۱۰ دیالوگ برتر The Last of Us که هیچوقت از یادمان نمیروند
The Last of Us یکی از آن گهرهای نابی بود که نشان داد روایت داستان و توسعه کاراکتر در بازیهای ویدیویی چه پتانسیلهای نهفتهای دارد. تمام پلات داستانی بازی حول لحظات احساسی، به بلوغ رسیدن ...
The Last of Us یکی از آن گهرهای نابی بود که نشان داد روایت داستان و توسعه کاراکتر در بازیهای ویدیویی چه پتانسیلهای نهفتهای دارد. تمام پلات داستانی بازی حول لحظات احساسی، به بلوغ رسیدن کاراکترها، شجاعت، تراژدی و تاریکی میگردد.
اما این بازی به برخی از بهترین دیالوگهای صنعت گیم هم مشهور است. تقریبا تمام کاراکترهای بازی جملاتی عمیق و پرمغز برای گفتن دارند و همین باعث میشود با تمام آنها، خوب یا بد، ارتباطی حقیقی برقرار کنید. درحالی که دیگر چندان با عرضه نسخه دوم و شدید مورد انتظار The Last of Us فاصله نداریم، بیایید مروری کنیم بر دیالوگهایی از نسخه نخست که هنوز در یادمان باقی ماندهاند. نیازی به اشاره نیست که این مطلب حاوی اسپویل فراوان از داستان نسخه اول است.
به یه میلیون روش مختلف باید تا پیش از امروز میمردیم و به یک میلیون روش دیگه هم میتونیم تا فردا بمیریم. اما ما میجنگیم، برای تموم ثانیههایی که میتونیم با همدیگه سپری کنیم. چه دو دقیقه باشه و چه دو روز، ما جا نمیزنیم. نمیخوام جا بزنم. - رایلی
این را کاراکتر رایلی در بسته الحاقی Left Behind میگوید که داستانی سرخوشانهتر و صادقانهتر نسبت به خط اصلی داستانی داشت. آن هم زمانی که رایلی و الی گاز گرفته شده بودند و تنها چند روز فرصت حیات پیش روی خود میدیدند. درحالی که دو دختر خود را محکوم به سرنوشتی میدیدند که انتخابش نکرده بودند، رایلی با این دیالوگ قدرتمند توضیح میدهد چرا حتی در بیمعنیترین لحظات زندگی هم باید به مبارزه ادامه داد.
میدونی، اون چیزا [کلیکرها] هرچقدر هم که بد باشن، حداقل قابل پیشبینیان. این مردم عادین که من رو میترسونن. - بیل
The Last of Us شدیدا در ترسناک جلوه دادن زامبیها موفق عمل میکند، اما آنچه در آن حتی از این هم بیشتر مهارت دارد، نمایش انسانهای عادی به عنوان بدترین هیولاهای این جهان است. زامبیها مردم را میکشند چون تمایلی بیولوژیکی به پخش کردن آلودگی خود دارند. اما انسانها مردم را میکشند چون خیلی ساده میتوانند.
کاراکتر بیل در میانههای بازی به این نکته اشاره میکند که اراده آزاد و طمع باعث میشود مردم بسیار ترسناکتر باشند. هنگام مواجهه با یک زامبی، میدانید با چه چیزی روبهرو هستید. اما انسانی که به شما کمک کرده یک گوزن شکار کنید و بعد جانتان را نجات داده، به ناگاه ممکن است آدمخوار از آب درآید.
بعد از سالها چرخیدن تو سیکل، قراره برگردیم خونه، تفاوت ایجاد کنیم و باعث بشیم نژاد بشر دوباره کنترل سرنوشتاش رو به دست بگیره. تموم از خودگذشتگیها و هزاران مرد و زنی که برای این هدف خون دادن یا بدتر... قرار نیست به خاطر هیچی باشه. - جراح ناشناس
این دیالوگ در یکی از مستندات صوتی بازی و توسط جراحی ناشناس مطرح میشود و نشان میدهد پزشکان چقدر ناامیدانه به دنبال یک واکسن و امیدی دوباره برای بشریت هستند. بعد از سالها تلاش و مشاهده افرادی که کشته شدهاند و نبود هیچ امیدی، آنها بالاخره خود را در شرف ساخت واکسنی مییابند که همهچیز را عوض خواهد کرد.
من برای مدتی طولانی با بقا سر و کله زدم. و مهم نیست چی میشه، همیشه یه چیزی پیدا میکنی که براش بجنگی. - جوئل
جوئل مردی است که به خوبی از دست دادن آنچه برایمان اهمیت دارد را درک کرده. او همسرش، دخترش و تس را از دست داده و تصور میکند برادرش هم به سرنوشتی مشابه آنها دچار شده. اما او همچنان باید دلیلی برای ادامه دادن و زنده ماندن مییافت.
با مشاهده اینکه الی هم بعد از نرسیدن واکسن به فایرفلایها با بحرانی مشابه از نظر ایمان و امید مواجه شده، جوئل می خواست مطمئن شود الی هم دلایل خودش برای زنده ماندن را مییابد.
تموم چیزایی که پشت سر گذاشتیم، تموم کارایی که کردم. نمیتونه به خاطر هیچی باشه. - الی
بعد از اینکه جوئل به الی پیشنهاد میکند که به دهکده تامی بازگشته و یک زندگی معمولی را تجربه کند، دخترک داستان به سرعت مخالفت کرده و میگوید تمام سختیها، دلشکستگیها و آنچه به نظرش کاری خبیثانه بوده (یعنی کشتن دیوید) نمیتواند به خاطر هیچ و پوچ باشد.
تمام این اتفاقات قابل پذیرش خواهد بود اگر این دو بتوانند یک واکسن برای ویروس بسازند. به همین خاطر است که الی در مکالمهای که بالاتر دربارهاش صحبت کردیم دچار بحران شده و جوئل از اهمیت یافتن دلیلی دیگر برای زنده ماندن میگوید.
سلام؟! کسی اینجاست؟ درمان بشریت اومده. - الی
این دیالوگ به زیبایی میزان ناامیدی و در عین حال امید الی به یافتن فایرفلایها را نشان میدهد. برای مدتی بسیار طولانی به او گفته شده که فایرفلایها را میتوان در دانشگاه یافت. اما بعد از رسیدن به دانشگاه، باز هم خبری از آنها نیست و ظاهرا به نقطهای دیگر از کشور رفتهاند.
علیرغم آگاهی از اهمیت مصون بودنش در برابر بیماری، کودک درون الی کنترل را به دست گرفته و به خاطر اینکه هیچچیز آنطور که باید پیش نمیرود، ناامید میشود. در نهایت مشخص میشود که ناجی بشر بودن، در صورتی که ماجرا مثل داستانهای جن و پری پیش نرود آنقدرها هم اتفاق خوشایندی نیست.
دراز کشیدن روی مبل و تماشای مسابقه فوتبال یکشنبه. اون... بوی هاتداگ روغنی مرکز شهر. چهارم جولای، باربیکیوهای خانوادگی. صدای هواپیمایی که از بالای سرت رد میشه. فقط یه شب آرامشبخش؛ یه وجدان آروم... همش از دست رفته... - جوئل
در میانههای آخرالزمان، جوئل بالاخره متوجه شده که چه چیزهایی را از دست داده است و چقدر نسبت به آنها بیتوجه بوده.
غذا، همراهی دوستان و خانواده، فعالیتهای خستهکننده و این آرامش ساده که لازم نیست هر دقیقه از هر روز نگران باشید در خواب ممکن است چه بلایی به سرتان بیاید. اما احتمالا آنچه دل او بیشتر از هر چیز دیگر برایش تنگ شده، یک زندگی ساده باشد که در آن نیازی به تصمیمات سخت و کارهای هولناک برای زنده ماندن نیست.
بهشون بگو... الی اسم دختر کوچولوییه که انگشت لعنتیت رو شکوند! - الی
به عنوان کودکی که در آخرالزمان چشم به جهان گشوده، کاملا منطقی است که الی دهانی گشاد و روحیهای بسیار پرخاشگر داشته باشد و همین باعث میشود توجه دیوید آدمخوار را به دست آورد. اگرچه دیوید سعی میکند دخترکی که به نظرش قدرتمند اما معصوم است را به بازی بگیرد، الی دائما نشان میدهد که سرسختتر از آن چیزیست که دیوید میپندارد.
الی به چنان تهدید بزرگی تبدیل میشود که دیوید تصمیم میگیرد شخصا او را در یک بار بکشد اما شکست میخورد. همین اثبات میکند که گرچه الی دخترکی کوچک با احساساتی خالص است، اما نوعی آتش درونی نیز دارد.
هرکسی که برام مهم بوده یا مرده یا ولم کرده. همه به جز توی لعنتی. پس بهم نگو که با یه نفر دیگه در امانم، چون حقیقت اینه که فقط بیشتر میترسم. - الی
این یکی از آن معدود لحظاتی است که آن روی آسیبپذیر الی را میبینیم. او حالا به جوئل احساس دارد و با این حقیقت مواجه میشود که احتمالا این حس دوطرفه نباشد.
اما علیرغم ظاهر سرسختانه جوئل و تلاش مداومش برای مقابله با احساسات الی، دخترک به خوبی میداند که جوئل برای محافظت از او هرکاری خواهد کرد و صرفا از این ترسیده که خودش هم بیش از حد وابستگی عاطفی پیدا کند.
دوباره برمیگردی سراغش. - جوئل
این دیالوگ کوتاه و مرگبار، یکی از بهیادماندنیترین و ترسناکترین لحظات The Last of Us را رقم میزند. داستان بازی از یک روایت سیاه و سفید برای رسیدن به رستگاری، وارد فازی تازه و خاکستری شده. حالا مردی رنجدیده مجبور به دست زدن به انتخابی است که هیچکس نباید با آن مواجه شود. جوئل باید تصمیم بگیرد که به شکلی خودخواسته آخرین کسی که برایش اهمیت قائل است را از دست داده و بشریت را نجات دهد یا با نجات الی، هرکس دیگری را محکوم به نابودی کند.
بعد از دست زدن به این انتخاب وحشتناک، او حالا با آخرین آزمونش مواجه شده: اینکه مارلین، رهبر فایرفلایها را بکشد یا از جانش بگذرد. اما وقتی او پی میبرد که مارلین حاضر است هرکاری کند تا به درمان بیماری دست یابد و تهدیدی همیشگی برای جان الی خواهد بود، جان او را گرفته و همراهش، تمام امیدها به یافتن واکسن نیز از بین میرود.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
جوئل معمولا یه اتفاقی برای الی می افتاد میگفت oh baby girl البته فکر کنم این واسه تیکه کلامش
هرکسی که برام مهم بوده یا مرده یا ولم کرده. همه به جز توی لعنتی. پس بهم نگو که با یه نفر دیگه در امانم، چون حقیقت اینه که فقط بیشتر میترسم. اجرای فوق العاده اشلی جانسون باعث شد هنوز بعد از گذشت سالها با خوندن این جمله صدای الی با اون احساسات و معصومیت تو گوشم باشه و اون سکانس دائما تو ذهنم تکرار بشه
فقط اونجاش که الی از اون کتاب یکی از جوکها رو میخونه:
"People are making apocalypse jokes like there's no tomorrow..."
Ellie: Too soon
ای کاش رزیدنت ایول و دویل می کرای هم به لحاظ داستان سرایی و عمق شخصیت پردازی مسیرlast رو پیش می گرفتند.red dead و god جدید با دنبال کردن درست این جریلن،روحی تازه رو به کالبد خودشون تزریق کردند...
I swear