ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

نگاهی به فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها
فیلم سینمایی

بررسی فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها

نگاهی به یکی از آثار موفق سینمای مستقل اروپا

حمزه سروری
نوشته شده توسط حمزه سروری | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | ۱۳:۰۰

لوکزامبورگ لوکزامبورگ، دومین فیلم از کارگردان جوان سینمای اوکراین، آنتونیو لوکیچ است. این فیلم در سال 2022 به شکلی گسترده اکران شد. برای بررسی آن با ویجیاتو همراه باشید.

در سال‌های اخیر سینمای اوکراین با فیلم‌هایی نظیر Pamfir و Rhino و Umbrella Sky دگرگونی و نوسازی را توسط نسل جوان سینماگران خود تجربه کرده است. آنتونی لوکیچ 32 ساله، تا به حال تنها 2 فیلم کارگردانی کرده است که هر دوی آن‌ها در دسته‌ی آثار نسل جوان اوکراین قرار می‌گیرند. با مشاهده‌ی فیلم‌های این کارگردان سریعاً به استعداد ذاتی او در قصه‌گویی و استفاده از تکنیک‌های سینمایی پی می‌بریم. لوکزامبورگ لوکزامبورگ نمونه‌ی خوبی برای بررسی و پرداختن به شیوه‌ی سینماگری این کارگردان جوان اوکراینی است.

داستان فیلم لوکزامبورگ لوکزامبورگ با نمایی تماشایی و نوستالژی‌گونه شروع می‌شود. راوی داستان، کولیا، به همراه برادر دوقلو و دیگر دوستانش، از قطار دزدکی برای جابجایی بین مکان‌ها استفاده می‌کنند. قطار سرعتش بالاست و فقط در فواصل زمانی معین می‌توان از آن به بیرون پرید. وقتی که همه می‌پرند،  کولیا که خود را در فاصله‌ای خطرناک بین پریدن و نپریدن می‌بیند، تصمیم می‌گیرد نپرد و با قطار به مکانی ناشناخته برود. با این حال، واسیا برادر دوقلوی کولیا، تمام مسیر را می‌دود تا به پدر خود، گنگستر معروفی که همگی از او حساب می‌برند، خبر فرار کولیا را بدهد. پدر او با گروه گنگستری‌اش درست سر راه قطار سبز شده و در یک سکانس زیبا و کمیک‌گونه، قطار را نگه داشته و پسر خود را برمی‌گرداند. در همین سکانس اولیه‌ی فیلم، تفاوت‌ها و شباهت‌های این دو برادر به نمایش گذاشته می‌شود.

نگاهی به فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها

سپس فیلم به چندین سال جلوتر می‌رود و سیر زمانی اصلی خود را از سر می‌گیرد. در این زمان، پدر دوقلوها آن‌ها را تنها گذاشته و یکی از آن‌ها با مادر خود زندگی می‌کند و دیگری ازدواج کرده است. با گذر سال‌ها، این دو برادر دو مسیر کاملاً متفاوت از هم را پیموده‌اند، یکی از آن‌ها پلیس شده و دیگری با فروش ماری‌جوانا و رانندگی اتوبوس امرار معاش می‌کند. این تفاوت و مسیری که این دو برادر برای زندگی خود پیش می‌گیرند، در سکانس اولیه فیلم هم مشخص است.

کولیا یک فرد شورشی است که لباس اریک کانتونا، شورشی مغرور منچستر یونایتد را بر تن دارد، در حالی که بر تن واسیا لباس یوگوسلاوی (کشور بزرگ قبل از تجزیه و تبدیل شدن به اسلوونی و اسلواکی و بوسنی و مونته‌نگرو و ...) و سیمیشا میهایلوویچ کاپیتان متعصب این کشور را بر تن دارد. کولیا که یک شخصیت طاغی دارد، در همان بچگی خواهان جدا شدن و سفر به جاهای ناشناخته است. در حالی که، برادر در قلویش واسیا که فردی سنتی است، به پدر خبر می‌دهد تا جلوی این پسر خودسر گرفته شود. برای همین در وقت جوانی، واسیا پلیس شده تا به کشور خود خدمت کند و کولیا در مسیری متضاد، به فروش مواد روی می‌آورد.

 پس از یک سری اتفاقات، به کولیا از سوی کنسولگری لوکزامبورگ خبر داده می‌شود که پدر او در سانحه‌ای رانندگی آسیب بسیار جدی دیده، اکنون در بیمارستان است و زنده بیرون آمدن او از کما مشخص نیست. همین موضوع باعث می‌شود تا کولیا برای گرفتن پاسپورت و رفتن به لوکزامبورگ اقدام کند. اما مشکلاتی در پیش روی اوست که داستان را پیچیده می‌کند. مادر او به هیچ‌وجه با این موضوع موافق نیست و به او از کارهای پدرش و خلاف‌هایی که در گذشته در کشور کرده توضیح می‌دهد، اما گوش کولیای خودسر و بی‌فکر، به این حرف‌ها بدهکار نیست.

او تصمیم خود را گرفته و می‌خواهد پدرش را بشناسد و جای خالی او را در خاطرش به نحوی پر کند؛ چون اگر این کار را نکند ممکن است به زودی پدرش از دنیا برود. آخر پدر او زمانی برای خود اسم و رسمی داشته؛ او گنگستری بوده که خیلی از مردم از او حساب می‌بردند و هنوز هم آوازه‌ای از او در شهر بجا مانده است. حتماً پس از رفتن در کشور پرسرمایه‌ای شبیه به لوکزامبورگ، کسب و کاری به هم زده و از وضع بسیار خوبی برخوردار است. شاید او بتواند با وضع مالی فوق‌العاده‌ی خود پشتیبان فرزندانش باشد. شاید در لوکزامبورگ واقعاً همچین چیزی انتظار کولیا را می‌کشد. شاید علت تمام بدبختی‌های کولیا، نبود پدرش است.

نگاهی به فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها

بدین ترتیب داستان کلی فیلم شکل می‌گیرد. رفتن به لوکزامبورگ به هدف روایت تبدیل می‌شود. فیلم به گونه‌ای پیش می‌رود که فکر می‌کنید در سکانس بعدی، دو برادر به لوکزامبورگ خواهند رفت، ولی این هدف همواره با اتفاقاتی که در خلال فیلم می‌افتد، به عقب پس رانده می‌شود. این پس‌رفتن‌ها توسط داستانک‌هایی اتفاق می‌افتد که پس از اتمام هر کدام از آن‌ها، سریعاً به داستانک بعدی می‌رویم، شبیه به دایره‌های کوچکی که سریعاً تکمیل می‌شوند، اما هر یک از این دایره‌ها تعلیق و انتظار برای دیدار برادرها با پدرشان و رفتن آن‌ها به لوکزامبورگ را بیشتر می‌کند.

در خلال این داستانک‌ها ما با اقشار مختلف از جامعه‌ی اوکراین و روابطی که در میان آن‌ها حاکم است آشنا می‌شویم. و این‌جا یکی از جاهایی است که باید نحوه فیلم‌نامه‌نویسی و کارگردانی در فیلم را ستود. در فیلم ما مادر، پدر زن، روابط عاشقانه، رابطه زناشویی، رابطه‌ی برادری و... را می‌بینیم. می‌توان گفت فیلم هر قشری در هر سنی را با داستانک‌های خود به نمایش کشیده است. نکته‌ی برجسته فیلم این‌جاست که کارگردان تمامی این اقشار را به خوبی می‌شناسد و شناخت بسیار خوبی از دل جامعه‌ی خود دارد.

وقتی که کارکنان زن مسن شیرینی فروشی کنار هم جمع می‌شوند، دقیقاً شیوه‌ی گفتگوی آن‌ها و مسائلی که به آن می‌پردازند، همان چیزی است که از این قشر متوسط رو به پایین انتظار دارید. وقتی دو برادر در داخل ماشین با یکدیگر تنها هستند، دقیقاً به گونه‌ای با هم صحبت می‌کنند که از دو برادر جوان انتظار دارید. روابطی همچون مادر و فرزند، رابطه‌ی مرد و پدر زن و رابطه‌ی زن و شوهر هم دقیقاً به همین گونه است. در به نمایش کشیدن روحیات و ذهنیات اقشار مختلف جامعه، واقعاً باید زبان به تحسین کارگردان گشود.

تمام این داستانک‌ها با حالتی کمیک‌وار به نمایش کشیده می‌شوند. کارگردان در روایت یک قصه به شکل کمدی واقعاً کار بلد است. این را به عنوان کسی که کمتر در فیلم‌ها خنده‌ام می‌گیرد می‌گویم، که این فیلم در سکانس‌های متعدد باعث شد تا بی‌اختیار زیر خنده بزنم، جاهایی که اصلاً انتظارش را نداشتم.

این غافل‌گیر کننده بودن صحنه‌های کمدی و البته تراژیک فیلم، از برجسته‌ترین نقاط قوت لوکزامبورگ، لوکزامبورگ به شمار می‌رود و فقط فردی با دیدن این ویژگی در فیلم می‌تواند بگوید آنتونیو لوکیچ قطعاً مسیر روشنی را در ادامه‌ی کار حرفه‌ای خود به عنوان کارگردان خواهد داشت، چون تعادل در بین صحنه‌های تراژیک و کمدی به طوری که بیننده کاملاً در سیر روایی و جریان فیلم قرار بگیرد و کمدی و تراژیک تضادی ناهمگون را شکل ندهند، کار بسیار سختی است. در برخی مواقع ما از لحظه‌ای تراژیک سریعاً به کمدی می‌رویم و این کار مثلاً فقط می‌تواند با یک مونولوگ از راوی داستان روی صحنه‌ی تراژیک رقم بخورد.

نگاهی به فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها

کارگردان استفاده از تکنیک‌های سینمایی را بلد است. او می‌تواند از تنهایی غم‌انگیز و ایستای یک پیر زن که روی صندلی بیرون از یک بیمارستان نشسته، یک صحنه کمدی در بیاورد، آن هم توسط فردی  که با دو عصا زیر دستش و پای شکسته در پشت او با سرعتی آهسته در حال حرکت است. فیلم پر از این صحنه‌هاست.

به دلیل فیلم‌برداری خوب، حتی ساده‌ترین نکات هم به خاطر قرار گرفتن در جریان مداوم فیلم، به مذاق مخاطب خوش می‌آید. حال این می‌خواهد تنشی بین کولیا و دختر چاق حراست فروشگاه زنجیره‌ای باشد، یا شوخی کردن با قد کوتاه دو برادر و قرار دادن آن‌ها در کنار دختران قد بلند، یا صحنه‌ی پاتیناژ کولیا و دختر مورد علاقه‌اش، همه‌ی این‌ها طوری از پس یکدیگر می‌آیند که به هیچ وجه ضرب‌آهنگ کار به هم نمی‌خورد و بیننده گسستگی در سیر روایی و جریان فیلم حس نمی‌کند؛ شبیه به رنگ‌آمیزی یک نقاشی که هیچ رنگی از خطوطش بیرون نزده است.

نوع کارگردانی فیلم، انگار ادای احترامی به سینمای دهه‌ی 70 هالیوود است و از آن دوران الهامات زیادی گرفته است. این موضوع را در نماها، پرداخت به زندگی خیابانی و قشر متوسط رو به پایین و در تدوین فوق‌العاده‌ی فیلم می‌بینیم. صحبت از تدوین شد، باید بگویم تدوین این فیلم می‌تواند کلاس درسی برای علاقه‌مندان به هنر تدوین و منبع الهام خوبی برای آن‌ها باشد. فیلم با تدوین خود به راحتی در خلال چند ثانیه، می‌تواند حسی از کمدی و تعجب و شگفت‌زده شدن را به مخاطب القا کند. حتی در برخی مواقع موضوعی سیاسی و اجتماعی را فقط در برشی بین دو صحنه به مخاطب می‌فهماند که شاید در حالت عادی چندین سکانس برای آن نیاز بود.

نگاهی به فیلم Luxembourg, Luxembourg | لوکزامبورگ، سراب آرزوها

فیلم می‌خواهد به موضوع مهم تاثیر پدر روی زندگی فرزند بپردازد. در خیلی از فیلم‌ها به این که بود و نبود پدر می‌تواند چه تاثیری روی فرزندان و به طور کلی خانواده داشته باشد پرداخته شده است، اما این بار این برداشت تازه‌ای از این موضوع است. کارگردان برای به تصویر کشیدن دو وجه عشق و نفرت و در کل تضادهای احساسی که فرد نسبت به والدین خود (یا باقی افراد) دارد، تصمیم گرفته تا از دو برادر دوقلو استفاده کند که هر کدام از آن‌ها نماینده‌ی یکی از این احساسات متضاد باشند.

اما در واقع متوجه می‌شویم این حس‌های متضاد نیستند و در واقع میزان اهمیت بالایِ فردی را نشان می‌دهد که این دو برادر احساسات خود را به او روانه می‌کنند.  فرقی ندارد که احساساتی شبیه به کولیا داشته باشید یا واسیا، چون در نهایت می‌بینید که «پدر» برای آن‌ها یکی است. اما آیا صبر و تلاش آ‌ن‌ها برای یافتن پدر خود نتیجه داد؟ آیا پدر آن‌ها همان کسی است که از او انتظار داشتند؟ به نظرم فیلم کاملاً ارزش این را دارد تا وقت خود را پای آن بگذارید و به جواب این سوالات برسید.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی