ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نگاهی به سریال Evil – جن‌گیری با درون‌مایه طنز و درام

هر چند وقت یکبار، سریالی پخش می‌شود که لیاقت چیزی بیش از نگاه سرسری دارد.  همانند کارتی است که به ندرت آن را در زمین بازی می‌گذارید چون هر بار استفاده می‌شود قدرتش کاهش می‌یابد. ...

پرنیان عنبری
نوشته شده توسط پرنیان عنبری | ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ | ۱۳:۰۰

هر چند وقت یکبار، سریالی پخش می‌شود که لیاقت چیزی بیش از نگاه سرسری دارد.  همانند کارتی است که به ندرت آن را در زمین بازی می‌گذارید چون هر بار استفاده می‌شود قدرتش کاهش می‌یابد. حتی شاید وقتی در میان دوستان و همکارانتان هستید هم دلتان نخواهد بدون احتیاط پیشنهادش دهید: سریال EVIL، یک سریال جنایی با بازی بازیگر لوک کیج (Luke Cage)، یک از بازیگران خانم از سریال West World، یکی از اعضای سابق برنامه Daily Show و همان شخصیت ترسناک در سریال Lost است که از شبکه CBS پخش می‌شود. یک کشیش در حالت تعلیم و یک روانشناس با هم تیم می‌شوند تا بفهمند که آیا یک قاتل توسط شیاطین تسخیر شده یا نه؛ و بعد با تامین بوجه از طرف کلیسای کاتولیک  تمرکز آن‌ها می‌رود به سمت مداخله‌های الهی و چیزهایی که پتانسیل تسخیر شدن دارند و در رابطه بین خودشان هم کشش و جاذبه وجود دارد.

کمی مسخره‌ به نظر می‌رسد، می‌دانم. اما در این مورد فقط به من اعتماد کنید. تماشایش کنید. همه آن را دوست نخواهند داشت اما ممکن است شما جزو کسانی باشید که عاشقش می‌شوند و سوای این ‌موارد، سریال واقعا خوب است.

سریال Evil

سریال Evil به دست میشل کینگ و رابرت کینگ ساخته شده، یعنی تلفیقی است از تیمی که در پس سریال‌  The Goof Wife و جانشین خلف شجاعانه و عجیب‌ترش، The Good Fight بوده‌اند. Evil عناصر مشترکی هم با این دو سریال دارد، مخصوصا با دومی. مثل هر دو سریال قبلی، هر هفته با یک پرونده طرف هستیم که با داستانی قوی و شخصیت‌هایی عمیق سر و کله می‌زند که در طول هر قسمت جالب‌تر می‌شوند و به طرز رضایت بخشی با هم تضاد دارند. مثل هر دو سریال، این یکی هم ریتم جالبی دارد، با ریسک‌های حرفه‌ای بازیگران اصلی مواجه می‌شویم، همچنین با ریسک‌های شخصی زندگی آن‌ها و سایر افرادی که در فیلم حضور دارند.

سریال Evil گاهی بر طنزی تکیه می‌زند که معمولا با دقت برنامه ریزی شده و در پی مساله‌ای سخت و دشوار پیش می‌آید و این موضوع بالانس جالبی به سریال داده است. (هر کسی که فکر می‌کند The Good Wife سریالی خیلی معمولی بود که خودش را بیش از حد جدی می‌گرفت، تا به حال شخصیت Carrie Pre را در Evil ملاقات نکرده). همچنین سریال همانند The Good Fight،  به مخاطبانش در فهم این که بهترین داستان‌ها  و شخصیت‌ها می‌توانند در آن واحد هم بامزه و هم ترسناک و هم جذاب و غم‌انگیز باشند، شاهکار می‌کند.

Evil به شما در فهم این که یک مادر می‌تواند فرزندش را عاشقانه دوست بدارد و همزمان خودخواه باشد، یک مرد شریف و محترم هم می‌تواند شب‌ها به راه‌های تاریکو بد پا بگذارد، اعتماد می‌کند. سریال می‌داند که شمای تماشاگر توانایی درک ایده‌های متضاد را دارید. می‌داند که می‌دانید که نمادها می‌توانند ترسناک باشند، که دلیلی وجود دارد که نمادند، که چرخشی سریع می‌تواند کاری کند تازه به نظر برسند. سریال می‌داند روند پرونده می‌تواند راحت باشد و از همین مسئله به نفع خودش استفاده می‌کند. از شما می‌خواهد هر چیزی که می‌بینید را مورد پرسش قرار دهید، حتی وقت‌هایی که سعی می‌کند کاری کند شما بترسید و دلایل و منطق را رها کنید.

سریال EVIL کریستن

معذب بودن شما هیچ‌گاه توانایی رقابت با کاراکتر کریستن بوچارد (Kristen Bouchard) را نخواهد داشت. روانشناسی که تقریبا فقط به عنوان شاهدی متخصص برای دفتر دادستانی نیویورک کار می‌کند. کریستن (با بازی کاتیا هربرس) اولین بار وقتی که از متهم پرونده‌ای که مسئولش بود سوال می‌کرد تا ببیند آیا احتمال دارد شیاطین تسخیرش کرده باشند، با دیوید داکُستا (با بازی مایک کولتر) برخورد کرد. او به طرزی مسخره شکاک و دیرباور است و به این مسائل اعتقادی ندارد تا این که صلیبی که بر گرد و خاک روی یک میز کشیده شده باعث می‌شود متهم در هوا معلق شود و در خود بپیچد، واقعه‌ای که بعدا ادعا می‌کند از آن چیزی یادش نمی‌آید. کریستن حتی در این برهه هم شکاک است اما تحت تاثیر قرار گرفته و وقتی از ارزیابی‌های پیشینش عقب می‌نشیند تا وقت بیشتری برای آنالیز و تحلیل شرایط درخواست کند، اخراج می‌شود.

بعد کاراکتر داکستا با یک پیشنهاد شغل وارد می‌شود: کریستن باید به او در ارزیابی این موضوع بپویندد: «تسخیر خیلی شبیه دیوانگی است، و دیوانگی خیلی شبیه تسخیر است.» بدبینی و تخصص کریستن نه تنها برای این کار ارزشمند است، بلکه ضروری است.

این دو به شخصیت بن در سریال پیوند می‌خورند، تعمیرکار خانه و متخصص چیزهای مختلفی که به همان اندازه کریستن بدبین است. بن مسئول فهمیدن این است که دقیقا چه چیزی بر روان و احوال متهم می‌ گذرد. آیا واقعا شیطانی به اسم روی (Roy) او را تسخیر کرده است؟ آیا هذیان و توهم باعث این مسئله شده؟ یا هر دو؟ او همان چیزی را دارد که شاید آن را فاز ایکس فایلی (The X-Files، سریال علمی-تخیلی-جنایی کلاسیک و معروف) بنامید و این چیز کمی نیست.

در همین نقطه سریال که وحشت‌های شبانه فرا می‌رسند. کریستن شروع به دیدن رویای (شاید هم رویا نباشد) شیطانی به اسم جرج می‌کند، شخصیتی که بخشی از آن American Horror Story طوری است و بخش دیگرش شبیه به سریال Tales From The Crypt. اینجاست که تنش پرسش «آیا می‌تواند هر دو باشد؟» واقعا جالب می‌شود. شاید جرج واقعی باشد، شاید نباشد اما ترسی که او در کریستن ایجاد می‌کند و همچنین ظن و شکی که کریستن به خودش پیدا می‌کند را نمی‌شود تکذیب کرد. او تمرینات و هوشش را مانند اسلحه و سپر به کار می‌گیرد تا قلمرو تفکر منطقی خودش را باز پس بگیرد. کریستن به محض ورود چهار دختر پر سر و صدایش همه چیز را متوقف می‌کند. او به دنبال جواب می‌گردد اما ترس در حال ریشه دواندن است.

سریال EVIL f بن

سریال بر شخصیت کریستن تکیه می‌کند اما این سریالی تک شخصیت محور نیست. کولتر، بازیگریِ محشری از خود به اجرا می‌گذارد و برای شخصی با قلب باز و مقاصدی خیرخواهانه که سایه شیاطین شخصی دنبالش می‌کند (هر چند به نظر نمی‌رسد آن‌ها هرگز شکل به خصوصی به خود بگیرند، چه به صورت عملی و چه به صورت استعاری). شخصیت مندوی هم صرفا برای به دوش کشیدن بار طنز سریال وجود ندارد. هر چند اعمال او به اندازه کریستن مهم نیست اما باعث می‌شود که تلاش‌های بن به اندازه کریستا مشهود و قابل توجه باشند. کریسیتن لتن (Christine Lathi) نقش مادر کریستن را ایفا می‌کند و به اندازه کافی خوب ظاهر می‌شود و در نهایت مایکل امرسون (Michael Emerson) را داریم که اول به عنوان جایگزین کریستن سر می‌رسد اما بعد جای پای خودش را به عنوان نیرویی قوی که بقیه ترجیح می‌دهند با او در نیفتند، محکم می‌کند.

Evil سریالی است که در داستانش، حتی نتایج و پرونده هایی که حل و بسته شده‌اند، ما را به سمت سوالات بیشتری سوق می‌دهند. هم نویسنده و هم کارگردان صبر می کنند و منتظر می‌شوند تا واکنش‌های احساسی ادامه پیدا کند و روی هم انباشه شود. اما اتفاقات و عکس‌العمل‌های آنی هم گاهی برای مخاطبین و شخصیت‌ها موثرند. کارگردان قسمت اول، رابرت کینگ، اولین شب کابوس کریستن را به شکلی صمیمانه به ما نشان می‌دهد، با زاویه دوربین پایین، انگار که او هم در تخت فلج شده و ما خودمان باید این مسئله را متوجه شویم، به خاطر قرارگیری دقیق یک دست، شواهد قبل از این که کریستن آن‌ها را توصیف کند، برای ما مشهود است.

Evil همانند دو سریال پیشین کینگ، از لحاظ استایل ریسک پذیر است و این ریسک همیشه جواب نداده. مونتاژهای سریال مثل دختر ترسناک و یا پارودی American Horror Story و The Haunting Of Hill House نتایجی گاه موفقیت آمیز و گاه عجیب داشته، اما حتی آن‌ها هم سرگرم کننده‌اند. برای موضوعات دیگر نیز در فیلم این اتفاق تکرار می‌شود، مثل وسیله‌ای شبیه الکسا و یا عینک‌های واقعیت مجازی.

شاید یک الکسای جن‌زده مسخره به نظر بیاید. شاید وقتی مایکل امرسون آهنگ Lydia the Tattooed Lady را می‌خواند برای شما لذت بخش نباشد. اما چیزهایی واقعا ترسناک و همچنین واقعا بامزه در بین سریال وجود دارد. سوالاتی که مطرح می‌شود جدی است اما پاسخ‌ها هنوز آماده نیستند. این همان جاست که پای کارت ورق بازی که از در ابتدای سخن از آن صحبت شد دوباره به بحث باز می‌شود: Evil ، سریال پلیسی خوش ساخت، فکر شده و اعتیاد آوری درباره یک کشیش جذاب، روانشناسی با استعداد و یک هکر تعمیرکار سینک ظرفشویی است که با هم تیم می‌شوند تا با الکساهای جن‌زده مبارزه کنند و حقانیت یا عدم حقانیت معجزات را اثبات کنند و شما هم باید تماشایش کنید. در این مسئله به من اعتماد کنید.


تماشا کنید: معرفی بهترین بازی‌های رایگان برای موبایل

تماشا با کیفیت بالا در یوتیوب

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (1 مورد)
  • رامین
    رامین | ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

    نقد سریال gangs of london بزارین خیلی سر صدا کرده.

مطالب پیشنهادی