کدام فیلمهای هیروکازو کورئیدا برای شناخت سینمای او مناسب هستند؟
این کارگردان ژاپنی در ساخت درام اجتماعی تبحر دارد
یکی از چهرههای برتر سینمای ژاپن در قرن ۲۱، هیروکازو کورئیدا بوده است که توانسته با ساختن درامهای اجتماعی خودش را به دنیا بشناسند. اگر دوست دارید که بدانید کدام فیلم نقطه آغاز خوبی برای آشنا شدن به کارهای این کارگردان است، با ویجیاتو همراه باشید.
هیروکازو کورئیدا، کارگردان موفق ژاپنی، در سال ۱۹۶۲ در شهر توکیو به دنیا آمد. او از همان بچگی علاقهی خود نسبت به مدیوم سینما را هنگامی که با مادرش فیلمها و سریالهای کلاسیک زیادی تماشا میکردند، متوجه شد و آن را پرورش داد.
او به عنوان دستیار کارگردان کارش را در صنعت فیلم آغاز کرد. اوایل در پروژههای مستند گونهی کوچک نقشی جزئی ایفا میکرد تا اینکه اولین فیلم داستانی خود را در سال ۱۹۹۵ با نام Marborosi کارگردانی کرد. استعداد او در همان اولین فیلم به وضوح قابل شناسایی بود و توجهات زیادی از فستیوالهای سینمایی جلب کرد. پس از آن، رفته رفته کورئیدا توانست خودش را به عنوان یک چهرهی تثبیت شده چه در سینمای ژاپن و چه در سینمای جهان معرفی کند؛ زمانی که به کارهای او در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ مینگریم، خیلی سخت است که نتوان نام او را در میان سینماگران برجسته قرار داد.
سبک کلی او شامل قصههای واقعگرا، آرام و سبکی میشود که بر موضوعاتی اجتماعی چون خانواده و گروههای اقلیتی در ژاپن معاصر میپردازد. او همچنین نشان داده که میتواند خلاقانه عمل کند؛ مثلاً فیلم After Life، مضامین رئالیسم جادویی در خود دارد یا Still Walking قصههای نیمه اتوبیوگرافیک روایت میکند، The Third Murder و Monster استعداد کورئیدا در سبک رازآلود را نشان میدهد و با Air Doll ردپایی از کمدی استهزا دیده میشود.
در طول کریر خود، کورئیدا با بازیگران مشخصی همکاری کرده است؛ سوسومو تراجیما، اراتا لورا، یوی ناتسوکاوا، کیرین کیکی و لیلی فرانکی، عمدتاً نقشهای خلق شده توسط او را بازی کردهاند. همچنین، یوتاکا یاماساکی اولین گزینهی او برای سینماتوگرافی آثارش بوده است.
کورئیدا از مکانهای روزمره برای پیشبرد فیلمهایش استفاده میکند. چشمی دقیق دارد که به دنبال خلق جزئیات است. او خودش شخصاً بر پروسهی تهیه و تولید و همچنین تدوین و مونتاژ نهایی، نظارت میکند. در سالهای اخیر نشان داده که ابایی از کار خارج از کشور ژاپن ندارد و توانسته داستان فیلمهایش را در کشورهایی چون فرانسه و کره جنوبی هم با آثاری چون The Truth و Broker بیازماید.
اگر پیشتر با هیروکازو کورئیدا آشنایی داشتید، اما فرصت نکرده بودید که او را با دقت بیشتری دنبال کنید، در ادامه سه فیلم که احتمالاً بهترین نقطه آغاز برای ورود به دنیای این کارگردان بااستعداد ژاپنی هستند را به شما معرفی میکنیم. با وجود ۱۶ فیلم ساخته شده توسط او و با توجه به جزئیات زیادی که این کارگردان در لا به لای کارهای خود قرار میدهد، بدون داشتن راهنما خیلی سخت است که بتوان نقطهی درستی برای شروع پیدا کرد.
1. Nobody Knows (2004)
در میان درامهای خانوادگی هیروکازو کورئیدا، Nobody Knows مطمئناً یکی از قویترینها و در عین حال دردناکترینهاست. بیننده با این فیلم به پشت چشمان بچههای رها شده میرود و از چشم آنها به رنجهای زندگی مینگرد.
داستان کلی این فیلم، به زندگی یک خانوادهی غیر معمول از طبقات پایین جامعه میپردازد؛ مادری نابالغ، فرزندانش را در آپارتمانی در توکیو رها میکند و نتیجتاً پسر بزرگ او آکیرا میبایست متوجه و مراقب دیگر خواهر و برادرانش باشد؛ شرایط بسیار بغرنج است و این بچهها با خوراک و پول محدودی که دارند باید با مسائلی مثل بیماری، سوء تغذیه و عدم پوشش مناسب روبرو بشوند. همچنین، در همین حین یکی از زورگوهای دبیرستان برای آکیرا مشکل درست میکند.
این داستان الهام گرفته از گزارشاتی واقعی در اخبارِ اواسط دههی ۱۹۹۰ است و در به تصویر کشیدن منتهی علیهها بیرحم عمل میکند؛ علی الخصوص میتوان به سکانسی اشاره کرد که بچهها مجبور هستند با مقدار غذای خیلی کمی که دارند سر کنند. با این وجود، فیلم Nobody Knows دیدگاهی تماماً منفی نسبت به واقعیت ندارد و هر گاه که فرصت کند مفاهیمی چون خوشبختی و آرامش را در زیر لنز خود مورد بررسی قرار میدهد؛ با وجود سختیهایی که دنیای بیرون به این خانواده تحمیل میکند اما معنای کودکی دور از نظر آقای کورئیدا باقی نمانده. او سعی کرده است در خلال بازیهای بچهگانه نشان بدهد که این تنها راهی میباشد که به بچهها اجازه میدهد مطابق با سن واقعی خود، سوای از مشکلات اجتماعی، رفتار کنند. به جز آن، واقعیت همیشه با سهمگینی و سردی خود بر زندگی اعضای این خانواده سایه انداخته است و نهایتاً هم با گره بیرحم خود به شکلی ناراحت کننده اثری نهایی بر زندگیشان میگذارد.
کورئیدا در گرفتن بازی طبیعی از بازیگران کم سن و سالترِ زیر دستش، خبره است و شاید واقعاً کارگردانی از این نظر در حد او نباشد! یویا یاگیرا که در Nobody Knows به عنوان آکیرا بازی میکند، پس از عرضهی ابتدایی این فیلم توانست جایزهی بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند و جوانترین بازیگری باشد که موفق به دریافت این جایزه شده است. البته جای هیچ تعجبی وجود ندارد؛ کافیست تا فیلم را ببینید تا متوجه نقش جذاب آکیرا به عنوان یک نوجوان کلهشق که وظایفی فراتر از سن خود دارد، بشوید؛ علاوه بر این، زمانی که به رابطهی او با بازیگران جوانتری که در نقش خواهر و برادرانش هستند نگاه میکنیم، کیفیت بازی این بازیگر بیشتر به چشم میآید. یو که در نقش مادر قرار گرفته، با حضور کوتاه خود اثری تراژیک بر درک بیننده از داستان میگذارد و تلخی موجود در آن را قابل فهمتر میکند؛ او خیلی ساده بچههایش را رها کرده و یک زندگی جدید آغاز کرده است.
فیلم Nobody Knows با وجود تکیه بر مضمون «کودکی» پیامهایی واقعگرایانه در بطن خود دارد و سعی در ارائهی مفهومی ایدهآل از کودکی ندارد؛ صرفاً نشان میدهد که بدون والدین چقدر سخت خواهد بود تا بچههای کم سن و سال روی پای خود بایستند و این امر به قیمت قربانی کردن تمام چیزهایی خواهد شد که کودکی را برای خانوادههای واقعی جذاب میکند. این فیلم مطمئناً پیامی در رابطه با اهمیت استقامت و بردباری در شرایط پیچیده و سخت اجتماعی هم در خود دارد.
2. Like Father, Like Son
زمانی که به کارنامهی آقای کورئیدا مینگریم، فیلم Broker را میبینیم که دربارهی موضوع پروسهی حضانت فرزند به شکلی نامتعارف است؛ اما او یک دهه قبل از انتشار این فیلم Like Father, Like Son را ساخته بود که توانست موفق هم باشد و از دیدگاه داوران جشنوارهی کن به عنوان بهترین فیلم انتخاب شود.
با دیدن این فیلم پرسشهایی مهم بررسی میشود: زمانی که والدین متوجه میشوند فرزند عزیزشان در واقع هنگام تولد به دلیل خطای پرستاران عوض شده است، چه حالی خواهند یافت؟ این اتفاق برای دو خانواده که از کلاسهای متفاوت جامعه هستند، رخ میدهد؛ خانوادهی نونومیا (طبقهی متوسط) و خانواده سایکی (طبقه کارگر)، متوجه میشوند بچههایی که به مدت شش سال با دقت تمام بزرگ کردهاند در واقع متعلق به پدر و مادری دیگر هستند. آگاهی به این مسئله باعث میشود که این دو خانواده در مضیقهای روحی قرار بگیرند؛ آیا باید بچههای خود را عوض کنند یا با این مسئله کنار بیایند که بیولوژی صرفاً یک مفهوم است؟ نهایتاً در فیلم Like Father, Like Son، یک دادگاه برگزار میشود تا نتیجه مشخص بشود.
این فیلم انگار یک آزمایش در حوزهی علوم اجتماعی میباشد و کورئیدا با به تصویر کشیدن دو خانوادهی متفاوت، روشهای تربیت فرزند سر تا پا متفاوتی را با هم مقایسه میکند تا یک مسئلهی مهم اجتماعی از زوایای مختلف نشان داده بشود. فیلم Like Father, Like Son رگههایی از کمدی هم دارد و همچنین احساسات زیادی از تصویر به بیننده منتقل میشود.
کیتا و ریوسی دو پسری میباشند که صحبتش شد و واقعاً بچههایی دوست داشتنی هستند؛ دیدن وضعیت بغرنج این دو در تقاطعی پیچیده و مهم از کودکیشان از نکات مثبت فیلم میباشد. همچنین صحنههایی که پدرهای آنها به گفتگو مینشینند (فوکویاما و فرانکی) بسیار دیدنی است؛ هیچکدام از این دو جوابی برای مسئلهی پیش رو ندارد و انگار که میخواهند برای طرف مقابل نشان بدهند که چطور با زحمات و دسترنجشان توانستهاند فضایی قابل قبول برای خانواده بهوجود بیاورند.
سوال قدیمی و همیشگی مطرح شده در مباحث فلسفی، در تصاویر این فیلم بازنگری میشود: در شکلگیری شخصیت، طبیعت ارجحیت دارد یا پرورش مناسب؟ چه چیزی یک خانواده را میسازد؟ نزدیکی بیولوژیکی مهم است یا کسی که فرد را بار میآورد؟ کورئیدا با این فیلم، بار دیگر مسائل اجتماعی را در مرکز توجه قرار میدهد و دربارهی سنتهایی در جامعهی ژاپن صحبت میکند که میتوانند نتایجی منفی به بار بیاورند؛ به عنوان مثال، او در اینجا نشان میدهد که چطور ظاهر بیرونی و آبروی یک خانواده باعث قربانی کردن خوشبختی خواهد شد. او تلاش میکند که نشان بدهد که اهمیتی ندارد بچهی بزرگ شده به دستتان اصلاً رابطهی خونی با شما ندارد و تنها تصمیمهایی مهم است که به عنوان یک والد برای فرزندتان گرفتهاید.
پس از موفقیت جهانی این فیلم، سینمای غرب تصمیم گرفت که از Like Father, Like Son یک ریمیک با بازیگران و زبان انگلیسی بسازد که هنوز خبری از آن نشده و به سکوت خبری فرو رفته است.
3. Shoplifters
فیلم Shoplifters، آن اثری بود که توانست با موفقیتهای خود برای کورئیدا شهرتی جهانی بسازد؛ نامزدی اسکار و برنده شدن در جوایز جشنوارهی کن، مهمترین موفقیتهای این درامای اجتماعی بود. کارگردان ژاپنی با این فیلم بود که توانست در سراسر جهان طرفداران جدیدی پیدا کند.
طایفهی شیاباتا، گروهی خودساخته در توکیو، با سرپناه دادن به دختری بیخانمان که در سرمای کشندهی زمستان به حال خودش رها شده و از سوی والدینش طرد شده، بنای داستان را میسازند. او در این گروه یاد میگیرد که چگونه دزدی کند؛ دزدی در این دنیا، فارغ از انگیزههای فرد عملی بسیار شرمآلود در نظر گرفته میشود.
کورئیدا همیشه زمانی از فیلمش را به معرفی و عمق دادن به شخصیتها اختصاص میدهد و به نحوی از بازیگران بازی میگیرد که این عمق به بالاترین حد ممکن برسد. شخصیت اُسامو با بازی لیلی فرنکی، شباهت زیادی به فاگین از کتاب الیور تویست دارد؛ او نسبت به تمام کسانی که دزدی میآموزد احساس مسئولیت میکند، با این وجود ذاتِ این عمل باعث میشود که مدام کارآموزانش آسیب ببینند. حتی گاهی بهنظر میرسد که او صرفاً از سر یکجور احساس اجبار درونی برنامههایش را عملی میکند و ضرورتِ بقا در وهلهی بعدی قرار میگیرد.
همسر او یعنی نوبویو با بازی ساکارو اندو هم در کنار اُسامو این طایفه را کنترل میکند؛ البته او در مقایسه با شوهرش نسبت به ورود افراد به جمعشان کمی سختگیرتر و محتاطتر است. با این حال نوبویو حامی نقشههای شوهرش میباشد و در این مسیر همراهیاش میکند، تا اینکه او گروه را در وضعیتی مخاطره آمیز قرار میدهد. شخصیت هاتسو (با بازی دیدنی کیرین کیکی) هم نقش بزرگ خانواده را دارد و با مستمر بگیری خود آنها را همواره حمایت کرده است، البته اکنون در سالهای پایانیاش دوست دارد که جوی صمیمی در گروه پیرامونش پایدار باشد. اعضای جوانتر گروه چه از سر نیاز آنجا هستند چه از سر ارادهی خود، همگی از یک مشکل مشترک رنج میبرند: عذاب وجدان. این بحران باعث میشود که بینندهی هوشیار از خودش بپرسد «تا چه حد برای کسانی که دوست دارید از خود و روح خود مایه میگذارید و قربانی میشوید؟»
با وجود اینکه Shoplifters پر از لحظاتیست که بیننده غرق همزات پنداری میشود، عصبانی میشود یا به وجد میآید، اما برگ برندهی فیلم زمانی رو میشود که خودمان را محو سکانسهای آرام آن مییابیم؛ زمانی که اعضای گروه سر میز شام و در خانه از زمان خود لذت میبرند.
در بیشتر مدت زمان این فیلم، نوعی حرارت و کمدی لطیف احساس میشود، با این حال در کنار آن عصبانیتی ملموس هم وجود دارد که نشان میدهد چطور جمعیت قابل توجهی از جامعهی ژاپن به دلیل عدم توجه موسسات اجتماعی به گوشه رانده شدهاند. این نادیده گرفته شدن و عدم وجود رفاه مورد نیاز باعث شده تا افراد بیچارهی جامعه، با وجود دانستن اینکه دزدی چه عمل رقتانگیزی است به آن متوسل شوند. کورئیدا توانسته با Shoplifters دست روی مضامینی بگذارد که نه تنها در جامعهی خودش بلکه در تمامی جهان قابل لمس است. نتیجهی به دست آمده هم یکی از کارهای برتر این کارگردان با استعداد شرقی شده که هم از نظر تکنیکی زیباست و هم پر از معانی ثانوی و عمیق است.
فیلمهای دیگر
اگر آثار معرفی شده را دیدهاید یا صرفاً دوست دارید بیشتر از کارنامهی کورئیدا بدانید، گزینههای متنوع دیگری هم روی میز وجود دارد. فیلم Our Little Sister، یک داستان در سبک بلوغ ارائه میکند که بسیار ملموس و دلپذیر است. Air Doll، اقتباس شده از یک مانگای کمدیست که مضامین عجیب و غریب در آن به وفور دیده میشود. آخرین فیلم این کارگردان یعنی Monster هم فیلمی بسیار خوش ساخت است که احساسات بیننده را به چالش میکشد.
جمع بندی
دلیلی وجود دارد که هیروکازو کورئیدا توانسته در عرصهی بینالمللی شناخته بشود؛ خیلی ساده به این دلیل که فیلمهایش مرز جغرافیایی نمیشناسند و میتوان با داستانهایش فارغ از ملیت و فرهنگ، ارتباط برقرار کرد. او مشابه با کن لوچ، مایک لی، اوزو و دیگر سینماگران طبیعتگرا و واقعگرا، قصهی افرادی واقعی را به نمایش میگذارد که باید با چالشهای اجتماعی دست و پنجه نرم کنند؛ مضامینی مثل نابرابری، رها شدگی، اقلیتها و ارتباط این مضامین به وضعیت اجتماعی موجود، با وضع جهان به خوبی سنخیت دارند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.