نقد فیلم The Way back – پالایش درون
فیلم The Way Back اثر زیبای گاوین اوکانر، فیلمی درام و ورزشی با بازی بن افلک (بازیگر نقش بتمن در فیلمهای لیگ عدالت و بتمن علیه سوپرمن) است که با خلاقیت و دقت تمام ساخته ...
فیلم The Way Back اثر زیبای گاوین اوکانر، فیلمی درام و ورزشی با بازی بن افلک (بازیگر نقش بتمن در فیلمهای لیگ عدالت و بتمن علیه سوپرمن) است که با خلاقیت و دقت تمام ساخته و پرداخته شده، به طوری که به هر عنصر فیلم از جمله شخصیت ، داستان ، دیالوگها و حتی چینش صحنهها بادقت و حوصله پرداخته شده. با نقد فیلم The way back، همراه ویجیاتو باشید.
مقدمه
از گذشته تا امروز در بیشتر فیلمها، صحنههای معرفی زیادی وجود داشته؛ صحنههایی که در ابتدای فیلم بدون جذابیت خاصی فقط شخصیت و داستان را برای ما تشریح میکنند. اما فیلمهای بسیار زیادی هم هستند که صحنههای معرفی طولانی مدتی در خود گنجاندهاند اما برای سرگرم کردن تماشاگر و جلوگیری از خسته شدن او، این صحنهها را کمی جذابتر جلوه میدهند؛ به گونهای که هم اطلاعات داستانی لازم و مورد نظر داده میشود و هم تماشاگر سرگرم میشود. اما یکسری از فیلمها، با پذیرش خطر انتقال بد شخصیت پردازی، از آوردن صحنههای معرفی بیش از حد خودداری میکنند. به طور کلی فیلم The way back فاقد صحنههای معرفی زیاد و حوصله سر بر است.
نویسنده فیلمنامه این فیلم، با خلاقیت تمام در چندین صحنه قبل از عنوانبندی، اطلاعات مهمی از شخصیت به ما انتقال میدهد. نکته جالب دیگر اینکه این چند صحنه ابتدایی، فاقد دیالوگ است و فقط حاوی تصاویر و نماهای سینمایی و دراماتیک است که با موسیقی ملایم پسزمینه، ترکیب بینظیری خلق میکند و همین ترکیب بینظیر، اطلاعات قابل توجهی از حال و هوای داستان ارایه میدهد.
داستان و شخصیت
داستان فیلم درباره مردی به نام جک کانینگهام (بن افلک) است که به خاطر شرایط زندگیاش در گذشته ورزش مورد علاقهاش بسکتبال را کنار گذاشته و همین اشتباه در اکنون او تاثیرات منفی گذاشته. او معتاد به الکل شده و شب روز الکل مینوشد تا کمی بتواند نیاز عاطفی ارضا نشدهاش را برطرف کند.اما به تازگی در این اوضاع بد زندگی، فرصتی به دست میآورد که به عنوان مربی یک تیم بسکتبال، ظاهر شود و آن تیم را برای مسابقهها آماده کند. این یک مسیری است که از بیرون ربطی به شخصیت و زندگی او ندارد، اما این مسیر، از درون شبیه یک مسیر خودشناسی است که شخصیت اصلی در این راه با خود حقیقیاش و اصل وجودش روبه رو میشود و باید چالشهایی را از سر گذراند تا بتواند به هدف درونیاش یعنی آرامش برسد.
به عنصر شخصیت این فیلم، به زیبایی تمام پرداخته شده و البته در انتقال اطلاعات این شخصیت دقت زیادی خرج شده و این اطلاعات به صورت نامحسوس بین صحنهها و کنشهای شخصیت فاش میشود. شخصیت اصلی فیلم که جک کانینگهام است، شخصیتی است که از زندگی گذشتهاش باخته و این گذشته تاثیر بسیار منفیای در زندگی اکنون او گذاشته. از نکات مهم شخصیت پردازی، بحث شخصیت در اجتماع و شخصیت در تنهایی است. نویسنده به ظاهر یک شخصیت خلق میکند اما درواقع بیشتر از یک شخصیت خلق میکند. شخصیت در تنهایی یک رفتار دارد، در کنار خانواده یک رفتار دیگر دارد، در کنار همسر یک رفتار دیگر. در مینی صحنههای ابتدایی فیلم، ما جک را در حالات گوناگون تنهایی میبینیم. چند صحنه بعد از عنوانبندی، او را در کنار مادر و خانواده خواهرش میبینیم که رفتارهایش کاملا متفاوت است. اینجا است که گاهی عناصر متناقضنما وارد شخصیت میشود و او را جذابتر میکند؛ مثل تعریف خاطره برای خواهر زادهاش.
فیلم در بیان ویژگیهای درونی شخصیت فعالانه عمل میکند، به عنوان مثال، در چندین صحنه مثل گفت و گوی اولیه با کشیش و یا ملاقات با همسر، این ویژگی به طور کاملا غیرمستقیم به ما انتقال داده میشود که شخصیت اصلی در مقابله با یک رویداد، احساسی عمل میکند و بیشتر تصمیمهای او احساسی است، مگر اینکه به او برای تصمیمگیری وقت داده شود، آن موقع میتواند کمی بهتر تصمیم بگیرد. این ویژگی احساسی رفتار کردن، به عنوان یک خصلت ثابت ماندگار میشود و درصحنههای دیگر هم اثر این ویژگی را میبینیم، مثل صحنه دعوای جک با داور بعد از گرفتن خطا، یا به فحش کشیدن بازی بعد از باخت. البته این ویژگی احساسی عمل کردن، طی یک مراحلی در دقایق پایانی فیلم، جایی که شخصیت اصلی متحول میشود، از بین میرود.
پیشینه داستانی و یا گذشته شخصیت، مجموعه عواملی است که به کنشهای شخصیت و رفتار او جهت میدهد. البته اطلاعات پیش داستان نباید در ابتدا و آن هم از طربق دیالوگ فاش شود، بلکه با اعمال شخصیت بیننده باید حدث بزند که در گذشته شخصیت چه اتفاقی افتاده و صحنهها باید طوری عمل کنند که حدس تماشاگران با فکر نویسنده همخوانی داشته باشد. در این فیلم از فاش شدن پیش داستان در نیمه اول فیلم جلوگیری میشود اما کنش و رفتار شخصیت این پیش داستان را به طور غیر مستقیم انتقال میدهد. سرانجام از میانه فیلم به بعد، متوجه میشویم که دلیل بعضی از اعمال شخصیت، گذشته او است.
افزودن دیدگاه به شخصیت در تعمیق و کارآمدی او، کمک قدرتمندی میکند.در این فیلم دیدگاه و نوع جهانبینی شخصیت، در چند صحنه جمع و جور، بسیار واضح بیان میشود. به عنوان مثال در یکی از صحنههای فیلم،کمک مربی جک که یک کشیش است با جک در رابطه با فحش دادن او وسط بازی صحبت میکند. جک در این صحنه اعتراف میکند که به دنیای معنوی اعتقاد چندان محکمی ندارد. در صحنهای دیگر که جک با همسر خود در ماشین صحبت میکند، او به این موضوع اشاره میکند که دنیای دیگری جز این دنیا وجود ندارد و فقط در این دنیا و برای این دنیا زندگی میکنیم. همه این نقطه نظرها در شخصیت پردازی، تاثیر شگرفی دارد.
اما برگردیم به مسیر اصلی شخصیت و هدفی که دنبال میکند. شخصیت بعد از اینکه به عنوان مربی وارد صحنه میشود، در واقع قدمی در راه خودشناسی بر میدارد. تیم استعارهای از عناصر زندگیاش است. جک در درون خود نوعی احساس مسئولیت در خودش دارد که با مربی تیم شدنش، این احساس مسئولیت از حالت نهفتگی در میآید. ابتدا تیم در بینظمی زیادی قرار دارد، زندگی شخصی او هم همینطور. او رابطه اعضا با کل تیم را میبیند و همین باعث میشود به این درک برسد که جزئیات، کل زندگی را میسازند. او به تک تک بازیکنهای مشکل دار رسیدگی میکند، جز به جز. ابتدا با خود آنها کار میکند و اگر لازم باشد، با خانوادههای آنها هم صحبت میکند. اما در یکی از صحنهها، بعد از موفقیتهای زیاد او در رسیدگی به تیم و آماده کردن تیم برای مقابله با رقیبان سرسخت، از مقامش به عنوان مربیگری اخراج میشود. اخراج او این پیام را میرساند که رسالت او به عنوان اصلاحگر تیم تمام شده و اکنون وقت آن است که به زندگی خودش بپردازد و زندگی درونیاش را بهبود ببخشد. او درک میکند که در رابطه با زندگی باید همین روش را پیش ببرد. او از نقطه عطف دوم، که به آگاهی کامل رسیده، وارد زندگی خودش میشود و سعی میکند جز به جز زندگیاش را بهبود ببخشد. او ابتدا از خودش شروع میکند و سپس سراغ همسرش میرود تا رابطهاش را با او درست کند و به این ترتیب، زندگی خود را بهبود میبخشد.
ساختار فیلم و کارکرد صحنهها
هنرنمایی نویسنده این فیلم با همکاری بازیگران این است که همزمان با پیش رفتن داستان و افزایش کشمکش، شخصیت اصلی خودش را آشکار میکند؛ نه با دیالوگ اضافی یا تعریف دیگران، بلکه با تصاویر و صحنههای کارآمد. بعد از عنوانبندی، فیلم سراغ چهار پنج صحنه میرود که اطلاعات محدود اما قابل توجهی از اطرافیان و دنیایی که شخصیت در آن زندگی میکند انتقال میدهد و با همین اطلاعات اندک ما را وارد یک مسیر مشخصی میکند که در آن، رویدادها و اتفاقها شخصیت را آشکار میکند. به قول هنری جیمز "شخصیت چیست جز تعیین رویداد و رویداد چیست جز روشن کردن شخصیت.
سرانجام با یک دیالوگ کوتاه از داخل پیغامهای صوتی موبایل شخصیت، تماشاگر، داستان کلی را میگیرد و وارد مسیری میشود که تا پایان فیلم، این مسیر به بیراهه و گزافگویی نمیرود. صحنهای که داستان را به طور تقریبا کامل بیان میکند، صحنه ای در دقیقه ده فیلمنامه است که نقطه عطف اول فیلم است؛ این صحنه شروع واقعی داستان است. بعد از نقطه عطف اول فیلم، شخصیت اصلی وارد داستان میشود و برای رسیدن به هدفش تلاش میکند، اما در یکی از صحنههای فیلم با عنوان نقطه میانی، داستان بیشتر به شخصیت میپردازد و پیشداستانهای مورد نیاز را فاش میکند. نیمه اول فیلم به تلاش شخصیت برای راه انداختن تیمی که مربیاش است میپردازد و نیمه دوم فیلم، بیشتر به خود شخصیت و دنیای درون او و گذشتهاش میپردازد.
اما سکانسیهایی که باعث میشود ساختار کلی فیلم منظم باقی بماند، سکانسهای ماقبل نقطه عطف دوم هستند. در این قسمت از فیلم بعد تلاشها، شکستها و اشتباههای شخصیت، داستان و اوضاع داستانی وارد ناامید ترین حالت ممکن میشود. جایی که هیچ امیدی به بردن نیست. اما کارکرد نقطه عطف دوم فیلم این است که بعد از این همه ناامیدی، ذرهای امید به داستان تزریق کند و شخصیت را مجدد برای رسیدن به هدفش راه بیاندازد. زمانی که جک از مقام مربیگری اخراج میشود، تمام زندگیاش در بینظمترین حالت ممکن قرار میگیرد؛ اما سرانجام در نقطه عطف دوم فیلم، شخصیت اصلی متوجه این میشود که وقت مرتب کردن زندگیاش است، برای همین با یک مشاور صحبت میکند تا ابتدا خودش را برای بهبود بخشین به زندگی آماده کند. در نهایت او با قبول کردن اینکه گذشته هیچ وقت بر نمیگردد، سعی میکند آینده خودش را بسازد. درنهایت فیلم با یک پایانبندی به یاد ماندنی به سرانجام میرسد.
درونمایه
فیلم The Way Back، از یک درونمایه عمیق برخوردار است؛ یک درونمایه فلسفی که میگوید انسان باید در قبال زندگیاش مسئول باشد. اگر زندگی انسان بیمعنا و تاریک است، مقصر خود او است که در قبال زندگیاش نقش فعالی ندارد، بلکه منفعلانه عمل میکند. فیلم به ما میگوید که هیچ دلیلی برای انزوا و افسردگی و حسرت وجود ندارد، نه آینده و نه گذشته، بلکه حال مهم است. ارزش بخشش در این فیلم تا حدودی بیان میشود و این پیام را انتقال میدهد که با یک بخشش به جا میتوان که هم قهرمان زندگی خود هم قهرمان زندگی دیگران شد.
نکته قابل توجهی که باعث تعمیق فیلم و ماندگاری آن میشود، عوض شدن بار ارزشی از مثبت به منفی و از منفی به مثبت است. به عنوان مثال، در یکی از صحنههای زیبای فیلم، تیم جک در یک بازی سرنوشت ساز و سخت، موفق میشود و این حس موفقیت هم در تماشاگر و هم در شخصیت، باعث ایجاد یک همدلی میشود. اما در صحنه بعد از آن، زمانی که جک خطر مرگ پسر یکی از آشنایانش را میبیند، با گذشته تاریک خود مواجه میشود و طعم موفقیت تیم را به کام ننشانده از او میگیرد. این بالا و پایین شدن و تاریک و روشن شدن بار ارزشی، باعث بیشتر شدن رابطه همدلی تماشاگران با شخصیت میشود.
در کل، فیلم The Way Back، یک تجربه جدید و بیهمتایی است که ما را به سفری در درون میبرد و حقایق مهمی را درباره زندگی برای ما فاش میکند که هم باعث لذت بردن از فیلم میشود و هم باعث نگاه نقدگرایانه خودمان به خودمان میشود.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یه درام ورزشی خوب از کارگردانی که یکی ازبهترین درامهای ورزشی تاریخ یعنی Warrior رو ساخته !