ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

انیمیشن

نقد انیمیشن I Lost My Body – وقتی راه پیش و پسی نیست، پرواز کن

مضمون این انیمیشن فرانسوی را می‌شود در یک جمله خلاصه کرد: «آدمیزاد قدرت پرش دارد؛ از وضعِ پیش‌آمده‌ بد به وضعی که می‌خواهد». وقتی تار و پودِ درام، تصویر و صدا به شکل «عجیب و ...

مینا سهیلی
نوشته شده توسط مینا سهیلی | ۱۶ بهمن ۱۳۹۸ | ۱۴:۰۴

مضمون این انیمیشن فرانسوی را می‌شود در یک جمله خلاصه کرد: «آدمیزاد قدرت پرش دارد؛ از وضعِ پیش‌آمده‌ بد به وضعی که می‌خواهد». وقتی تار و پودِ درام، تصویر و صدا به شکل «عجیب و غریبی» به هم بافته شده باشد طوریکه بتواند یک مضمون کلی و سخت را به زبان «هنر: حس و ادراک» ترجمه کند، یعنی با یک اثرِ معمولی طرف نیستیم. با جمله‌ی «شاهکاری دیگر از انیمیشنِ فرانسه» یا «Netflix تقدیم می‌کند» هم کاری از پیش نمی‌بریم چراکه بحث ما کشور تولیدکننده یا شبکه پشیبانی‌کننده‌ی آن نیست. حتی با عبارتِ «این یک درامِ متفاوت است» نمی‌توانیم خودمان را راحت  و راضی کنیم. اصلا انیمیشن می‌توانست اینگونه بُهت آور شروع نشود و با آن شیطنتِ معرکه و غیرقابل انتظار به پایان نرسد اما همچنان بخاطر بعضی وجوهش متفاوت باشد. بیایید باور کنیم که در این بین نبوغی فراتر از این عبارات تبلیغاتی رخ داده است. اشتباه نکنید من به تئوری «نوابغِ استثنایی» اعتقادی ندارم. بعضی افراد تنها بهتر از بقیه استعدادشان را کشف می‌کنند، شرایط متناسب آن را دارند یا می‌سازند. صحبت من درباره هماهنگی حیرت‌آور میانِ جِرِمی کلاپین، گیلیم لارنت و طراحانِ اثر است که همگی به طور فردی نقص‌‌هایی داشته‌اند و در کنار هم کولاک کرده‌اند. اجازه دهید بگویم با یک کار گروهیِ مثال‌زدنی طرفیم که یک به یکِ‌شان باورِ عمیق و مشترکی به «انسانِ تغییرساز» داشته‌اند. ویجیاتو را در نقد انیمیشن I Lost My Body همراهی کنید.

نقد انیمیشن I LOST MY BODY

نکته‌: قصد بیان دو خطیِ انیمیشن را ندارم. عنوان کار به اندازه کافی گویاست و ماجرای از دست دادن بخشی از بدنِ پسری به نام نوفل را به مخاطبان اطلاع‌رسانی می‌کند. از پوستر هم می‌شود دانست کدام بخش از بدن اوست. اگر کار را ندیده باشید آنچه می‌خوانید به کمک‌تان می‌آید تا شاید بهتر اثر را درک کنید.

زمانِ از دست نرفته

فیلمنامه «بدنم را از دست دادم» در عین داشتن پر و بال‌های زمانی و مکانی اما قصه‌ی مشخصی دارد و از این جهت یک اثر شاه‌پیرنگیِ رئالیستی-سوررئالیستی محسوب می‌شود. یادمان نرود تا زمانیکه می‌توانیم خط داستانی دقیق را تشخیص دهیم، پس و پیش‌های زمانی را درک کنیم و درباره انگیزه‌ها و تصمیم‌های شخصیت‌ها ابهامی نداشته باشیم یعنی با یک اثر غیرپست مدرن، غیر خرده‌پیرنگی(قصه‌ی مشخصی ندارد) و غیر ساختارشکنانه طرفیم.

اتفاقات این انیمیشن را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد؛ واقعه، پیش از واقعه و پس از واقعه. جالب اینجاست که نویسنده هر کدام را به موقع، به اندازه و دقیق نوشته و هیچ ظرافتی را از دست نداده است. خودِ واقعه کمترین زمان را در انیمیشن دارد؛ شاید در حد یک دقیقه. همانطور که اکثر حوادث در چند لحظه‌ی بسیار کوتاه رخ می‌دهند ولی اثراتشان در طولانی مدت با انسان می‌ماند.

«پس از واقعه» نیز اگرچه به آن کوتاهی نیست اما یک دهمِ کل اثر است. تاکید فیلمنامه بر «پیش از واقعه» بوده است و چه انتخاب درستی هم هست. اکثر آثار ادبی و هنریِ امروز، ما را درگیر اتفاقات و عوارض پس از آن می‌کنند اما نویسندگان این اثر در حرکتی معکوس. به گذشته می‌روند، گویا به دنبال گمشده‌ای هستند.

جهانِ بیداری و جهانِ خواب

جالب‌تر از همه‌ی اینها، دنیای خیالاتِ شخصیت اصلی‌‌ است که به موازات این سه بخش روایت می‌شود که البته زمان معنی‌دار و نسبتا زیادی هم دارد. به طوریکه نسبت به اجزای دست نوفل پیش از حادثه، احساس نزدیکی بسیاری پیدا می‌کنیم و تمام علایق و حسرت‌های انگشتانش را می‌فهمیم. در واقع بازیِ احساسی قدرتمندی می‌کند نویسنده با ما.

از سویی دیگر با قاب‌های متنوع و بی‌شماری روبرو هستیم که «سفرِ دست در شهر» را به شیوه‌ای کاملا تصویری و صامت، روایت می‌کند. خوشبخانه خبری از مونولوگ‌های رادیوییِ یک راویِ همه‌چیزدان روی این تصاویر نیست و ما سراسر با کنش و واکنش‌های خالص میان دست و پرنده، دست و موش‌ها، دست و نوازنده با سگش مواجه هستیم. خلاصه اینگونه است که جاهای کثیف و تمیز این شهر را از بَر می‌شویم و زمان‌های بچگی‌مان را این‌بار از زاویه دستانمان مرور می‌کنیم. بنابراین بازی هیجانی و زیباشناسانه‌ای می‌کنند طراحان کاراکترها و استوری‌بُردها با ما.

در این میان هر ایده‌ی کوچکی درخشان اجرا شده است؛ از موتیف‌های صوتی اثر (آشنایی پسر و دختر از طریق صدا، پایان‌بندی اثر باز هم با کمک گرفتن از عنصر صدا و ...) گرفته تا قوطی ربِ گوجه و حتی آن ادای دِینِ زیبای انیمیشن به فیلم بی‌سر و تهِ سگ‌های اندلسی از بونوئل. چقدر هم بهتر از این فیلم مشهور تاریخ سینما همنشینیِ غریبِ «دست و مورچه‌ها» را به ما می‌فهماند.

واقعیت و خیال در جایی نزدیک به پایانِ انیمیشن به هم می‌رسند و گره گشوده می‌شود. زیباترین وجه قضیه این است که خیالات معنای درستی دارند و قرار نیست واردِ دنیای واقعی شوند. آن‌ها تنها نجات‌دهنده انسان از طریق خواب‌ها هستند و بدون آن جدال‌های ذهنی، شاید نوفل هرگز نمی‌توانست بار دیگر لبخند بزند.

از ویژگی‌های بسیار عالی کار، اصلا همین همنشینی بی‌نظمی‌های دنیای خواب و نظمِ علت و معلولیِ بی‌چون و چرای واقعیت است؛ خلق یک تضاد شگفت‌انگیز. نه می‌توان مرز مشخصی میان‌شان کشید و نه با هم مخلوط‌شان کرد. تصور اینکه همه این توصیفات در یک انیمیشن عملا پیاده شده، دال بر امتیازات کیفی و منحصر به فرد این اثر است.

دست‌ یافتن به این موضوع اصلا آسان نیست. چنانچه شخصی مثل جاسپار کانسیس فارغ از استاپ‌موشنِ خوبِ اخیرش، نتوانسته در کارهای دوبعدی خود به چنین مرحله‌ای دست پیدا کند و در حد یک سوررئالیستِ پوچ‌گرا (که دستِ کمی از دادائیست‌ها ندارند) باقی می‌ماند. می‌توانید در این‌باره به بخش دومِ این مطلب رجوع کنید. در این بین می‌توانید به مطلب بررسی انیمیشن Ruben Brandt Collector هم سَرَکی بکشید تا با پیوندِ انیمیشن و مکتب سوررئالیسم بیشتر آشنا شوید.

راستش فکرش را نمی‌کردم «به این زودی» با انیمیشنی از فرانسه روبرو شوم که از هر لحاظ (بخصوص از منظر ترسیم خواب‌ها و ارتباطش با زندگی واقعی) قدرت‌مندتر و تاثیرگذارتر از انیمیشنِ مجارستانی روبن برانت باشد.

از اِشکالات یک تئوری

کم نیستند آثاری که ما را به فکر ببرند اما واقعا کمند آثاری که انسان را وادار به مطالعه درباره قوانین جهان و قضاها و قَدرهایش ‌کنند. در این‌باره اتفاقا فیلم یک اِشکال اساسی دارد و تفاوت جبر و تقدیر را با تصادفِ ناشی از خطای انسان نمی‌داند. مرگ‌ها و حوادثی از جنس «اجلِ معلق» را که ناشی از عمل خود انسان است، واکاوی کنید. تقدیرِ تیغ، بریدن است و تقدیرِ آتش، پختن و سوزاندن و گرم کردن، مگر اینکه امری خلاف قاعده‌ی همیشگی از سمت خالق بیاید.

تقدیر نوفل بی‌دست‌شدن نبود. گیرانداختنِ مگس، این خوره‌ی ذهنیِ نوفل و دغدغه‎ی همیشگی‌اش از کودکی، وسط کار چوب‌بُری، کار دستش داد. اصلا نوع اجرا شدنِ این اتفاقِ ناگوار در انیمیشن، تاییدی بر همین نقطه ضعفِ ناخودآگانه‌ی کاراکتر است. در دکوپاژی پرتعلیق، درخشان و تندشونده، شاهد نمایش یک حواس‌پرتی تمام عیار هستیم. حتی واکنش همدلانه ما با تکرار واژه‌ی «نه نوفل نه» گویای همین موضوع است . بنابراین اگرچه سازندگان اصرار دارند این حادثه را ناشی از یک جبر و تقدیر بدانند اما این‌چنین نیست.

گره چگونه باز می‌شود؟

شگفتی انیمیشن را وقتی متوجه می‌شوید که آن را ببینید. بنابراین تصور نکنید که اطلاع شما از این حادثه چیزی را لو داده است. بد نیست بدانید که این حادثه (قسمتی از آن همان ابتدا نشان داده می‌شود و اصل و باقی‌اش در اواخر پرده‌ی دوم) تنها یک حادثه است. درست مثل حادثه‌ای که برای پدر و مادر نوفل می‌افتد و ما تازه در دقایق آخرِ انیمیشن از کم و کیفش باخبر می‌شویم.

همانطور که گفته شد، بخشی از هوشمندی نویسنده و کارگردان در اختصاص دادنِ زمان کم به این حوادث بیرونی است و برداشتن زمان زیادی از کار برای شرح درونیاتِ آدمها و روابط‌‌‌شان. این نوفل است که اهمیت دارد. پسری ظاهرا آسیایی یا آفریقایی که رنگ پوست دست و صورتش با بقیه اهالی شهر متفاوت است  و مهربان‌تر از همه و البته نیازمندتر.

تنهایی او با نبود دستِ پرآرزویش، بیشتر هم می‌شود و انیمیشن به دنبال نشان دادنِ جهان یک انسان با سخت‌ترین شرایط ممکن است. اینگونه هیچ کدام از ما نمی‌توانیم برای کاهلی‌ها و ناامید شدن‌هایمان در مقابل حوادث تلخ بهانه‌ای بیاوریم چون وضع نوفل هم به اندازه کافی بغرنج هست. طوریکه توفیقات بسیار کمش در رابطه عاشقانه‌ای که شباهت کمی به عاشقانه‌های معمول دارد، تازه بخش خوب قضیه است. اگرچه تلخی را در بیشترین زمانِ فیلم مزه می‌کنیم اما به طور عجیبی این «زیاد بودن» به «غالب بودن» منجر نمی‌شود.

(آغاز خطر اسپویل) نوفل چمدان بسته و بی‌خداحافظی می‌رود. با این وجود پرده آخر مزه شیرینش را هم به ما می‌چشاند و همچون فریاد قدرتمندانه‌ی نوفل در زمستان گرم‌مان می‌کند. اگرچه ترتیب بعضی پلان‌ها ما را به این وحشت می‌اندازد که نکند یک خودکشی در حال وقوع است اما به چه زیرکی قضیه وارونه می‌شود. شیرینیِ پایان نه ارتباطی به ماجراهای عاشقانه دارد، نه با پیوند دوباره دست به مچ و نه با هیچ اتفاق دُرشت و چشمگیر دیگر. در واقع اتفاقی از جنس «معجزه‌ای زیرپوستی» رخ می‌دهد؛ در حالیکه محرومیت‌ها همچنان سرِ جایشان هستند، ایمان تازه‌ای در رگ‌های نوفل تزریق شده است. (پایان خطر اسپویل)

جای بسی خوشحالی ست که دخترِ سرسخت، مقرراتی و خشک‌رفتار می‌تواند متوجه احساسات حقیقی نوفل شود. عمق این صحنه پایانی در حضور دختر و پسر  در عین حضور نداشتن است و طراحِ صدا در این میان یکه‌تازی می‌کند؛ فرد یا افرادی که ما را به تصویرسازی صوتی بیش از تصویر ناشی از خطوط محتاج می‌کنند. گویا در پایان ماجرا تنها باید بشنویم.

رام شدنِ زن سرکش با آرام شدنِ قلبِ نوفل و کم رنگ شدنِ «حس از دست دادن» در او چنان به هم برش می‌خورند که ما نیز هم‌پای آنها آرام می‌شویم؛ هدیه زیبای انیمیشن به ما انسان‌های فرو رفته در حوادث و اتفاقات و بلاها. نوفل به عنوان تنها کاراکتر فعال و کنش‌مند از حوادث تلخ گذار می‌کند و ما را و انیمیشن را با خود به اوج می‌برد. فکرش را نمی‌کردم اینگونه به پایان برسد و پایانش تا این حد شروعی خوب برای ما باشد؛ مایی که هر کدام‌مان «کم یا زیاد» درگیر  اتفاقی هستیم.

شرح جزیی‌ترِ یک صحنه‌ی مهم

«دست»، خود را می‌کشاند و می‌کشاند و می‌کشاند. سوال ما در میانه‌های انیمیشن این است که دست به کجا می‌رود. از جایی به بعد ملتفت می‌شویم که دنبال صاحبش است. در پلانی تکان‌دهنده دست به مچ می‌رسد و گویی در رختخواب، کنار نوفل، بعد از همه این دوندگی‌ها استراحت می‌کند. اما پلان تمام نشده است. سر و کله‌ی ایده‌‌ی کوچک درخشان پیدا می‌شود. نوفل در رویا است اما ساعدش را از مچ دور می‌کند. بعد از این صحنه، دیگر خبری از دستِ جنبان و پرتکاپو نیست. در واقع دیگر پلان‌های کمی از دست می‌بینیم در حالتی که دیگر تقلایی نمی‌کند و زیر تخت پنهان شده است. آخرین پلان‌های انیمیمشن نیز بر دهان نوفل تاکید دارد و آستینی که دستی رویش نیست. آیا این پرداخت، نوعی زنده‌بادِ باشکوه بر این عبارت نیست که «واقعیت را بپذیر و خودت را آنطور که هستی دوست داشته باش.»

فرم انیمیشن بدون نیاز به داشتن دیالوگ‌های موعظه‌گر و شعارهای اخلاقی، ما را به «حقیقت» دعوت می‌کند، در همان حالی که به خیالات در اندازه خودشان (نه زیادتر از حد) ارزش و اعتبار می‌دهد. حتما به دیدن و شنیدنِ این انیمیشن بنشینید و تا ابد در آرشیوتان نگه‌ش دارید.

 

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (14 مورد)
  • مهدیارم
    مهدیارم | ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

    از توضیحات و نقدتون بسیار متشکرم و نوت برداری هوایی کردم ، سپاس ...
    اما یه قسمت رو میخواستم با دوستان به اشتراک بگذارم و نظرتون رو بدونم ، چون جایی ندیدم که به این مهم پرداخته بشه ...

    الکل !
    نقش الکل چه بود ؟

    نوفل الکل مصرف کرده بود که حاضر به ضربه ی نهایی به دغدغه ی همیشگی خود یعنی به دام انداختن مگس داشت ...
    احتمالش خیلی بالا بود که مثل هزاران بار گذشته نوفل از کنار دغدغه ی همیشگی خود بگذرد ، اما این بار ... !
    چه قدر جالب !...
    از نظر من الکل هم به نقد کشیده شده است ...
    نه رد شده و نه تایید ...
    نوفل را به حرکت انداخت اما مستی او دست و پاچلفتی بودن او دست به دست هم دادن که اتفاق اصلی رخ دهد « قطع شدن دست » ...
    به نظر من الکل هم خوب بود و هم بد ...
    باید تاوانی بدهی تا تجربه ای کسب کنی ...

    میثم الفتی _ مهدیارم

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۲۸ خرداد ۱۳۹۹

      خواهش میکنم دوست عزیز
      بله خیلی غیرمستقیم بحث الکل هم در انیمیشن نقد میشه و مخدر رو بخشی از به خطا افتادنِ نوفل نشون میده چون دقیقا صحنه قبل از اتفاق بوده این صحنه نوشیدن و کتک خوردن و ...
      مرسی از اشتراک نظر خوبتون

  • mohammad
    mohammad | ۱۸ فروردین ۱۳۹۹

    شما تعریف درستی از سوررئالیست ندارین
    ایتدای کار که صحنه مورچه ها و ست رو به فیلم سگ اندلسی مربوط کردین از خوندن نقد پشیمون شدم

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۹ فروردین ۱۳۹۹

      تعریف شخصی من نیست، تاریخ مکاتب هنری رو یه ملاحظه ای بفرمایید اصل قضیه رو اونجا خواهید دید. اگرچه اگر تعریف خودتون رو از سوررئالیسم (و نه سوررئالیست) می گفتید میشد روش گپ بزنیم. دست و مورچه هم که معروفه و مال اولین فیلم های سوررئالیستی سینمای جهان. موفق باشید دوست گرامی

  • Mohammad
    Mohammad | ۱۳ فروردین ۱۳۹۹

    ممنون از نقد بسیار عالی.... کامل ترین نقدی بود که در فضای مجازی پیدا کردم.... دو ماهه عجیب درگیر این شاهکار هستم.... حس غریب و عجیبی داره این انیمیشن برام.... فضاسازی های عالی.... صحنه ای که موتور زیر بارون نوفل با یک قاب عکاسی زیبا در بارون با اون موسیقی وحشتناک زیبا میبینم اشک در چشمانم نقش میبنده.....بیشترین خوشحالی من از دیدن این شاهکار به تمام معنا بودن تو دنیاییه که هنوزم میشه منتظر تولید شاهکار بود.... فیلم جوکر و ای انیمیشن هر دو امسال عالی بودن... برای منی که مدت ها تشنه هنر ناب بودم.... مجدد ممنون از نقد پر احساس و زیبا و کاملتون.

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۷ فروردین ۱۳۹۹

      ارادت

  • zahra
    zahra | ۲۵ اسفند ۱۳۹۸

    سلام. انیمیشن رو دیدم و لذت بردم. بابت نقدی که نوشتید هم سپاسگزارم ولی می خوام نکته ای رو در مورد بخش" اشکالات یک تئوری" ذکر کنم؛ گویی شما قائل به تمایزی میان نحوه ی تحقق "طبیعت هر شیء" با شیوه ی اتفاق افتادن "تقدیر هر انسان" نیستید؛ بر خلاف آنچه بیان کردید، تقدیر انسان ها از خلال امور تصادفی و خطاهایشان محقق می شود همان گونه که غلبه بر این تقدیر از همین رهگذر یعنی یک امر تصادفی یا یک خطا و یا به گفته ی خود نوفل از طریق چیزی شبیه به معجزه میسر می شود. اگر تقدیر انسان ها از خلال خطاهایشان رخ نمی داد آیا تقدیر من و شما و نوفل و سایر انسان ها به یک شکل و شبیه هم نبود؟ و اگر اینگونه بود یعنی همانطور که گفتید تقدیر( طبیعت ) تیغ بریدن است و البته که منظورمان هر تیغی است، مثلا می توانستیم بگوییم تقدیر آدمی مردن درفلان ساعت مشخص است و منظورمان همه ی آدم ها باشد؛ البته که این حرف گزاف است چرا که تیغ و سنگ و... آگاهی ندارند و به همین دلیل خطایی هم ندارند پس تقدیر چیزی است مخصوص انسان و با طبیعتِ شیء فرق دارد. پس می توان گفت که تقدیر نوفلاز دست دادن دستش بود و تقدیر دستش از دست دادن نوفل!

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۲۶ اسفند ۱۳۹۸

      سلام دوست عزیز و گرامی
      ممنون از توجه تون
      البته تقدیر از واژه قدر میاد یعنی اندازه و قانون و مختص انسان نیست به هیچ وجه. خداوند مقدر کرده که هر چیزی در این جهان تحت قوانینی باشه به این میگن تقدیر
      تقدیر دیوار کج و سست ریختنه، اگر انسانی زیرش باشه میمیره بی شک و این از خطای اونه و این نوع مرگ چیزی از پیش نوشته شده توسط خدا نیست. خیلی مسائل ارتباطی با بحث تقدیر نداره اما متاسفانه مرسوم شده که همه نوع مرگ و اتفاقی رو یک جبر به حساب میارن بعضی ها...
      خداوند همونطور که خالق قوانین تقدیری هست خالق بحث اختیار و اراده هم هست... سلامت باشی و موفق

  • Hossein
    Hossein | ۲۰ اسفند ۱۳۹۸

    من که با این انیمیشن همزاد پنداری کردم. بنظرم این انیمیشن از منظر روانشناسی هم قابل بررسی است. و همانظور که اشاره کردید "انسان قدرت پرش دارد؛ پرش از گذشته ی تلخ و تاریک..."
    نقد بسیار خوب و دقیقی بود... جا دارد به موسیقی های متن انیمیشن هم اشاره کنیم که بنظرم کل فیلم را در برگرفته بود... انقدر موسیقی متنش دلنشین بود که کل 20 قطعه اش را گرفتم و گوش میدهم. آقای دن لوی بابت این موسیقی جایزه ی بهترین موسیقی جشنواره سزار را هم دریافت کرد.

    ممنون بابت نقد خوبتان

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۲۱ اسفند ۱۳۹۸

      از نظر خوب شما ممنونم، بله این انیمیشن حقیقتا موتیف های صوتی درخشانی داشت و افکت و موسیقی فراتر از زیرمتن های ساده برای تصاویر بودن...

  • david
    david | ۱۸ اسفند ۱۳۹۸

    زیبا بود. با خواندن این مطلب یکبار دیگر این انیمیشن رو دیدم

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۸ اسفند ۱۳۹۸

      سپاسگزارم، خوشحالم از این بابت

  • Mehran_pex
    Mehran_pex | ۱۸ بهمن ۱۳۹۸

    عالی مثل همیشه ?✌

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۸ بهمن ۱۳۹۸

      ممنونم :)

مطالب پیشنهادی