تحلیل شخصیت الکس میسون از بازی کال آو دیوتی بلک آپس
جدال ناخودآگاه برای یافتن معنا!
مجموعه بازیهای Call of Duty: Black Ops یکی از بهترین زیرمجموعههای فرانچایز کالاف دیوتی بوده و هر کدام از این بازیها، شخصیتهای بسیار منحصر به فرد و عمیقی به مخاطب ارائه دادند. یکی از این شخصیتهای اصلی و محبوب، الکس میسون است. او یک مامور ویژه و افسر نیروی دریایی ایالات متحده است و بعدا به یکی از عوامل سازمان سیا تبدیل میشود. میسون به طور کلی، یک شخصیت پیچیده، سرسخت و آسیبپذیر دارد. او شخصیت بسیار جذابی است، زیرا هنوز برای گیمرها، مرز میان قهرمان و قربانی مبهم است. او هم یک جنگجو است و هم یک انسان آشفته که دنبال حقیقت است. از آنجایی که در آستانه انتشار جدیدترین نسخه کال آو دیوتی یعنی Call Of Duty Black Ops 7 قرار داریم، در این مقاله، علاوه بر مرور کلی زندگینامه الکس میسون و معرفی ویژگیهای شخصیتی، به بررسی نکات عمیق درونی او میپردازیم. در ادامه با تحلیل شخصیت الکس میسون همراه ویجیاتو باشید.
خلاصه زندگینامه

الکس میسون، در سوم ژوئن 1933 در شهر فربنکس ایالت آلاسکا به دنیا آمد. نزدیکی محل زندگی او به روسیه کمونیستی باعث شد که تهدید جنگ سرد برای او بسیار واقعیتر و نزدیکتر از باقی دیگر آمریکاییها باشد. یکی از اصلی ترین دلایل او برای اعتقاد به باورهای ضدکمونیستی همین بود که در نهایت باعث شد به نیروی تفنگداران دریایی بپیوندد.
بخوانید: بلک آپس ۷ را اصلا دستکم نگیرید
در دوران کودکی، او در طبیعت خشن آلاسکا در کنار پدرش بزرگ شد؛ پدرش که یک کهنهسرباز جنگ جهانی دوم بود به الکس شکار کردن را یاد میداد. میسون تحت شرایط سختی بزرگ شد و همین موضوع باعث شد تا در عناصر بقا و مبارزه مهارت کسب کند. در سال 1953، زمانی که الکس تنها 20 سالش بود، به عنوان جوانترین برنده تاریخ جام ویمبلدون در رشته تیراندازی دقیق شناخته شد.
در اوایل دهه 1950، الکس به عنوان سرباز پیادهنظام و بعدتر به عنوان یکی از اعضای نیروی ویژه تفنگداران دریایی در جنگ کره خدمت میکرد. سال 1958، پس از یک دوره خدمت درخشان در ارتش، توسط واجد عملیات ویژه سیاه جذب شد. میسون از زمان پیوستن به این سازمان، به عنوان ماموری کارکشته و قابل اعتماد شناخته میشد. او دوستی نزدیکی با بسیاری از همکارانش داشت؛ به خصوص با ماموری به نام فرانک وودز که تقریبا یک رابطه برادرانه با او پیدا کرد.
میسون به یک اردوگاه کار اجباری در وورکوتا شوروی منتقل شد. در آنجا دراگویوویچ، فردریش اشتاینر و لو کراوچنکو را مامور کردند تا فرایند شست و شوی مغزی میسون را انجام دهند. در نتیجه چنین برنامهای ذهن میسون دانش لازم برای رمزگشایی پیامهای خروجی از ایستگاه اعداد را پیدا کرد. او به عنوان یک عامل خفته شوروی برنامه ریزی شد تا هدفش ترور رئیس جمهور وقت ایالات متحده جا اف کندی باشد.
با وجود اینکه اراده میسون در برابر این برنامهریزی مقاومت میکرد، در نهایت ماموران شوروی موفق شدند. با این حال، ویکتور رزنف، قهرمان سابق ارتش سرخ که توسط دراگویویچ و زیردست او، سرهنگ لو کراوچنکو، خائن شمرده شده بود، با موفقیت شستوشوی مغزی میسون را خنثی کرد و او را طوری برنامهریزی نمود که برای انتقام مرگ دیمیتری پترنکو، اشتاینر، کراوچنکو و دراگویویچ را به قتل برساند.
ویژگیهای شخصیتی

در این بخش از مقاله، با توجه به خلاصه زندگینامه الکس میسون و تمام اتفاقاتی که در طول بازیها از سر گذراند، تلاش میکنیم تا ویژگیهای شخصیتی مهم او را بیرون بکشیم و معرفی کنیم. این ویژگیهای شخصیتی به ما کمک میکند تا جلوتر عمیق ترین نکات روانشناسی الکس میسون را تحلیل کنیم.
روحیه ماجراجو
الکس میسون روحیه به شدت ماجراجویی دارد. این روحیه نه تنها تمایل ذاتی او به اکتشاف را نشان میدهد؛ همچنین نماینگر فشارهای مدوام او در طول زندگی است. در واقع ماجراجویی میسون، نوعی واکنش به نپذیرفتن زندگی گوشبفرمایی بود. او به طور ذاتی به سمت محیطهایی کشیده میشد که نیازمند ریسکپذیری بالا با ابهام اخلاقی و کنش مستقیم بودند. این فضاها از درون کاری میکرد تا میسون منفعلانه صرفا از دستوران پیروی کند؛ اما نیروی درونی و ذاتی او تمایل داشت فعالانه تصمیم بگیرد. برای همین در نتیجه این جدال درونی، او میل شدیدی به جستجوگری پیدا کرد. بعد از آزادی او، هر ماموریت خطرناک جدید، فرصتی بود برای اثبات اینکه او دیگر عروسکی بیاختیار نیست، بلکه یک قهرمان است که با انتخاب خود وارد میدان میشود.
چنین روحیهای، با ماهیت خطرناک شغلش ترکیب شده بود و از او یک انسان فرمانبرداری پیشبینیناپذیر ساخته بود. از سوی دیگر، در میان یک ماموریت خطرناک، تنها جایی بود که میسون میتوانست از کابوسهای گذشته فرار کند. برای همین او با آغوش باز این روحیه ماجراجویی و علاقه به هیجان را پذیرفت. زیرا میتواند برای او عنصری آرامبخش و معنادار باشد.
تمایل به تصمیمهای احساسی
این ویژگی الکس میسون، تضاد بسیار زیادی با آموزشهای نظامی و سختگیرانهای که از سرگذرانده دارد. از نظر تئوری، آموزشهای سازمان سیا و شست و شوی مغزی شوروری، باعث شده بود تا الکس میسون، تمرکزش بر اجرای بی چون و چرا دستورات و کنار گذاشتن احساسات باشد. با این حال، وقتی میسون از این تلقین آزاد شد، با یک خلا عاطفی بزرگ روبه رو شد. این خلا عاطفی نیازمند این بود که با عناصری ذاتی و انسانی پر شود. برای میسون، این عناصر دو تا بودند: وقاداری شدید به دوستانش و نیاز سرکوب نشده به انتقام و رستگاری. این احساسات باعث شده بود تا میسون رفتارهای عجولانه و غیر منطقی انجام دهد؛ زیرا کار احساس همین است. از آنجایی که این عنصر احساس برای میسون چیز جدیدی بود آن را پذیرفت.

تصمیم گیریهای احساسی میسون، به وضوح در نحوه برخورد او با خیانت و تهدید دیگران دیده میشود. او به جای تحلیل استراتژیک سرد درباره چگونگی انجام عملیات، بیشتر بر اساس غریزه وفاداری و یا خشم شدید عمل میکرد. برای مثال، واکنش او نسبت به تهدید دوستانش، سریعتر و خشنتر از آن چیزی بود که یک مامور عالیرتبه سیا باید انجام میداد. او حاضر بود ریسک کل عملیات را بپذیرد تا امنیت یک فرد نزدیک را تضمین کند. این گرایش به عمل بر اساس پیوندهای عاطفی نشان میدهد که تلاشهای شدید برای زدودن شخصیت او موفقیتآمیز نبود و بخش عمیقا انسانی و احساسی او پس از درهم شکستن ماشههای ذهنی، با قدرتی مضاعف بازگشت.
بدبینی و نیاز به ثبات
بدبینی الکس میسون به عناصر مختلف، ریشه در درک دائمی او از خیانت و ناپایداری دارد. او ماهها و سالها تحت تلقین قرار گرفته بود، جایی که حقیقت به طور مدوام دستکاری میشد. او در نهایت متوجه شد که نزدیکترین مرجع قدرت او، یعنی هادسون و سازمان سیا، به او برای انجام ماموریتهای خودشان دروغ گفتند. چنین تجربهای باعث شده بود الکس به هر اطلاعات، وعده یا مرجعیت قدرت جدیدی بدبین باشد. این بدبینی در واقع نوعی مکانیسم دفاعی است. او با فرض اینکه بدترین اتفاق خواهد افتاد و یا اینکه هرکسی قابل اعتماد نیست، میتواند شوک ناشی از خیانتهای آتی را کاهش دهد.
بخوانید: نقشهها و حالتهای بتای Call of Duty: Black Ops 7 رسما اعلام شد
میسون در تقابل با این بدبینی، به شکلی متناقض نیاز شدیدی به ثبات ساختاری دارد. پس از آنکه درک او از واقعیت توسط شوروی و سپس توسط سازمان سیا به هم ریخت، دنیای او تبدیل به یک میدان نبرد ذهنی و فیزیکی شد. این فروپاشی ادراکی، عطش شدید برای یک چارچوب امن و قابل پیشبینی درون او ایجاد کرده بود. او در وسط یک آشوب، دنبال یک ساختار و روتین است؛ روتینهای نظامی، موفقیت در ماموریتهای با هدف مشخص و یا حتی درگیریهای مستقیم که اهدافشان کاملا مشخص است. این نیاز به ثبات، دلیلی است که او پس از بحرانهای بزرگ، به سرعت به دنبال یک وظیفه یا یک ماموریت جدید میگردد؛ زیرا درگیر بودن در یک ساختار هدفمند، به او احساس بازگشت به یک وضعیت معمولی را میدهد که ذهن آشفتهاش برای بقا به آن نیاز دارد.
نکات عمیق درونی

در این بخش مقاله با توجه به ویژگیهای شخصیتی الکس، نگاهی داریم به عمیقترین نکات درونی او که بیشتر وجه روانشناسی دارند.
اختلال استرس پس از سانحه
الکس میسون، نمونه بارز از فردی است که تمام معیارهای بالینی اختلال استرس پس از سانحه را دارد. این اختلال نتیجه مستقیم و تجمعی تجربیات تروماتیک دوران جنگ سرد است. مهمترین وجه این اختلال در مورد او، فلش بکهای ذهنی و کابوسهای مکرر او است که مستقیما به وقایع شستشوی مغزی شوروی برمیگردد. این رویدادها صرفا خاطرات نیستند، بلکه تجربیات حسی مکرر هستند که او را به آن لحظه باز میگردانند، که این امر توانایی او برای زندگی در زمان حال را به شدت مختل میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته اختلال استرس پس از سانحه، اجتناب است. الکس میسون نوعی بی حسی عاطفی دارد که اغلب به خاطر تلاش برای محافظت از خود در برابر تحریکات احساسی آن را بروز میدهد. میسون اغلب در تلاش است تا با روی آوردن به وظایف سنگین یا غرق شدن در ماموریتهای بعدی، از پرداختن به عمق جراحات روانیاش فرار کند. این همان اجتناب است. این مکانیسم دفاعی به خودی خود باعث شد تا میسون از نظر عاطفی، از محیط اطراف خود فاصله بگیرد. هر نوع محرکی که او را یاد شکنجههایش بیاندازد را محدود میکند و از آن اجتناب میکند.
تحریک پذیری و واکنش پذیری بیش از حد، از دیگر علائم اصلی اختلال پس از سانحه است. این حالت شامل یک هوشیاری دائمی، مشکل در تمرکز و واکنشهای انفجاری به صداهای ناگهانی یا موقعیتهای تنش زا است. چنین تحریکپذیری نه تنها در محیطهای رزمی، بلکه در زندگی غیرنظامی او نیز ادامه پیدا میکند. این وضعیت روانی، درکنار آسیبپذیریاش در برابر تلقینهای ذهنی، یک چرخه معیوب از آسیبپذیری و اقدامهای واکنشی را ایجاد کرده که ثبات روانی او را به طور مدوام تهدید میکند.
تضاد بین انزوا و نیاز به ارتباط
شخصیت الکس میسون، شدیدا به انزوا گرایش دارد؛ زیرا مفهوم ارتباط برای او معنایش را از دست داده است. از آنجایی که هویت و حافظه او زمانی توسط دیگران مهندسی شده بود، او نمیتواند به سادگی به نیت افراد اطمینان کند. ارتباط انسانی برای میسون، دقیقا مترداف با خطر است. از نظر او، هر پیوند عمیقی، پتناسیلی برای تبدیل شدن به یک نقطه آسیبپذیر برای سو استفاده، دستکاری یا خیانت توسط طرف مقابل دارد. چنین وضعیتی نوعی پارانوئید است که الکس آن را جهت یک مکانیسم دفاعی به وجود آورده است. چنین مکانیسمی به او اجازه میدهد تا کنترل امور را در دست بگیرد و از تکرار تجربه قربانی بودن جلوگیری کند.

با این حال، پپشت این لایه دفاعی عمیق، میسون یک انسان معمولی را پنهان کرده که نیازهای عمیق بنیادین دارد. او به شدت به برقراری ارتباط اجتماعی، عاطفی و دوستانه نیاز دارد؛ رابطهای که بدون دستکاری عاطفی باشد. این نیاز بیشتز از همه در رابطهاش با فرانک وودز نمود پیدا میکند. وودز، علیرغم تمام خشونتهایش، تنها کسی است که در بسیاری از فلاشبکها و ماموریتهای سخت، همواره کنار او بوده و وفاداریاش در عمل ثابت شده است. این پیوند عمیق، که در طول سالها نبرد مشترک شکل گرفته، تنها جایی است که میسون میتواند کمی از بار سنگین بدبینی خود را زمین بگذارد.
او به دنبال این است که توسط کسی دیده شود و پذیرفته شود، نه اینکه نه به عنوان یک سلاح مدام برای اهداف شوم دیگران مورد استفاده قرار بگیرد. این امر تنها از طریق ارتباطات قوی، محدود و خالصانه ممکن میشود. چنین چرخهای یک تضاد رفتاری محسوب میشود. این تضاد به این صورت نمود پیدا میکند که میسون همزمان که به شدت از افراد فاصله میگیرد، در لحظات بحرانی و عمیق دنبال تایید وجودی یک نفر است. او ممکن است وظایف و ماموریتهایش را به تنهایی انجام دهد، اما برای تایید معنای آن وظایف یا رهایی از فشار ذهنی، باید آنها را با وودز و دیگران در میان بگذارد. در نهایت، این مبارزه درونی، تبدیل شد به یک مبارزهای دائمی بین حفاظت از خود از طریق دوری و نیاز به تایید و معنا از طریق نزدیکی است.
تلاش ناخودآگاه برای بازیابی هویت از دست رفته

تلاش ناخودآگاه الکس میسون برای بازیابی هویت از دست رفتهاش، یک نیروی محرکه قدرتمند در تمام اقدامات او است که مستقیما با فرایند شستشوی مغزی و عمل تلقین شوروی در ارتباط است. هویت اصلی میسون، مجموعهای از ارزشها، خاطرات و آرزوها بود که عملا توسط عوامل خارجی، جایگزین شدند. در سطح ناخودآگاه، ذهن الکس این جایگزینی را به عنوان یک تخلف ذهنی در تمامیت وجودی در نظر گرفت. چراکه ذهن قوانین مشخصی از ابتدای شکل گیری برای خود دارد؛ اگر این قوانین زیرسوال بروند، ذهن شروع به جنگیدن میکند. مهمترین نیروی ذهن در این جنگ ناخودآگاه است. بنابراین رفتاریهای او مانند تعهد شدید به ماموریتها یا تلاش برای رستگاری، همگی راههایی است برای تلاش میسون برای بازیابی هویت از طریق مشخص کردن مرزهای واقعی بین شخصیت کنترلشده و هسته اصلی خود است.
این بازیابی ناخودآگاه هویت، اغلب خود را به شکل تلاش برای به خاطر آوردن یا اثبات واقعیت نشان میدهد. از آنجا که واقعیت او بارها دستکاری شده، ذهن او به طور مداوم درحال ارزیابی مجدد خاطرات و انگیزهها است؛ حتی اگر این کار به طور آگاهانه صورت نگیرد. هرگونه تلاش برای بازسازی پیوند با گذشتهی واقعیاش، یا انجام عملی که عمیقا با شخصیت اولیهاش همخوانی داشته باشد، تلاشی ناخودآگاه برای بازنویسی سوابق ذهنی آلوده به تلقین است. این فرآیند، یک جستجوی درونی برای یافتن همان هستهی غیرقابل دستکاری است که باور دارد باید در هر فردی زنده بماند، فارغ از اینکه چه بر سر جسم و ذهن او آمده باشد.
وابستگی سمی به ساختار قدرت

الکس میسون به ساختارهای قدرت نوعی وابسگی سمی دارد. چنین وابستگی ریشه در تروما و ماهیت حرفهای او دارد که در سه موضوع مختلف قابل بحث است: مکانیسم بقا، اعتبار هویت و جایگزینی کنترل از دست رفته. مکانیسم بقا، یعنی همان غریزه هر انسان که به دنبال زنده ماندن و بیشتر عمر کردن است. میسون از کودکی و در طول دوران عملیاتهای مخفی، یاد گرفته که برای زنده ماندن باید از یک مرجعیت اطاعات کند. چراکه طوری به او آموزش داده شده که او فقط باید عمل کند و حق تصمیمگیری و چرا ندارد. چه این مرجعیت فرماندهگی میدان نبرد باشد و چه سازمان سیا، یا حتی وفاداری کورکورانه به جسیون هادسون، در نهایت الکس بقای فیزیکی و روانی خود را در گرو اجرای بی چون و چرای دستورات یک سیستم بزرگ تعریف کرده است. به همین دلیل، اطاعت کردن از رئیس به یک عادت روانی در الکس میسون تبدیل شده است، نه یک انتخاب منطقی.
حال بیایید به بررسی اعتبار هویت بپردازیم. الکس میسون پس از اینکه کنترل بر ذهن و خاطراتش را از دست میدهد، تنها راه برای تایید ارزش و وجود خود را در اجرای موفقیتآمیز ماموریتهای سازمان میبیند. ساختار قدرت به او یک هدف و یک نقش میدهد؛ در نبود یک هویت خود ساختهی پایدار، وابستگی به ساختار قدرت نقش اساسی را پر میکند. او به جای اینکه خودش تعریف کند که کیست، میگذارد سازمان برای او تعریف کند که چه کسی باید باشد. این وابستگی سمی، او را از مواجهه با خلا هویتی وحشتناکی که پس از درک حقیقت کنترل ذهنی ایجاد میشود، محافظت میکند.
در نهایت، این وابستگی، نوعی جایگزین برای کنترل از دست رفته میشود. هنگامی که میسون متوجه شد که کنترل ذهن، اراده و حتی خاطراتش در دستان دیگران بوده، دچار یک بحران شدید فقدان کنترل شد. اطاعات از ساختار قدرتی که او همچنان خودش را بخشی از آن میدانست، یک تلاش ناخودآگاه برای بازپسگیری نوعی کنترل است. او پیروی دقیق از قوانین سیستم، تلاش میکند تا به شکلی مصنوعی، حس نظم و پیشبینیپذیری را به زندگی آشفته خود بازگرداند. این امر در نهایت به خیانت علیه خودش منجبر میشود. زیرا او به جای اتکا به ارادهی آزاد درک شدهاش، همچنان در یک دایرهی مسموم اطاعت و وابستگی باقی مانده که ریشه در آسیبهای گذشتهاش دارد.
نقاط ضعف و نقاط قوت شخصیتی

در این بخش از مقاله، به عنوان حسن ختام و پایانبندی، نگاهی داریم به نقاط قوت و ضعف شخصیت الکس میسون. با شناخت این نقاط ضعف و قوت، میتوانید بیش از پیش این شخصیت را بشناسید و با انگیزههای او در طول بازیهای Call of Duty Black Ops آشنا شوید.
نقاط قوت
- انعطافپذیری و استقامت در میدان نبرد: الکس میسون، به دلیل شرایطی که در دوران آموزش از سر گذرانده، به مرور زمان توانست در میدان نبرد استقامت زیادی پیدا کند. او انعطافپذیری زیادی دارد و همچنین میتواند تا در سخت ترین شرایط مبارزه کند.
- وفاداری بی قید و شرط: میسون هم به دلیل شریط ذاتی و هم به دلیل دستکاریهای روانی که روی او انجام شد، وفاداری شدیدی به عوامل بالاتر دارد. او پیوسته به دنبال این است که دستور بگیرد و آن دستور را به بهترین شکل اجرا کند.
- توانایی بالا در یادگیری و تطبیق تاکتیکی: میسون، علاوه بر توانایی و اسقامت در مبارزه، در یادگیری و اجرای تاکتیکی توانایی بالایی دارد. او به لطف دستکاریهای مغزی و همچنین فراگیری مهارتهای جنگی، میتواند در لحظات بحرانی، از بهترین تاکتیک استفاده کند.
نقاط ضعف
- آسیبپذیری شدید در برابر کنترل ذهنی: الکس میسون، یک شخصیت انسانی و با احساس است که قربانی دستکاری عاطفی شده است. شخصیت او در مقابل چنین کنترل ذهنی نوعی مقاومت نشان داده و این مقاومت باعث آسیبپذیری شدید او شده است.
- ناتوانی در تفکیک واقعیت از توهم: الکس میسون به واسطه دستکاریها و کنترل ذهن، توانایی کشف مرز بین واقعیت و توهم را از دست داده است.
- اعتماد بیش از حد به ساختار قدرت: الکس میسون، به دلیل اینکه مدت طولانی زیر نظر سیستمهای قدرتی مختلف قرار داشت، در وجود او این ویژگی کاشته شد که قدرت را باید پرستید و باید تحت یک ساختاری از آن اطاعت کرد.
بیشتر بخوانید:
تحلیل شخصیت داچ وندر لیند | بازی Red Dead Redemption 2
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.