
بازنگری فیلم The Last Temptation of Christ؛ جدال اسکورسیزی با اعتقاداتش
«تمام زندگی من خلاصه شده در سینما و مذهب. همین و بس.»
از همان دوران کودکی، مارتین اسکورسیزی آرزویی در ذهن داشت که رهایش نمیکرد: ساخت فیلمی درباره زندگی عیسی مسیح. او در خانوادهای کاتولیک بزرگ شد، پسری که روزگاری در مقام خادم محراب حتی به کشیششدن نیز اندیشید. اما سرانجام شور و شوق فیلمسازی بر میل اولیهاش به زندگی روحانی غلبه کرد. با اینهمه، ایمان مذهبی و شیفتگی او به مفاهیم دینی، همواره جزئی جداییناپذیر از شخصیتش باقی ماند و در نهایت به یکی از سرچشمههای اصلی الهام او در مقام کارگردان بدل شد. مضامینی همچون رستگاری، گناه، ایمان و بحرانهای آن، فارغ از موضوع فیلم، بارها در آثارش بازتاب یافتند. در این میان، رؤیای جاودانهکردن چهره مسیح بر پرده سینما هیچگاه از او فاصله نگرفت؛ بلکه گامبهگام به تحقق نزدیکتر شد. نخستین جرقه این پروژه در سال ۱۹۶۱ زده شد؛ زمانی که جان ماوروس، همکلاسی اسکورسیزی در دانشگاه نیویورک و بعدها دستیار تدوین Raging Bull، رمانی از نویسنده یونانی نیکوس کازانتزاکیس به نام آخرین وسوسه مسیح (۱۹۵۵) را به او معرفی کرد. هرچند اسکورسیزی در آن زمان کتاب را نخواند، اما سرنوشت بار دیگر او را در دهه بعد با آن روبهرو کرد. هنگام فیلمبرداری Boxcar Bertha، باربارا هرشی، بازیگر نقش اصلی، نسخهای از کتاب را به او هدیه داد و توصیه کرد آن را به فیلمی سینمایی بدل کند و خود او را در نقش مریم برگزینَد. اسکورسیزی بعدها اعتراف کرد که با خواندن کتاب، «تماماً در زبان زیبا و شاعرانهاش غرق شد.»
در اواخر دهه ۱۹۷۰، اسکورسیزی حقوق اقتباس رمان را خرید و از پل شریدر، فیلمنامهنویس Taxi Driver و Raging Bull، خواست نسخهای سینمایی از آن تهیه کند. شریدر که در خانوادهای کالوینیستی پرورش یافته و تحصیلاتش را با گرایش الهیات در کالج کلیسای اصلاحشده مسیحی به پایان رسانده بود، فیلمنامه را در سال ۱۹۸۱ تکمیل کرد. بعدها جِی کاکس، منتقد سابق مجله TIME و فیلمنامهنویس آینده The Age of Innocence، آن را بازنویسی کرد؛ هرچند نامش به دلیل محدودیتهای قراردادی و قوانین انجمن نویسندگان آمریکا در تیتراژ نیامد؛ موضوعی که شریدر آن را بیعدالتی خواند.
در سال ۱۹۸۳ پروژه به استودیوی پارامونت ارائه شد و موافقت برای ساخت با بودجه ۱۴ میلیون دلاری و فیلمبرداری در اسرائیل حاصل شد. همان پاییز، اسکورسیزی با النی، همسر کازانتزاکیس، و پاتروکلیوس استراورو، امین ادبی آثار او، دیدار کرد. او در این دیدار تحسین عمیق خود نسبت به رمان و باور راسخش به موضوع فیلم را ابراز داشت. هر دو، با آگاهی از سرنوشت جنجالی و اتهام کفرگویی که گریبان نویسنده و خانوادهاش را در یونان گرفته بود، بیقید و شرط حمایت خود را از اسکورسیزی اعلام کردند. اما کارگردان نمیدانست که توفان مخالفت و اعتراض، بسیار زودتر از اکران فیلم بر سرش خواهد بارید؛ آزمونی سخت برای ایمان و پایبندیاش به پروژهای که بخش مهمی از زندگی هنریاش را تعریف میکرد.

با انتشار خبر اقتباس اسکورسیزی از رمان بحثبرانگیز کازانتزاکیس، موج مخالفت از سوی محافل مذهبی راستگرا آغاز شد. گروهی از زنان پروتستان موسوم به «خواهران انجیلی» خبرنامهای منتشر کردند و از تازهمسیحیان خواستند با نوشتن نامههای اعتراضی به شرکت مادر پارامونت، یعنی Gulf+Western، مانع از تولید فیلم شوند. این کارزار سازمانیافته بهزودی نتیجه داد؛ شرکت روزانه تا پانصد نامه دریافت میکرد و همزمان هزینههای پروژه رو به افزایش بود. سرانجام در پایان سال ۱۹۸۳، پروژه The Last Temptation of Christ رسماً لغو شد. رؤیای شخصی اسکورسیزی به تعویق افتاد و او برای «بازگرداندن خود به فرم»، به سراغ ساخت فیلم After Hours رفت؛ کمدی-نوآری سیاه و طنزآلود درباره کارمند بخش واژهپرداز کامپیوتر که در تلاش است پس از شبی پرماجرا در سوهو به خانه بازگردد، اما آدمهای عجیب و نظام بوروکراتیک پوچگرایانهای که در مسیرش ظاهر میشوند، او را مدام از مقصد دور میکنند. این داستان درواقع بازتابی دقیق از وضعیت خود مارتین اسکورسیزی بود؛ گرفتار در هزارتوی اداری و بیمنطق، ناتوان از پیشروی به سمت هدفی که عمیقاً آرزویش را داشت. After Hours برای او تجربهای پالایشی و درمانگر شد؛ فرصتی برای تخلیه خلاقانه و سازگاری با خلأیی که پس از توقف فیلم مسیح پدید آمده بود.
پس از آن، اسکورسیزی در سال ۱۹۸۶ فیلم The Color of Money را با بازی پل نیومن و تام کروز کارگردانی کرد. کمی بعد، یونیورسال استودیوز علاقهمند به احیای پروژه The Last Temptation of Christ شد، مشروط بر اینکه اسکورسیزی یک فیلم تجاری نیز برای آنها بسازد؛ پیشنهادی که او پذیرفت و حاصلش Cape Fear در سال ۱۹۹۱ بود.
در مورد نقش عیسی، نخستین بازیگری که پس از تکمیل فیلمنامه در سال ۱۹۸۱ به ذهن اسکورسیزی رسید، رابرت دنیرو بود؛ همان بازیگر مورداعتماد همیشگیاش. اما دنیرو که علاقهای به دین نداشت و خود را در لباس ردای مذهبی تصور نمیکرد، محترمانه پیشنهاد را رد کرد. برخلاف تصور عمومی، اسکورسیزی این تصمیم را کاملاً درک کرد و هیچ رنجشی به دل نگرفت. دنیرو حتی قول داد اگر کارگردان بازیگری شایسته یا جسور برای ایفای نقش پیدا نکند، خودش تنها برای حفظ دوستیشان این نقش دشوار را بپذیرد. البته کار به آنجا نکشید. اسکورسیزی ابتدا مایل به انتخاب کریستوفر واکن بود، اما استودیو مخالفت کرد و در نهایت او آیدان کویین بیستوچهارساله را برگزید؛ انتخابی که پارامونت نیز تأیید کرد. برای نقش یهودا، هاروی کایتل انتخاب شد (هرچند جف بریجز بهشدت خواهان آن بود و حتی نامهای شخصی به اسکورسیزی نوشت). استینگ قرار بود پیلاتس را بازی کند و باربارا هرشی نیز پس از سه ماه آزمون بازیگری توانست نقش مورد علاقه دیرینهاش، مریم مجدلیه، را به دست آورد؛ نه به این دلیل که روزی کتاب را به اسکورسیزی معرفی کرده بود، بلکه کاملاً بهواسطه شایستگی خودش. پس از لغو و احیای دوباره پروژه، تنها هرشی و کایتل باقی ماندند؛ استینگ با دیوید بویی جایگزین شد و بازیگر نقش عیسی هنوز پیدا نشده بود.
ویلم دفو در آن زمان، به گفته خودش، «هنوز روزبهروز در تئاتر کار میکرد»؛ هرچند چند تجربه سینمایی موفق نیز داشت. او با حسادت به تماشا مینشست که دوستان بازیگرش برای نقش عیسی تست میدهند، درحالیکه خودش حتی فرصتی برای حضور در آزمون نداشت و نامش در رادار تهیهکنندگان نبود. پس از آنکه در تایلند فیلمی بازی کرد، به آمریکا بازگشت و مدیر برنامهاش خبر داد که اسکورسیزی میخواهد درباره The Last Temptation of Christ با او ملاقات کند. دفو بعدها در گفتوگویی با Entertainment Weekly توضیح داد: «فیلمنامه را برایم فرستادند، خواندم و عاشقش شدم. با او [اسکورسیزی] ملاقات کوتاهی داشتم، صحبت کردیم و تمام شد. هیچ تصمیمگیری بزرگ یا فرآیند پیچیدهای در کار نبود. نمیتوانست مستقیمتر از این باشد. راستش، من حاضربودم هر نقشی در آن فیلم بازی کنم؛ بالاخره پای اسکورسیزی در میان بود.»

فیلمبرداری برای پاییز ۱۹۸۷ در مراکش برنامهریزی شد. اسکورسیزی پذیرفته بود که فیلم را تنها در ۵۸ روز و با بودجهای هفت میلیون دلاری بسازد. دشواریهای تولید، همراه با فشار زمانی شدید، کارگردان را به سوی نوعی زیباییشناسی مینیمالیستی سوق داد. کمبود وقت باعث شد بسیاری از صحنهها بدون تمرین یا آمادهسازی قبلی و با بداههپردازی گرفته شوند. ویلم دفو بعدها گفت که برای هر صحنه تنها دو یا سه برداشت انجام میدادند؛ فاصلهای بعید از آن تصویر مشهور که اسکورسیزی برای یک صحنه در New York, New York تا صد برداشت میگرفت. نبود گریمور کافی باعث شد باربارا هرشی خودش بارها و بارها خالکوبیهای حنایی شخصیتش را تجدید کند. در جریان کار، تازه پس از ظهور فیلم متوجه شدند که یکی از دوربینها معیوب بوده است؛ نقصی که بهطور اتفاقی در لحظه مرگ عیسی باعث سفیدی کامل تصویر شد. اسکورسیزی بعدها گفت آنها در حالتی از «فوریت و اضطرار» کار میکردند. با این حال، در همین شرایط، او به همراه گروه بازیگران و عواملش، ازجمله تدوینگر همیشگیاش تِلمـا شونمیکر و فیلمبردار برجسته آلمانی، میشائل بالهاوس، موفق شد اثری سینمایی خلق کند که تا امروز محل بحث و ستایش است. با اینحال، متأسفانه بسیاری حاضر نشدند فیلم را آنگونه که بود ببینند. عدهای حتی بدون تماشای آن، پیشاپیش حکم به کفرآمیز بودنش دادند و برای ابراز خشم خود به رفتارهای افراطی متوسل شدند؛ بیآنکه بیندیشند چگونه ممکن است یک روایت داستانی، اعتقادات ظاهراً خدشهناپذیرشان را تهدید کند.
گروههای مسیحی متعددی در اعتراضات سازمانیافته شرکت کردند و خواستار تحریم فیلم، پیش و پس از اکران آن شدند. ششصد نفر مقابل ساختمان مرکزی MCA تجمع کردند. مبلغ انجیلی بیل برایت، بنیانگذار Campus Crusade for Christ، از یونیورسال خواست نسخه اصلی فیلم را بسوزاند و حتی پیشنهاد داد اگر استودیو نپذیرد، خودش آن را خریداری کرده و نابود کند. فشارها باعث شد برخی سالنهای سینما از نمایش فیلم خودداری کنند. فرانکو زفیرلی، کارگردان ایتالیایی، فیلم Young Toscanini را از جشنواره ونیز بیرون کشید، تنها به این دلیل که فیلم اسکورسیزی برای نمایش دعوت شده بود، و بدون دیدن آن، آن را «وحشتناک و کاملاً مختل» توصیف کرد. یک راهبه کاتولیک، بنیانگذار شبکه Eternal Word Television Network، فیلم اسکورسیزی را «کفرآمیزترین تمسخر آیین عشای ربانی در تاریخ» و «فیلمی هولوکاستگونه با قدرت نابودکردن ابدی روحها» خواند. اسقف اعظم کاتولیک لسآنجلس نیز، بیآنکه فیلم را دیده باشد، آن را «از نظر اخلاقی توهینآمیز» دانست. در سال ۱۹۸۸، سینمای Saint Michel پاریس هنگام نمایش فیلم به آتش کشیده شد؛ حادثهای که سیزده نفر را مجروح کرد و چهار نفر بهشدت سوختند. در کشورهایی همچون شیلی، آرژانتین، مکزیک، ترکیه و یونان، فیلم برای چندین سال ممنوع شد و همچنان در سنگاپور و فیلیپین در فهرست ممنوعه باقی مانده است. اسکورسیزی نیز به دلیل تهدیدهای مرگ، پس از اکران فیلم ناچار شد در انظار عمومی با محافظان شخصی حاضر شود.

من برانگیخته شدم که آخرین وسوسه مسیح را بسازم، چون میخواستم به پرسشهایی درباره ایمان، توبه و رستگاری در بستر دنیای امروز نگاه کنم؛ جهانی عاری از تشریفات خشک. این پرسش را مدام در فیلمهایم و در زندگی شخصیام جستوجو کردهام. هدفم آغاز یک گفتوگو بود. نمیخواستم فیلمی بسازم فقط برای کسانی که در ایمانشان آسوده و مطمئناند. تعالیم مسیح برای همه ماست؛ برای مطمئنها و نامطمئنها، قدرتمندان و بیقدرتها، راندهشدگان، معتادان، انسانهای رنجدیده، کسانی که در توهم به دام افتادهاند، آنها که در نومیدی مطلق به سر میبرند و هیچ امکان فیض یا رستگاری را نمیبینند. زیرا همانطور که عیسی گفت، رنجهای «کوچکترینها در میان ما»، شرایط درونی که آنها را به سقوط میکشاند، در همه وجود دارد. میخواستم فیلمی درباره یک شخصیت تاریخی به نام عیسی بسازم؛ یک راهنمای معنوی، اما همزمان انسانی از جنس دیگر انسانهای قابل شناسایی، نه مجسمههای مومی. آیا فکر میکردم همه آن را بپذیرند؟ لزوماً نه. اما امیدوار بودم. میدانستم همه آغوش باز نخواهند داشت، اما تصور میکردم شاید بپذیرند. و آنچه رخ داد این بود که فیلم توسط کسانی محکوم شد که از این محکومیت یک نمایش فرهنگی ساختند؛ بسیاری از آنها نهتنها فیلم را ندیده بودند، بلکه سوگند یاد کردند هرگز نبینند. و این مرا غمگین کرد.
مارتین اسکورسیزی، کارگردان فیلم The Last Temptation of Christبیتردید اندوهبار است که شاهد رفتاری باشیم که بهراستی به دیگران آسیب میزند و موجب اندوهشان میشود، آن هم صرفاً به این دلیل که تصویری متفاوت، ملموستر و انسانیتر از چهرهای تاریخی بر پرده سینما جان گرفته است. آنچه اسکورسیزی انجام داد، نشاندادن عیسایی بود که در کشاکش با انسانیت خویش دستوپنجه نرم میکند تا سرانجام الوهیت خود را بپذیرد و در آغوش گیرد. عیسیِ اسکورسیزی و کازانتزاکیس نه مسیحی کامل، بیگناه و دانای مطلق، بلکه انسانی غمگین، رنجکشیده، دمدمیمزاج، گاه کودکانه و اغلب خیالپرداز است؛ انسانی که صداهایی میشنود، دچار توهم میشود و در عین حال، کششی درونی به سوی تحقق رسالتی الهی احساس میکند؛ رسالتی که تا واپسین لحظه خود آن را بهدرستی درنمییابد و در طول مسیر هم ناگزیر آموزهها و خویشتن خویش را بازبینی میکند.
این عیسی پارهپاره و دوگانه است؛ از یکسو در کشش وسوسههای انسانی گرفتار میشود و از سوی دیگر بار گناهی سنگین را بر دوش میکشد. این عیسی عشق مریم مجدلیه را رد میکند و همین رد در نهایت او را به دامن روسپیگری میکشاند. این عیسی بیشتر راز دل را با یهودا در میان میگذارد و از او میخواهد به او خیانت کند تا زمینه قربانیشدنش فراهم شود و رسالتی که باید انجام گیرد، به انجام برسد. و در نهایت، این عیسی بر صلیب با آخرین وسوسهاش روبهرو میشود: در خیال خود زندگی مردی عادی را تجربه میکند، با مریم مجدلیه و دو زن دیگر فرزندانی دارد و در آرامش به مرگ میرسد؛ اما در واپسین دم درمییابد که سرانجام میخواهد همان مسیح باشد. همین خواست است که او را قادر میسازد سفر درونیاش را کامل کند: پذیرش داوطلبانه و شادمانه الوهیت خویش از رهگذر آشتی با مرگ.

چنین عیسایی بهغایت قابل درک و نزدیک است؛ او بازتاب فرایند آگاهی انسانی است، هنگامیکه میکوشد هر دو بُعد خویش را در هم بیامیزد، بیآنکه کمال و یکپارچگی هیچیک را فدا کند. بااینحال، ما بهعنوان یک جمع، همواره در پذیرش هر دو بُعد درونی خود بهعنوان جنبههایی معتبر و ارزشمند ناتوان بودهایم؛ چه رسد به اینکه بپذیریم آنچه «الهی» نامیدهایم (در اینجا، عیسی)، میتواند همزمان بهشدت انسانی نیز باشد. ما را چنان پروراندهاند که چهرههای معنوی و مرجعیتهای روحانی را صرفاً الهی ببینیم، زیرا در تمنای الوهیت هستیم؛ الوهیتی که چیزی جز ظرفیت ذاتی ما برای عشق بیقید و شرط، پذیرش، شفقت و آفرینش نیست، اما باور نداریم که در خودمان یافتنی باشد. از همین روست که میتوان دریافت چرا ساختن فیلمی درباره نماد جهانی الوهیت که او را چنان زمینی، انسانی و مملو از تمایلات، خواستهها، تردیدها، خصلتهای فردی و نیازهای شخصی تصویر میکند، با چنین هیاهوی گستردهای روبهرو شد. ما نمیخواهیم انسانیت عیسی را بپذیریم، زیرا دیدن او بهمثابه «یکی از ما» بدین معناست که باید با الوهیت درونی خود نیز آشتی کنیم. ما نمیتوانیم انسانیت عیسی را بپذیریم، چراکه چنین پذیرشی الزاماً به معنای دستبرداشتن از مقاومت و شرم نسبت به آن چیزهایی است که ما را انسان میسازد. و چنین اندیشههایی نهتنها ترسناکاند (و از نظر بسیاری حتی کفرآمیز)، بلکه سطحی عظیم از آگاهی (بهویژه آگاهی نسبت به خود) و مسئولیتپذیری فردی در برابر خود و یکدیگر را میطلبند.
این ناتوانی ما در ادراک چیزی فراتر از سطح آگاهی فردی، بهخوبی در فیلم The Last Temptation of Christ به تصویر کشیده شده است. پیروان عیسی اغلب سخنان او را یا بد میفهمند یا اصلاً درنمییابند. نمونهاش پس از یکی از موعظههاست که آنان با نیت شورش و قتل ثروتمندان به راه میافتند، درحالیکه عیسی، سرگشته و مبهوت، فریاد میزند: «نه مرگ… گفتم عشق!» برای کسانی که هرگز ناتوانیِ آزار رساندن به دیگری را نچشیدهاند، پیام مسیح نمیتواند چیزی جز ناهماهنگی شناختی و مقاومت درونی عمیق ایجاد کند. چرا که خودِ مفهومِ دیدن دیگری بهمثابه بخشی از خویش که همان معنای حقیقی عشق است، بهکلی در تضاد با شیوه زیست و عملِ مردمانی بود که عیسی در میانشان موعظه میکرد.

آنچه اسکورسیزی انجام میدهد، ارائه تصویری پیچیده، چندلایه، محترمانه و عمیقاً فروتنانه از کشمکشهای درونی است؛ کشمکشهایی که به تمام بشریت تعلق دارند. اما بیش از همه، او روزنهای به درون خودش میگشاید. همانطور که After Hours فیلمی بود که به او امکان داد احساس گرفتارشدن و بنبست را در قالب تلاشی خلاقانه کانالیزه کند؛ تلاشی که هم برایش آرامشآور شد و هم سودآور، آخرین وسوسه مسیح نیز تلاشی است برای بیان، کاوش، بازکشف و بازتعریف رقص همیشگی و مادامالعمر او با ایمان.
اما اسکورسیزی در این مسیر فیلمی نساخت که تنها دینداران باید آن را ببینند و دربارهاش تأمل کنند. او از دایرهی آموزههای مذهبی فراتر میرود و مستقیماً به قلب چیزی دست مییابد که دینِ بیدگم باید بر آن بنا شود: تمرین عشق. و نیز به معنای واقعی انسان بودن، با همهی جنبههای تکهتکه و متعارض درون فردی. و درست در همین نقطه است که اسکورسیزی حقیقتاً پیروز میشود.
اگر ما بهعنوان تماشاگران، ادراک خود را به اندازه کافی بگسترانیم، میتوانیم فیلم را از زوایای گوناگون بنگریم و بکوشیم همهی این چشماندازهای متعارض را بیهیچ فیلتر اعتقادی و نظام باور پیشینی، در خود جای دهیم. فیلم The Last Temptation of Christ در این نگاه، پرترهی مردی است که همزمان با صداهای متعارض در سرش و توهماتی که او را به سوی نوعی حالت بیداری و روشنشدگی خودخوانده سوق میدهند، دستوپنجه نرم میکند و مطابق با آنها عمل میکند؛ و بدینترتیب در مرز باریک میان چیزی که جامعهی امروز آن را «جنون» مینامد و چیزی که میتواند الهامبخش یک جنبش شود، حرکت میکند و در این میان دست به کارهایی میزند که توضیحناپذیرند.
و اگر فیلم را از دریچهی تعالیم دینی ببینیم، شاهد مردی هستیم که آمده تا رنجی عظیم را تاب آورد، تنها برای آنکه سرانجام به الوهیت ذاتی خویش بالغ شود. در هر دو حالت، ما با یک انسان روبهرو هستیم. و با همهی رنجها و وسوسههایی که همراه انسان بودن است.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.