نقد فیلم Yesterday – جهانِ بدونِ بیتلز
تاکنون فیلمهای خوب زیادی درباره زندگی موسیقیدانها و خوانندهها ساخته شده است اما انتخاب ژانری که بتواند به شیوهای خلاقانهتر این موضوع را روایت کند، قطعا مساله جالب توجهی محسوب میشود. در این نقد به ...
تاکنون فیلمهای خوب زیادی درباره زندگی موسیقیدانها و خوانندهها ساخته شده است اما انتخاب ژانری که بتواند به شیوهای خلاقانهتر این موضوع را روایت کند، قطعا مساله جالب توجهی محسوب میشود. در این نقد به فیلمهایی که تا قبل از این درباره گروه بیتلز ساخته شده اشاره میکنم که اکثر آنها «مستقیم» به سراغ زندگیِ این گروه مهمِ راک رفتهاند. اما اینبار با فیلمی طرفیم که راهی غافلگیرکننده را برای به یاد آوردن ترانههای بیتلز انتخاب کرده است. ویجیاتو را با نقد فیلم yesterday همراهی کنید.
بزرگداشت از نوعِ ملودرام
فیلم Yesterday بیش از آنکه فیلمی درباره گروه بیتلز باشد فیلمی درباره جهانی بدون بیتلز است. این هوشمندانهترین نوع ستایش و بزرگداشت از موسیقیدانها و خوانندگانی است که از سال 1962 تا 1970 درخشیدند. شاید بگویید آیا این گروه انقدر اهمیت دارند که کارگردان و نویسنده فیلم، تصمیم گرفتند با چنین موضوع یا ایدهای به سراغ آنها بروند؟ در واقع با فیلمی طرفیم که چشمههایی از فانتزی دارد و رگههایی از طنز، به همراه مقدار زیادی احساساتِ پاک. اما آیا فیلم دیروز با ژانر کمدی- رمانتیکِ مایل به فانتزیاش میشد توانسته بهترین انتخاب برای فیلمی با موضوع گروه بیتلز باشد؟
قبل از آن باید به این موضوع اشاره کنم که استفاده دنی بویل و کورتیس از چنین موضوعی نشان میدهد که آنها تا چه حد به بفروش بودن و پرسود بودن این ایده واقف بودهاند. قطعا آنها به خوبی میدانستند با یکی از محبوبترین گروههای موسیقی طرف هستند. اما باید گفت که فیلمِ دیروز هم از نام بیتلز ( The Beatles) برای فروش خودش استفاده کرده و هم یادی از آنها را برای نسلهای پیشین و حتی نسلهای امروز زنده کرده است. تصور میکنم این یک سود دو جانبه است و نه سوءاستفادهای از نام بیتلز.
قطعا با دیدن این فیلم دوباره برمیگردید و آثار این گروه را گوش میدهید و یا اگر آنها را تا به حال نشنیدهاید، دانلودشان میکنید. همین موضوع نشان میدهد که فیلم موفق بوده است. ناگفته نماند که بازسازی آهنگهای این گروه و پخش تنها تکهای از هرکدام در طول فیلم، کار درستی بوده است.
این کار باعث شده روح کلی فیلم Yesterday با ترانههای بیتلز هماهنگ شود و در عین حال قصه فیلم به صورتی مستقل، راه جداگانه خودش را طی کند. اینکه فیلم توانسته بدون نشان دادن اعضای گروه محبوب بیتلز، مخاطب را تا آخر نگه دارد، نشان میدهد که به بازیگر اصلی خودش یعنی هیمش پاتل (در نقشِ جک مالیک)، به اندازه کافی اعتماد دارد. بازیگری که چندان شناخته شده نیست و فیلم Yesterday اولین کار جدیِ سینمایی او محسوب میشود.
در واقع زمانی که مخاطبان فیلم توقع دارند ردی یا اثری از اعضای گروه بیتلز در فیلم ببیند، نویسنده آنها را مایوس میکند و از مخاطب میخواهد که به ماجرای زندگی جک مالیک گوش دهند. ناگفته نماند که یکی از مهمترین اعضای بیتلز یعنی جان لنون نیز در قسمتی از فیلم نشان داده میشود و مخاطب را غافلگیر میکند.
این حضور کوتاه اما موثر هم در گرهگشایی فیلم به کار میآید و هم جواب یکی از سوالهای مخاطب را میدهد؛ اینکه در این دنیای موازی که همه مردم جهان نام و صدای بیتلزها را به کلی از یاد بردهاند، اعضای واقعیِ این گروه در چه وضعی به سر میبرند و چرا اثری از آنها دیگر وجود ندارد؟
البته فیلم چندان جواب روشنی به این سوال نمیدهد که چطور ممکن است در اثر یک اتفاق همه مردم جهان دیگر چیزی به نام گروه بیتلز را نشناسند؟ در اواسط این نقد به این موضوع بازخواهیم گشت.
بهتر است در ابتدا کمی به ایده دو خطی فیلم بپردازیم. ماجرا از این قرار است که پسری بانمک اما نه چندان جذاب به نام جک مالیک هنوز نتوانسته بعد از سالها فعالیت، شهرت حتی نصفه و نیمهای کسب کند. تنها شانسی که او میآورد این است که بیش از دیگران ترانههای گروه بیتلز را از بر است.
شاید بتوان گفت یکی از کسانی است که هنوز گروه بیتلز را فراموش نکردهاند. جادوی سینما هم به کمک او میآید تا بتواند در یک جهانِ موازی پاداش خود را دریافت کند.
در این میان کورتیس از نقش مکمل جک نیز غافل نشده و با بازیِ لی لی جیمز در نقش الی توازنی رمانتیک به این اتفاقِ فانتزی داده است. این خط داستانی میتواند شما را به یاد فیلمهای بیشمار دیگری بیندازد اما آنچه اهمیت دارد این است که فیلم با وجود قابل پیشبینی بودناش، چندین نکته جالب توجه دارد که باعث میشود اصلا از دیدن آن دلزده و خسته نشوید.
اولین نکته ورود و وجود کاراکترهای فرعی موثر است. «گوین» (الکساندر آرنولد (Alexander Arno) بعد از الی، جک و استعدادش را باور میکند و لحظات مهیجی را در فیلم ایجاد میکند و در اواسط ماجرا نیز نقش محرکی را برای جک ایفا میکند. «اد شیرن» (Ed Sheeran) نیز با بازی در نقش خودش یک اثرگذاری مفید در جریان قصه دارد و به خوبی میتواند قسمتی از فیلم را با وجودش تغییر دهد. ورود تهیه کننده زبردست و مخزنی به نام دبرا نیز بیش از دیگر کاراکترهای فرعیِ فیلم در روند ماجرا تاثیر میگذارد.
در واقع هیچیک از این «فرعیها» به حال خود رها نمیشوند و ارتباط به موقعی را با شخصیت اصلی برقرار میکنند. نکته مهم بعدی بارِ کمدی فیلم است که کمتر از بار رمانتیک آن تکراری و قابل پیشبینی است.
اینکه پدر و مادر جک اصلا هیچ شناختی از هنر و موسیقی ندارند و تا حد زیادی بیربط هستند، لحظات جالبی از طنز را در فیلم ایجاد کرده است. راکی نیز به عنوان دوست صمیمی جک نیز که به شدت کله خراب و بیخیال است، در کنار شخصیت اصلی خیلی خوب به نظر میرسد.
ورود ناگهانیِ گروه بیتلز در صحنه مصاحبه تلویزیونی نیز از آن تکههای دلچسب فیلم است که حسی از حضور آنها را در مخاطب ایجاد میکند و در عین حال با طنزی جالب همراه است. اما قطعا خندهدارترین قسمت فیلم آن زمانی است که جک به سرچ در اینترنت میپردازد.
جالبتر از آن شوخی با خود گروه بیتلز است. زمانی که کوکاکولا و سیگار که چیزهای مضری هستند از ذهن مردم پاک شده، بیتلز هم به همین بلا دچار شدهاند. به عبارت دیگر زمانی که سیگار و کوکاکولا پرمصرفترین ها بودهاند، آهنگهای گروه بیتلز هم در کنار آنها به پرفروشترین و پرشنوندهترین موسیقی جهان در قرن بیستم تبدیل شده بود و حالا خبری از هیچکدامشان نیست.
البته صحنههای دارای طنز در قسمتهای زیادی از فیلم عرصه را به بار احساسی و رمانتیک در فیلم باختهاند. نویسنده ترجیح داده است از همان حربه «رسیدن به عشق در لحظه آخر» استفاده کند و عرصه را بیشتر برای احساسات مخاطب باز بگذارد. البته کورتیس با هوشمندی هر گونه تلخی را با یک چاشنی طنز همراه میکند تا فیلم به یک درام جدیِ عشقی تبدیل نشود.
به همین دلیل همه مخاطبان خیلی خوب میدانند که جک بالاخره چه تصمیمی در قبالِ الی خواهد گرفت. در واقع مخاطب میداند قرار است بعد از دیدن فیلم شادتر زندگی کند حتی شدن برای ساعاتی کوتاه. این موضوع به جنسِ آثار بیتلز برمیگردد که اکثرشان در عین داشتن غم و اندوه نوعی جسارت و حس زندگی در خود دارند. به همین دلیل ژانر کمدی- رومانتیک توانسته یکی از بهترین و غافلگیرکنندهترین انتخابها برای یادآوری نام گروه بیتلز بود.
چرا گروه بیتلز از صفحه روزگار محو شده است؟
به سوال خودمان برگردیم. اینکه در نبود گروه بیتلز چه بلایی بر سر اعضای اصلی آن آمده است؟ چرا اثری از آنها در جهانِ موازی فیلم وجود ندارد؟ این موضوع بیشتر شبیه به یک استعاره است. استعارهای درباره فراموش کردن افرادی که خاطرات خوبی را در ذهنهای تعداد زیادی از مردم پدید آورند و سپس طبق قانونِ « دیگه نوبت یکی دیگه ست»، از یادها فراموش شدند.
این استعاره در فیلم عالی عمل میکند اما سوال ما همچنان در جای خود باقی است. اینکه چطور پاول مک کارتنی، جان لنون، جرج هریسون و رینگو استار، دیگر هیچ ردپایی در این جهان موازی ندارند. چطور استعداد ذاتی خود را که همان موسیقی است دنبال نکردند و به کارهای دیگری پرداختهاند؟
حضور کوتاه جان لنون در فیلم دیروز نشان میدهد که او چطور با دنبال نکردنِ موسیقی راک، توانسته حتی بیشتر عمر کند. گویا او دریانوردی را انتخاب کرده است و اما این چطور امکان دارد. علت نبودِ گروه بیتلز در اینترنت و سطح جهان میتوانست توجیه منطقی و عقلانیتری داشته باشد. اما گویا ریچارد کورتیس راحتترین راه را انتخاب کرده است به نحوی که خود جان لنون هم نمیفهمد که اگر جور دیگری زندگی میکرد میتوانست به یکی از اعضای یک گروه معروف به نام بیتلز تبدیل شود.
این موضوع تا حد زیادی باعث تعجب و عدم رضایت مخاطبان میشود. برای من هم چنین حالتی پدید امد چرا که معتقدم هر کس برای کاری ساخته شده است و قطعا گروه بیتلز هم نمیتوانست به چیزی جز آن چیزی که میدانیم تبدیل شود.
بیایید تصور کنیم که چهار پسر بااستعداد وجود داشتند که رویاهایی در سرشان بود، مثل دیگر جوانها در بقیه جهان. اما استعداد این دارو دسته هیچگاه شناخته نشد و آنها در گمنامی زندگی کردند و به خوانندگی در کافههای کوچک پرداختند.
اگر فیلم نبودِ این گروه را اینگونه توجیه میکرد، هم میتوانست نقدی اجتماعی به سیستمهای سرمایهسالار در عرصه موسیقی داشته باشد و هم میتوانست تبدیل نشدن این چهار نفر به ستارههای راک را در آن جهانِ موازی توجیه کند. اما کورتیس چنانچه گفته شد راحتترین و غیرمنطقیترین توجیه را برای فیلم رمانتیک کمدی خود انتخاب کرده است و آن هم این است که: اعضای بیتلز دیگر نخواستند بیتلز باشند، به همین دلیل هرگز شناخته نشدند.
ناگفته نماند که فیلم دیروز در قسمت نقد اجتماعی تا حد زیادی موفق است و توانسته با ورود بازیگری تاثیرگذار به نام کیت مک کینون (در نقشِ دبرا همر)، سیستم یا مکانیزم به شهرت رسیدن یک خواننده تازهکار به یک سوپراستار مشهور را نقد کند.
این موضوع خود به طور غیرمستقیم به زندگی گروه بیتلز نیز اشاره دارد. چرا که گروه آنها نیز از خوانندگی در باشگاههای هامبورگِ آلمان شروع کردند و در نهایت توسط شخصی به نام برایان اپستاین که مدیربرنامه آننها بود، توانستند به سر و سامانی برسند.
گفته میشود اگر اپستاین در برنامه ریزیهای مالی و امور مربوط به تشکیلات گروهی آنها را یاری نمیکرد این گروه نمیتوانست حتی به حیات کوتاهِ ده ساله خود ادامه دهد. مرگ نابهنگام اپستاین و فروپاشی اولیه گروه نیز خود گواه این ماجرا است. در واقع دشواری و استرسهای بسیار در راه رسیدن به شهرت و حفظ جایگاه در این حیطه، در فیلم دیروز به خوبی تصویر شده است.
الی نیز به عنوان اولین مدیربرنامه کارهای جک نقشی تعیین کننده برای او ایفا میکند. به طوری که ادامه زندگی هنری و موسیقاییِ جک به الی وابسته میشود. این موضوع به شباهتهایی کوچک اما تاثیرگذار بین گروه بیتلز و شخصیت اصلی فیلم اشاره دارد که یک منتقد قطعا میبایست این موارد را لحاظ کند.
فیلمهای بیشتری درباره گروه بیتلز ببینید
درست است که فیلم yesterday با ژانر کمدی رومانتیک خود ما را جلب میکند و دلچسب به نظر میرسد اما از زندگی واقعی بیتلز چیز زیادی به ما نشان نمیدهد. همچنین به دلیل ملودرام بودنش، واقعیتهای تلخ و گزنده دنیای موسیقی را تلطیف میکند تا کام مخاطب شیرین باقی بماند.
از جمله ژانرهای دیگری که در آن میشود به بهانه گروه بیتلز، سیستم کار در دنیای موسیقی را به شیوهای واقعگرایانه به تصویر کشید، درام اجتماعی با مایههای موزیکال است. چرا که جان لنون مهمترین عضو گروه بیتلز یک تنه، جدای از سه نفر دیگر، اظهارات مهم و جنجالبرانگیزِ سیاسی نیز در کارنامه خود داشته است. از جمله عدم دریافت مقام شوالیه از حکومت بریتانیا به نشانه اعتراض به دخالت این کشور در مسائل داخلی نیجریه و همچنین در اعتراض به حمایت بریتانیا از آمریکا در جنگ ویتنام. عدهای معتقدند ترور شدن او نیز با این قضیه ارتباط داشته اما طبق معمول و در نهایت تقصیر بر گردنِ یک طرفدارِ دیوانه افتاده است.
در پایان خالی از لطف نیست که در کنارِ فیلم دیروز، به فیلمهای دیگری که درباره این گروه ساخته شده هم اشارهای کنم تا علاقه مندان به آثار بیتلز بتوانند آنها را نیز ببینند.
فیلم مستند «بیتلز: هشت روز در هفته»، ساخته ران هاوارد است که پل مک کارتنی و رینگو استار، بازماندگان این گروه به همراه همسرانِ دو عضو درگذشته بیتلز، یعنی جان لنون و جرج هریسون ساخته شده است. این فیلم به ماجرای کنسرتهای بینالمللی بیتلز در دور دنیا در سالهای 1962 تا 1966 میپردازد و مشکلات آنها را هنگام ساخت یک موسیقی تا مرحله پخش نشان میدهد.
از جمله فیلمهای داستانی نیز که با نقشآفرینی و حضور خود اعضای گروه ساخته شده و میتواندبسیار هیجانانگیز باشد، فیلم شب زندهداری با بزن و بکوب (a hard days night: 1964) است که چند روز از زندگی این گروه را روایت میکند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به نظرم یکی از بهترین و منصفانه ترین نقدها در مورد این فیلمه. ممنون
ممنونم که وقت گذاشتید و مطالعه کردید