ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

چرا بعضی بازی‌ها زمان را از ما می‌دزدند؟
مقالات بازی

چرا بعضی بازی‌ها زمان را از ما می‌دزدند؟

بررسی اثر Flow در بازی‌ها

آتنا حسینی
نوشته شده توسط آتنا حسینی تاریخ انتشار: ۶ آذر ۱۴۰۴ | ۲۲:۰۰

تقریبا همه‌ ما تجربه‌اش را داشته‌ایم، لحظه‌ای که تصمیم می‌گیریم فقط نیم ساعت بازی کنیم، اما وقتی سرمان را بلند می‌کنیم، ساعت‌ها گذشته و هیچ‌چیز از جریان زمان در خاطرمان نمانده است. برخی بازی‌ها توانایی عجیبی دارند؛ نه‌تنها سرگرم می‌کنند، بلکه ذهن را آن‌قدر درگیر می‌سازند که ارتباط بازیکن با محیط اطراف برای مدتی قطع می‌شود. این پدیده در روان‌شناسی با نام Flow یا حالت غرق‌شدگی ذهنی شناخته می‌شود و بازی‌های ویدئویی یکی از برجسته‌ترین ابزارهای ایجاد آن هستند.

اثر Flow حالتی است که در آن تمرکز ذهنی، مهارت بازیکن، چالش‌های موجود در بازی و کیفیت تعامل چنان دست به دست هم می‌دهند که فرد دیگر به زمان، وظایف و حتی حضور خود توجهی ندارد. بازی‌هایی که از نظر طراحی این الگو را به‌درستی پیاده‌سازی می‌کنند، نه‌تنها سرگرم‌کننده‌اند، بلکه تجربه‌ای ایجاد می‌کنند که از مرزهای تفریح فراتر می‌رود و به یک درگیری شناختی و عاطفی عمیق تبدیل می‌شود.

در این مقاله، با نگاهی تحلیلی و مبتنی بر منابع معتبر، بررسی می‌کنیم چرا بعضی بازی‌ها می‌توانند چنین تجربه‌ای خلق کنند، چه عناصری Flow را تقویت می‌کنند و چگونه طراحی بازی‌ها این حالت را ممکن می‌سازد. با ویجیاتو همراه باشید.


مفهوم Flow چیست؟ ماهیت روان‌شناختی غرق‌شدن در بازی

مفهوم Flow نخستین‌بار توسط چیک‌سنت‌میهالی مطرح شد؛ روان‌شناسی که این حالت را تجربه‌ بهینه می‌نامد. در Flow فرد در نقطه‌ای قرار می‌گیرد که تمام ظرفیت‌های ذهنی‌اش در راستای یک فعالیت متمرکز می‌شود. احساس کنترل، وضوح هدف، رضایت درونی و کاهش آگاهی از محیط اطراف از ویژگی‌های اصلی این وضعیت هستند.

اگرچه Flow می‌تواند در حوزه‌های مختلفی مانند ورزش، هنر یا یادگیری رخ دهد، بازی‌ها به‌دلیل ساختار تعاملی خود بستر بسیار موثرتری برای ایجاد آن دارند. در بازی‌ها، فرد نه تنها مشاهده‌گر، بلکه عامل اصلی پیشبرد رویدادها است؛ چیزی که روان‌شناسان آن را Agency یا حس عامل بودن می‌نامند.

براساس تحلیل‌های موجود در منابع طراحی بازی، سه ستون اصلی برای شکل‌گیری Flow عبارت‌اند از:

  • اهداف روشن (Clear Goals): بازیکن باید دقیقا بداند چه چیزی در برابر او قرار دارد، شکست یک باس، عبور از یک مرحله، حل پازلی مشخص یا رسیدن به نقطه‌ای از نقشه. ابهام بیش از حد تمرکز را تضعیف می‌کند و مانع ورود ذهن به Flow می‌شود.
  •  بازخورد فوری و قابل‌فهم (Immediate Feedback):‌ در بازی، نتیجه عملکرد باید بدون تاخیر مشخص شود، برخورد ضربه، تغییر نوار سلامتی، نمایش امتیاز، آزاد شدن مسیر یا هر نشانه‌ای که پیوند میان کنش و واکنش را تقویت کند. این ویژگی یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های بازی با سایر رسانه‌ها است.
  • تعادل میان مهارت و چالش (Skill–Challenge Balance): اثر Flow زمانی شکل می‌گیرد که چالش بازی دقیقا در محدوده‌ای قرار بگیرد که بازیکن توانایی رسیدگی به آن را دارد، اما همچنان مجبور باشد مهارتش را به کار بگیرد. اگر چالش بیش از حد سخت باشد، اضطراب ایجاد می‌کند؛ اگر بیش از حد ساده باشد، تجربه کسل کننده می‌شود. نقطهٔ میانی این طیف همان‌جایی است که Flow رخ می‌دهد.

چرا بازی‌ها بهترین بستر برای ایجاد Flow هستند؟

اگرچه Flow می‌تواند در فعالیت‌های متنوعی شکل بگیرد، بازی‌ها از نظر ساختار تعاملی خود موقعیتی تقریبا بی‌رقیب برای ایجاد این حالت فراهم می‌کنند. دلیل اصلی این برتری در ترکیب چند ویژگی بنیادین بازی‌ها نهفته است؛ ویژگی‌هایی که در کنار یکدیگر، تجربه‌ای پویا و مداوم می‌سازند و ذهن بازیکن را به‌صورت طبیعی به سمت غرق‌شدن هدایت می‌کنند.

نخستین عامل، تعامل‌پذیری فعال است. در بازی‌ها، برخلاف فیلم یا متن، مخاطب صرفا دریافت‌کننده اطلاعات نیست؛ او در جایگاه تصمیم‌گیرنده قرار دارد. بازی از بازیکن می‌خواهد واکنش نشان دهد، مسیر انتخاب کند، خطا کند، دوباره تلاش کند و نتیجه اعمال خود را بدون فاصله زمانی تجربه کند. این «چرخه اقدام و پیامد» یکی از قدرتمندترین مولدهای تمرکز عمیق است. هرچه بازی این چرخه را شفاف‌تر و روان‌تر ارائه کند، احتمال ورود بازیکن به Flow بیشتر می‌شود.

عامل دوم، ساختار چالشی مرحله‌به‌مرحله است. بسیاری از بازی‌ها در طراحی خود از الگویی استفاده می‌کنند که دشواری را به‌تدریج افزایش می‌دهد. این روند پله‌پله باعث می‌شود بازیکن نه احساس درماندگی کند، نه دچار یکنواختی شود. چنین تعادلی دقیقا همان بستری است که پژوهش‌ها آن را برای شکل‌گیری Flow ضروری می‌دانند، چالشی که نه بیش از حد سخت باشد و نه بیش از حد ساده.

سومین عنصر، بازخورد مستقیم و قابل‌درک است. بازی‌ها معمولا با زبان بصری قدرتمندی کار می‌کنند؛ بالا رفتن نوار تجربه، تغییر وضعیت دشمن، باز شدن مسیر جدید، یا حتی یک صدای کوچک هنگام موفقیت، این‌ها نشانه‌هایی هستند که ذهن را در وضعیت مشارکت نگه می‌دارند. این بازخوردهای کوچک و پیوسته، مغز را به ادامه فعالیت ترغیب می‌کنند و با تولید حس پیشرفت، چرخه Flow را عمیق‌تر می‌سازند.

در کنار همه این‌ها، بازی‌ها توانایی خلق جهان‌های منسجم و قوانین مشخص را دارند؛ جهانی که بازیکن با هر دقیقه حضور، درک و تسلط بیشتری بر آن پیدا می‌کند. این حس شناخت جهان و کنترل بر سیستم یکی از دلایل اصلی است که باعث می‌شود بازیکن هنگام بازی‌کردن، احساس هماهنگی با آن پیدا کند و برای مدتی دنیای بیرونی را فراموش کند.

همه این عوامل دست‌به‌دست هم می‌دهند تا بازی‌ها، بیش از هر رسانه دیگری، بستری طبیعی برای تجربه Flow باشند؛ بستری که ذهن را نه با اجبار، بلکه با کششی مستمر و ارگانیک به سوی خود می‌برد.

مکانیک‌ها و عناصر طراحی که اثر Flow را تقویت می‌کنند

برای اینکه یک بازی بتواند بازیکن را به حالت Flow برساند، صرفا داشتن چالش یا بازخورد کافی نیست. طراحی بازی مجموعه‌ای پیچیده از عناصر است که باید دقیقا مانند اجزای یک سیستم هماهنگ عمل کنند. در این بخش، مهم‌ترین مؤلفه‌هایی را بررسی می‌کنیم که بر اساس پژوهش‌ها و تحلیل‌های مرتبط، بیشترین نقش را در ایجاد و تقویت Flow دارند.

 سطح دشواری پویا (Dynamic Difficulty Adjustment)

بسیاری از بازی‌های موفق از سیستمی بهره می‌برند که سطح دشواری را بر اساس عملکرد بازیکن تنظیم می‌کند. وقتی بازی تشخیص می‌دهد که بازیکن بیش از حد تحت فشار است، میزان چالش را اندکی کاهش می‌دهد و در مقابل، اگر تشخیص دهد که بازیکن بدون زحمت پیش می‌رود، سطح مسئله را بالاتر می‌برد. این تغییرات پویا باعث می‌شود بازیکن در منطقه چالش ایده‌آل باقی بماند؛ جایی که نه ناامیدی ایجاد می‌شود و نه خستگی.

چرخه پیشرفت کوتاه‌مدت و بلندمدت

تجربه Flow معمولا زمانی تقویت می‌شود که بازی هم‌زمان دو مسیر پیشرفت ارائه دهد، پیشرفت کوتاه‌مدت یعنی شکست‌ دادن چند دشمن، حل یک پازل، عبور از یک اتاق و پیشرفت بلندمدت یعنی آزادکردن توانایی‌ها، ارتقا شخصیت، گسترش جهان بازی. این دو مسیر، ساختار انگیزشی تجربه را تکمیل می‌کنند. بازیکن برای دستیابی به اهداف بزرگ‌تر، باید از مجموعه‌ای از پیروزی‌های کوچک عبور کند؛ چیزی که مداوم حس رشد و کنترل را در ذهن فعال نگه می‌دارد.

طراحی سیستم‌های قابل پیش‌بینی اما غیرقطعی

اثر Flow در جایی شکل می‌گیرد که بازیکن از قوانین جهان بازی آگاه باشد، اما نتیجه دقیق اتفاقات همیشه کاملا قابل پیش‌بینی نباشد. بازی باید به اندازه کافی نظم داشته باشد که بازیکن احساس کند مهارت او مهم است، اما در عین حال اندکی عدم قطعیت هم لازم است تا تجربه زنده و هیجان‌انگیز باقی بماند. این ساختار به‌خصوص در بازی‌های اکشن، شوترها و حتی برخی بازی‌های استراتژی به وضوح دیده می‌شود.

 کاهش عوامل مزاحم و اطلاعات اضافی

یکی از عوامل مهم در ایجاد Flow، کمینه‌کردن حواس‌پرتی است. رابط کاربری شلوغ، پیام‌های اضافی، یا طراحی بصری نامتوازن می‌تواند تمرکز ذهنی را مختل کند. طراحان حرفه‌ای معمولا سعی می‌کنند اطلاعات حیاتی را برجسته و جزئیات غیرضروری را حذف یا در لایه‌های ثانویه پنهان کنند. به همین دلیل است که برخی بازی‌ها با رابط کاربری حداقلی، از سینماگرافی گرفته تا HUD مینیمال، امکان تجربه عمیق‌تری را ایجاد می‌کنند.

ریتم و زمان‌بندی دقیق گیم‌پلی

Flow صرفا محصول مکانیک‌ها نیست؛ بلکه نتیجه ریتم تجربه است. بازی باید میان فشار و آرامش تعادل ایجاد کند. توالی مبارزه‌ها، مسیرهای اکتشاف، پازل‌ها و استراحت‌های کوتاه باید به‌گونه‌ای تنظیم شود که ذهن فرصت بازیابی داشته باشد و سپس دوباره وارد چالش شود. این تعادل، همان چیزی است که از خستگی ذهنی جلوگیری می‌کند و اجازه می‌دهد بازیکن ساعت‌ها در گیم‌پلی ماندگار بماند.

نمونه‌هایی از بازی‌هایی که Flow را به شکل موفق طراحی کرده‌اند

بگذارید چند بازی مشخص را مثال بزنم، بازی‌هایی که وقتی تجربه‌شان می‌کنید، تقریبا راحت متوجه می‌شوید که چرا بازیکنان می‌گویند متوجه گذر زمان نشدم. این مثال‌ها کمک می‌کند تا ببینید عناصر تئوریک Flow چطور در عمل پیاده می‌شوند.

هیدیس یکی از شناخته‌شده‌ترین بازی‌هایی است که اثر Flow به خوبی در آن پیاده شده است؛ ترکیب اکشن سریع، تصمیم‌های لحظه‌ای و تنوع اسلحه‌‌ها و توانایی باعث می‌شود هر بار حس تازگی و در عین حال تسلط بدهد. در Hades، وقتی وارد مبارزه می‌شوید و بازی ریتم می‌گیرد، خیلی سریع حس می‌کنید هر حرکت معنی دارد، واکنش‌ها دقیق هستند و نتیجه به مهارت شما وابسته است. این همان حس Agency است که ذهن را کاملا درگیر و زمان را محو می‌کند.

سکیرو از آن دسته بازی‌هایی است که چالش بسیار جدی دارد؛ ولی وقتی یاد می‌گیری الگوهای دشمنان را بشناسی و ضربات دقیق اجرا شوند، تجربه‌ات به بهترین نوع خودش می‌رسد، جایی که هر ضربه و واکنش مهم است. این سطح از تمرکز وقتی شکست یا پیروزی فقط به عملکرد خودت بستگی دارد، ذهن را به حالت Flow می‌برد؛ جایی که زمان و محیط پیرامون بی‌اهمیت می‌شوند.

خود بازی Flow که روی مفاهیم نظری تمرکز داشت و ادامه آن یعنی Flower  با طراحی هنری، کنترل ساده و تاکید بر حس و تجربه مثال خوبی برای وقتی‌ است که هدف بازی فقط لذت خالص باشد. در Flower خبری از ماموریت پیچیده نیست؛ جهان بازی و موسیقی و زیبایی بصری همه با هم ترکیب می‌شوند تا ذهن بازیکن آرام و غرق تجربه شود. این نوع طراحی به ما نشان می‌دهد که Flow فقط برای اکشن یا چالش نیست؛ گاهی یک تجربه هنری و آزاد، با تعامل ساده، کافی‌ است تا ذهن به آن حالت غرق شدن برساند.

وقتی Flow فقط حال خوب نیست؛ نقش علمی Flow در رفتار بازیکن و طراحی بازی

جذاب‌ترین نکته در مورد Flow این است که موضوعی صرفا نظری یا فلسفی نیست؛ پای علم هم کاملا وسط است. پژوهش‌های روان‌شناسی شناختی از جمله همان مطالعه‌ای که در PMC منتشر شده بارها نشان داده‌اند که Flow یکی از پایدارترین و قابل اتکاترین محرک‌های حفظ توجه و ایجاد انگیزه در انسان است.

طبق یافته‌های مقاله‌ Psychological Flow in Video Games مغز در حالت Flow دچار نوعی تنگ‌شدن توجه می‌شود. این یعنی مغز بسیاری از محرک‌های محیطی را نادیده می‌گیرد تا انرژی‌اش را روی یک هدف مشخص متمرکز کند.

در بازی‌ها این هدف معمولا خیلی روشن است، زدن ضربه درست، حل یک پازل یا گذر از یک مرحله. به همین دلیل است که در لحظه‌هایی که غرق بازی می‌شوید، صدای اطراف را نمی‌شنوی، گرسنگی یادت می‌رود، گذر زمان برایت بی‌معنی می‌شود. این همان نقطه‌ای است که بازی عملا پردازشگر پیش‌فرض ذهن را به دست می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد فکرهای مزاحم وارد شوند.

در پژوهش‌های روان‌شناسی، یکی از ثابت‌ترین مؤلفه‌های Flow تعادل بین چالش و توانایی است، نه آن‌قدر سخت که ناامید شوی و نه آن‌قدر آسان که حوصله‌ات سر برود. مقاله‌ Ludogogy این تعادل را هسته طراحی Flow می‌داند؛ وقتی بازی پلکان مهارتی ایجاد می‌کند و چالش هم‌زمان با یادگیری بالا می‌رود، احساس غرق‌شدن پایدار می‌ماند.

بازی‌ها برای این هدف از دو تاکتیک کلیدی استفاده می‌کنند، اول Micro-feedback یعنی واکنش‌های سریع و واضح مثل انیمیشن ضربه، لرزش کنترلر، افکت صوتی که ساختار Flow را حفظ می‌کنند چون مغز دوست دارد بداند کارم جواب داد. دوم حس کنترل و Agency؛ طبق PMC، Flow وقتی شکل می‌گیرد که نتیجه اتفاقات مستقیما به تصمیم‌ها و مهارت تو وابسته باشد، مثل Dark Souls یا Hades که مرگ را نتیجه اشتباه بازیکن می‌دانند و همین حس مسئولیت ذهن را درگیر نگه می‌دارد.

یکی از نتایج مهم Flow بی‌وزنی زمان است. مقاله PMC توضیح می‌دهد که مغز در Flow ورودی‌های زمانی را با دقت کمتر پردازش می‌کند چون منابع شناختی روی کار متمرکز است و سیستم زمان‌سنجی کم‌کار می‌شود؛ برای همین فکر می‌کنی ده دقیقه بازی کردی اما پنجاه دقیقه گذشته و این نشانه مستقیم Flow است.

طراحان بازی Flow را هدف مرکزی می‌دانند چون بازیکن را درگیر نگه می‌دارد، خستگی و ناامیدی را کاهش می‌دهد، یادگیری مکانیک‌ها را افزایش می‌دهد، انگیزه درونی می‌سازد و هویت بازیکن را تقویت می‌کند؛ چیزی که وفاداری به بازی را پیش‌بینی می‌کند.

برای اندازه‌گیری Flow، پژوهشگران از روش‌های خودگزارشی استفاده می‌کنند، پرسشنامه‌هایی درباره تمرکز، زمان، کنترل، لذت درونی و کاهش آگاهی از خود، همان هشت بعد استاندارد Flow. محدودیت این روش حافظه ناقص بازیکن است، به همین دلیل طراحان رفتار واقعی بازیکن در بازی را هم بررسی می‌کنند.

رفتارهایی مثل تکرار داوطلبانه مرحله بدون جایزه، کاهش نرخ خروج، افزایش تلاش بعد از شکست (مثل رفتار بازیکنان در Sekiro) و ریتم منظم‌تر حرکات دست نشانه Flow هستند. علاوه بر این، پژوهشگران از داده‌های فیزیولوژیک مثل ضربان قلب پایدار، هدایت الکتریکی پوست، ثبات نگاه و امواج مغزی Alpha/Theta هم برای تشخیص Flow استفاده می‌کنند.

چند شاخص گیم‌دیزاین هم وجود دارد که ثابت می‌کند Flow برقرار است، یادگیری پیوسته بدون بار اضافی، حذف لحظه‌هایی که بازیکن کاری انجام نمی‌دهد، ساده بودن ورودی‌ها و پیچیدگی خروجی‌ها، بازخورد لحظه‌ای و شفاف و حس رو به جلو بودن حتی هنگام شکست خوردن.

در نهایت، وقتی از Flow حرف می‌زنیم، درباره یکی از بنیادی‌ترین واکنش‌های ذهن انسان به بازی‌ها صحبت می‌کنیم؛ حالتی که فراتر از لذت ساده یا سرگرمی گذراست. Flow همان نقطه‌ای است که تمرکز کامل، چالش حساب‌شده و بازخورد لحظه‌ای روی هم می‌افتند و کاری می‌کنند که بازیکن برای مدتی حضور در جهان بیرون را فراموش کند.

پژوهش‌های علمی تأکید می‌کنند که مغز در Flow وارد الگویی می‌شود که شبیه ریتم پایدار است، ذهن دیگر مجبور به کنترل آگاهانه نیست، و به شکل خودکار در مسیر حل مسئله، واکنش سریع و تصمیم‌گیری پیش‌رونده حرکت می‌کند. درست مانند راننده‌ای که بعد از مدتی، بدون فکر کردن به فرمان و دنده، فقط می‌رود.

طراحان بازی هم دقیقا از همین نقطه شروع می‌کنند. همان‌طور که مقالهٔ Ludogogy توضیح می‌دهد، Flow یک اتفاق تصادفی نیست؛ بلکه نتیجه طراحی حساب‌شده مرحله‌ها، افزایش تدریجی چالش، حذف لحظات اضافی، ایجاد چرخه پیشرفت قابل‌درک و انتقال حس کنترل به بازیکن است. بازی‌هایی که Flow ایجاد می‌کنند، بازی‌هایی نیستند که فقط خوب کار می‌کنند؛ بلکه بازی‌هایی‌اند که بازیکن را در حالتی نگه می‌دارند که ذهنش دوست دارد در آن بماند.

به همین خاطر است که زمان در این تجربه به چیزی نامرئی تبدیل می‌شود. ذهن انسان در Flow ساعت خود را خاموش می‌کند؛ و این همان چیزی است که باعث می‌شود بگوییم: 

فقط ده دقیقه بازی می‌کنم…

و یک‌باره به خودمان می‌آییم و می‌بینیم سه ساعت گذشته است. فلو نه یک تکنیک سطحی، بلکه تعادلی ظریف میان ظرفیت ذهن و ساختار بازی است. اگر بازی بیش‌ازحد سخت باشد، بازیکن از بازی دست می‌کشد؛ اگر بیش‌ازحد آسان باشد، خسته می‌شود. اما وقتی همه‌چیز روی همان خط باریک تنظیم شود، بازی تبدیل به تجربه‌ای می‌شود که در حافظه بلندمدت می‌ماند؛ تجربه‌ای که نه فقط سرگرم‌کننده، بلکه معتدل‌کننده ذهن است و همین راز ماندگاری بسیاری از بازی‌های بزرگ در تاریخ است.

Flow نقطه‌ای است که بازی از چیزی که انجام می‌دهیم به چیزی که در آن زندگی می‌کنیم تبدیل می‌شود. و شاید همین موضوع است که بازی‌ها را به یکی از قدرتمندترین رسانه‌های عصر ما تبدیل کرده است، رسانه‌ای که نه فقط زمان را می‌دزدد، بلکه برای لحظاتی کوتاه، دنیای ما را از نو می‌سازد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی