نقد انیمیشن Superman Red Son – جنگ سرد ابرقهرمانان
کمیک بوکهای What IF (چه میشد اگر...؟) دنیای مارول معرف حضور بیشتر کمیکبازان است؛ کمیک بوکهایی با داستان کاملا متفاوت از روایتی که تا به امروز درباره ابرقهرمانان به دست مخاطبین رسیده و در آن ...
کمیک بوکهای What IF (چه میشد اگر...؟) دنیای مارول معرف حضور بیشتر کمیکبازان است؛ کمیک بوکهایی با داستان کاملا متفاوت از روایتی که تا به امروز درباره ابرقهرمانان به دست مخاطبین رسیده و در آن قاعده بازی داستانها کاملا دگرگون میشود. با همین فرمول کمیک سوپرمن: پسر سرخ نیز در سال ۲۰۰۳ در سه مجلد عرضه شد و توانست به موفقیت بسیار ویژهای دست پیدا کند.
در طی سلسله ساخت انیمیشنهای دیسی (که همه میدانیم برخلاف دنیای سینمایی این شرکت، جهان انیمیشنی دیسی به مراتب بهتر از کارهای مارول از آب در آمده است) چند کاراکتر از همه مهمتر به نظر میآیند و بتمن و سوپرمن گل سر سبد آنها هستند. اکثر آثاری که دیسی برای ساخت یک اقتباس انیمیشنی انتخاب میکند، کارهای گزیده و مشهوری در تاریخ کمیک بوکها هستند و روایتهای جدید سوپرمن با داستانهای جذابی چون «مرگ سوپرمن» وارد دنیای انیمیشن شد و حالا با گزینه Red Son ادامه یافته است.
واقعیت اینست که دی سی و مارول بعد از دههها تلاش به گنجینهای از کاراکترها دست پیدا کردهاند که حالا تقریبا هر نوجوانی آنها را میشناسد و بزرگترها نیز در دوران کودکی خود با این کاراکترها زندگی کردهاند. بتمن، سوپرمن، واندروومن، گرین لنترن و لکس لوثر تنها چند گزینه از این گنجینه هستند که جملگی برای کثیری از مردم دنیا شناخته شده هستند و حالا میتوان با آنها قصههای متفاوتی را روایت کرد. در واقع فلسفه داستانهایی مانند Red Son بر اینست که یک داستان مستقل و مجزا، فارغ از خط داستانی اصلی این ابرقهرمانان، روایت کند و از آنجایی که با کاراکترهایی آشنا روبرو هستیم، این داستان برای ما جذاب و پذیرفتنی است. کاری که این قبیل داستانها انجام میدهند، درست مانند یک شوی تلویزیونی با آیتمهای مختلف است که در آن بازیگرانی واحد، در قالب کاراکترهای متفاوتی فرو میروند و قصههای جورواجور را به تصویر میکشند. ابرقهرمانان بیشتر شبیه بازیگران و سلبریتیهایی شدهاند که ما آنها را از المانهای کوچک ظاهری نیز میشناسیم و با خلق و خوی آنها آشنا هستیم.
با همین نگاهی که گفته شد، دیسی داستان بیشتر ابرقهرمانان خود را در Superman Red Son به شکل دیگری تعریف میکند و سعی میکند که این قصه متفاوت، رگ و ریشههای داستانهای همیشگی این سری را داشته باشد و حس نوستالژیک را با تاریخ و سیاست در هم میآمیزد. Superman Red Son به ما میگوید که اگر سوپرمن به جای اینکه در ناف آمریکا وجود داشت، یک روسی بود چه میشد؟ این سوژه اصلی داستان است و در کنار آن ما واندروومنی را میبینیم که هنوز سرزمینش از دید انسانها پنهان نمانده و یک شخصیت سیاسی همجنسگرا به شمار میرود و لکس لوثری خواهیم داشت که نقطه مقابل سوپرمن قرار دارد و در آمریکا سعی میکند تا جلوی اقدامات ابرقهرمان روسی را بگیرد.
سوپرمن با استالین کار میکند و قدرتهای خود را در ارتش روسیه به کار میگیرد. او گمان میکند که در بهترین ارتش دنیا و صلحطلبترین آنها کار میکند و آمریکا را دشمن تمام ملتها میداند. زمانی که سوپرمن با لوییس لین، یک خبرنگار آمریکایی و معشوقه لکس لوثر، روبرو میشود این باورها از هم فرو میپاشد. لوییس به او اسناد و مدارکی از جنایات استالین میدهد و سوپرمن متوجه میشود تمام این سالها فریب خورده است. او با کشتن استالین، خود در مسند قدرت روسیه مینشیند و تصمیم میگیرد که عدالت و صلح و دوستی را به روش خودش در سراسر جهان جاری کند.
در این میان لکس لوثر نیز با ساخت سوپرمن دیگری از نوع آمریکاییاش سعی دارد تا جلوی سوپرمن را بگیرد و نقشههای او یکی پس از دیگری شکست میخورند چرا که سوپرمن حمایتهای تمام قد واندروومن را نیز در اختیار دارد...
داستان انیمیشن اقتباسی تقریبا مو به مو از کمیک است و به جز بخش انتهایی که بسیار کارتونیتر (تلطیف) شدهاند، باقی موارد عینا کپیبرداری از کمیک است. سام لیو که کارگردانی انیمیشن را بر عهده داشته در اقتباسهای قبلی خود نیز از این فرمول تبعیت کرده و از این اصل: که وقتی منبع به اندازه کافی جذاب است چرا باید به آن دست ببریم؟ استفاده کرده است. او صفحات کمیک بوکی شاهکار را در کالبد یک انیمیشن به تصویر کشیده و به آن صوت و تصویر متحرک بخشیده است؛ کاری که سام میکند چندان کار سختی به نظر نمیرسد ولی به عنوان یک هوادار کمیک، آن را ستایش میکنم. اقدامات اخیر دی سی و کارگردانانی مانند سام لیو باعث شده که داستانهای ناب دنیای کمیک بوکها که برای فیلمبازان کمتر شناخته شده هستند، بالاخره به نحوی به دست آنها برسد و آنها را از شنیدن و لذت بردن از این روایات، بهرهمند سازند.
Superman Red Son جزو آثار به شدت سیاسی دی سی به شمار میرود و این موضوع در انیمیشن نیز کاملا حاکم است. در واقع Superman Red Son یک پروپاگاندای بینظیر برای آمریکا به شمار میرود با اینکه سعی میکند به طرز زیرکانهای شعارهای خود را سر بدهد. لکس لوثر که همیشه (یا بهتر است بگوییم در اکثر اوقات) کاراکتر منفی ماجرا بوده، این بار تقریبا نقش مثبتی را ایفا میکند که آمریکا را هدایت میکند و حتی به ریاست جمهوری این کشور نیز دست پیدا کرده و سیاستهای خود را برای ساخت جهانی بهتر اجرا میکند. این درست که لوثر در تمام داستان یک شخصیت خاکستری است ولی در نهایت صحبتها و حرفهای او تماشاگر را به راستین بودن کارهایش سوق میدهد. کم شدن تاثیر لکس لوثر و اقدامات او در انیمیشن برخلاف داستان اصلی در کمیک بوک نیز از دیگر زیرکیهای تیم سازنده بوده که در راستای همین پروپاگاندای آمریکایی انجام شده چرا که در انیمیشن حتی شخصیت شورشی مثل بتمن نیز تماما توسط آمریکا حمایت میشود تا علیه سوپرمن قیام کند.
Superman Red Son در واقع میخواهد بگوید که هیچ کشوری سفید مطلق نیست ولی در کل آمریکا باز بهتر از بقیه عمل میکند. سوپرمن روسی که خود از کردههای استالین خشمگین شده بود، عدالت و آزادی را به زور به خورد جامعه میدهد و برای جاری کردن سیاستهای صلح طلبانه خویش، وقتی بر مسند قدرت سیاسی مینشیند کم کم عقایدش نیز به سیاست آلوده میشوند (سوپرمن ابر قدرت بیانتها است و این خلق و خوی کثیف هنگامی که مستقیما وارد بازی سیاست میشود به او وارد میشود).
کثیف بودن سیاستها و این موضوع که آزادی یک امر اجباری نیست و در فطرت انسانها باید باشد، جزو پیامهای جذابی هستند که Superman Red Son به آنها ورود پیدا میکند. این قبیل پیامها اما با همان سیاست زدگی مضمون انیمیشن در نهایت آلوده میشوند و سکانس نهایی نیز (که با کمیک تفاوتهایی دارد) اوج این شعارهای سیاسی را به تصویر میکشد.
ربط دادن بسیاری از وقایع تاریخ مستند و تاریخ قصههای کمیک بوکی (مانند اینکه چرا سرزمین واندروومن از نظرها پنهان شد) در Superman Red Son تقاطع جالبی ایجاد میکند که نظیر آن پیشتر دیده نشده است. اینکه در یک قصه ابرقهرمانی فاجعه استالینگارد رویت شود اما نحوه بیان آن کاملا با فضای تخیلی کمیک بوک همخوانی داشته باشد؛ جزو ایدههای بکری است که داستان در دل خود دارد. تم سیاه و خشن انیمیشن نیز همان حال و هوای همیشگی آثار انیمیشنی جدید دیسی را دارد و آن را تبدیل به اثری مختص بزرگسالان کرده است. المانهای بصری آشنای دنیای داستانهای دیسی و تغییرات ریز و محسوس آنها نیز نکتهای است که از دید هواداران پنهان نخواهد ماند و تبحر طراحان را نشان میدهد.
Superman Red Son به یمن کاراکترهای آشنایی که دارد و قصه جذابی که در دل آن نهفته است، بیشک برای تمامی هواداران جالب توجه خواهد بود. اینکه اگر جنگ سرد دست ابرقهرمانان بود تبدیل به چه جنگ داغی میشد، سوژه نابی است که کمتر جایی آن را دیدهایم. پروپاگاندای حاکم در داستان نیز امری است بدیهی که هر کشوری در تولیدات هنری خود به آنها تمسک میجوید و خرده گرفتن به آن بیفایده خواهد بود چرا که تا تاریخ بوده، همین بوده و این ما بودیم که ابرقهرمانی و یا حتی یک قهرمان معمولی برای جهانیان به درستی پرورش ندادیم تا بتوانیم با آنها پیامهای خود را به گوششان برسانیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
بازم بتمن پوزه سوپر منو به خاک مالید
چرا به و اندر ومن گفتی هم جنس گرا
سریالی بود که واقعا لذت بردم
فقط از سه تا قسمت خوشم نیومد
مورد اول بتمن رو که یه ادم عقده ای نشون میده
مورد دوم سوپر منی که خیلی دهن بین هست هرکی هرچی میگه زودی باورش میشه .لرینیاک و لویس لین فقط به قسمتیشه.
امریکایی که با اینکه نقد بهش وارد شد ولی دست اخر کفه بهتری به سمت اون رفت و آرمانهای امریکا رو بولد کرد .
اگر حداقل مورد سه نقد به دونظام بدون در نظر گرفتن برتری میبود خیلی بهتر بود.
به نظر من بتمن یه شورشی آزادیخواه هست تا یه عقدهای.
نه من مخالفم به چند دلیل
یکی اینکه نحوه دستگیر کردن واندرومن درست مثل زمانی بود که خودش توی اردوگاه اجباری گیر افتاده بود و همش نقل این صحبت میکرد که چرا بداد ما نرسیدی و فلان.از سوپرمن کینه بدل گرفته بود که ظرف یه مدت خیلی کوتاهی به واندرومن رسید ولی سالها اینو ندید که اینا برده هستن و عقده ای شده بود و دنبال انتقام بود.
بعد یه ادمی که ازادی خواه باشه بنظر من ادم های معمولی رو ترور نمیکنه که این شخص اینکار رو کرد.حداقل میتونست نشون بده طرف سیاستمداران رو مورد هدف و حمله قرار میده نه ادم های معمولی رو.خب اینم نشون دهنده عقده های روانی هست دیگه.
عالی بود مقاله مثل همیشه جذاب