بدترین فیلم ها از بهترین کارگردانان!
آثار بد از اسطورههای سینما!
به قول جانی کش، خواننده مشهور کانتری:«شکستها را پایه و اساس خود قرار بده؛ از آنها به عنوان سکوی پرتاب استفاده کن»
این جمله در همه جوانب زندگی صدق میکند. از هنرمندان گرفته تا هر کسی که قصد انجام کارهای بزرگ را دارد. این موضوع در فیلمسازی کارگردانان بزرگ هم حتی صدق میکند. کارگردانانی چون استیون اسپیلبرگ، اسپایک لی و خواهران واچوفسکی در عرصه فیلمسازی، آثار بسیار مشهوری به مخاطبان ارائه دادند و بابت نبوغشان مورد تحسین قرار گرفتند.
اما این کارگردانان کار درست، فیلمهایی در کارنامه خود دارند که چندان موفق نبودهاند اما ارزش بررسی دارند، نه صرفا برای مخالفت یا انتقاد، بلکه برای درک بهتر روند هنریشان این کار را میکنیم.
بررسی آثار ضعیفتر هنرمندان بزرگ میتواند دیدگاههای ارزشمندی دربارهی فرآیند خلاقهی آنها در اختیارمان بگذارد. این که این فیلمهای ضعیف از این کارگردانان خوب در چه زمانی از کارنامه هنریشان ساخته شدند و بعد از آن چه مسیری را طی کردند، میتواند هم برای سینما آموزان و هم برای مخاطبان عادی جالب و آموزنده باشد. پس با معرفی بدترین فیلمها از بهترین کارگردانان، همراه ویجیاتو بمانید.
- 1 اسپایک لی _ فیلم Miracle at St. Anna
- 2 برادران کوئن _ فیلم The Ladykillers
- 3 استنلی کوبریک _ فیلم Fear and Desire
- 4 استیون اسپیلبرگ _ فیلم 1941
- 5 مارتین اسکورسیزی _ فیلم Boxcar Bertha
- 6 فرانسیس فورد کاپلا _ فیلم Jack
- 7 جیمز کامرون _ Piranha II: The Spawning
- 8 جاناتان دام _ فیلم Last Embrace
- 9 خواهران واچفسکی _ Jupiter Ascending
- 10 آلفرد هیچکاک _ فیلم Juno and the Paycock
- 11 کوئنتین تارانتینو _ فیلم Four Rooms
- 12 سخن آخر
اسپایک لی _ فیلم Miracle at St. Anna

سال 2008 بود که اسپایک لی، با فیلم Miracle at st. Anna قصد داشت تا یک اثر ضد جنگ خلق کند که روند متفاوت نسبت به دیگر فیلمهای مشابه دارد. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام اثر جیمز مکبراید ساخته شده که خود او نیز فیلمنامهاش را نوشته بود. داستان دربارهی چهار سرباز سیاهپوست آمریکایی است که از واحد نظامیشان جدا میشوند و در روستایی کوچک در منطقهی توسکانی ایتالیا پناه میگیرند.
این فیلم در نگاه اول جاهطلبانه بود، درست مانند دیگر آثار اسپایک لی. اما برخلاف دیگر فیلمهای بلندپروازانه او که با استقبال منتقدان روبهرو شدند، واکنشها به این فیلم عمدتا منفی بود و بیشتر انتقادها به این اشاره داشتند که روند فیلم بیش از حد شلوغ بود و ساختار فضایی کافی رت برای پرداخت به عناصر مهم داستانی نداشت.
البته باید این را هم در نظر داشته باشیم که همه نقدها منفی نبودند. طبق گفته برخی منتقدان، این فیلم لحظات چشمگیر و موفقی هم داشت. اما متاسفانه این نکات مثبت زیر سایه این ایراد بزرگ فیلم قرار گرفتند:«افراط». فیلم در همه لحظات خود زیادهروی محض دارد؛ چه از نظر مدت زمان، چه استفاده از عناصر غیرضروری و چه در بخش جزئیات و روایت، این فیلم زیاد است.
بخوانید: 12 مورد از بهترین فیلم های مارول که در MCU نیستند!
بیشتر منتقدان احساس کردند که این فیلم بیش از اندازه پرجزئیات و طولانی است، در حالی که نتیجه نهایی چندان رضایتبخش نیست. لو لومنیک یکی از منقدان گفته بود:«در دل فیلم Spike Lee and Miracle at St. Anna یک فیلم جنگی 90 دقیقهای عالی با حالوهوای آثار «سم فولر» پنهان شده، اما مفهوم و روایت در میان خودنماییهای بیش از حد فیلم گم شده است.»
برادران کوئن _ فیلم The Ladykillers

ترکیب جوئل و ایتن کوئن و تام هنکس، منجر به آثاری با نهایت خلاقیت و نوآوریها شد. هرچند هرکدام مسیر هنری مستقل و سبک خاص خود را دارند، اما همکاری میان آنها در یک فیلمی با ژانر کمدی سیاه، که به نظر میرسید موفقیت تضمین شدهای باشد، در نهایت با شکست مواجه شد.
فیلم The Ladykiller در سال 2004 ساخته شد که در واقع بازسازی یک فیلم بریتانیایی سال 1955 به همین نام است. با این حال، نتیجهی این همکاری بین برادران کوئن و تام هنکس، آنچنان که انتظار میرفت با استقبال منتقدان مواجه نشد.
البته مانند فیلم قبلی این لیست، نقدها کاملا منفی نبودند. برای مثال، دیوید ادلستاین از مجلهی Slate، فیلم را «یک اثر کودکانه خوشایند برای بزرگسالان» توصیف کرد و از انتخاب بازیگران و استفاده از موسیقی تعریف کرد. اما در مجموع، نظر بیشتر منتقدان درباره فیلم چیزی مثل جمله «متعادل و متمایل به منفی» بود.
نوو دنیلز منتقدی از BBC درباره این فیلم گفت:«تماشاگر در این دنیای اغراقآمیز و غیرصادقانه، به سختی میتواند علاقهای به شخصیتهای کلیشهای فیلم پیدا کند.»
معمولا در بسیاری از آثار برادران کوئن، نوع طنز خاص و سبک اغراقآمیز آنها موجب خنده و تحسین همزمان مخاطبان و منتقدان میشود، اما در مورد فیلم The Ladykiller چنین تحسینی وجود نداشت و اثر به دل منتقدان ننشست.
استنلی کوبریک _ فیلم Fear and Desire

فیلم Stanley Kubrick with Fear and Desire اولین اثر کارگردان مشهور استنلی کوبریک است که با بودجهای بسیار پایین ساخته شده است. این فیلم یک نکته جالب دارد؛ اینکه برای مدتی این فیلم در دسترس نبود و کم پیش میآید جایی پیدا شود. تا اینکه در سال 1990 دوباره کشف شد و سر زبانها افتاد.
اما احتمالا کوبریک از خدا میخواست که این اثرش پیدا نشود و سر زبانها نباشد؛ چراکه حتی خود او هم این اثر را یک تمرین سینمایی آماتور و دست پا شکسته توصیف میکرد.
با این حال، پس گذشت چند سال، برخی منتقدان فیلم را بازبینی کردند و توانستند نکات مثبتی از آن بیرون بکشند. با این حال بازهم این نکته که این اثر بدترین اثر کوبریک است پا برجا باقی میماند.
.نیک شگر از مجله Slant از فضای تاثیرگذار «ترس و میل» تعریف کرد، هرچند اشاره نمود که محدودیتهای بودجه خرد 50 هزار دلاری کوبریک و تیم کوچک و اسکلتی فیلم، زمانی که فیلم شروع به سرگردانی میکند، مانند خود سربازان آمریکایی سرگردان در فیلم، بیش از حد آشکار میشوند.» همچنین جنت مسلین از نیویورک تایمز نیز احساسات ترکیبی اما تحسینآمیزی را در ارزیابی خود بیان کرد و گفت «ترس و میل نامنظم است و گاهی بیشتر ظاهری تجربی تا صیقلی از خود نشان میدهد، تاثیر کلی آن کاملا شایستهی تلاش صادقانهای است که برای ساخت آن به کار رفته است.»
استیون اسپیلبرگ _ فیلم 1941

استیون اسپیلبرگ پس از ساخت فیلمهای موفقی مثل Jaws و Close Encounters of the Third Kind در اوج شهرت و قدرت قرار گرفت. چنین شهرتی باعث شد تا او به فکر ساخت یک اثر کمدی درباره جنگ جهانی دوم به نام 1941 بیافتد. او با یک تیم بازیگری قدرتمند مثل جان بلوشی و توشیرو میفونه با بودجهای نزدیک به 35 میلیون دلار وارد مراحل ساخت این فیلم شد تا ثابت کند میتواند در ژانر کمدی هم آثار موفقی بسازد. اما نتیجه کار، فیلمی شد که تا به امروز بدترین نقدها را در کارنامه اسپیلبرگ به خود اختصاص داده است.
در اولین مرحله، فیلم 1941 به دلیل اصلا خندهدار نبودن به شدت مورد انتقاد قرار گرفت؛ چراکه اجرا با ژانر همسو نبود. مجله Variety اعلام کرد: «فیلمی که قرار بود یک کمدی تماشایی باشد، در بخش جلوههای ویژه عالی عمل کرده، اما در بخش کمدی بسیار ضعیف است.»
وینسنت کانبی از نیویورک تایمز نیز مشاهده کرد که تمام جلوههای بصری عظیم فیلم در نهایت علیه جنبه کمدی آن عمل کردهاند. او گفت: «مقیاس بزرگ و پرهزینهای که آقای اسپیلبرگ «1941» را با آن بنا کرده، در تضاد با طنز مورد نظر فیلم است.» این نوع نظرات باعث شد که «1941» در گیشه به عنوان یک شکست انتقادی شناخته شود.
همانطور که مجله لسآنجلس تایمز گزارش داده بود، در سالهای بعدی، فیلم 1941 تبدیل به یک فیلم کالت شد. بنابراین این انتقادهای اولیه نتوانست مسیر کارگردان را سد کند. از آن زمان، اسپیلبرگ فیلمهایی مانند پارک ژوراسیک، فهرست شیندلر و لینکولن را کارگردانی کرده است که فقط چند نمونه از شاهکارهای او است. بنابراین میتوان گفت که اسپیلبرگ پس از استقبال نه چندان گرم از «1941» کاملا مسیر خود را بازیافت و به موفقیتهای بزرگی دست یافت.
مارتین اسکورسیزی _ فیلم Boxcar Bertha

مارتین اسکورسیزی، امروزه به عنوان یکی از بهترین کارگردانهای سینما شناخته میشود. کارگردانی که با یک وسواس خاص فیلمسازی میکند و مواظب است عنوان بدی از نام او بیرون نیایید. او فیلمهای بزرگی چون مرد ایرلندی، راننده تاکسی و رفقای خوب را در کارنامه خود دارد که نمادی از نبوغ او هستند. با این حال، اینها تنها آثاری نیستند که نام اسکورسیزی روی آنها به عنوان کارگردان ثبت شده باشد.
او در اوایل مسیر شغلی خود، مانند بسیاری دیگر از فیلمسازان برجسته دهه 60 و 70 همکاری کوتاهی با راجر کورمن داشته است. بزرگترین همکاری این دو نفر، فیلم درام جنایی سال 1972 به نام Boxcar Bertha بود که ستارگانی چون باربارا هرشی و دیوید کارادین در آن ایفای نقش کردند.
در حالی که فیلمهای امروزی اسکورسیزی معمولا بهترین نقدهای سال را دریافت میکنند، فیلم برتا صندوقدار امتیازات متفاوتی گرفت؛ هرچند این نقدها در مقایسه با استانداردهای معمول تولیدات کورمن، بهتر از حد متوسط بودند. منتقدانی مانند شیکاگو ریدر کل این اثر را رد کرده. همچنین، وبسایت Consequence of Sound در بررسی کارنامهی اسکورسیزی، «برتا صندوقدار» را فیلمی «کمی قدیمی، ارزان و مبتذل» توصیف کرد.
با تمام این اوصاف، این فیلم نکات مثبتی هم داشت. منتقدانی مثل راجر ایبرت و کیت فیپس از این فیلم تمجید کردند و آن را مسیری لازم برای یک فیلمساز موفق دانستند. فیپس اشاره کرد که این فیلم نگاهی جذاب به اسکورسیزی ارائه میدهد که در حال پرداختن به همان مضامین و ویژگیهای فیلمسازی است که بعدها سبک او را تعریف کردند. این مشاهده نشان میدهد که حتی در محدودیتهای یک فیلم درجه ب کمهزینه، اسکورسیزی نتوانست از هنرمندی که امروز میشناسیم و دوستش داریم، فاصله بگیرد.
فرانسیس فورد کاپلا _ فیلم Jack

به جرات میتواند که تاریخ سینما از دهه هفتاد با اسطوره سینما فرانسیس فورد آغاز شد؛ کارگردانی که شاهکارهای مثل Godfather، Apocalypse Now، The Conversation را وارد سینما کرد و به مخاطبان خود ارائه داد. اما در آغاز دهه 1990، دوران کاری این کارگردان بزرگ وارد مرحله بحران شد. تا سال 1992، فرانسیس کوپلا سه بار اعلام ورشکستگی کرده بود.
اوضاع آنجایی بدتر شد که در سال 1996، کوپولا فیلمی به نام Jack را کارگردانی کرد. این فیلم داستان پسری با بازی رابین ویلیامز است که از نظر جسمی به سرعت پیر میشود، اما ذهن و احساساتش در همان سن کودکی باقی میماند. ظاهرا قرار بود این ایده، در نهایت یک خروجی تاثیرگذار و احساسی داشته باشد، اما منتقدان یه این موضوع اشاره کردند که هیچ احساسی در فیلم وجود نداشت.
راجر ایبرت در مورد این فیلم نوشت:«ویلیامز با تمام توان خود تلاش میکند تا در بدن یک بزرگسال که روحش هنوز کودک است اجرا کند. اما فیلمنامه هیچ کنجکاوی درباره اینکه زندگیاش واقعا چگونه خواهد بود نشان نمیدهد.» خیلی دیگر از منتقدان این فیلم را اثری احمقانه خواندند که مخاطب را دست کم گرفته است.
این انتقادات مدتها ادامه پیدا کرد. بیشتر نقدها از این میکفتند که احساسات بیش از حد در روند داستان جریان داشتند و همچنین سطحی بودند. بسیاری گفتند که جک نتوانسته داستان انسانی خود را با عمق و درک واقعی همراه کند.
جیمز کامرون _ Piranha II: The Spawning

جیمز کامرون، یکی از کارگردانان حال معاصر است که به خاطر تماشاییترین جلوههای بصری هنری شناخته میشود. او به فناوری سه بعدی علاقه زیادی دارد و فیلمهایش اکثرا با چنین قابلیتی اکران میشوند. اما درست زمانی که او صرفا یک فیلمساز تازهکار بود، با فیلم Piranha 2: The Spawning نخستین تجربه کارگردانیاش را پشت سر گذاشت.
ای فیلم، جزو بدنامترین فیلمهای او است که با مشکلات تولیدی زیادی همراه بود. جیمز کامرون هیچ کنترل درستس بر نسخه نهایی این فیلم نداشت؛ در نتیجه خروجی کار به فیلمی آشفته و پراکنده تبدیل شد. طبیعی بود که منتقدان این فیلم را شدیدا نقد کنند؛ زیرا فیلم فاصله زیادی با خوب بودن داشت.
منتقدان در بسیاری از نقدها نوشتند که حتی با معیار فیلمهای درجه دو، داستان فیلم بسیار ضعیف و بی منطق است. همچنین در مقابل جلوههای بصری خیرهکنندهای که بعدها در فیلمهای کامرون دیده شد، افکتهای مربوط به پیرانیاهای پرنده بهطرز گستردهای مورد تمسخر قرار گرفتند.
سایت Dread Central نوشت:«اگر حضور کوتاه کارگردان مشهور جیمز کامرون در میان نبود، این فیلم چیزی بیشتر از یک فیلم بدنام نبود.» چنین واکنشهای منفی فاصله بسیار زیادی با ستایشهایی داشت که بعدها فیلمهای بزرگتر کامرون مثل ترمیناتور، بیگانهها، تایتانیک و آواتار دریافت کردند.
با این حال، خود کامرون سالها بعد با روحیهای شوخطبعانه به آن نگاه کرد. او حتی در مصاحبهای با برنامهی 60 Minutesگفت:«فیلم Piranha 2 بهترین فیلمی است که تا حالا ساخته شده»
جاناتان دام _ فیلم Last Embrace

در اوایل سال 2017 بود که پس از درگذشت جانانان دم، روزنامه گاردین نوشت:«او نه تنها یک صنعتگر، بلکه یک هنرمند بود؛ کسی که توانایی شگفتانگیزی در جذب مخاطب و حقظ آنها تا پایان فیلم داشت.» این ویژگی که روزنامه گاردین به آن اشاره کرد، تنها یکی از عناصر متمایز تحسین شده جاناتان دم بود. کارنامه هنری او شامل فیلمهای بزرگی مثل فیلم برنده اسکار The Silence of the Lambs میشود.
یکی از آثار این کارگردان که کمتر از آن یاد میشود، فیلم Last Embrace بود که در سال 1979 با بازی روی شایدر و جنت مارگولین ساخته شد. درحالی که بسیاری از آثار شاخص دم مسیرهای جدیدی در سینما گشودند و تصاویر منحصر به فرد و خاصی خلق کردند، فیلم Last Embrace، از سوی منتقدان فیلمی کلیشهای و فاقد هیجان واقعی توصیف شد.
روزنامه نیویورک تایمز در نقد خود نسبت به این فیلم نوشت:«آقای دم داستان را به شکلی متعارفتر از آنچه لازم است روایت کرده است. این نوع داستان میتوانست با تخیل آلفرد هیچکاک جان تازهای بگیرد.»
نشریه اسلنت مگزین نیز نظر مشابهی داشت و نوشت:«تنها گهگاه نشانههایی از ویژگیهای شخصیتی و سبک خاص کارگردان را در خود دارد.»
البته، این فیلم نیز مانند هر فیلم دیگری، نقدهای مثبتتری هم از سوی رسانههایی مانند تایم اوت دریافت کرد؛ اما در مجموع، فیلم Last Embrace به عنوان یکی از آثار کم اهمیتتر دم شناخته میشود. فیلمی که در مقایسه با سایر آثارش، کمتر از استعداد منحصربهفرد او به عنوان «هنرمند و صنعتگر» بهره برده است.
خواهران واچفسکی _ Jupiter Ascending

خواهران واچوفسکی، همواره در آثار کارگردانی خود، تخیلی جسورانه به نمایش گذاشتند؛ از فیلم ماتریکس گرفته تا اطلس ابر و مسابقات سرعت. این فیلمها مرزهای معمول ژانر را جابجا کردند.
فیلم Jupiter Ascending یکی از ساختههای خواهران واچوفسکی که در سال 2015 منتشر شد، قطعا اثری جاهطلبانه بود. زیرا یک اثر با ایدهای اورجینال بود که قصد داشت نقدهای تندی به نظام سرمایهداری از طریق موجودات فضایی داشته باشد.این فیلم جسارت خلاقانه فیلمهای قبلی واچوفسکیها را داشت، اما بسیار کمتر از کارهای پیشین آنها مورد تحسین قرار گرفت.
این در حالی است که فیلم افسانهای ماتریکس محصول سال 1999 به عنوان یک تحول بزرگ در سینمای علمی تخیلی آمریکا محسوب میشد و به همین دلیل مورد استقبال قرار گرفت.
بیشتر نقدها به فیلم Jupiter Ascending مربوط به فیلمنامه شلوغ و غیرقابل نفوذ آن و فقدان قدرت کنشگری و فعال بودن شخصیت اصلی میشد. جو مکگورن از انترتینمنت ویکلی در مورد این گفت:«صرفا یک نمایش بصری علمی تخیلی نامفهوم دیگر است» مونیکا کاستیلو خاطرنشان کرد که فیلم صعود ژوپیتر دچار این مشکل بود که «شخصیتهای بسیار زیادی روایت را شلوغ کردهاند، در حالی که شخصیت اصلی فاقد یک قوس داستانی جذاب است.»
هرچند فیلم Jupiter Ascending در ابتدا مورد انتقاد شدید قرار گرفت، اما بازی اغراقآمیز ادی ردمین در نقش شرور فیلم، ظاهرا برای بسیاری از مخاطبان جذاب بوده؛ چراکه پس از این فیلم توانست گروه کوچکی از طرفداران دو آتیشه را مجذوب خود کند.
آلفرد هیچکاک _ فیلم Juno and the Paycock

در اسطوره بودن آلفرد هیچکاک در زمینه کارگردانی و فیلمسازی هیچ شکی نیست. این کارگردان بزرگ و صاحب سبک، توانست با ورودش به دنیای سینما، عناصر جدیدی را وارد سینما کند. او تکنیکهای منحصر به فرد خود را ساخت و توانست یک الگوی ثابت برای خود طراحی کند. الگویی که بعدا خیلی از کارگردانان از آن استفاده کردند.
او طی 51 سال کارگردانی فیلمهای بلند سینمایی، برخی از مورد احترامترین آثار تاریخ سینما را به روی پرده نقرهای آورد. با این حال، دومین فیلم او با عنوان Juno and the Paycock با استقبال بسیار منفیتری مواجه شد.
این فیلم کهذیکی از بدترین فیلم ها از هیچکاک است، اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام اثر شاون اوکسی بود، مضمونش درباره ثروت ناگهانی است که نصیب یک کاپیتان مغرور به نام بویل میشود. برخلاف تریلرهای دقیق و نفسگیری که هیچکاک بعدها با آنها شهرت یافت، فیلم جونو و طاووس یک کمدی با رگههایی تاریک بود. با توجه به استقبال ناامید کننده از این فیلم، هیچکاک هیچ وقت به این ژانر بازنگشت.
یک انتقاد رایج این بود که این فیلم در تبدیل مناسب منبع اقتباسی به یک اثر سینمایی قابل قبول ناکام مانده است. مجله تیوی گاید مشاهده کرد که «هیچکاک به جز فیلمبرداری نمایشنامه روی صحنه، کار چندانی با آن انجام نداده است» در حالی که امانوئل لوی با ناامیدی گفت: «فیلم جونو و طاووس بیشتر از آنکه طنز یا هوش داشته باشد، تاسف و اندوه دارد؛ دو ویژگیای که در آثار بعدی و بهتر هیچکاک به وضوح دیده میشوند.»
هیچکاک در طول دوران فیلمسازیاش انواع گوناگونی از فیلمها را کارگردانی کرد، اما به ندرت پیش آمده که فیلمی به اندازهی Juno and the Paycock مورد نفرت تقریبا همگانی قرار گیرد.
کوئنتین تارانتینو _ فیلم Four Rooms

یکی از بهترین کارگردانان که توانست نوع جدیدی از عناصر خشونت را وارد سینما کند، کوئنتین تارانتینو است. کارگردان فیلمهای بزرگی چون Pulp Fiction، Reservoir Dogs و خیلی دیگر از فیلمهای بزرگ.
فیلم Four Rooms، یکی از آثار تارانتینو یک فیلم آنتولوژی محصول سال 1995 است که از چهار بخش مجزا تشکیل شده بود و توسط تارانتینو، رابرت رودریگز، الکساندر راک ول و آلیسون آندرس کارگردانی شد. علیرغم حضور استعدادهای برجسته در پشت و جلوی دوربین مانند تیم راث و مدونا، فیلم Four Rooms در زمان اکران اولیه، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. دسون هاو از واشنگتن پست ابراز تاسف کرد و گفت:«فیلم به عنوان یک اثر کلی، به اندازه ضعیفترین بخش خود مستحکم است» هرچند او به این نکته اشاره کرد که بخش تارانتینو سبک کمدی امضاشده این کارگردان را حفظ کرده بود.
جیمز براردینلی از ریلز ویو در همین حال، دلیل عملکرد ضعیف فیلم چهار اتاق را زمان کوتاه بخشهای انفرادی دانست. براردینلی اظهار داشت: «بیست دقیقه زمان کافی برای توسعه در زمینه شخصیتها یا داستان نیست.» تارانتینو در طول سه دهه گذشته همواره مورد تحسین قرار گرفته است، اما استثنای آشکاری که در کارنامهاش دیده میشود، کار او پشت دوربین در فیلم Four Rooms است.
سخن آخر
این لیست شامل بدترین فیلم هایی میشود که توسط بهترین کارگردانان سینما ساخته شده بود. این فیلمها با اینکه فیلمهای بدی بودند که شدیدا مورد انتقاد قرار گرفتند، اما از این نظر که به نوعی راه و رسم درست انتخاب سبک و فیلمسازی را به این کارگردانان نشان دادند، بودنشان ضروری بود.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.