نگاهی به فیلم The French Connection در ۵۴ سالگی؛ عمیق و بیرحم
چرا از این فیلم به عنوان یکی از ماندگارترین و تاثیرگذارترین فیلمهای اکشن تاریخ یاد میشود؟
وقتی صحبت از فیلم The French Connection میشود، نخستین تصویری که در ذهن بسیاری نقش میبندد صحنهٔ تعقیب و گریز با ماشین است؛ لحظهای که پاپآی دویل با زیر پا گذاشتن همهٔ قاعدههای معقول رانندگی، سعی میکند قطار خط مرتفع را از پشت بگیرد. اما اگر این صحنه را فقط «خامه روی کیک» بدانیم، خود را در دام سادهانگاری انداختهایم. فیلم ویلیام فریدکین چیزی فراتر از یک سکانس اکشن فراموشنشدنی است؛ این اثر یک تمرین تمامعیار در تئاتر واقعیتِ سینماست؛ پروژهای که هر قاب، هر دیالوگ و هر حرکت دوربین برای ساخته شدن آن تا آخرین ذرّه با واقعیت سنجیده شده است.
واقعنمایی در لوکیشن، بازیِ جسورانهٔ جین هکمن، فیلمبرداری و انتخاب فیلماستاکِ تند توسط اوون رویزمان، تدوین ضربآهنگسازِ جری گرینبرگ و سناریویی که صدای خیابان نیویورک را در خود داشت؛ همهٔ اینها دست به دست هم داد تا The French Connection به نماد دههٔ هفتاد سینمای آمریکایی بدل شود.
واقعگرایی کابوسگونه؛ شهر به مثابهٔ هیولا

پلین کیل درست گفته بود: فیلم نوعی کابوس واقعینماست و نیویورک در آن تبدیل شده به شهر هراس. چیزی که فریدکین دنبال میکرد نه صرفاً ثبت یک ماجرای جنایی، بلکه ایجاد حس همذاتپنداری با یک شهر خشن و بیرحم بود؛ شهری که در آن قوانین خلاصه شدهٔ اخلاقی به سادگی نقض میشود و انسانها تحت فشارهای غیرقابلپیشبینی، به شیوههایی قابل پیشبینی رفتار میکنند. لوکیشنبرداری واقعگرایانه، استفاده از نورهای موجود، ضبط صدا در محل و حتی بهکارگیری مشاوران واقعی پلیس این حس را میسازد: تو نه تماشاگر یک فیلم بلکباکس که گواه یک پروندهٔ واقعی هستی.
آنچه فیلم را از تقلید صرف جدا میکند، آگاهی سازنده از مرزِ میان واقعیت و نمایش واقعیت است. فریدکین عمداً گاهی با «لیسانسِ هنری» صحنهها را به سمت اغراق میکشاند؛ همانطور که خود گفته، اگر صرفاً به «محتمل» پایبند میماند، تعقیب آنقدر کسلکننده میشد که ارزش نمایش نداشت. اما این اغراق نه ابزاری برای فریب که راهی برای افزایش شتاب روایی و تقویت احساس اضطرار در مخاطب است. نتیجه: واقعیتی که به نظر باورپذیر میرسد، اما سینماییتر از واقعیت خالص است.
پاپآی دویل: جاندادن بازیِ هکمن
هیچ تحلیلی از فیلم The French Connection بدون پرداختن مفصل به نقشآفرینی جین هکمن کامل نیست. هکمن در نقش پاپآی دویل تصویری میآفریند که نه قهرمان است، نه ضد قهرمان ساده؛ او انسانی آشفته، ناپخته، گاه خشن و گاه متأثر است. عملکرد هکمن ترکیبی از خُلقیات کارآگاهی خیابانی و نوعی انرژی آتشین است: او مثل کسی میماند که نفسِ شهر را کشیده و آن را در ریههای خود نگه داشته است. برای ایجاد این نقش، هکمن و رویِ شیدر با ادی ایگان واقعی ماهها گشتند؛ این قرار گرفتن در دل زندگی روزمرهٔ پلیس باعث شد لحن دیالوگها و حرکات بدنی بازیگران به شکل طبیعی و معناداری از بافتِ واقعیت بیرون بزند.

در آثارِ پلیسی پیش و پس از The French Connection، نمایش پلیس معمولاً یا تقدیس شده است یا کاملاً خیانتکارانه؛ اما فریدکین و هکمن جایی در میانهٔ این دو قرار میگیرند. دویل نه فقط ضدقهرمان فیلم است، که نمادی است از وسواس اجرای عدالت در شهری که عدالت گاه با خشونت برابر است. این ابهام اخلاقی یکی از دلایلی است که فیلم هنوز موضوع بحث است: آیا فیلم روش پلیس را توجیه میکند؟ یا صرفاً به نمایش میگذارد؟ پاسخ سادهای نیست؛ فریدکین بیشتر میپرسد تا پاسخ دهد.
تکینکها و نوآوریهای بصری: از فیلماستاکِ تند تا نورِ در دسترس
اوون رویزمان به عنوان فیلمبردار نقشِ دوم فیلم را دارد که در عمل گاهی هموزن کارگردان است. تصمیم به استفاده از فیلماستاک تند و پذیرش دانهدانه شدن تصویر، خواستهٔ صریح فریدکین برای رسیدن به بافتی زبر و خشن بود؛ بافتی که حال و هوای خیابان، دود اگزوز، نورِ فلورسنتِ ایستگاه مترو و عرق پیشانیِ پلیس را ضبط کند. رویزمان همچنین با استفاده از نورِ موجود، تضاد رنگی متفاوت لامپهای ایستگاه و واگن را حفظ کرد؛ این تصمیم نیمهخفیف باعث شد صحنهها طبیعیتر به چشم بیایند، هرچند از منظرِ رنگشناسی کلاسیک هماهنگ نباشند.
حرکت دوربین در سکانسِ تعقیب با ماشین شاهکار مهندسی و شجاعت است: نصبهای متعدد روی ماشین، لنزهای متفاوت و عملکرد دومین واحد فیلمبرداری همگی در خدمت ایجاد حس سرعت و خطر قرار گرفتند. تدوین جری گرینبرگ این عناصر پراکنده را با ضربآهنگی متناسب به هم پیوند زد؛ او با برشهای بهموقع، تعلیق را از داخلِ کابین ماشین به داخل قطار و برعکس منتقل میکرد، گویی که بیننده در وسط دو جهان موازی تعقیب قرار گرفته است.
موسیقی فیلم و بهویژه صداگذاری محیطی، یک لایهٔ دیگر به احساس شهری بودنِ کار افزود. صدای قطار، هُرم اتومبیل، بوقهای بیوقفه و گفتوگوهای خیابانی همه با هم ترکیب شدند تا یک سمفونی ناهمگون ولی باورپذیر از زندگی شهری بسازند. موسیقی متن به مثابهٔ زیرلایهای عمل میکند که نه لزوماً احساسات را هدایت میکند، بلکه آنها را تأکید میکند؛ یعنی فیلم به جای اینکه احساسات را به ما بگوید، محیط را طوری میآراید که احساسات درون ما فوران کنند.
نقد واقعیت و پرسشهای اخلاقی
فیلم اگرچه در عین حال که صدای واقعی پلیس و زبان خیابان را دارد، به شکلی مشکلساز نیز هست. نمایش خشونت پلیس، تجاوز به حریم افراد و روشهای تهاجمی دستگیری میتواند به عنوان نوعی عادیسازی تلقی شود. بسیاری از تماشاگران و منتقدان در زمان اکران با این سؤال مواجه شدند که آیا فیلم این روشها را توجیه میکند یا صرفاً بازتاب آنهاست. پاسخ صادقانه این است که فیلم بیشتر مشغول نشان دادن یک وضعیت است تا دفاع از آن؛ اما هنر سینما اغلب از همین «نشان دادن» تأثیر میگیرد و تماشاگر را وادار به قضاوت میکند. این همان نقطهٔ قدرت The French Connection است: این فیلم تو را وسط یک موقعیت قرار میدهد و بعد از تو میپرسد: «چکار میکنی؟»
پیروزی فیلم در جوایز اسکار و تأیید منتقدان نه فقط به خاطر کیفیت فیلمبرداری یا بازی هکمن بود، بلکه به خاطر تغییرِ معیارها در سینمای جنایی آمریکا نیز بود. دههٔ هفتاد سینمایی را تحویل داد که به دنبال سختی و اصالت بود؛ The French Connection استانداردی جدید پایهگذاری کرد برای تولید فیلمهایی که «حقیقتِ خیابانی» را به رخ میکشند. از آن پس بسیاری از فیلمسازان تلاش کردند همان حس غلظتِ واقعیت را تقلید کنند؛ بعضی موفق شدند، بسیاری نه.

همزمان، فیلم به نوعی اصلاح زبان بصری سینما کمک کرد: استفاده از فیلماستاک تند، نورِ موجود و تدوین سریع به استانداردهایی بدل شدند که در آثار بعدی دیده شد. همچنین ایدهٔ افزودن مشاوران واقعی به پروژه و اختصاص زمان واقعی برای بازیگران جهت آشنایی با دنیای نقششان، دیگر یک ابتکار نبود؛ بلکه تبدیل به یک روش معمولی شد.
البته هیچ اثری کامل نیست. به رغم همهٔ نوآوریها، فیلم در برخی جاها طعنهآمیز به نظر میرسد؛ طوری که گویی برای ایجاد «سنساسیون» از واقعیت پیرامون خُردهگرفتنهایی را پذیرفته است. نقدهایی که از سوی ساکنان محلهٔ بنسونهاست مطرح شد، بیاساس نبود؛ بعضی مواقع فیلم برای خلق لحظهٔ سینمایی، مختصات جغرافیایی یا ترافیکی را تحریف میکند. اما این ایرادها با آگاهی سازنده و اعتراف او به اخذ «لیسانس هنری» برطرف میشود: فریدکین نمیخواهد مستندسازی کند، او میخواهد سینما بسازد.
چرا هنوز باید The French Connection را دید؟
چون این فیلم بیش از همه نشان میدهد که سینما وقتی میتواند تماشاگر را به صندلی میخکوب کند که در پیوندی محکم با واقعیت اجتماعی و فنی زمانش قرار گیرد. The French Connection نه فقط یک داستان جنایی خوب که یک درس عملی در ساخت واقعگرایی سینمایی است: چگونه لوکیشن را به کار بگیری، چگونه بازیگر را در بافت نقش رها کنی، چگونه نور و فیلماستاک را برای دستیابی به بافت مناسب انتخاب کنی و چگونه تدوین را بهگونهای هدایت کنی که تنفس مخاطب را تعیین کند.
فریدکین با این فیلم به ما میگوید: سینما مکانی برای اختراع واقعیت است، نه فقط بازتاب آن. و این همان وجه رازآلود و گاه آزاردهندهٔ اثر است؛ حقیقتی که با زور تصویر به تو فروخته میشود، ولی آنچه به یاد میماند نه لزوماً خودِ حقیقت که احساسی است که از آن بیرون کشیدهای. The French Connection هنوز هم آن احساس را دارد: اضطرار، خطر، و نوعی لذت ناخوشایند از تماشای نزدیک شدن نظم به آستانهٔ فروپاشی.
اگر بخواهم رک و بیپرده بگویم: این فیلم نشان میدهد که سینما میتواند هم «موجز» و هم «خشونتمند» باشد؛ هم «واقعی» و هم «نمایشی». بین این دو مرز نازک، فریدکین راهی باز میکند که هنوز با گذشت نیم قرن، برای هر فیلمساز جسور و هر تماشاگر دقیق، درسهایی تازه دارد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.