نقد فیلم The Gentlemen – خون بدون رنگ
«گای ریچی» را خیلیها با فرم فیلمهایش میشناسند. کارگردانی که سعی دارد پیچیدگی را به فیلمهایش تزریق کند و نه تنها فیلمنامهای جذاب داشته باشد، بلکه آن را با قاببندیها، شیوه حرکات دوربین و تدوین ...
«گای ریچی» را خیلیها با فرم فیلمهایش میشناسند. کارگردانی که سعی دارد پیچیدگی را به فیلمهایش تزریق کند و نه تنها فیلمنامهای جذاب داشته باشد، بلکه آن را با قاببندیها، شیوه حرکات دوربین و تدوین خاصش به عنوان خاطرهای خوش در ذهن مخاطب حفظ کند. اثر اخیر او نیز از تمامی این موارد پیروی میکند، اما این بار با پختگی و حسابشدگی بیشتر. در ادامه با نقد فیلم The Gentlemen از ویجیاتو همراه باشید تا ببینیم دنیای مافیای مدرن انگلیس چه حرفهایی برای گفتن دارد.
در اینکه میتوان ریچی را کارگردان و نویسندهای صاحب سبک دانست، شکی نیست. در اینکه منتقدان از آثار او چندان استقبال نمیکنند هم شکی نیست. دلیلش میتواند هر چیزی باشد. از شیوه روایت خاصش تا دیالوگهایش که پر از کلمات رکیک هستند و سرعت بالا و منحصربهفرد فیلمهایش. خیلیها شیوه کارگردانیاش را خودپسندانه میدانند و معتقدند او فیلم میسازد تا تواناییهای خودش را به رخ بکشد. اما نیامدهایم تا به این موضوعات بپردازیم. اینها را گفتم تا یادآوری کنم که فیلمها تجربهای شخصی هستند و قرار نیست نمره منتقدانی که آن سوی کره خاکی سعی دارند ارزش فیلمها را در چند صد کلمه مختصر کنند، تعیینکننده میزان لذت شما باشد.
در The Gentlemen ریچی به ریشههایش برمیگردد و تأثیرات اولین فیلمهای او همچون Lock, Stock and Two Smoking Barrels و Snatch روی این اثر نیز به شکل کاملا واضحی قابل ملاحظه است؛ اما مشخص است که این کارگردان از دو فیلم شرلوک هلمز هم درسهایی گرفته. The Gentlemen همچون اغلب فیلمهای ریچی همزمان به دو سنت متفاوت روایی گرایش نشان میدهد. ساختار فلیم آشکارا متأثر از سنت سینمای هنری اروپاست و در عین حال میکوشد جذابیتهای روایت کلاسیک (درام، کشمکش، تضاد، نقطه اوج) را از نظر دور ندارد.
اگر میشد ساختار روایی این اثر را به صورت نموداری درآورد، واضح بود که فیلم عملا در دو زمان روایت میشود: حال و گذشته. پس از دقایق ابتدایی که موقعیت زمان حال را مقدمهچینی و درگیری ذهنی مخاطب را میسر میکنند، شامل فلشبکهای متععدی هستیم که لایهلایهای هستند و به لطف شخصیت «فلچر» با بازی «هیو گرنت»، حالت فیلم در فیلم پیدا میکنند. این بخش عملا آنقدر طولانی است که فیلم را ه دو بخش تقسیم میکند. بهطوری که سرعت زمان حال با مکالمههای فلچر و «ریموند» با بازی «چارلی هونام» نسبتا کم و حتی ایستا بهنظر میرسد. در حالی که سرعت داستان زمانت گذشته ریتم بسیار تندی دارد و به سرعت جلو میرود تا به زمان حال برسد.
از بخشی به بعد، روایت به تحرک بحشیدن به زمان حال و رونمایی از رازهای ریموند، این شخصیت را حرکت میدهد و دو خط زمانی به هم رسیده را در یک خط پیش میبرد. چنین چیزی را در آیریشمن هم دیده بودیم. چیز دیگری که بین این دو فیلم به شکل جالبی مشترک است، ترکیب وویساور و دیالوگگویی داخل قاب شخصیت «میکی پیرسون» با بازی «متیو مککانهی» در صحنه افتتاحیه است که پیشتر در ابتدای آیریشمن دیده بودیم.
تقسیم روایت به دو نیمه با ساختارهای متفاوت شیوهای کمابیش غیرمتعارف است که کمتر به کار گرفته میشود ولی بیسابقه نیست. از میان کارگردانهای مشهور، «آکیرا کوروساوا» علاقه ویژهای به این شیوه داشت و دو فیلم Ikiru و «پستی و بلندی» نمونههای شاخص چنین گرایشی است. در بلندی و پستی نیز یک ساعت اول فیلم در یک آپارتمان میگذرد و پس از آن روایت با حرکت در مکانهای مختلف تحرک فوقالعادهای پیدا میکند (البته در آن فیلم از مطلقا از فلش بک خبری نیست). در زیستن نیز، در نیمه دوم، زمان حال کاملا ایستا و روایت متکی به فلشبک است، ولی در نیمه نخست تحرک زیادی دارد.
فیلم به لحاظ دراماتیک جذابیت قابل قبولی دارد و سراسر آن پر از کشمکش است. کشمکشهای شخصیت مختلف با هم که در بخش اول توسط فلچر تعریف میشوند و او گاهی ثابت میکند چندان راوی قابل اعتمادی نیست. گاهی داستان را به شکلی جلو میبرد و دوباره آن را برمیگرداند تا روایت (ظاهرا) صحیح را به ما و ریموند نشان دهد. و راز جذابیت فیلمهای ریچی نیز در همین مورد است. به قدری کشمکش دارند که مخاطب طی هر ثانیه فیلم درگیر است و مشتاقانه منتظر ادامه داستان میماند.
همه این صحنهها برای این است که دنیای مافیایی فیلم تثبیت شود و ناسازگاریهای آن را حس کنیم. دشمنان و طبیعت و خلاصه همه کس و همه چیز با میکی پیرسون و دار و دستهاش ناسازگاری دارند. پیرسون حتی برخلاف ظاهر آرامی که دارد با خودش نیز کشمکشهایی دارد (آیا کشمکش با رقیبان مافیاییاش جلوههای مختلفی از رویارویی او با خودش وشغلش نیست؟ ایا آنها جلوه دیگری از خودش نیستند؟). و این دریچه اضافه شدن عنصری پستمدرنی به نام تصادف است. کارکردهای تصادف را پیش از این در نقد فیلمهای Once Upon a Time in Hollywood و A Hidden Life توضیح دادهام و ترجیح میدهم از تکرار مکررات بپرهیزم.
در یک خط زمانی شخصیتی را میبینیم که در خط زمانی دیگر نقش حیاتی را بازی میکند. مثلا با «اصلان» در زمان حال آشنا میشویم و سپس او را در خط زمانی گذشته دنبال میکنیم. ولی تعداد شخصیتهایی که در زمان حال معرفی میشوند بسیار کم هستند و این گذشته است که در شخصیتپردازی حرف اول را میزند. در نهایت، حرف آخر این قسمت فیلمنامه نیز به بههم پیوستن خطوط زمانی به زمان حال برمیگردد. ضربالاجلهای زمانی خاصی نیز مطرح میشوند که به علت وجود دو خط داستانی، شاید هر فلیمنامهنویسی نتواند آنها را به اصطلاح جمع کند؛ اما ریچی به خوبی همه را در جای مناسبشان قرار میدهد.
نریشن هم به این موضوع کمک کرده. این نریشنهای توضیحدهنده در بار کمدی تأثیرگذار بودهاند و مدام به بیننده یادآوری میکنند زمان حالی وجود دارد که نتیجه همه چیز به کنشهای آن وابسته است. در کل، نریشن شگردیست نسبتا سهلالوصول که در جهت رفع ابهام عمل میکند و بهسرعت تماشاگر را درگیر میکند و به سؤالها پاسخ میدهد. حتی گاهی شخصیت فلچر این سؤالها را به زبان میآورد. گای ریچی پیش از این نیز در شرلوک هلمز برای گرهگشاییها و استنتاحها از چنین شیوهای استفاده کرده بود که با توجه به فضای ذهنی نسبتا مشترکی که فیلمهای شرلوک هلمز و The Gentlemen دارند، آوردنشان به اینجا بهجا بوده و خصوصا درگیری تماشاگر متوسط را تضمین میکند.
مجموعه این ویژگیها، به اضافه دیالوگهای هوشمندانه اثر، عموما در جهت اهداف یک روایت کلاسیک عمل میکنند که به قسمتهای کوچکتری تبدیل شده و هر قسمت خود طرح مسئله، کشمکش و گرهگشایی دارد. جایی که این ساختار عملا دیده میشود، ماجرای برگرداندن «لورا» به خانواده اشرافیاش است که شباهت زیادی هم به سکانسهای معروف Pulp Fiction از «کوئنتین تارانتینو» دارد و شخصا علاقه دارم آن را ادای احترامی مناسب بدانم. خصوصا اینکه ریچی جایگاه ویژهای در عصر پسا-تارانیتنو و پیروی از سبک او دارد.
صحبت از خانوادههای اشرافی شد. The Gentlemen از ارائه دیدگاهش درباره طبقه اشرافی و بالارده انگلیس پرهیز نمیکند و آن را به شکل بسیار سرراست و رکیکی مطرح میکند. این دیدگاهها خصوصا با لحنی طنز و با درونمایهای نهیلیسمی ارائه میشوند که باعث میشود چنین رویکردی به مذاق برخی خوش نیاید. قضاوت دراینباره را باید به خود مخاطب سپرد چون با موردی بسیار سلیقهای طرف هستیم. اما باید اشاره کرد که همین مورد باعث شده بسیاری این فیلم را ضدزن و ضدفمینیسم بخوانند و بگویند دیدگاههایش تاریخ مصرف گذشتهاند.
با اینکه فیلم The Gentlemen پلاتمحور به نظر میرسد، در بخش اعظمی شاهد این هستیم که روایت به یک شخصیت و خصوصا فلچر محدود شده. در اصل همان راهبرد طرح پرسش و ارائه پاسخی که پیش از این نیز اشاره کردم از همین مورد نشأت گرفته. شاید بسیاری از این سطوح ابهام بهدلیل محدود بودن گستره روایت به اطلاعات و نحوه داستانگویی یک شخصیت و سوبژکتیوشدن لحن روایت بهوجود آمده باشند. در واقع با فاصله گرفتن از نظرگاه دانای کل و عینیتگرایی سینمای کلاسیک، روایت دیگر مجموعه اطلاعاتی همگن، قطعی و قابل استناد برای شکلگیری یک واقعیت دستیافتنی نیست؛ نسبیتگرایی و تردید (مشخصه هنر مدرن است) بر روابط شخصیتها سایه میاندازد.
در پایان باید بگویم تماشای The Gentlemen لذت بخش است. برخلاف دیگر آثار ریچی که در آنها تدوین مهمتر از میزانسن جلوه میکند، هر دوی این عناصر در فیلم اخیر او به میزان مناسبی در داستانگویی مشارکت میکنند و فیلم را جلو میبرند. تقابل انگلیس گذشته و انگلیس حال نیز از تمهای جالب توجه فیلم است که با اتمسفر مافیایی آن نیز مطابقت دارد. بازیگرها همگی به زیبایی هر چه تمامتر به شخصیتها جان بخشیدهاند و چیزی به نام بازی بد در این فیلم دیده نمیشود. این فیلم توانسته در گیشه نیز موفق عمل کند و در جذب مخاطبان شکست نخورد. به هر حال، این بهترین تلاش ریچی برای برگشتن به خود قبل هالیوودی شدنش است که به شکل مطبوع و شکیلی، موفق از آب درآمده.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
هم ازبرش و تدوین فیلم خیلی خوشم اومد هم نحوه داستان سرایی .
واقعا فیلم نامش استادانه نوشته شده بود .
نمی خوام بگم فیلم شاهکاری بود ولی واقعا فیلم قوی ای بود.بعد این همه اشغال دیدن به فیلم خوب واقعا لذت بخش بود.
واقعا که چه فیلنامه جذابی چه بازی های فوق العاده و از همه مهم تر امضای گای ریچی فوق العادس.
فوقالعادهس این فیلم
بازی چارلی هانام و ریچارد ای گرنت فوقالعاده بود
کالین فارل و متیو مکناهی هم معمولی بودن !