
نقد فیلم Sharp Corner | وقتی مردانگی خفه شود، روان، پریش میشود
مردی که جایی برای ارزش و مردانگیاش در جامعه نیابد، بالاخره باید خود را جایی اثبات کند، شاید جایی در مرز جنون
جاش با همسر و فرزندش به خانهی جدیدی نقل مکان میکند و میخواهد آیندهی جدیدی را شروع کند. همه چیز خوب است، اما مشکلی وجود دارد، این خانه، درست در کنار یک پیچ خطرناک واقع شده و باعث تصادفات و مرگ زیادی میشود. با وجود چنین موضوع خطرناکی، باز هم جاش مایل نیست به نظر همسر خود احترام گذاشته و خانه را بفروشند؟ اما چرا؟ چه موضوعی برای جاش حتی بالاتر از سلامت جان و روان همسر و فرزندش است؟ با نقد فیلم Sharp Corner از ویجیاتو همراه باشید.
فیلم Sharp Corner یک اثر دلهرهآور روانشناختی با بازی بن فاستر و کوبی اسمالدرز در نقشهای اصلی است. این اثر دومین فیلم کارگردانی شده از جیسون باکستون، پس از Blackbird محسوب میشود که در سال ۲۰۱۲ اکران شده بود. با وجود امتیازات خوب فیلم قبلی باکستون و درخشیدن آن در مراسمهای مختلف، انتظار از این فیلم نسبتاً بالا بود. فیلم Sharp Corner هم امیدوارکننده شروع میشود، با اتفاقی غیرمنتظره و کارگردانی و لحن دوربین مناسب که نوید یک تریلر روانشناسانه جذاب با ایدهای منحصربهفرد را میدهد. اما آیا کارگردان اثر توانسته تا انتها مخاطب را درگیر نگه داشته و ایدهاش را با پردازشی مناسب، به ثمر برساند؟

شخصیت اصلی قصه جاش است، با این که زن و بچه او نیز تأثیر زیادی روی قصه دارند، ولی چون قصه مربوط به جانی است، در واقع باید گفت تأثیر زیادی روی قصه جاش دارند، نه این که به خود آنها قصهای تعلق بگیرد. حالا جاش کیست؟ جاش کسی است که میخواهد «مرد» باشد، میخواهد مردانگیاش را در دنیایی که که انگار به زور این فضیلت را از او گرفته، پس بگیرد، در قالب کنترل کردن، به درد به خور بودن، تغییر ایجاد کردن، و در قالب پیشرفت کردن بدون این که در این مسیر، چاپلوسی کسی را بکند، آن هم در دنیایی که پیشرفت در آن، لازمهاش همین چاپلوسی و راضی کردن افراد بالادست به هر طریقی است، و ما این را در دیالوگهایی که رفیقهای جانی موقع شام با هم رد و بدل میکنندف میبینیم.
حالا خانه جدید جاش کجاست؟ جاش با همسر و فرزندش، به خانه جدیدی نقل مکان میکند، که درست در کناریک پیچ خطرناک قرار دارد، اما این موضوع توجه آنها را به خود جلب نمیکند تا این که در همان شب اول اقامتشان، یک ماشین به درخت حیاط خانه برخورد میکند و باعث مرگ راننده ۱۸سالهاش میشود. از این اتفاق به بعد، کل ذهن و حواس جانی، به مرگ پسر و پیچ کنار خانهاش جلب میشود، به حدی که وسواس این موضوع را پیدا میکند. این وسواس کم کم بر جنبههای دیگر زندگیاش تأثیر گذاشته و باعث فروپاشی موقعیت شغلی و زندگی زناشوییاش میشود.

گریم و بازی بن فاستر فوقالعاده است. در گریم او سعی شده چهرهی فردی در جلوی دیدگان تماشاچی قرار بگیرد که هم جایگاهی نه چندان بالا در سطوح اجتماعی دارد، و هم در زیر آن، روحیه مردانگی جاش جا خوش کرده باشد که به هر طریقی میخواهد از زیر این روکش اجتماعی که شخصیت و جایگاه او را به عنوان یک مرد تعیین کرده، در بیاید. این روحیه، به شکل یک سبیل روی صورت او اضافه شده است. بن فاستر به شکل ماهرانهای توانسته این تضاد را، که از بیرون یک آدم ضعیف است و از درون حس میکند آدمی قوی است، ارائه دهد، از یک سمت مردم میدانند که او آن چنان مرد عمل نیست، و این شبیه به یک روکشی روی چهره جاش است که همواره سعی در پاره کردن آن دارد، و از آن سمت هم روحیهای که میخواهد در جاهایی که باید، مردانگی خود را ثابت کند، و این فشار برای اثبات مردانگی و ندیدن موقعیت ضعیف خود و فرار از واقعیت، در نوع ادای دیالوگها و زبان بدن بن فاستر مشخص است.
از آن جا که فیلم متعلق به جاش است، تمام صحنهها متعلق به او است، یعنی یک سکانس، اتمسفر خود را از روحیات جاش میگیرد، نه مابقی افراد در صحنه. آن افراد فقط سعی دارند تا آن اتمسفر را متعادل کنند. پس تمام شرایظطی که در فیلم اتفاق میافتد، تأثیر گرفته از ذهنیت جاش است. این جا، حداقل تنها جایی است که جاش واقعاً تأثیرگذار است، اما به شکل ناخودآگاه. وقتهایی که او میخواهد آگاهانه مردانگیاش تأثیرگذار باشد، تلاشهایش با شکست مواجه میشود.
جاش میخواهد یک کار مهم انجام دهد. جاش از وقوع تصادف در این محل مطمئن است، برای همین خواستار این است که در این مکان با تمام خطرناک بودنش بماننئد، تا در یکی از این تصادفها، او بتواند جان یکی از افراد مجروح را نجات دهد، تا آن وقت هم به خود و هم به بقیه بفهماند که چه؟ بیاید این فرد قهرمان را ببینید! وگرنه در دایره زندگی خودش، هیچ کاری از دستش بر نمیآید و این قضیه، او را روانپریش کرده، به همین خاطر برخلاف اصرار زنش، میخواهد در آن مکان بماند.

ولی از پرده اول به بعد، دیگر همه چیز فیلم رنگ و بوی تکرار به خود میگیرد، قصه عملاً پیش نرفته و فقط کش میآید. بعد از اتفاقهای اولیه، ما منتظریم تا شاهد یک تریلر روانشناختی باشیم که هر لحظه، ما را در انتظار یک اتفاق فیزیکی تازه و غافلگیرکننده، یا یک اتفاق ذهنی عجیب و غریب بگذارد، اما این اتفاق غیرمنتظره فیلم، در همان ابتدای فیلم میافتد و ذهنیت شخصیت در همان ابتدا مشخص میشود و مابقی چیزی که دریافت میکنیم، شبیه یک درام خانوادگی کسلکننده و سطح پایین است که میخواهد در سبک تریلر روانشناختی ارائه شود، به طوری که جنبه درام خانوادگی قضیه، از جنبه روانشناسانه فیلم تأثیر پذیرد. اما وقایع داستان آن قدر کند اتفاق میافتد و جنبه روانشناسانه آن قدر به تعویق میافتد، که ما چندین سکانس پشت هم صرفاً دراماهای خانوادگی را داریم بدون این که جنبه روانشناختی ماجرا پیش برود. در نهایت، نتیجه کار اثری کند و کسل کننده است که لحن دوربین آن، به ژانر اثر «دیگر» نمیآید، شاید در ابتدا این سبک قاببندی ونظارهگری دوربین با قصه همخوانی داشت، اما بعد از مدتی قصه چیز دیگری است و دوربین چیز دیگری.
با این حال حتی درامهای خانوداگی فیلم هم خوب پردازش نمیشود. رابطهای که در ابتدا از زن و شوهر به نمایش گذاشته میشود، قطعاً تاب تحمل مشکلات پیش آمده در فیلم را دارد، یا این که حداقل انتظار میرفت که این زوج، میزان زمان بیشتری را به مکالمه و حل کردن ماجرا اختصاص دهند. اما به سرعت تمام اختلافات بالا میگیرد و آنها وارد فاز جدایی میشوند.

باید بگویم که داستان این فیلم میتوانست در حد یک فیلم کوتاه، خیلی خوب عمل کند. به اندازه یک فیلم کوتاه، میشد روی وسواس این مرد برای کنترل و خودی نشان دادن و اثبات مردانگیاش، مانور داد. از آن جا که در فیلم کوتاه ایده مهمتر از قصه است، قطعاً نتیجه بهتری در کار بود. اما در فیلم Sharp Corner، قصهای که به درد فیلم کوتاه میخورد، به اندازه یک فیلم دو ساعته کش آمده و در نهایت آخرین سکانسی که از فیلم دریافت میکنیم، از نظر پرداخت هیچ محتوای بیشتری نسبت به سکانس آغازین آن ندارد، هیچ چیزی این وسط اتفاق نمیافتد که غنای قصه را از جنبههای مختلف بیشتر کند و تنها چیزی که میبینیم، چند جلسه تراپی، ظرف شستنها و جابجا کردن وسایل خانه و بردن آشغالها به بیرون و کارهایی این چنینی است.
فیلم Sharp Corner خیال میکند ایده بسیار جذاب و تکاندهندهای دارد، احتمالاً قبل این که فیلم به مرحله اجرا برسد، قبل این که همه چیز کلید بخورد، کارگردان جیسون باکستون پیش خود فکر کرده قطعاً این فیلم میتواند در درگیر کردن مخاطب، موفق عمل کند. ایده خام فیلم شاید این گونه به نظر برسد، اما وقتی به مرحله اجرای سینمایی میرسد، بیشتر مخاطب را از خود میراند تا این که او را درگیر کند.
از آن جایی که قصه به زبان سینما برگردان نشده، بسیاری از سکانسها و قابهای فیلم، نه ناقل قصه هستند، نه حس و اتمسفری را در خود گنجانده که بخواهد جای جای قصه را به خود وصل کند. صحنههایی خالی از حس و بدون قصه... البته شاید با اتخاد چند ترفند و تغییر تکنیکهای سینمایی به کار برده شده برای گفتن چنین قصهای، میشد خروجی بهتری گرفت، اما گفتن چنین قصهای با چنین لحن سبک سینمایی، به هیچ وجه نتوانست مخاطب را درگیر ایده قصه کند.
فیلم Sharp Corner جذاب شروع میشود و نوید یک تریلر روانشناختی درگیرکننده را میدهد، اما تمام فیلم در حد همان ایده میماند و قصهای که میخواهد روایت این ایده باشد، بیشتر مناسب یک فیلم کوتاه است تا یک فیلم دو ساعته، به همین خاطر سکانسهایی از نظر محتوا تکراری داریم که نه ناقل قصه هستند و نه اتمسفر خاصی دارند، در حدی که سکانس پایانی فیلم از نظر محتوا چیزی بیشتر از سکانس آغازین در خود ندارد
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.