در مدح شاعرانگی | یادداشتی بر فیلم Paterson
یک زندگی بامعنا چگونه است؟
فیلم Paterson به کارگردانی جیم جارموش را میتوان از جهات زیادی مورد بررسی قرار داد، اما هدف این یادداشت تنها ذکر کردن نکاتی دربارهی شاعرانگی و نیاز به شعر در خلال زندگی روزمره است نه بیشتر. در ادامه با ویجیاتو همراه باشید تا نگاهی عمیقتر به این فیلم داشته باشیم.
نام فیلم به چندین مورد اشاره دارد: کتابی از مجموعهی اشعار روزمرهی ویلیام کارلوس ویلیامز، شاعر آمریکایی که در شهری با همین نام در ایالت نیوجرسی جریان دارند؛ شخصیت اصلی فیلم هم پترسون نام دارد و در همین شهر زندگی میکند و به عنوان یک رانندهی اتوبوس مشغول به زندگیست. نکته در اینجاست که این شخصیت بیش از هر چیز به شعر نوشتن علاقه دارد. با در نظر گرفتن این ارجاعات، من کلمهی پترسون را یک کلیدواژه به حساب میآورم چون هم نام شخصیت فیلم است، هم نام مکان و هم واژهای برای شاعرانگی! پترسون یعنی همزیستی با شعر و آمیختن حالات معنوی با زندگی روزمره.
زندگی روزمرهی شخصیت پترسون ساده است و پلات فیلم بر همین اساس بنا شده؛ او صبح زود در آغوش همسرش لارا (با بازی گلشیفته فراهانی) از خواب بیدار میشود و به محل کارش برای رانندن اتوبوس میرود، دفترچهاش همراهش است و همیشه در حال خاییدن چند کلامی برای بیان احساساتش بر روی برگههاست، غروب به خانه بازمیگردد، با همسرش صحبت میکند، شام میخورد و شب با سگش به پیادهروی مشغول میشود تا به باری برسد که پاتوق اوست. داستان این فیلم نشان دادن چند روز از زندگی پترسون، اتفاقات جادویی و شاعرانهایست که در خلال این چند روز برایش در شهر پترسون میافتد.
هیچکس جز همسرش نمیداند که او یک شاعر است و هیچکس بهجز خودش نمیداند که اشعارش دربارهی چه هستند؛ به عبارت دیگر، او یک زندگی مخفی درونی برای خودش دارد. این زندگی مخفی باعث میشود با اتفاقاتی روبرو شود که جادویی هستند و به ذوق شاعرانهی او مستقیماً ارتباط دارند؛ مثلاً با دخترک کوچکی صحبت میکند و خیلی زود میفهمد که دخترک به شعر علاقه دارد، اتفاقاً یک شعر زیبا هم برای پترسون میسراید. همچنین در انتهای فیلم، زمانی که او روی نیمکتی نشسته و به منظرهی زیبای پیش رویش مینگرد، مردی ژاپنی کنارش مینشیند که از قضا او هم شاعر است و به شعر علاقه دارد. پس از صحبتی کوتاه و جالب، یک دفترچهی کوچک به او هدیه میدهد؛ دقیقاً همان چیزی که در آن لحظه نیاز داشت را دنیای بیرون برایش میآورد. چون چند روز قبل دفتر گرانبهایی که در آن شعر مینوشت توسط سگش خورده شد! این اتفاقات در یک کلام شاعرانه و آنجهانی هستند.
او با استفاده از اشعاری که میسراید و این شور شاعرانه، از دنیای بیرون فاصلهای معنادار پیدا میکند؛ منظورم این است که انگار او دیگر با درکی که اکثر افراد از واقعیت دارند و دنیا را توسط ذهن منطقی خود میسنجند، کاری ندارد. در این فضای شاعرانه تنها پترسون است، دفترش و اشعارش. او مدام با اتفاقاتی روبرو میشود که با دنیای درونیاش هماهنگ هستند؛ نمونهاش دخترک شاعر و آن مرد ژاپنی که ذکر شد، یا دوقلوهایی که همواره میبیند و با شعر اولش تناسب دارند. من این مسیر را سلوک عارفانهای میدانم که در مدح جهانی بامعناتر، به تصویر کشیده شده؛ جهانی که اتفاقات دیگر با منطق قابل توجیه نیستند و تنها برای فهم آنها باید با نیوشیدن به حالت شاعرانه (و نه صرفاً خود شعر) آن را درک کرد.
فیلم برای ثبیت حرف خود و مدح این جهان بامعناتر، یک سوم پایانی داستان را ارائه میکند. شاید فکر کنیم که با پاره شدن دفترچهی شعر پترسون، او دیگر دستآویزی برای حفظ جهان درونی خودش ندارد و به بنبست رسیده. به همین دلیل ابتدا او ناراحت است که آن را از دست داده ولی در انتها میتوان اینگونه برداشت کرد که آن دفتر، آن اشعار و آن شاعرانگی که او در خلوت خودش احساس میکند، متعلق به آسمانها در روحی بالاتر از این کلماتِ توصیفگر هستند. به عبارت دیگر او دارد تکامل روحی خودش را از سر میگذراند و حتی از دست دادن دفترش هم جزوی از همین رشد است. نهایتاً میتوان به این نتیجه رسید که مهمتر از همه سلوک معنوی پترسون است نه اشعار او؛ سلوکی که در شاتهایی از مناظر شگفتانگیز بازتاب میشوند، در حالی که کلمات هر شعر بر روی صفحه پدیدار میشوند و آدام درایور را در حال نگارش میبینیم. آن موسیقی آرام، آن جلوه و آن کلمات، مدحی دربارهی شاعرانگیست که از مرزهای فیزیکی و مادی این دنیا فاصله دارد و به عبارتی آنجهانیست.
یکی از اشعار پترسون که در تصویر بالا هم چند خطی از آن آمده است، به خوبی دربارهی ابعادی که مربوط به جهان بالاتر، جهان شعر و عالم معنا هستند، سخن میگویند. ترجمهی این شعر به صورت زیر است:
زمانی که بچه هستید، به شما میآموزند که سه بُعد وجود دارد: ارتفاع، طول و عرض. مثل یک جعبهی کفش. بعداً میفهمید که بُعد چهارمی هم وجود دارد: زمان. بعداً برخی میگویند که بُعد پنجم، ششم و هفتم هم هست.
من کارم را تمام میکنم، آبجویم در بار را مینوشم، به لیوان شیشهای خودم نگاه میکنم و احساس سرخوشی دارم.
ابعاد بالاتر یعنی همین روزمرگیِ شاعرانه؛ نوعی از زیستن، فراتر از زمان خطی که متیو آرنولد آن را «هدف والای شعر» میدانست. نوعی از زیستن که در آن ابتذال زندگی روزمره تبدیل به نوعی شادی عارفانه و تماس با حقیقت، میشود. من فکر میکنم، فیلم پترسون سعی در نشان دادن چنین زیستنی دارد.
دربارهی آن مرد ژاپنی هم بیشتر از اینها میتوان گفت. یک مرد ژاپنی با طبعی شاعرانه را باد از آنسوی کرهی خاکی میآورد و بر روی نیمکت کنار پترسون قرار میدهد؛ همانند برگی از خزان در شات زردآلودِ نهایی! واقعاً جادوییتر از این نمیشد دربارهی جادوی شعر و جهانی بودن این واقعه، فارغ از مرزهای جغرافیایی سکانسی ترتیب داد. دو مرد با عادت شعرنویسی مشترک، ادیبانه کنار یکدیگر مینشینند و سخن میگویند. آن مرد ژاپنی انگار که از روی تصادف به پترسون یک دفتر هدیه میدهد، دقیقاً همان چیزی که در این برهه نیاز داشت. او نیاز داشت که خودِ عالم معنا، خودِ مسیر سالکانهی او، برایش یک شروع دوباره ترتیب بدهد و ژاپنیِ ادیب یک وسیله بود تا این اتفاق رخ بدهد، وسیلهای از جنس اتر.
پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینید و از آن مهمتر پیشنهاد میکنم که یک دفتر بخرید و گاه شعر بنویسید. دنیا با نوشتن چند کلامی از عمیقترین احساسات خود، به جایی بسیار بهتر تبدیل میشود. با نوشتن چند سطر، که از درون ما خبر میدهد میتوان از مرزهای فیزیکی و جغرافیایی عبور کرد و در قلمروی بیانتهای آسمانها جاودانه شد! یا به قول پترسون وارد بُعدهای پنجم، ششم و هفتم شد. لااقل من عادت شعرنویسی خودم را پس از اینکه که این فیلم را دیدم، جدیتر گرفتم و چند خطی هم دربارهی همین فیلم نوشتم، که بگذارید همانند شخصیت پترسون پیش خودم بماند و مخفی بشود! شعری بنویس، آن را در دست باد رها کن و در کلابِ شاعران گمنام وارد شو.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.