی را منعکس میکند، بلکه واقعیت است که به داستان به ظاهر تخیلی بدل شده است. این یعنی آن آینده وحشتناک نوید داده شده در تمام این آثار تقریبا فرا رسیده است. ثروتمندان به ریاکاری و عدم توجه متهم میشوند، نیروهای امنیتی متهم به حماقت و ظلم هستند، و انقلابیون به نظر میرسد تودهای غیرمنطقی از حیوانات هستند که شورش آنها به تقویت بیشتر رژیم حاکم منجر میشود. و این خروجی سینمای امروز آمریکا برای تمام جهان است. نکته مهم پنهان در این آثار این است که در نهایت، همه تاوان گناهان خود را خواهند پرداخت، اما دولت بیش از هر زمان دیگری پیروز ماجرا خواهد شد.
اما
اگر فرانکو در فیلمش همه وحشتناک ترین چیزها را پشت صحنه رها میکند و خیابانها را غرق در خون نشان میدهد بدون اینکه جزئیاتی در مورد چگونگی و محل ریختن این خون داشته باشد، در مقابل الکس گارلند در فیلم «جنگ داخلی» به مخاطب رحم نمیکند. در داستان این فیلم ماجرا در آستانه سرنگونی رئیس جمهور دیکتاتور آمریکا، زمانی که ارتشهای متحد تگزاس و کالیفرنیا در آستانه ورود به کاخ سفید هستند، خون به معنای واقعی کلمه در امتداد جادههای متروک آمریکا جاری میشود.
در نماهایی از این فیلم میتوان دید که مخالفان در کنار جاده به دار آویخته میشوند، در اتومبیلها تیرباران میشوند و حتی در یک گور دسته جمعی دفن خواهند شد. هر وقت نسخه با کیفیت این فیلم منتشر شود ما نیز بیشتر در مورد سهولت غیرقابل تحمل خشونت سینمای گارلند در فیلم جدیدش صحبت خواهیم کرد. اما در مجموع فیلم او این یک منظره واقعا تکان دهنده است که اصلاً دیستوپیایی به نظر نمیرسد. نویسنده فقط یک قدم از واقعیت قابل تشخیص فاصله میگیرد.
در این میان سریال آخرالزمانی Fallout نیز روی این موضوع تمرکز ویژه دارد و به صراحت میگوید: هیچ شانسی برای نجات بشر وجود نخواهد داشت. در نسخه این کیهان درون سریال، مسابقه تسلیحاتی تا سال ۲۰۷۷ ادامه دارد. البته، در قرن بیست و یکم، ایالات متحده آمریکا نه با اتحاد جماهیر شوروی، بلکه با چین رقابت میکند. در نتیجه، درگیری آشکار بین قدرتهای هستهای منجر به نابودی تمدن بشری میشود و پس از ۲۰۰ سال تنها تعداد معدودی از آنها جان سالم به در میبرند. اکنون فرزندان طبقه ممتاز در پناهگاههای راحت زندگی میکنند. و دیگران بر روی سطح آلوده زمین.
اگر توجه داشته باشید، به یاد خواهید آورد که دیگر سریال آخرالزمانی سال پیش یعنی «سیلو» نیز چیزی مشابه سریال فال آوت را نشان داده بود که انسانها در سیلوهای در اعماق زمین به زندگی خود ادامه میدهند. اکنون سوال این است که آیا واقعا این آیندهای است که در انتظار ماست؟ جواب به این پرسش کمی دشوار است، اما انسان باید یاد بگیرد این راه امروزی که قدرتهای جهانی برای سلطه بر دیگران استفاده میکنند، سرانجام خوبی ندارد.
آخرالزمان هالیوودی
با نگاهی به آثار آخرالزمانی هالیوود متوجه خواهیم شد که همیشه تهدید میتواند نه تنها به طور مستقیم از یک شخص، بلکه از یک جامعه باشد. «روز پس فردا» و «2012» ساخته رولاند امریش و «گسل سن آندریاس» ساخته برد پیتون تنها نمونههایی از فیلمهایی هستند که عواقب نادیده گرفتن مشکلات زیستمحیطی جهانی را نشان میدهند. در میان جدیدترین و موضوعی ترین آثار این شاخه، برجسته کردن طنز تند آدام مک کی یعنی فیلم «به بالا نگاه نکن» ارزش بهتری دارد، جایی که ستاره شناسان آمریکایی میآموزند که در شش ماه آینده یک ستاره دنبالهدار با زمین برخورد میکند و این رویداد به وجود زندگی در این سیاره پایان میدهد، اما هیچ کس اظهارات آنها را جدی نمیگیرد.
مککی وضعیت دراماتیک استاندارد «همه ما میمیریم» را برای یک فیلم فاجعهآمیز در قالب طرحهای طنز ارائه میکند؛ او از سرمایهداری، نظام آمریکایی، کیش مصرفگرایی، تسلط شرکتها، رسانههای مغرضانه و وابستگی عمومی به شبکههای اجتماعی در دو ساعت و نیم زمان فیلمش حمله میکند. حتی این نویسنده و فیلمساز موفق میشود برخی معروفترین شخصیتهای زمان ما را مسخره کند. از رهبران افکار احمق و میلیاردرهای عجیب و غریب مشهور جهان گرفته تا سیاستمداران پوپولیستی که بحران آب و هوا را نادیده میگیرند.
اگر با ادبیات دیستوپیایی و آخرالزمانی آشنا باشید، حتما بارمان کورمک مک کارتی آشنا هستید. او در رمان «جاده» به شیوایی توضیح میدهد، اگر نتوانیم (یا نخواهیم) از وقوع فجایع جلوگیری کنیم، چه بر سر آمریکا و به طور کلی جهان خواهد آمد. این نویسنده به خاطر «افسردهکنندهترین و ناامیدکنندهترین متن تاریخ ادبیات» جایزه پولیتزر را دریافت کرد و در سال ۲۰۰۹ این کتاب توسط جان هیلکوت به یک فیلم تبدیل شد.
جالبتر اینجاست که همین اثر سینمایی نیز به یکی از منابع اصلی الهام برای بروس استریلی و نیل دراکمن، سازندگان بازی ویدیویی The Last of Us در مورد عفونت انبوهی که اراده میزبان را تحت تأثیر قرار میدهد، تبدیل شد. در سال ۲۰۲۳ مخاطبان شاهد تولید اقتباسی تلویزیونی از بازی The Last of Us بودند. زیبایی این سریال آخرالزمانی با بازی پدرو پاسکال و بلا رمزی در این است که با دقت، تقریبا فریم به فریم، نسخه اصلی بازی را بازتولید میکند و در عین حال قوسهای روایی درون بازی را گسترش میدهد و عمیقتر به ریشههای تضادهای شخصیتهای درونی بازی میپردازد.
در این سریال شخصیتهای ثانویه نه تنها در پسزمینه آمریکای بحران زده بهتر دیده میشوند، بلکه طرح را نیز گاهی به جلو میبرند. علاوه بر این، اینها دوست یا دشمن پیشینی هم دیگر نیستند، اینها افرادی هستند با نقاط ضعف خاص خود. بنابراین تمام وقت نمایش سریال به زندهها داده میشود، زیرا تهدید اصلی افراد آلوده به ویروس نیستند، بلکه همین مردم عادی هستند. اینگونه است که یک تریلر زیبا درباره بقا در شرایط غیرانسانی به یک درام تاثیرگذار تبدیل میشود.
کلام پایانی
علیرغم این واقعیت که در طول این سالها فیلمسازان دهها، اگر نگوییم صدها گزینه برای پایان جهان پیشنهاد کردهاند، اما هنوز مشخص نیست که چگونه باید در مواجهه با آخرالزمان قریبالوقوع هالیوودی رفتار کرد. خیلیها دوست دارند مانند شخصیتهای فیلم «جعبه پرنده» سوزان بیر چشمانشان را رو به این پایان ببندند یا حتی مانند شخصیتهای «یک مکان آرام» جان کرازینسکی، با سکوت دنیا همراه شوند، اما شاید بهترین گزینه این باشد که به جای همه اینها بشر یاد بگیرد اول و آخر باید انسان باشد. البته انسانی با ذات درست که اعمال او بازتابی مثبت روی دیگر افراد بشر بگذارد. در غیر این صورت آخرالزمان هالیوودی جهان را در واقعیت نیز درگیر خودش خواهد کرد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
جنگ...... جنگ هیچ وقت تغییر نمیکنه.
راحتی و آسودگی میتونه بزرگترین سم برای بشر باشه . این توهم باعث میشه انسان زیاده خواه بشه و برای آسودگی بیشتر خودش، حتی تمام دنیا رو در هم بکوبه و نابود کنه. و باز هم انسان ها برای بقا تلاش میکنن، به آسودگی میرسن و دوباره همدیگه رو نابود میکنن. این وسط کلی رسم و فرهنگ های احمقانه، ادیان عجیب و غریب، اختلاف های طبقاتی، اعتراضات مردمی و..... هم ایجاد میشه که خب همه این ها هیچ سودی برای بشر ندارن و در نهایت باز هم قراره نابود بشن و به فراموشی سپرده بشن.
این وسط فقط یک نفر، فقط یک نفر خارج از تمام این اتفاقات، اما میان مردم پرسه میزنه و تنها کارش نظاره کردن بر این انسان های احمقه. اون کیه؟