نقد فیلم The Smashing Machine؛ ماشین، مرد و مرزهای خشونت
دواین جانسون بهترین نقشآفرینی عمر خود را ارائه میکند، اما آیا این برای یک فیلم کافیست؟
بنی سفدی با فیلم The Smashing Machine سراغ سوژهای رفته که از همان ابتدا در مرز میان مستند و بیوگرافی در نوسان است. نخست لازم است تمایز میان دو نسخه توضیح داده شود. مستند جان هیمز 2002 که نامش منبع الهام فیلم جدید است، اثری گاه بی رحم و بی تظاهر درباره مارک کر دوران 1997 تا 2000 بود؛ مستندی که از طریق نزدیکی سبک و دوربین کم فاصله حس آشنایی با سوژه را القا می کرد و اجازه می داد سیر نزولی یا رکود زندگی ورزشی و شخصی کر به گونهای دلخراش رخ نماید. سفدی اما کار را به درام تبدیل کرده، بازیگران مشهور را وارد کرده، و تصمیم گرفته ساختار و اجزای مستند را در قالب یک فیلم روایی بازآفرینی کند. اما آیا سفدی موفق شده روح مستند را به درام سینمایی منتقل کند، یا تنها سطح فرمی مستند را بازتولید کرده و جانش را از دست داده؟ در ادامه با نقد فیلم The Smashing Machine همراه ویجیاتو باشید.
وقتی از سینمای ورزشی حرف میزنیم، انتظارمان معمولاً قوس قهرمانانه، مونتاژ تمرینات و انفجارهای احساسی است که تماشاگر را به فریاد زدن وادارد. The Smashing Machine اما فیلمی است که از همان آغاز قصد دارد این قراردادها را زیر سؤال ببرد. این فیلم نه صرفاً یک بیوپیک ورزشی که تبدیلِ نوعی مطالعه رفتار است؛ مطالعهای درباره مردی که بدنش ابزار، کارکرد و به تدریج خانه اصلیِ خشم و اعتیاد میشود.
فیلم داستان مارک کر را در واپسین دهه قرن بیستم دنبال میکند؛ مردی که در رینگ قدرتی ویرانگر دارد ولی بیرون از آن خوشرفتار و کمحرف است. کارگردان فیلم تصمیم گرفته لحن را در مرز مستند و روایی نگه دارد: نماهایی که حس ثبت وقایع را میدهند، گفتگوهایی که نیمهشنیده و خنثیاند و ریتمی که از تکرار عناصر زندگی کر ساخته شده. این رویکرد از یک سو به فیلم خصلت مشاهدهگرانه میدهد و از سوی دیگر مخاطب را از هرگونه التهابِ مصنوعی دور نگه میدارد.

این انتخاب را میپسندم چون به جای لفاظی و خلق قوسِ دراماتیکِ مرسوم، اجازه میدهد زندگی روزمره و چرخههای تکرارشونده شخصیت برجسته شوند. اما همین دقت در نزدیکی به واقعیت در مواردی به قیمت از دست رفتن یک زبان سینمایی مختص به فیلم تمام میشود؛ گویی فیلم در ورطه وفاداری به منبع مستندش گیر کرده و نتوانسته فرم روایی مستقلی بسازد که از درون خودش برانگیخته باشد. در نتیجه فیلم گاهی مثل نسخهای بازسازی شده از یک مستند قدیمی به نظر میآید که رنگ و بویی نو ندارد.
یک ستاره، چند سایه
در هسته مرکزی همه موفقیتهای فیلم اجرای دواین جانسون است؛ بازیگر که بارها در نقشهای ژانری دیدهایمش اما اینبار فراتر از فرمولها قدم گذاشته است. جانسون حضور بدنی خود را به خدمت آسیبپذیری گذاشته: عضلات و قامت عظیم او نه صرفاً نمایش قدرت که پوششی برای نوعی خلأ درونیاند. بهترین لحظات اجرای او زمانی است که سکوت میکند؛ نگاهش، نحوه نشستن و آن تمرکز در چشمها وقتی که زیر تأثیر مواد مسکن است. او وابستگی را نه به شکل فاجعهبارِ هالیوودی که به صورت یک نظم بیمارگونه نمایش میدهد؛ اعتیاد برایش نه فقط درمان درد که بخشی از تنظیمات روزمره است. این بدنه و نگاه است که تماشاگر را به درون بحران او میکشاند.
نقش زن مقابل، داون، پیچیدهتر است. امیلی بلانت تلاش کرده ترکیبی از نیروی جنسی، خشم و آزردگی را ارائه دهد، اما نوشتار و تمرکز فیلم بر محور مردانه، گاه او را در حد کاراکتری مکمل و عصبی تقلیل میدهد. در جاهایی به نظر میرسد فیلم از حضور او برای تقویت بحرانِ درونی شخصیت کر استفاده میکند تا اینکه بخواهد جهان ذهنی مستقل او را باز کند. این امر به قیمت ناتمام ماندن بخشی از تنشهای خانوادگی تمام میشود.
حضور مبارزان واقعی در نقشهای فرعی دو وجه دارد: ناسیونالیسم واقعیت میبخشد و سطحی از اصالت را تضمین میکند، اما این افراد لزوماً بازیگران حرفهای نیستند و دیالوگها و لحظات تعاملپذیری آنها گاهی رنگ غیرارگانیک میگیرند. چنین حضورهایی فیلم را به مرز شبهمستند میکشانند اما در عین حال از انسجام نمایشی میکاهند.
از خشونت بیپرده تا پالایش سینمایی
یکی از اساسیترین مسائل فیلم نحوه نمایش خشونت رینگ است. برخی از مبارزات فیلم شبیه ثبت یک فاجعهاند؛ ضربات به صورتی ثبت شدهاند که درد و واقعیت جسم را به شکلی ناخوشایند منتقل میکنند. این ویژگی زمانی ارزشمند است که فیلم بخواهد مخاطب را در برابر واقعیت خام ورزش خشن و بدون آرایش MMA قرار دهد. وقتی رینگ تبدیل به مکانی میشود که آدمها خود را خرد میکنند، آن سبک مستندسازی و ثبت وقایع معنادار میشود.

اما مشکل وقتی بروز میکند که سینما تصمیم میگیرد همین خشونت را روایی کند و همزمان تلاش کند نسبت به آن فاصله بگیرد. در برخی صحنهها حس میکنم خشونت از حالت ثبت زنده خارج و به نماهایی تبدیل میشود که پاکسازی شده و ضعیفاند؛ انگار دوربین میخواهد از فاجعه محافظت کند تا آن را تماماً نمایش دهد. نتیجه دوگانه است: از یک سو واقعیت دردناک به تصویر درآمده، از سوی دیگر این نمایش گاه به شکلی تصویری و ساختگی درمیآید که ضربه اصلی را از بین میبرد.
فیلم در زمینه موسیقی انتخابهای جسورانهای کرده است؛ تلفیقی از قطعات آشناتر و لحظات موسیقی تجربهگرایانه که فضای دوره تاریخی را تقویت میکند. این بافت صوتی در بهترین لحظات مثل یک کانتکست احساسی عمل میکند و کمک میکند تا حس زمان و مکان شکل بگیرد. در عین حال گاهی المانهای موسیقایی وارد لحن فیلم میشوند و به جای افزودن، بر کشمکشِ درونی شخصیت سایه میافکنند.
یکی از عیبهای ملموس موسیقی در برخی سکانسهای اوج درام این است که قطعه موسیقی آنقدر جسورانه و تعریف شده است که تماشاگر را از تجربه خام موقعیت پرت میکند و احساس میکند موسیقی دارد مرشد احساسی صحنه میشود؛ یعنی به جای اینکه موسیقی همچون یک لایه مکمل بنشیند، به یک کالبدآرای صحنه بدل میشود.
ماشین، مرد و معناى باخت
فیلم برای روایت زندگی کر از حلقههای تکرار استفاده میکند: تمرین، مبارزه، نزاع خانگی، بازگشت، دوباره تمرین. این حلقهها از یک منظر نشاندهنده یکنواختی و عادت زندگی او هستند و این انتخاب فرمیک میتواند بسیار مؤثر باشد. وقتی زندگی به صورت یک روتین خستهکننده نمایش داده میشود، تماشاگر معنای باخت و از دست دادن را گام به گام حس میکند.
با این حال برای مخاطبی که به دنبال یک قوس دراماتیکِ آشکار است، این ریتم ممکن است کند و محدودکننده به نظر برسد. فیلم به عمد از اوجگیری احساسات اجتناب میکند و در این اجتناب موفقیت و ناکامی همراه است: موفقیت از آن جهت که فیلم از شعارزدگی پرهیز میکند و ناکامی از آن جهت که تماشاگر گاه منتظر یک نقطه انفجار است که هیچگاه به طور کامل تحقق نمییابد. من این را یک انتخاب جسورانه میدانم اما معتقدم گاهی فیلم برای مخاطبش بیش از حد صبور است.
هستهٔ تماتیک فیلم به نظرم حول مفهوم «ماشین» میچرخد: چگونه انسان تبدیل به ماشینی برای تولید قدرت میشود و چگونه این ماشین بودن هویت او را میخورد. مبارزات، تغذیه، تزریق مسکن و حتی رفتارهای روزمره همه بخشی از روتین ماشینی هستند که به او امکان استمرار میدهند. فیلم در اینجا پرسش جذابی مطرح میکند: آیا مارک به دنبال پیروزی است یا دنبال راهی برای بیرون راندن آشوب درونی؟ پاسخ فیلم نه ساده است نه قاطع؛ فیلم بیشتر به ثبت پرسش علاقه دارد تا به دادن پاسخ.
یک لایهٔ مهم دیگر موضوع باخت است. فیلم در مورد یاد گرفتن باخت است؛ اینکه باخت دیگر به معنای پایان نیست بلکه تبدیل به بخشی از تاریخچه روانی فرد میشود. این نگاه به شکست بهخصوص زمانی که با ترک اعتیاد همراه است عمیق و انسانساز جلوه میکند: قهرمان سابق یاد میگیرد که شکست را نه به عنوان زلزله روح که به عنوان زنگ هشداری برای تغییر بپذیرد.

فیلم در بخشهای زیادی وفادار به مستندی است که منبع الهام آن بوده؛ این وفاداری جلوههای بصری و برخی نماها را به صورت نزدیکی بازسازی میکند. این کار هم حسن دارد و هم عیب: حسن در آن است که نوعی احترام تاریخی و مستندسازانه را نشان میدهد؛ عیب در آن است که گاهی این وفاداری مانع خلق زبان سینمایی مستقل فیلم میشود. به عبارت دیگر، فیلم در تلاش است هم مستند بودن حس و فضا را نگه دارد و هم از قالب مستند فراتر رود، اما این تلاش گاهی به نوعی ایستایی بیانجامد.
من شخصاً از این دوگانگی خوشم میآید چون فیلم را در وضعیت پرسشبرانگیزی قرار میدهد؛ اما به عنوان یک منتقد، باید اذعان کنم که اگر فیلم میخواست درام ماندگارتری باشد، باید از برخی عناصر مستند صرفنظر میکرد تا زبان بصریی خاص پیدا کند.
وفاداری یا باخت خلاقانه
فیلم The Smashing Machine فیلمی است که هم میتواند مخاطب را مسحور اجرای قدرتمند یک بازیگر کند و هم به واسطه انسداد فرمیک ناامید سازد. نقاط قوت فیلم برای من واضحاند: اجرای درخشان بازیگر اصلی، جسارت موضوعی در پرداخت خشونت و اعتیاد و فضاسازیِ نزدیک به دوره تاریخی. نقاط ضعف نیز به همان اندازه برجستهاند: وابستگی بیش از حد به عناصر مستند منبع، ریتمی که برای برخی طول میکشد و پرداخت ناقص برخی شخصیتهای مکمل.
اگر میخواهید یک روایت هیجانی و سنتی ورزشی ببینید، این فیلم برای شما نیست. اما اگر به دنبال مطالعهٔ شخصیت نیمهمستند، تماشای فرآیند تبدیل انسان به ماشین و مواجهه با پرسشهای اخلاقی حول خشونت و اعتیاد هستید، این فیلم ارزش دیدن دارد. من تماشایش را توصیه میکنم با این هشدار که انتظار نداشته باشید همهٔ پرسشها در پایان پاسخ داده شوند؛ فیلم بیشتر اهل پرسیدن است تا پاسخ دادن و این صفتش هم قوت و هم ضعف آن است.
در پایان، آنچه بیش از همه برای من باقی میماند تصویری است از مردی که با تمام ماشین بودنش هنوز ظرفیت انسان شدن را دارد؛ نه به شکلی رؤیایی یا قهرمانانه، بلکه به شکلی خشن، ناقص و واجد تردید. فیلم این تردید را میپذیرد و از شما میخواهد آن را تحمل کنید. اگر آماده تحمل این تردید هستید، فیلم The Smashing Machine تجربهای معنادار و ماندگار خواهد بود.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.